لزوم شیعه‌شناسی

لزوم شیعه‌شناسی

 

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 85، 5 ربیع‌الاول 1445) به تبیین موضوع «لزوم شیعه‌شناسی» می‌پردازیم.

جایگاه شیعۀ حقیقی

دو وجه شیعه در طول تاریخ را از دیدگاه فلسفه و عرفان بررسی کردیم. گفتیم که قدمت شیعه از زمان پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است و این دسته‌بندی دوگانه آن زمان هم وجود داشت و معرفی این دو گروه را با بیان روایات پی گرفتیم تا ارتباط و اتصال وجودی خود با ولایت را در آخرالزمان بهتر دریابیم و در زمانۀ امتلای ظلم و جور، حرکت باطنی به سمت عدل را ببینیم و در این حرکت نقش خود را ایفا کنیم.

از خود پرسیده‌اید چرا با وجود مانورهای باشکوه دینداری در محرم و صفر و سایر مناسبات دینی، سبک زندگی‌ها آنطور که باید تغییر نکرده و این شعائر به درد ما و دین خدا نمی‌خورد؟ چه اگر مؤثر بود ظهور رقم می‌خورد و غیبت بیش از این طولانی نمی‌شد. چون با اینکه کمیت دینداران زیاد است، کیفیتی که منجر به ظهور و اقامۀ عدل شود در آنان وجود ندارد و علت آن نداشتن معرفت و نشناختن جایگاه خود در نظام هستی است.

حرکت بدون معرفت باعث می‌شود امر به معروف هم بی‌اثر باشد. کسی که یک بعدی حرکت کرده، با دنیایی از ضعف در پی اصلاح ضعف ظاهری دیگران است. با اینکه اهل نماز و روزه و حجاب است، آنقدر نور ندارد که اطرافش را روشن کند. چون رابطۀ خود با ولایت را نمی‌شناسد. کسی که معرفت داشته باشد، با هر زیارت هم خودش تغییر می‌کند و هم سبک زندگی‌اش را تغییر می‌دهد. اما کسی که باور دارد؛ اما رابطۀ خود با عبادت را نمی‌داند، نمی‌تواند باورش را در زندگی خود پیاده کند.

اعضا، جوارح و قوا، ابزارهای ظهور نفس ما هستند. به همین ترتیب ما اعضا و جوارح ولایت هستیم و باید او را ظهور دهیم. اگر خود را مستقل و مالک ببینیم، هر کاری دلمان خواست انجام می‌دهیم؛ خود عالی در حجاب پنهان می‌شود و خود دانی برای ما تصمیم می‌گیرد. اما اگر اتصال به حقیقت را در درون خود بیابیم، جز حقیقت وجود از ما صادر نمی‌شود.

ما این حقایق را باور داریم. آن را ادراک می‌کنیم و شیرینی‌اش را می‌چشیم. اما در میدان عمل این اتصال همیشه برقرار نیست. گاه تمام آن حقایق نوری را فراموش می‌کنیم و اجازه می‌دهیم تمایلات مادی ما جولان دهند. مثل لامپی که قطع و وصل می‌شود، دریافت‌های ما در میادین عمل بگیر و نگیر دارد. این قطع شدن یک‌طرفه و از سمت ماست. چرا که اتصال از سمت ولایت همیشه برقرار است.

ما نمی‌توانیم همیشه اعتقاد خود را در اندیشه، خیال و عمل پیاده کنیم. چون جایگاه خود را به عنوان شیعه نمی‌شناسیم. شیعه مانند شیشه‌ای است که باید آنقدر شفاف شود تا ولایت را نشان دهد و حتی پا را فراتر نهاده؛ بشکند تا هیچ مانعی برای ظهور ولایت نباشد. این معنای ادراک فقر و یافتن غنی در وجود است. کسی که بفهمد از خود هیچ چیز ندارد تسلیم می‌شود و آن هنگام، غنی را در رتبه‌های مختلف می‌یابد. حتی در کوچک‌ترین جزئیات زندگی. او با رسیدن به وحدت، کثرات را کنار نمی‌گذارد و مشغول شدن به کثرات او را از وحدت باز نمی‌دارد. چون با تمام هستی احساس یگانگی می‌کند.

