مصادیق ولایت در قرآن

مصادیق ولایت در قرآن

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 13، 13 رجب 1444) به تبیین موضوع «مصادیق ولایت در قرآن» می‌پردازیم.

در توضیح معنی «ولی» گفته شده: «فالولىّ هو المتّصف بالولاية و التدبير. و الْمُتَوَلِّي‌ هو الّذى يختار وليّا»[1]؛ ولی کسی است که متصف به ولایت و تدبیر است. متولی هم کسی است که اختیار ولی را بر اختیار خودش برمی‌گزیند.

ولایت مصادیق گوناگونی دارد که در آیات قرآن به آن‌ها اشاره شده است.

  • ولایت "الله"

"اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ"[2]؛ خداوند، ولی و سرپرست کسانی است که ایمان آورده‌اند؛ آن‌ها را از ظلمت‌ها، به سوی نور بیرون می‌برد. (اما) کسانی که کافر شدند، اولیایشان طاغوت‌ها هستند؛ که آن‌ها را از نور، به سوی ظلمت‌ها بیرون می‌برند.

در این آیۀ شریفه، منظور از نور، حقیقت است و منظور از ظلمات، توهم انسان‌هاست. خداوند کسانی که به او ایمان آوردند، را از توهم‌ها خارج کرده، به سوی حقیقت می‌برد.

قرآن کریم از زبان حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) که مبدأ دین حنیف[3] است، این‌گونه می‌فرماید: "إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ"[4]؛ ولی و سرپرست من، خدایی است که این کتاب را نازل کرده؛ و او صالحان را سرپرستی می‌کند.

در این سخن حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) آمده است کسی ولایت خدا را دارد که صالح باشد. کسی که عمل صالح انجام می‌دهد با کسی که خودش صالح است، فرق می‌کند. انسان صالح، خودش عین صلاح است. ولایت خدا به وجودی اصابت می‌کند که هیچ رنگی از غیر در او نیست. غیر کیست؟ قوای انسان (دیدن، شنیدن، گفتن و...) هریک در کثرت‌ها بی‌نهایت جلوه دارند. آیا این‌ها غیر هستند؟

انسان صالح در عملش غیر رضای مولا را نمی‌بیند. اگر مانند حضرت موسی(علیه‌السلام) در کاخ فرعون رشد کند، یا مانند حضرت یوسف(علیه‌السلام) او را به چاه و زندان بیندازند، یا مانند حضرت محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) سه سال در محاصره و گرسنگی قرار بگیرد، یا مانند ملیکه خاتون در قصر زندگی کند، برایش فرق نمی‌کند، در همۀ حالات فقط رضای مولا را می‌خواهد. و اختیارش، در اختیار مولا فانی می‌شود.

اما در دنیای امروز که جلوات غیر رضای مولا فراوان است، چطور می‌توان بر طبق رضای او حرکت کرد؟ نگاه به هستی باید درست باشد. فقط زمانی می‌توان در کثرت درست حرکت کرد، که کثرت جدا از وحدت دیده نشود. درواقع در هستی چون ظهور خداست، همه چیز سر جای خودش است. و این کثرت از وحدت جدا نیست. ولی انسان در توهم خودش بین کثرت و وحدت جدایی می‌بیند. برگ به ریشه وصل است، کسی که برگ را از ریشه جدا می‌بیند، دچار توهم است. ظهورات خدا از او جدا نیستند، اما انسان این جدایی را متوهمانه باور کرده است.

برای مثال یکی از مصادیقِ این توهم را در ساخته‌های مصنوعی دست بشر می‌توان دید. گل‌ها و گیاهان طبیعی به واسطۀ اتصال به طبیعت که جلوۀ خداست، به انسان آرامش می‌دهند، اما انسان به دست خودش، چیزی به نام گلِ مصنوعی ساخته که براساس توهم از آن لذت می‌برد و آرامش می‌گیرد. این گلِ مصنوعی مظهر خدا نیست، یعنی انسان کثرتی را ساخته که ربطی به وحدت ندارد و نمی‌تواند او را به خدا وصل کند، پس رضای خدا در آن نیست.

