مراتب شیعه

مراتب شیعه

 

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 46، 11 محرم 1445) به تبیین موضوع «مراتب شیعه» می‌پردازیم.

در بیان حقیقت شیعه، به مراتب آن رسیدیم و اکنون می‌خواهیم از قرآن برای فهم بهتر این موضوع کمک بگیریم.

خداوند در آیۀ 17 سورۀ رعد می‌فرماید:

"أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ."

آبی از آسمان نازل کرد که در هر وادی به قدر خودش جاری شد؛ پس جریان آب، کفی روی خود حمل نمود. همچنین از آنچه [در كوره‌ها] برای به دست آوردن زينت‌آلات يا وسايل زندگی، آتش روی آن روشن می‌كنند، كف‌هايی به وجود می‌آيد؛ و خدا حقّ و باطل را اين‌گونه مثال می‌زند. اما كف‌ها به بيرون پرتاب می‌شوند و آنچه برای مردم مفید است، در زمین می‌ماند. خداوند این‌گونه مثال می‌زند.‌

حقیقت وجود همچون آبی است که جاری می‌شود و با این جریان، ظرف‌ها را پدید می‌آورد تا هر ظرف به قدر خودش از آب، بهره‌مند گردد. جریان آب، همان اسماء الهی و ولایت است که اصل و باقی است؛ منتها وقتی جاری می‌شود تا ظهور کند، ناگزیر کف‌ها نیز نمودار می‌شوند که اصالت ندارند و فانی‌اند.

مثال دیگر، طلایی است که آن را در کورۀ آتش می‌اندازند تا حرارت ببیند و ناخالصی‌هایش جدا شود. اینجا هم کف‌ها شکل می‌گیرند و اگر آن‌ها را کنار بزنیم، طلای خالص که اصل و مفید است، زیر آن می‌ماند.

ظرف‌ها مراتب وجودی انسان‌ها هستند که اولین رتبۀ آن‌ها و نزدیک‌ترینشان به ولایت، شیعه است. اما شیعیان نیز مراتبی دارند و نسبتِ همه به ولایت، یکسان نیست. البته جریان وجود همواره هست و هرگز قطع نمی‌شود؛ یعنی کسی که به وجود آمده، هرگز معدوم نمی‌شود. منتها اگر در توهّمش خود را از جریان آب جدا ببیند، از آثار آن محروم می‌گردد. مثل اینکه قدرت بیناییِ انسان، فراتر از ماده است؛ اما اگر نهایتِ دیدش را ماده بداند، از دیدن نادیدنی‌ها محروم می‌شود، با اینکه حقیقتاً محدود به ماده نیست و اگر پردۀ ماده را کنار بزند، می‌تواند ورای آن را ببیند.

پس ما به عنوان شیعه، به‌هرحال در جریان وجود هستیم. آتش ابتلا هم به‌هرحال هست تا ناخالصی‌هایمان را بگیرد و گوهر ناب ولایت را از درونمان بیرون بکشد. اما ما می‌توانیم در توهّم خود از ولایت جدا شویم و این جریان را نادیده بگیریم؛ یا اینکه خود را در جریان ببینیم و با آن باشیم، اما از حرارت آتش بگریزیم و به اسم و ظاهر شیعه بسنده کنیم.

تا اینجا نهایتاً می‌شود همان شیعه‌ای که امام را به عنوان امام می‌شناسد و در مراتب مختلف از او پیروی می‌کند؛ اما نگاهش به ماده است و جریان ولایت را در تمام شئون زندگی نمی‌بیند، همچون سنگی که خیس شده، اما آب به درونش نفوذ نکرده است. درنتیجه مدام نگران محدودیت‌های ماده است یا برای خوشی‌های آن دلش غنج می‌‌رود. خدا را هم بندگی می‌کند؛ اما باز با نگاهی که خوش و ناخوشِ خود را می‌سنجد، منتها این بار خوش و ناخوش اخروی.