اما شیعه‌ای که جایگاه خود را نشناسد، مثل شیشه‌ای رنگی در مقابل خورشید ولایت است. نور را حبس می‌کند یا به آن رنگ خودش را می‌دهد. پس در فقر خود می‌ماند. طلبکار هم می‌شود که چرا ولایت به من فیض نمی‌رساند؟! در حالی که خودش دست ولی را بسته وگرنه او امساکی برای عطای فیض ندارد. وقتی ظرف پر باشد، چیز تازه‌ای نمی‌توان در آن ریخت. اگر ما ظرف خود را با توهم دارایی پر کنیم، چه انتظاری برای دریافت فیض ولایت داریم؟!

حقیقت اضطرار

شیعۀ حقیقی تسلیم است. مثل دست و پا در مقابل نفسی که حرکات آن‌ها را اداره می‌کند. پا هرگز اعتراض نمی‌کند که «چرا به من سنگ پا می‌کشی؟!» پوست نمی‌گوید: «به من کیسه نکش! دردم می‌آید!» شیعۀ حقیقی هم می‌داند ولایت می‌خواهد او را پاک کند. پس چون و چرا و اعتراض ندارد. در عین اینکه بسیار منظم و بابرنامه است، روی برنامه‌های خود حسابی باز نمی‌کند. چون اصلاً خود را نمی‌بیند. می‌داند که ارادۀ خدا برتر از تمام برنامه‌ریزی‌هاست. به همین دلیل حضرت علی(علیه‌السلام) می‌فرماید: «من خدا را با بر هم زدن تصمیم‌های قطعی خودم شناختم.»[1]

 کسی که در آب دست و پا می‌زند تا خود را از غرق شدن نجات دهد، بیشتر در آب فرو می‌رود. اما لحظه‌ای که دست و پا زدن را کنار بگذارد و به آب اعتماد کند، آب او را بالا می‌کشد. کسی که تسلیم شود، از دست و پا زدن دست برمی‌دارد و اجازه می‌دهد ولایت در وجودش کار کند. این معنای اضطرار است که درهای اجابت را به روی انسان باز می‌کند.[2]

کسی که به اضطرار می‌رسد، روی برنامه‌های خود حساب نمی‌کند. چون می‌داند او برنامه‌ریز اصلی نیست. ما چقدر به اضطرار رسیده‌ایم و دست به دامان ولایت هستیم و چقدر به قدم‌ها و برنامه‌های خود برای رسیدن به مقصد تکیه می‌کنیم؟

باید دنبال حقیقت اضطرار در وجود خود بگردیم و از خود بپرسیم چرا اضطرار نداری؟ چرا اینقدر به فعل خود راضی هستی و به عبادات، مدیریت و برنامۀ خود دلخوشی؟ ما به وضع فعلی راضی هستیم. انگار غیبت امام زمان(عجل‌الله‌فرجه) را پذیرفته و با آن راحتیم! بدون آنکه احساس اضطرار کنیم اعمال خود را انجام می‌دهیم؛ امام هم هر وقت دوست داشت بیاید! چه ندبه‌خوان‌هایی که هر جمعه ندبه می‌خوانند و بعد آن را کنار می‌گذارند و به زندگی معمول خود برمی‌گردند. چه بسیارند شیعیانی که در حرم‌ها و مساجد پس از نماز دعای فرج می‌خوانند؛ اما اثری ندارد. چون دعای ندبه و فرج زمانی مؤثر واقع می‌شود و فرج را تسریع می‌کند که دعاگویان مضطر باشند و این اضطرار را در تمام لحظات زندگی خود احساس کنند و درد و مصیبت غیبت را در تمام جزئیات و زوایای زندگی خود بچشند.

اضطرار یعنی خود را در فقر دیدن و به دنبال غنی گشتن. از تمام برنامه‌ها ناامید شدن و رضایت به راهی دادن که ولایت برمی‌گزیند بدون اینکه اعتراضی در کار باشد. همانطور که حضرت یونس(علیه‌السلام) در دل ماهی وقتی خود را در ظلمات خودی اسیر دید از همه جا ناامید شد و به اضطرار رسید. پس از آن بود که درهای اجابت گشوده شد و او به نجات رسید.

