محبت ولایی و آسیب‌شناسی آن

محبت ولایی و آسیب‌شناسی آن

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 20، 21 رجب 1444) به تبیین موضوع «محبت ولایی و آسیب‌شناسی آن» می‌پردازیم.

ولایت، وادی محبت

ولیِ خدا کسی است که محبت خدا را به محبت‌های جزئی ترجیح می‌دهد. ولایت، اول روی گرایشات قلبی تأثیر می‌گذارد چون عالم محبت است. اولین علامت ورود به وادی ولایت، جرقۀ عشق و علاقه در قلب است. در ولایت شیطانی هم این امر صادق است. در نوجوانی و جوانی، خطر اسارت در ولایت شیطان بسیار جدی‌تر است و اگر گرایشات انسان جهت درستی نداشته باشد، یا به رابطۀ حرام می‌کشد یا شخص دچار شکست‌های عشقی، خلأهای روانی و درد فراق می‌شود. با بالا رفتن سن و عبور از عقل بالملکه و رسیدن به عقل فعال، به پوچ بودن این علاقه پی ‌می‌برد و بیشتر دچار خلأ می‌شود. تا جایی که نمی‌تواند همسر و پدر و مادر خوبی باشد و حتی ممکن است در نقش‌های اجتماعی هم دچار مشکل شود. چون هدف او از تعامل با خانواده و اطرافیان، فقط پر کردن خلأهای درونی است و اگر این خلأها جبران نشود، در پیری گرفتار حرص، توقعات بی‌جا و بدخلقی می‌شود.

در ولایت اصیل رحمانی، عشق و علاقه بین هم‌سنخ‌ها رخ می‌دهد. بر عکس ولایت شیطان که ناری است، اصل محبت رحمانی نور است و از ولایت الهی می‌تابد. اصلاً آفرینش بر مبنای محبت بوده است.[1]

معصومین(علیهم‌السلام) با محبت به ولایت رسیده‌اند. گرایش خود را فانی در خواست خدا کردند و چون معصوم بودند هیچ گرایشی جز گرایش به خدا در فعل، صفت و ذاتشان راه نمی‌یافت. اما بقیۀ انسان‌ها کامل نیستند و گرایشات آن‌ها رنگ محبت به امور فانی را هم دارد. اگر قلب انسان با جذبۀ ولایت بیدار شود، می‌تواند این رنگ‌ها را بزداید و صفات بد را از لوح نفس خود پاک کند. وگرنه هرگز به وادی ولایت وارد نمی‌شود و تا آخر عمر در عالم شریعت می‌ماند. ممکن است عباداتش هرگز ترک نشود، اما وجودش از آن تنگی نجات پیدا نمی‌کند و همیشه از بالا و پایین دنیا متأثر می‌شود.

در وادی ولایت، سالک از استاد، دوست و هم‌مسیر خود جذبۀ ولایت را می‌گیرد. اصل این محبت خوب و مفید است و باعث رشد جوانه‌های ولایت در وجود انسان می‌شود و قلب را بیدار می‌کند. قلب نوجوان و جوان برای دریافت این محبت اصیل بسیار مساعد است؛ اگر چه در سنین بالا هم این جذبه ممکن است ولی احتمالش در جوانی بسیار بیشتر است. چون حب و بغض و گرایشات در این سن شکل می‌گیرد و اگر قلب با عشق اصیل پر نشود، علاقه‌های شیطانی جای آن را می‌گیرد.

پس اصل محبت ولایی در قلب‌ها عنایت و لطف الهی و نیروی محرکه‌ای برای تزکیه فعل و صفت است. اما این نعمت هم مثل سایر نعمت‌ها با شکر فرونی می‌یابد و با کفران، از دست می‌رود.[2] منظور از کفر فقط کفر اعتقادی نیست. کفران نعمت یعنی سرپوش گذاشتن روی نعمت. ممکن است کسی در عقیده‌اش کافر نباشد اما در گرایشات خود گرفتار کفر شود. معنای شرک خفی همین است.