اما شیعۀ ممتحَن کسی است که در شناخت حقّ و باطل (آب و کف) بصیرت دارد و خوشی و ناخوشی را جز اعتبار نمی‌بیند. او درمی‌یابد که تمام شئون دنیا فانی و گذراست و ازاین‌رو نه در ایستگاه‌های دنیا گیر می‌کند، نه آخرت را با معیارهای دنیا می‌سنجد؛ بلکه با دل، متوجه ابدیت می‌شود و دنیا را برای ساختن آن طی می‌کند.

چنین کسی ولایت را با قلبش پذیرفته و به آن راضی شده است. برای همین به تمام قدَرها تسلیم است و با صبر و استقامت، آتش ابتلا را می‌پذیرد. او به این حرارت تن می‌دهد تا ناخالصی‌هایش کنار رود و با رفع موانع، ولایت از درونش به ظهور رسد.

علّامه طباطبایی در توضیح این آیات می‌نویسند:

«چنان‌كه اين مثال [آب و کف] اشاره می‌كند، ظرفيت افهام مردم در فراگرفتن معارف آسمانی كه حيات‌بخش دورن انسان هستند، مختلف است.

برخی جز به ماده و زندگی مادی چندروزۀ اين جهانِ گذران، به چيزی اصالت نمی‌دهند و جز مشتَهيات مادی به چيزی دل نمی‌بندند و جز محروميت‌های مادی از چيزی نمی‌ترسند. اينان با اختلاف مراتبی كه دارند، نهایتِ آنچه از معارف آسمانی بپذيرند، اين است كه اعتقادات اجمالی را باور كنند و دستورهای عملی اسلام را به‌طور جمود اجرا نمايند و بالأخره خدای يگانه را به اميد ثواب اخروی يا از ترس عِقاب اخروی بپرستند.

برخی دیگر هستند كه بر اثر صفای فطرت، سعادت خود را در دل‌بستگی به لذايذ گذران و زندگی چندروزۀ اين جهان نمی‌بينند و سود و زيان و شيرين و تلخ اين سرا پيش ايشان جز پنداری فريبنده نيست... . اينان به نمودهای گوناگون اين جهان ناپايدار، به نظرِ آيه و نشانه نگاه می‌كنند و هيچ‌گونه اصالت و استقلالی به آن‌ها نمی‌دهند. آن‌وقت است كه از دريچۀ آيات و نشانه‌های زمينی و آسمانی، نور نامتناهی عظمت و كبريای خدای پاک را با درک معنوی مشاهده می‌كنند... . وقتی از راه وحی آسمانی می‌شنوند كه خدای‌تعالی از پرستش بت‌ها نهی می‌كند و ظاهر آن مثلاً نهی از سر فرود آوردن در برابر بت است، به حسب تحليل از اين نهی می‌فهمند كه غير خدا را نبايد اطاعت كرد؛ زيرا حقيقت اطاعت، همان بندگی و سر فرود آوردن است. از آن بالاتر می‌فهمند كه از غير خدا نبايد بيم و اميد داشت و از آن بالاتر می‌فهمند كه به خواست‌های نفس نبايد تسليم شد و از آن بالاتر می‌فهمند كه نبايد به غير خدا توجه کرد.

همچنين وقتی از زبان قرآن می‌شنوند كه به نماز امر می‌كند و ظاهر آن به جا آوردن عبادت مخصوص است، به حسب باطن از آن می‌فهمند كه بايد با دل و جان، كرنش و نيايش خدا را كرد و از آن بالاتر می‌فهمند كه بايد در برابر حق، خود را هيچ شمرد و فراموش كرد و تنها به ياد خدا پرداخت.»[1]

اما چرا شیعۀ ممتحَن به اینجا می‌رسد که دیگر خود را نمی‌بیند و به ولایت راضی می‌شود؟

رمزش این است که او نه‌تنها جریان آب و کف را می‌بیند، بلکه می‌داند این جریان، سرچشمه‌ای دارد و دنبال آن سرچشمه می‌رود. امامت را باور دارد؛ اما اصل امامت را حقیقت ولایت می‌بیند و می‌خواهد آن را پیدا کند. اینجاست که ابوذر و سلمان پس از عمری بندگی خدا و اطاعت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) نزد او می‌روند و از مقام نورانی‌اش می‌پرسند؛ آن حضرت نیز با بیان نورانیت خود، معرفت به این مقام را بر هر مؤمنی واجب می‌داند[2].