وصیت امام صادق(علیه‌السلام) به پسر جندب

امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید: «ای پسر جندب! همۀ خوبی، فراروى توست و همۀ بدى نيز فراروی توست و تو خوب و بد را جز پس از آخرت نمى‌بينى؛ زيرا كه خداوند تمام خوب را در بهشت و تمام بد را در جهنّم قرار داد؛ چرا كه اين دو ماندگارند.»[3]

خیر و شر یا تقوا و فجور در وجود همۀ ما انشا شده است. سیئه و شر، همان توجه به عالم ماده است. عالمی که در اوج غلظت است و هیچ سنخیتی با عالم نور ندارد. هبوط فقط مربوط به آدم نیست. هر زمان که ما به بعد شر وجود خود توجه کنیم گرفتار هبوط می‌شویم. راه خروج همان راهی است که آدم طی کرد. از کلماتی که در وجودش القا شده بود استفاده کرد و بالا رفت.

ما به هبوط راضی هستیم! به دعوا با همسر و فرزند خود راضی هستیم! زندگی در قیل و قال حال ما را خراب نمی‌کند و قهر و آشتی‌ها برایمان طبیعی است. وقتی در ارتباطات ما حقیقت نوری حاکم نیست، کار به جر و بحث و جدال می‌رسد. چون به دنبال اثبات خود هستیم. این‌ها برایمان عادی است. انگار که کسی به دست خود آتش روشن کند و در میانش بنشیند و راضی باشد! زندگی با شرور هم به همین اندازه برای ما عادی است و تبدیل به سبک زندگی شده است. همانطور که نبود امام برایمان عادی است.

چرا تضادها را اینقدر راحت پذیرفته‌ایم؟ حقیقت ما تضاد نیست و ما در عالم تضاد قرار گرفته‌ایم تا قلبمان راه را به سوی نور پیدا کند. قدمان بلند شود تا به خدا برسیم نه اینکه در گرداب تضادها نزول کنیم.

چرا بعد از فریاد کشیدن بر سر فرزندمان راحتیم و حالمان بد نیست؟ چرا بعد از شکستن دل دیگران احساس آسودگی می‌کنیم و می‌گوییم: «خوب شد گفتم دلم خنک شد!» اگر هم خیلی خوب باشیم با یک عذرخواهی فکر می‌کنیم توانستیم جبران کنیم. غافل از اینکه این کار به نفس ما آلودگی و زنگار داده است. غافلیم از اینکه با همین کار چقدر در وجود خود هبوط کردیم و چه را از دست دادیم و از ادراک نور فاصله گرفتیم. ما با هر عمل خود صورتی به نفسمان می‌دهیم که فردا آن را خواهیم دید. اما چون امروز این اثر را نمی‌بینیم، ساده از کنار سیئات خود می‌گذریم. اما خداوند به ما هشدار می‌دهد که مراقب صورت‌بخشی اعمال خود باشیم و می‌فرماید نگاه کن با کارهایی که انجام می‌دهی با خودت چه کار می‌کنی![4] وقتی گناه و اشتباهی از ما سر می‌زند خود را به بی‌خیالی می‌زنیم و حواسمان را پرت می‌کنیم. چون صورت‌هایی که ساخته‌ایم آنقدر وحشتناک است که از خلوت کردن با آن می‌ترسیم!

امام در این حدیث می‌فرماید که خیر و شر باقی است و در آخرت آشکار می‌شود. اما امروز هم می‌توانیم آخرت خود را علم کنیم و خیر و شر را ببینیم. در این صورت نمی‌توانیم اینقدر راحت با بدی‌ها و شرور کنار بیاییم. بیماری که پزشک به او بی‌حسی زده تا درمانش کند، متوجه هیچ دردی نیست. اما وقتی اثر بی‌حسی از بین برود با درد فراوان روبرو می‌شود. به همین ترتیب ما نسبت به آخرت بی‌حس هستیم. چون عالم نورانی را ادراک نکرده‌ایم. در عوض تمام حواس ما برای دنیا فعال است. اگر خار به پایمان رود اذیت می‌شویم، اما چشم نوری خود را کور می‌کنیم و متوجه دردش نیستیم! چون به دنیا اصالت داده‌ایم نه عقبی. پس هبوط برای ما خسته‌کننده نیست و حتی دوستش داریم!