کسی که جذبۀ ولایی را دریافت می‌کند، گرایشاتش بر محور معنا شکل می‌گیرد. به خدا و اولیای او عشق می‌ورزد و عاشق پاکی، معارف و اخلاق نیکو می‌شود. این نعمت بسیار ارزشمند است و اگر شکرش به جای آورده نشود، عذاب شدیدی در پی دارد. شکر این نعمت هم سالم نگه داشتن این محبت ولایی و دوری از آفات آن است.

آفت محبت ولایی

مهم‌ترین آفت محبت ولایی حتی نسبت به امام زمان(عجل‌الله‌‌فرجه) «شخص دیدن» است. این شاید بدترین کفران نعمت ولایت باشد. چون حضرات معصومین(علیهم‌السلام) هرگز زیبایی‌ها را به خود نسبت نمی‌دهند. اما کسی که شخص امام را می‌بیند، زیبایی‌ها را به امام نسبت می‌دهد و او را به خاطر پرتوان بودنش دوست دارد. چون امام می‌تواند مشکلات ابدی و وجودی او را حل کند. در حالی که امام فقط آمده است تا آیینۀ خدا باشد و علاقۀ به او باید فقط به دلیل همین مظهر بودن باشد.

کسی که شخص ببیند و دنبال سود و زیان فردی خود باشد، محبتش به دشمنی منجر می‌شود. به همین دلیل خداوند می‌فرماید که در روز قیامت همۀ دوستان با هم دشمن‌ هستند بجز افراد باتقوا.[3] چون متقین محور دوستی خود را خدا قرار داده‌اند نه اشخاص.

کوفیان امام را برای منافع خود می‌خواستند. به همین دلیل هجده هزار نامه نوشتند و او را دعوت کردند. وقتی سفیرش به کوفه رسید هزاران نفر به استقبالش رفتند؛ اما با تهدید و تطمیع عبیدالله، مسلم را تنها رها کردند. چون شخص امام را دوست داشتند، تا منافعشان به خطر افتاد او را رها کردند.

شخص دیدنِ حضرت مسیح موجب شد که سه جلوۀ شرک در قالب تثلیث ظهور پیدا کند. همین آفت در مورد حضرت علی(علیه‌السلام) موجب پیدایش غالیان شد. مکاتب انحرافی فراوانی در طول تاریخ به وجود آمدند که بر محور محبت به شخص بودند و در عین حال به فضایل اخلاقی فرامی‌خواندند؛ مثل صوفیان و پیروان حسن صباح. امروز هم این مکاتب انحرافی را به وفور می‌بینیم. مریدانی که دلشان با خنده و گریۀ مراد خود می‌رود و به کوچکترین جزئیات حرکات و سکنات و حتی چهره و لباس او ابراز علاقه می‌کنند!

این محبت، انسان را در ظاهر نگه می‌دارد. چون عشق به ظاهر در وادی ولایت معنا ندارد. ولایت یعنی عشق به حقیقت و جزئیات شخصی در این میدان جایی ندارد. برای انسان ولایت‌مدار صلح امام حسن(علیه‌السلام) با جنگ امام حسین(علیه‌السلام) هیچ فرقی ندارد. پس نه با امام حسن(علیه‌السلام) به خاطر صلحش زاویه می‌گیرد؛ نه چون و چرا می‌کند که چرا امام حسین(علیه‌السلام) زن و بچه را با خود به میدان نبرد برد.

بسیاری از ما وقتی نعمت حضور در کنار یک عالم ربانی نصیبمان می‌شود، به جای اینکه از او نور بگیریم، جذب زیبایی‌های شخص او می‌شویم و بر اساس آنچه از نظر ما ایراد است، او را قضاوت می‌کنیم. وقتی شخص را دوست بداریم حتی اگر این محبت ولایی باشد، او را برای خود دوست داریم. خود آن عالم ربانی هم نمی‌خواهد ما او را به خاطر زیبایی‌های فردی‌اش دوست بداریم. او می‌خواهد که ما به مسیر او متعهد باشیم.