نگرش‌های غلط، بیش از یک توهم نیستند. انسان گمان می‌کند حالا که دستش به طبیعی نمی‌رسد، مصنوعی‌اش را می‌سازد و از آن بهره می‌برد! درحالی‌که حقیقت امر این است که چون این مصنوعی را ساخته، از آن طبیعی که مظهر خداست، بهره نمی‌برد. چون ظهورات خدا همیشه هستند و خود را به انسان نشان می‌دهند. انسان چون خودش را نشناخته به آنچه در ذهن از خودش ساخته، دل بسته است!

انسان امروز، همه چیز، حتی خدا و پیامبر و دینش را در توهم خود، ساخته و با آن‌ها زندگی ‌می‌کند؛ نشانۀ توهمی بودن آن‌ها این است که آرامش ندارد. زیرا انسان اگر با حقیقت هستی زندگی کند، آرامش دارد. در حقیقتِ هستی، همه چیز در جای خودش قرار دارد. درصورتی‌که برای انسان امروز، هیچ چیز در جای خودش قرار ندارد؛ نه در رابطه‌اش با خودش و نه در رابطۀ با بیرون؛ در برابر نعمت طغیان می‌کند و در برابر نقمت، ناامید می‌شود، و در یک کلام بندۀ خدا نیست.

وقتی انسان، مشغول وجودهای ساختۀ ذهن خودش شد، از وجودِ حقیقی غافل و او غایب می‌شود. درحالی‌که انسان برای دیدن این وجود حقیقی نیازی به جستجویی در بیرون از خود ندارد: "وَفِي أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ"[5]. جان انسان می‌تواند او را ببیند: "سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ"[6]؛ به زودی نشانه‌های خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آن‌ها نشان می‌دهیم تا برای آنان آشکار گردد که او حق است.

برای اینکه حق در پرده نماند، کافی است انسان از توهمِ نشان دادنِ خودش بیرون بیاید و اجازه دهد که حق از دست و زبان و... او ظهور کند. در این حالت اگر محبت کند یا غضب کند، برایش فرقی ندارد، نه از محبت خوشحال می‌شود، نه از غضب ناراحت. زندگیِ انسان مانند فرشی است که به بهترین شکل بافته شده است. کسی که در توهمش، برای خود شأن و نظری قائل است، وقتی این فرش را می‌بیند، به جای لذت بردن از طرح و رنگ زیبای آن، دست به کار می‌شود که طرح و رنگی را که در توهم خود، زیباتر می‌داند، جایگزین نماید.

واقعیت ظهور وحدت در کثرت، فقط رحمت و رشد است و در آن نقص نیست. ولی ذهن نمی‌گذارد که انسان واقعیت را ببیند و برایش غیرواقع را می‌سازد. لازمۀ دیدن واقع، بیدار شدن از این غفلت است: "اَلنّاسُ نيامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهوا"[7]؛ مردم در خوابند، چون بميرند بيدار مى‌شوند.

صالح بودن، به انجام یک فعل خاص نیست، بلکه داشتن یک نگاه و نگرش خاص به نام «وحدت شخصیه» است. وحدت شخصیه یعنی دیدن خدا در همه چیز بدون افراط و تفریط. در این نگاه نه حب‌ها انسان را مغرور می‌کند، نه بغض‌ها او را ناامید می‌سازد.

  • ولایت یهود و نصارا

توصیۀ قرآن برای اینکه انسان، صالح بماند این است که: "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَىٰ أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ"[8]؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! یهود و نصاری را ولّی (و دوست و تکیه‌گاه خود،) انتخاب نکنید! آن‌ها اولیای یکدیگرند؛ و کسانی که از شما با آنان دوستی کنند، از آن‌ها هستند؛ خداوند، جمعیّت ستمکار را هدایت نمی‌کند.