خیر و شر باقی است. چون انشای در وجود می‌شود و دستاورد خودمان است و از آن راه گریزی نیست.

امام در ادامۀ حدیث می‌فرماید: « و واجب است بر کسی که خدا به او هدایت را هدیه داده و او را به ایمان اکرام کرده و رشد را به او الهام نموده و به تو عقلی بخشیده است که با آن نعمتش را بشناسی و به او علم و حکم داده است تا به وسیلۀ آن امر دین و دنیایش را تدبیر کند که بر نفس خود شکر الهی و دوری از کفر او را واجب کند و خدا را یاد کند و او را از یاد نبرد و خدا را اطاعت کند و عصیان او را نکند.»[5]

معنی ذکر الهی همان است که در مناجات حضرت امیر(علیه‌السلام) به زیبایی بیان شده است. وقتی او تمام شرور را که به وجه‌الخلقی برمی‌گردد می‌شمرد و در مقابل آن تمام خیرها را می‌شمرد تا بتواند شرور را کنار بزند. از مملوک، ذلیل، حقیر، ضعیف و فقیر به مالک، عزیز، عظیم، قوی و غنی پناه می‌برد. کسی که اینگونه خیر و شر را در جای خود ببیند دیگر گرفتار گناه نمی‌شود. چون می‌داند با اینکه به سبب حضور در دنیا گرفتار شرور است اما در عمل جانش به خیر اتصال دارد.

امام در ادامه می‌فرماید: «به واسطۀ لطفی كه از پیش به تو داشته و نعمت و عنايتی كه جديداً به تو ارزانی نموده و به وجودت آورده و آن گران الطافی كه به تو وعدۀ عنایت داده و مشمول فضل خویش نموده به اين صورت كه بیش از قدرت و طاقتت تكلیف نكرده و ضامن كمک شده برای تو نسبت به همین مقداری كه تكلیف كرده و تشویق به کمک نموده بر همین مقدار كم تكلیف با اینكه بنده از دستور او سرپیچى می‌كند و به عجز و ناتوانی تن می‌دهد؛ لباس خواری بر تن می‌پوشد؛ در پیشگاه پروردگار. دلبسته به هوای نفس خویش است و پیوسته دچار شهوات. دنیا را مقدم داشته بر آخرت در عین حال با چنین اعمالی آرزوی بهشت برین را دارد. با اینكه سزاوار نیست انسان مقام ابرار را با عمل فجار آرزو كند.»[6]

چقدر عجیب است با این همه عنایات الهی و تکالیف آسان و کمک خدا بر انجام همین تکالیف، بنده‌ای از اطاعت خدا اعراض کرده و رابطۀ خودش را با خدا سست کند و عجیب‌تر آنکه با تمام این اوصاف آرزوی بهشت را هم دارد و می‌خواهد به مقام ابرار برسد! در حالی که ابرار گناه نکرده توبه می‌کنند و از عبادات و بندگی خود  و خیراتی که به خود نسبت می‌دهند، شرمسارند.

در ادامۀ این حدیث نورانی می‌خوانیم: «متوجه باش وقتی قیامت برپا شود و هنگام محشر فرارسد و ترازوی عدالت براى داوری برپا گردد و مردم براى حساب آماده شوند، خواهی فهمید مقام و موقعیت متعلق به چه شخصی است و حسرت و ندامت مربوط‍‌ به كیست. امروز عملی را در دنيا انجام ده كه امید رستگاری به وسیلۀ آن در آخرت داری.