برای کسی که امام را شخص نمی‌بیند، حضور و غیبت او فرقی ندارد. چون در هر دو حالت در دسترس است و هیچ قیدی ندارد. چه بسا یکی از دلایل غیبت امام این باشد که شیعه، قیودات را از محبت خود بردارد. اولین چیزی که ولیّ از ما می‌خواهد اخلاص است. اخلاص در ولایت یعنی محبت را از احساسات جزئی و سود و زیان شخصی جدا کردن. یعنی حتی در جزئیات شخصی معصومین هم توقف نکردن و همه را یک نور واحد و یک آیینه دیدن.

خیلی خوب است جمعی که با اعتقاد به ولایت گرد آمده‌اند، به هم عشق بورزند. اما این علاقه نباید شخصی باشد.  وادی ولایت وادی وحدت است و کثرات را برمی‌دارد. چون همه به آن محور ایمان دارند، پس همه دوست داشتنی هستند. در برائت هم ما با شخص کسی دشمنی نداریم. بلکه با مسیر ظلمانی اهل شقاوت دشمنیم.

ما عاشق حق هستیم و هر کس را که آیینۀ او باشد دوست داریم. ممکن است نور الهی از هزاران شبکه بتابد، ولی اصل و منشأ آن، یک حقیقت است. پس نباید تفاوتی قائل شد و پای سود و زیان و سلیقه‌های فردی را به میان آورد.

ولایت در کلام ملاصدرا

طبق بیانات ملاصدرا، در یک دیدگاه ولایت به دو قسم «ولایت تشریعی» و «ولایت تکوینی» و در دیدگاه دیگر به دو قسم «ولایت عامه» و «ولایت خاصه» تقسیم می‌شود. ولایت تکوینی همان ولایت مطلقه است که به همۀ موجودات تعلق می‌گیرد. اما ولایت تشریعی از مجرای وحی و به وسیلۀ رسول و نبی جاری می‌شود. ولایت عامه مخصوص کسانی است که ایمان دارند و عمل صالح انجام می‌دهد و ولایت خاصه، مربوط به انسان کامل است که به رتبۀ «فنای فی الله» در فعل، صفت و ذات رسیده است.[4] تا جایی که خواسته‌ای جز خواستۀ خدا ندارد. انسان کامل با اقبالی که به سوی خدا کرد، در او فانی شد و پس از آن به سوی خلق ادبار کرد و تدبیر تمام مراتب وجود را به عهده گرفت.

«جهان آفرینش به طور کلی هم‌چون انسان‌ها حرکت و هدف و برنامه‌ و هدایتی دارد که در سایۀ عنایات خداوند صورت می‌پذیرد. طبق قواعد فلسفی، فیوضات خداوند با واسطه‌های الهی به جهان آفرینش می‌رسد. بر اساس روایات، این واسطه‌ها همان اولیای الهی از پیامبران و اوصیای آن‌هایند که غرض از آفرینش انسان کاملاً در آن‌ها محقق شده است. آنان به حق، به مقام خلیفة‌اللهی رسیده‌اند.»[5]

ملاصدرا می‌فرماید: «این اولیای الهی نه تنها علت غایی، بلکه در مراحل علت فاعلی این جهان قرار دارند.»[6] «اولیای الهی بر باطن جهان ولایت دارند و چون در متن غیبت جهان چنین ولایتی دارند، خداوند در ظاهر هم آن‌ها را ولیّ و امام قرار داد تا مقام و منصب ظاهری طبق واقعیات جهان باشد.»[7]

ملاصدرا می‌فرماید: «هنگامی که انسان از دنیا و لذات آن بمیرد و نفسش از آلودگی‌های شهوات صاف شود و به انوار عبودیت و طاعت نورانی گردد، متحقق به اخلاق الله شده و به مقام فنا در توحید می‌رسد. در این‌جاست که به سبب متابعتش از حق‌تعالی و دارا بودن مقام رضا، حکم او در عالم نافذ می‌شود و ذات لطیف صافش با تابش نور محبت نورانی می‌گردد و به او مقام تکوین و ایجاد عطا می‌شود و آن‌چه در ملک و ملکوت است، مسخر او می‌گردد و خواسته‌اش در عالم جبروت شنیده شده و اجابت می‌گردد.»[8]