برای اینکه انسان بتواند خود را از ولایت یهود و نصارا حفظ کند، باید روحیۀ آن‌ها را بشناسد و از آن دوری نماید؛ نگاه یهود به هستی دیدِ تک‌چشمی است. در این نگاه، کثرت از وحدت جداست. خدا را قبول دارند، ولی نمی‌توانند او را در همه‌چیز ببینند. چون خدایی است که خودشان ساخته‌اند. همین روحیه باعث شد وقتی غیبت حضرت موسی طولانی شد، زینت‌هایشان را به سامری دادند تا با آن برایشان خدا بسازد. نگاه یهود مبدأ و منشأ پول‌پرستی است که فقط به کثرت توجه دارد، آن هم در نازل‌ترین جلوۀ وجود؛ یعنی ناسوت.

نصارا نگاهشان به هستی رهبانیت است که در مقابل نگاهِ یهود است. نگاهی که فقط وحدت را می‌بیند، بدون توجه به کثرت. و معتقد است که کثرت اهمیت ندارد، پس انسان برای اینکه از کثرت دور باشد، باید به عنوان راهب و راهبه در کلیسا بماند. اگرچه تجربۀ آن‌ها نشان داد که به خاطر نادیده گرفتن کثرت در جای خود، به بدترین گناهان دچار شدند. بنابراین صالحین ولایت یهود و نصارا را چه در جلوۀ محبت و چه در جلوۀ سرپرستی، نمی‌پذیرند.

  • ولایت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌‌و‌آله) و مؤمنین

"إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ"[9]؛ سزاوارترین مردم به ابراهیم، آن‌ها هستند که از او پیروی کردند، (در زمان و عصر او، به مکتب او وفادار بودند؛) و این پیامبر و کسانی که (به او) ایمان آورده‌اند (از همه سزاوارترند)؛ و خداوند، ولیّ و سرپرست مؤمنان است.

نزدیک‌ترین مردم از نظر محبت و سرپرستی به دین حنیف که در آن نه افراط است، نه تفریط، این پیامبر (حضرت محمد(صلی‌الله‌علیه‌‌و‌آله)) و مؤمنان و کسانی هستند که از ابراهیم پیروی کردند؛ یعنی کسانی که نه وحدت را رها کردند، نه کثرت را و در جای خود، هم به قلب توجه کردند، هم به قالب.

"النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ"[10]؛ پیغمبر اولی و سزاوارتر به مؤمنان است از خود آن‌ها (یعنی مؤمنان باید حکم و اراده او را مقدم بر ارادۀ خود بدارند و از جان و مال در اطاعتش مضایقه نکنند)

مؤمن در مقابل انسان کامل برای خود نظری قائل نیست. و ولایت انسان کامل در تمام ابعاد وجودی شخصِ مؤمن، اعم از بُعد ناسوتی، برزخی‌ و قیامتی او ظهور و جریان دارد. در ناسوت ولایت برای انسان در شریعت جاری است، پس اگر مؤمن، نماز می‌خواند، نمی‌تواند خود را نمازخوان ببیند، بلکه نماز را ظهوری از «ولی» می‌بیند.

علامه طباطبایی(رحمة‌الله‌علیه‌) می‌فرماید: «ولايت عبارت است از یک نحوۀ قربى كه باعث و مجوز نوع خاصى از تصرف و مالكيتِ تدبير مى‏شود.»[11] «نخست ولايت به معنی نزديكى زمانى و مكانى اجسام به كار برده، سپس در نزديكى‏هاى معنوى استعمال شده است.»[12]

 

 


[1]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج13، ص204.

[2]- سورۀ بقره، آیۀ 257.

[3]- دین حنیف؛ یعنی دین توحیدی و معتدل که نه افراط در آن است، نه تفریط.

[4]- سورۀ اعراف، آیۀ 196.

[5]- سورۀ ذاریات، آیۀ 21 : و در وجود خود شما (نیز آیاتی است)؛ آیا نمی‌بینید؟!

[6]- سورۀ فصلت، آیۀ 53.

[7]- بحارالأنوار، ج4، ص43، ح18.

[8]- سورۀ مائده، آیۀ 51.

[9]- سورۀ آل‌عمران، آیۀ 68.

[10]- سورۀ احزاب، آیۀ 6.

[11]- ترجمۀ تفسير الميزان، ج‏6، ص15.

[12]- ترجمۀ تفسير الميزان، ج‏6، ص14.

 



نظرات کاربران

//