پسر جندب! خداوند در بعضى از وحی‌هاى خود فرموده است: من نماز كسی را می‌پذيرم كه در مقابل عظمتم تواضع كند و از شهوت‌ها به خاطر من چشم بپوشد و روزش را به یاد من به پایان برد و بر مردم فخر نفروشد و گرسنه را سیر و برهنه را بپوشاند و گرفتار را رحم كند و غریب را پناه دهد. چنین شخصی نورش مانند خورشید می‌درخشد. در تاریكی‌ها برایش نور و در جهالت، حلم و بردباری قرار می‌دهم. به وسیلۀ عزت خود، او را حفظ‍‌ می‌كنم و با ملائكۀ خویش محفوظش می‌دارم. مرا صدا ‌زند جوابش را می‌دهم. از من درخواست ‌كند، عطایش می‌‌كنم. چنین بنده‌ای در نزد من همچون بهشت برین است كه میوه‌اى بهتر از آن وجود ندارد و تغییرپذير نیست. پسر جندب! اسلام عریان است؛ لباس آن حیا است و زینتش وقار و مروتش عمل صالح و پایه‌اش ورع است. هر چيزی اساسی دارد و اساس اسلام محبت با ما اهل‌بيت است. پسر جندب! خدا را ديواری از نور است كه با زبرجد و حریر محفوظ‍‌ شده و با سندس و دیبا آراسته گردیده. اين دیوار را فاصلۀ بین دوستان ما و دشمنانمان قرار می‌دهند. وقتی مغزها به جوش آید و جان به گلوگاه رسد و كبدها بسوزد از طول اقامت در محشر. در اين جایگاه اولیای خدا وارد می‌شوند و در پناه خدا در امان خواهند بود. در این جایگاه هر چه میل كنند و از هر چه لذت ببرند وجود دارد. اما دشمنان خدا لجام و افسار براى آن‌ها شده و از هم جدا هستند. آن‌ها می‌بينند خداوند چه گرفتاری‌ها و عذاب‌هایی براىشان آماده شده و می‌گویند: «ما را چه شده؟ چرا کسانی را که می‌پنداشتیم اشرار هستند اینجا در جهنم نمی‌بینیم؟!» دوستان خدا آن‌ها را تماشا می‌كنند و به این سخنشان می‌خندند. این آیه اشاره به همان مطلب است: "أَتَّخَذْنٰاهُمْ‌ سِخْرِيًّا أَمْ‌ زٰاغَتْ‌ عَنْهُمُ‌ اَلْأَبْصٰارُ" و این آیۀ دیگر: "فَالْيَوْمَ‌ اَلَّذِينَ‌ آمَنُوا مِنَ‌ اَلْكُفّٰارِ يَضْحَكُونَ‌`عَلَى اَلْأَرٰائِكِ‌ يَنْظُرُونَ" باقی نمی‌ماند احدی از كسانی که به مؤمنی کمک کرده‌اند ولو با یک کلمه مگر اینكه خداوند آن‌ها را بدون حساب داخل در بهشت می‌نماید.»[7]

 


[1]- نهج البلاغه، حکمت 250: "عَرفْتُ اللّه سُبحانَهُ بفَسْخِ العَزائمِ و حَلِّ العُقودِ و نَقْضِ الهِمَمِ"

[2]- سورۀ نمل، آیۀ 62: "أَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیکشِفُ السُّوءَ وَیجْعَلُکمْ خُلَفاءَ الأَرْضِ"

[3]- تحف العقول، ص306: "يَا بنَ جُندَبٍ ، الخَيرُ كُلُّهُ أمامَكَ ، وإنَّ الشَّرَّ كُلَّهُ أمامَكَ ، ولَن تَرَى الخَيرَ وَالشَّرَّ إلاّ بَعدَ الآخِرَةِ؛ لاِءنَّ اللّه َ ـ جَلَّ وعَزَّ ـ جَعَلَ الخَيرَ كُلَّهُ فِي الجَنَّةِ ، وَالشَّرَّ كُلَّهُ فِي النّارِ ؛ لاِءَنـَّهُما الباقِيانِ"

[4]- سورۀ حشر، آیۀ 18: "وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ"