شیعه با این شناخت درمی‌یابد که صرف‌نظر از سختی یا خوشی، در هر شرایطی باید فقط بندۀ خدا بود. پس به هر شرایطی که او را از خودش بگیرد و نور ولایت را در درونش روشن کند، راضی است. این یعنی نماز می‌خواند، روزه می‌گیرد و در همۀ امور از امام تبعیت می‌کند؛ اما این تبعیت را تسلیم درونی و ظهور ولایت در جانش می‌بیند، نه فقط اعمال ظاهری برای رسیدن به بهشت. این است مبنای اسلام علوی و شیعۀ حقیقی.

متأسفانه ما به‌راحتی می‌بینیم که بیشتر مردم، نگران نیازهای شخصی خود و سرگرم رفع آن‌ها هستند. اعتقاد و عمل دینی هم دارند و اهل حرام نیستند. اما قرآن و امور معنوی در زندگی‌شان کاربرد ندارد. امام را هم دوست دارند و بر دشمنان ایشان لعنت می‌فرستند؛ اما سرچشمۀ ولایت را نشناخته‌اند و با آن زندگی نمی‌کنند.

برعکس، شیعۀ حقیقی، خود را از یاد می‌برد و فقط به یاد مولاست. او حتی نیازهای خود را فراموش می‌کند و تنها نگرانی‌اش درک ولایت می‌شود. اما درعین‌حال زندگی‌اش می‌گذرد؛ چون آن سرچشمه‌ای که او را آفریده و برایش نیاز گذاشته، هرگز او را از یاد نمی‌برد و از او غافل نمی‌شود.

چنین کسی دور همۀ آرزوهای دراز را خط می‌کشد و خدا را با آزادگی و به عشق می‌پرستد، نه به جبر و با حسابگری عقل معاش یا عقل معاد. درنتیجه بندگی او، پذیرش بدون شرطِ خدا و ظهور توحید در حیات زمینی است و ظاهر یا باطن را هم اگر می‌بیند، به عشق حق می‌بیند.

با این اوصاف معلوم می‌شود مصداق چنین شیعه‌ای، تنها ائمه(علیهم‌السلام) و یاران خاص و بلاآزمودۀ آن‌ها هستند و پس از ایشان هرکس به هراندازه مقام نورانی امام را بشناسد و آن را در هستی و زندگی خود جاری ببیند، شیعه است.

اکنون که تا حدودی شیعه را شناختیم، سراغ خطبۀ امام حسین(علیه‌السلام) در منا می‌رویم تا ببینیم ایشان پیش از آنکه عرصۀ ابتلای سهمگین کربلا برپا شود، چه فرموده و مسلمانان و شیعیان را چگونه آماده کرده بودند.

این خطبه در سال 58 هجری و در اواخر حکومت معاویه ایراد شد؛ حاکمی که به فساد فرماندارانش اهمیت نمی‌داد و تنها هشدارش به آن‌ها این بود که در شرایط مختلف، حضرت علی و اولادش(علیهم‌السلام) را سبّ و لعن کنند و در مقابل به تکریم خلفای سه‌گانه بپردازند و برای ایشان فضایل نقل نمایند! در این شرایط که هرکس حتی به محبت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) مشکوک بود، مورد تهدید و آزار قرار می‌گرفت، امام حسین(علیه‌السلام) به مکّه رفت و خطبه خواند.

 


[1]- شیعه در اسلام، ج1، 79-80.

[2]- بحارالأنوار، ج26، صص1-7.

 



نظرات کاربران

//