چنین کسی در جلوۀ ذات و صفات منور می‌شود و تمام حجاب‌هایی که به خاطر ماهیت گرفته است، از بین می‌رود. ملاصدرا می‌گوید: «خداوند متعال نفس آدمی را به گونه‌ای آفریده که مثالی برای ذات و صفات و افعال خودش باشد. هم‌چنان‌که حق‌تعالی، خلاق موجودات است، نفس آدمی نیز قدرت بر آفرینش دارد.»[9]

ولیّ بودن به این معنا نیست که خداوند ذات خود را از مراتب ولایت جدا کند یا کاری از کارهای عالم را به ولیّ بسپارد و خودش کاملاً کنار رود! ولیّ کسی است که در فعل، صفت و ذات، فانی در خداست. این مقام به صورت اتم و اکمل فقط به چهارده معصوم(علیهم‌السلام) و نفوس غیبی آن‌ها تعلق دارد. دیگران هم به قدر فانی کردن خواسته‌های خود در خواسته‌های خدا می‌توانند به مراتب ولایت دست پیدا کنند.

حکومت دینی در کلام ملاصدرا

صدرالمتألهین می‌‌گوید: «زندگی اجتماع بدون قانون ممکن نیست. انسان‌‌ها اگر در جایی باشند و قانونی نباشد باعث هرج و مرج آن‌‌جا خواهند بود. پس اگر امر را در افراد مهمل واگذارده بود، بدون قانونی مضبوط در تخصیصات و تقسیمات، هر آینه در منازعه و مقاتله می‌‌افتادند و آن، ایشان را از سلوک طریق و سیر به حق باز می‌‌داشت و امر به فساد و افساد منجر می‌‌شد.»[10]

«به نظر صدرا این قانون شرع است و منشأ مشروعیتش انسان‌‌ها نیستند، بلکه خداوند متعال است. خدا از طریق وحی این قوانین را در اختیار انسان قرار می‌‌دهد. در نظر ایشان، به‌طور کلی وظایف حکومت اسلامی یا قانون شرع، متضمن اهداف زیر است: تنظیم معیشت انسان‌‌ها در دنیا؛ نشان دادن طریق وصول به جوار خدا؛ یادآوری آخرت و معاد؛ هدایت مردم به صراط مستقیم؛ مجازات مجرمان و قانون‌شکنان و تأمین امنیت.

غایت همۀ این وظایف، سعادت است و وظیفۀ اصلی حکومت دینی، توجه به سعادت دنیوی و اخروی و یا به عبارتی توجه به سعادت حقیقی است. پس کار ویژۀ اساسی حکومت دینی در حکمت سیاسی متعالیه، آن است که امکانات عبودیت حق‌تعالی را برای انسان‌‌ها فراهم آورد تا به جوار قرب خداوند نائل گردند.»[11]

تعداد حکومت‌هایی که در طول تاریخ این اهداف را دنبال کرده‌اند به تعداد انگشتان دست هم نمی‌رسد! به همین دلیل امروز با وجود پیشرفت علم و صنعت و فراهم آمدن رفاه، بشر سرگردان‌تر از همیشه است. انقلاب اسلامی با وجود تمام نقص‌ها و کاستی‌ها، هدفش را هم رفاه دنیوی هم سعادت اخروی قرار داده است و در راستای اهداف حکومت دینی حرکت می‌کند.