[5]- تحف العقول، ص306: "وَ اَلْوَاجِبُ عَلَى مَنْ وَهَبَ اَللَّهُ لَهُ اَلْهُدَى وَ أَكْرَمَهُ بِالْإِيمَانِ وَ أَلْهَمَهُ رُشْدَهُ وَ رَكَّبَ فِيهِ عَقْلاً يَتَعَرَّفُ بِهِ نِعَمَهُ وَ آتَاهُ عِلْماً وَ حُكْماً يُدَبِّرُ بِهِ أَمْرَ دِينِهِ وَ دُنْيَاهُ أَنْ يُوجِبَ عَلَى نَفْسِهِ أَنْ يَشْكُرَ اَللَّهَ وَ لاَ يَكْفُرَهُ وَ أَنْ يَذْكُرَ اَللَّهَ وَ لاَ يَنْسَاهُ وَ أَنْ يُطِيعَ اَللَّهَ وَ لاَ يَعْصِيَهُ"

[6]- همان: "لِلْقَدِيمِ اَلَّذِي تَفَرَّدَ لَهُ بِحُسْنِ اَلنَّظَرِ وَ لِلْحَدِيثِ اَلَّذِي أَنْعَمَ عَلَيْهِ بَعْدَ إِذْ أَنْشَأَهُ مَخْلُوقاً وَ لِلْجَزِيلِ اَلَّذِي وَعْدَهُ وَ اَلْفَضْلِ اَلَّذِي لَمْ يُكَلِّفْهُ مِنْ طَاعَتِهِ فَوْقَ طَاعَتِهِ وَ مَا يَعْجِزُ عَنِ اَلْقِيَامِ بِهِ وَ ضَمِنَ لَهُ اَلْعَوْنَ عَلَى تَيْسِيرِ مَا حَمَلَهُ مِنْ ذَلِكَ وَ نَدَبَهُ إِلَى اَلاِسْتِعَانَةِ عَلَى قَلِيلِ مَا كَلَّفَهُ وَ هُوَ مُعْرِضٌ عَمَّا أَمَرَهُ وَ عَاجِزٌ عَنْهُ قَدْ لَبِسَ ثَوْبَ اَلاِسْتِهَانَةِ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَبِّهِ مُتَقَلِّداً لِهَوَاهُ مَاضِياً فِي شَهَوَاتِهِ مُؤْثِراً لِدُنْيَاهُ عَلَى آخِرَتِهِ وَ هُوَ فِي ذَلِكَ يَتَمَنَّى جِنَانَ اَلْفِرْدَوْسِ وَ مَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ أَنْ يَطْمَعَ أَنْ يَنْزِلَ بِعَمَلِ اَلْفُجَّارِ مَنَازِلَ اَلْأَبْرَارِ"

[7]- همان، ص307: " أَمَا إِنَّهُ لَوْ وَقَعَتِ اَلْوَاقِعَةُ وَ قَامَتِ اَلْقِيَامَةُ وَ جَاءَتِ اَلطَّامَّةُ وَ نَصَبَ اَلْجَبَّارُ اَلْمَوَازِينَ لِفَصْلِ اَلْقَضَاءِ وَ بَرَزَ اَلْخَلاَئِقُ لِيَوْمِ اَلْحِسَابِ أَيْقَنْتَ عِنْدَ ذَلِكَ لِمَنْ تَكُونُ اَلرِّفْعَةُ وَ اَلْكَرَامَةُ وَ بِمَنْ تَحِلُّ اَلْحَسْرَةُ وَ اَلنَّدَامَةُ فَاعْمَلِ اَلْيَوْمَ فِي اَلدُّنْيَا بِمَا تَرْجُو بِهِ اَلْفَوْزَ فِي اَلْآخِرَةِ 