ملاصدرا معتقد است رهبر جامعۀ دینی اولاً باید از مقبولیت بین مردم برخوردار باشد تا بتواند جامعه را در راستای این اهداف رهبری کند و ثانیاً خود از ویژگی رهبری و مشروعیت الهی برخوردار باشد. در طول تاریخ تمام انبیا مشروعیت الهی برای رهبری را داشتند، اما مردم آن‌ها را نخواستند. به همین دلیل انبیا و اولیا در طول تاریخ کشته شده و از مسند قدرت دور ماندند. بیشترین مدت پیامبری متعلق به حضرت نوح است، اما این منجر به رهبری جامعه نشد و به نفرین امت و عذاب الهی انجامید. همان‌طور که سرنوشت غالب اقوام به عذاب الهی ختم شده است. امت اسلامی هم با ماجرای سقیفه، عاشورا، به شهادت رساندن امامان و غیبت نشان داد که شایستگی لازم برای رهبری معصوم را ندارد.

پس اولیای الهی به لحاظ ثبوتی رهبر جامعۀ اسلامی هستند. چون مشروعیتشان از جانب خدا تایید شده است. اما به لحاظ اثباتی نیاز به همراهی مردم دارند. امام خمینی(رضوان‌الله‌علیه) در سال 42 هم به اندازۀ سال 57 شایستۀ رهبری جامعه بود ولی در سال 57 مشروعیت الهی او با تأیید مردم همراه شد. این رهبر دینی نیست که قیام می‌کند. در نهضت دینی مردم قیام می‌کنند تا نظام سیاسی مورد تأیید حق‌تعالی را با پشتوانۀ مردمی بر جامعه حاکم کنند. انقلاب ایران از این جنس بود.

امام در مقام و تکوین و باطن همیشه امام است و جایگاه او وابسته به اقبال مردم نیست. اما حکومت سیاسی امام معصوم بدون تأیید مردم محقق نمی‌شود. چون این سنت خداست که سرنوشت هیچ قومی بدون خواست مردم تغییر نمی‌کند.[12]

امروز تمام دشمنان با هم متحد شده‌اند تا نظام اسلامی در ایران ساقط شود. اما تا انقلاب پشتوانۀ مردمی داشته باشد. این اتفاق نمی‌افتد. فقط زمانی که انقلاب در بین اکثریت مردم اقبال خود را از دست بدهد، ساقط می‌شود. این نظام بر پایۀ ولایت بنا شده است و در تمام این سال‌ها مردم از آن حمایت کرده‌اند. ممکن است دشمنی‌ها مثل کف روی آب بالا بیایند تا جایی که آب اصلاً دیده نشود. اما تا زمانی که آب با قدرت جریان دارد، از مانور کف‌ها نباید ترسید.

مردم ایران در انقلاب شخص امام خمینی(رضوان‌الله‌علیه) را ندیدند. بلکه به حق نظر کردند و با وحدت خود، خواهان استقرار نظام اسلامی شدند. به امید روزی که استقبال مردی از حکومت ولایت فقیه به استقبال از نور حقیقی و حاکمیت امام معصوم برسد. باید ظرفیت جامعۀ اسلامی برای این مهم آماده شود.

از منظر آیات قرآن، محور هر حکومتی که بر اساس مشروعیت الهی بر جامعه حاکم می‌شود، «مبارزه با ظلم» است. تمام انبیا با ظالمان زمان خود در ستیز بودند. حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) با نمرود، حضرت موسی(علیه‌السلام) با فرعون و پیامبر اسلام(صلی‌الله‌علیه‌وآله) با کفار و مشرکین مبارزه می‌کرد. هر قیام حق‌طلبانه‌ای در طول تاریخ در اولین گام خود با ظلم اجتماعی به ستیز پرداخته و به دنبال احقاق حقوق مادی و معنوی مردم بوده و هر دو جنبۀ رفاه مادی و سعادت اخروی را مد نظر قرار داده است.