يَا اِبْنَ جُنْدَبٍ قَالَ اَللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ فِي بَعْضِ مَا أَوْحَى إِنَّمَا أَقْبَلُ اَلصَّلاَةَ مِمَّنْ يَتَوَاضَعُ لِعَظَمَتِي وَ يَكُفُّ نَفْسَهُ عَنِ اَلشَّهَوَاتِ مِنْ أَجْلِي وَ يَقْطَعُ نَهَارَهُ بِذِكْرِي وَ لاَ يَتَعَظَّمُ عَلَى خَلْقِي وَ يُطْعِمُ اَلْجَائِعَ وَ يَكْسُو اَلْعَارِيَ وَ يَرْحَمُ اَلْمُصَابَ وَ يُؤْوِي اَلْغَرِيبَ فَذَلِكَ يُشْرِقُ نُورُهُ مِثْلَ اَلشَّمْسِ أَجْعَلُ لَهُ فِي اَلظُّلْمَةِ نُوراً وَ فِي اَلْجَهَالَةِ حِلْماً أَكْلَأُهُ بِعِزَّتِي وَ أَسْتَحْفِظُهُ مَلاَئِكَتِي يَدْعُونِي فَأُلَبِّيهِ وَ يَسْأَلُنِي فَأُعْطِيهِ فَمَثَلُ ذَلِكَ اَلْعَبْدِ عِنْدِي كَمَثَلِ جَنَّاتِ اَلْفِرْدَوْسِ لاَ يُسْبَقُ أَثْمَارُهَا وَ لاَ تَتَغَيَّرُ عَنْ حَالِهَا يَا اِبْنَ جُنْدَبٍ اَلْإِسْلاَمُ عُرْيَانٌ فَلِبَاسُهُ اَلْحَيَاءُ وَ زِينَتُهُ اَلْوَقَارُ وَ مُرُوَّتُهُ اَلْعَمَلُ اَلصَّالِحُ وَ عِمَادُهُ اَلْوَرَعُ وَ لِكُلِّ شَيْءٍ أَسَاسٌ وَ أَسَاسُ اَلْإِسْلاَمِ حُبُّنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ يَا اِبْنَ جُنْدَبٍ إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى سُوراً مِنْ نُورٍ مَحْفُوفاً بِالزَّبَرْجَدِ وَ اَلْحَرِيرِ مُنَجَّداً بِالسُّنْدُسِ وَ اَلدِّيبَاجِ يُضْرَبُ هَذَا اَلسُّورُ بَيْنَ أَوْلِيَائِنَا وَ بَيْنَ أَعْدَائِنَا فَإِذَا غَلَى اَلدِّمَاغُ وَ بَلَغَتِ اَلْقُلُوبُ اَلْحَنَاجِرَ وَ نُضِجَتِ اَلْأَكْبَادُ مِنْ طُولِ اَلْمَوْقِفِ أُدْخِلَ فِي هَذَا اَلسُّورِ أَوْلِيَاءُ اَللَّهِ فَكَانُوا فِي أَمْنِ اَللَّهِ وَ حِرْزِهِ لَهُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي اَلْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ اَلْأَعْيُنُ (زخرف/71) وَ أَعْدَاءُ اَللَّهِ قَدْ أَلْجَمَهُمُ اَلْعَرَقُ وَ قَطَعَهُمُ اَلْفَرَقُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ إِلَى مَا أَعَدَّ اَللَّهُ لَهُمْ فَيَقُولُونَمٰا لَنٰا لاٰ نَرىٰ رِجٰالاً كُنّٰا نَعُدُّهُمْ مِنَ اَلْأَشْرٰارِ (ص/62) فَيَنْظُرُ إِلَيْهِمْ أَوْلِيَاءُ اَللَّهِ فَيَضْحَكُونَ مِنْهُمْ فَذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّأَتَّخَذْنٰاهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زٰاغَتْ عَنْهُمُ اَلْأَبْصٰارُ (ص/63) وَ قَوْلُهُفَالْيَوْمَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مِنَ اَلْكُفّٰارِ يَضْحَكُونَ - `عَلَى اَلْأَرٰائِكِ يَنْظُرُونَ (مطففین/34) فَلاَ يَبْقَى أَحَدٌ مِمَّنْ أَعَانَ مُؤْمِناً مِنْ أَوْلِيَائِنَا بِكَلِمَةٍ إِلاَّ أَدْخَلَهُ اَللَّهُ اَلْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ"

 



نظرات کاربران

//