تمام انبیا و اولیا آرزو می‌کردند که بتوانند اقبال مردم را داشته باشند. پس از سقیفه حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) در خانۀ انصار و مجاهدین را می‌زد تا به آن‌ها بگوید نگذارید حق علی(علیه‌السلام) که در واقع حق خود شماست غصب شود و فقط حکومت معصوم است که می‌تواند دنیا و آخرت شما را آباد کند. سایر ائمه(علیهم‌السلام) هم هرگز خود را از صحنۀ سیاسی کنار نکشیدند و در امر به معروف و نهی از منکر، راهنمایی مردم و مبارزه با حاکمان ظالم، پیشرو بودند و هیچ حکومتی را به عنوان حکومت مشروع دینی قبول نداشتند. به همین دلیل توسط حاکمان وقت به شهادت می‌رسیدند.

حکومت‌های پس از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در ظاهر اسلامی بودند ولی با شعار "حَسْبُنَا كِتَابُ الله"[13] قرآن بریده از معصوم را ترویج می‌کردند. به همین دلیل فقط پوستۀ احکام و شریعت حاکم بود نه بطن دین. حاکمان هم فقط به فتوحات و گسترش مرزها اهمیت می‌دادند و افتخار می‌کردند که ملت‌ها به دست آنان مسلمان شده‌اند. در حالی که گسترش دادن اسلام با ظلم و غارت، هنر نیست. بلکه حاکمیت عدل است که افتخار دارد چون سعادت انسان را تأمین می‌کند.

در دوران فتوحات، مللی که اسلام آورده بودند با عرب‌های مسلمان حقوق یکسانی نداشتند و مجبور به جزیه دادن بودند و این خلاف سیرۀ پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود که فقط از اهل کتاب جزیه می‌گرفت نه آنان که مسلمان شده بودند. ایرانی‌ها تا مدت‌ها بنده و برده محسوب می‌شدند و فقط معصومین(علیهم‌السلام) بودند که به شخصیت آن‌ها احترام می‌گذاشتند و رفتاری محبت‌آمیز نشان می‌دادند که این امر در شیعه شدن مردم ایران مؤثر بود.

پس با اقتدا به سیرۀ ائمه(علیهم‌السلام)، مبارزه و فعالیت سیاسی بخش مهمی از مسئولیت‌های دینی ماست. در سطح فردی، خانوادگی و اجتماعی با تمام رویه‌های غلط باید مبارزه کرد. گاهی این رویۀ اشتباه در روحیۀ خود ماست مثل ترس، ملاحظه و کوتاه آمدن از ارزش‌ها و گاهی انحراف در سطح اجتماعی است. برای زمینه سازی ظهور باید مبارز و انقلابی بود؛ بدون ترس و بدون هیچ ملاحظه‌ای!

 


[1]- بحارالأنوار، ج 84، ص 199: "کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن اُعرف فخلقتُ الخلق لکَی اُعرف"؛ در تعبیر عارفان آمده است: "بالعشقِ قامت السماوات و الارض" (مصباح الهدایة، ص71)

[2]- سورۀ ابراهیم، آیۀ 7: "لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ ۖ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ"

[3]- سورۀ زخرف، آیۀ 67: "الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ"

[4]- مفاتیح‌الغیب، ص 487.

[5]- مجلۀ مشرق موعود، سال اول، شماره سوم، امامت و ولایت از دیدگاه ملاصدرا، ص 46.

[6]- شرح اصول کافی، ملاصدرا، ص 458.

[7]- مجلۀ مشرق موعود، سال اول، شماره سوم، امامت و ولایت از دیدگاه ملاصدرا، ص 47.

[8]- تفسیر القرآن الکریم، ج 5، ص 232 و 233.

[9]- اسفار، ج 1، ص 265.

[10]- مبدأ و معاد، ص 501.

[11]- مجله مشرق موعود، سال اول، شماره سوم، امامت و ولایت از دیدگاه ملاصدرا، ص 60.

[12]- سورۀ رعد، آیۀ 11: "إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِم"

[13]- صحیح بخاری، ج 6، ص 9: کلام خلیفۀ دوم جهت دور کردن اهل بیت پیامبر از منصب خلافت و در تقابل با حدیث ثقلین که سعادت امت را قرآن و اهل بیت معرفی کرده بود.

 



نظرات کاربران

//