صورت و ماده

صورت و ماده

 

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 7، 7 رجب 1444) به تبیین موضوع «صورت و ماده» می‌پردازیم.

ذات حق تعالی هیچ ظهوری ندارد. اما صفات او در جلوۀ ذات ظهور کرده است. در روایت داریم که «حجت خدا پيش از خلق بوده است و با خلق و بعد از خلق هم هست!»[1] روایت به این معناست که خلقت انسان کامل قبل از خلقت سایر موجودات است و او واسطۀ خلقت است که اگر نبود موجودات دیگر خلق نمی‌شدند. چون هیچ کثرتی با وحدتِ ذات مسانخت ندارد؛ پس هیچ موجودی نمی‌تواند بی‌واسطه خلق شود، مگر موجودی که در کثرت خود عین وحدت باشد و او فقط انسان کامل است. اول ظهور حق‌ تعالی که «صورت» الهی است.

هر موجودی ماده‌ و صورت دارد. در انسان، ماده، جسم و بدن است و صورت، نفس. ماده و صورت دو چیز جدا از هم نیستند. اینطور نیست که بدن گوشه‌ای باشد و نفس وارد آن شود و به آن صورت دهد! بلکه ماده، رتبه‌ای از صورت است. در این مثال، جسم، نازل‌ترین مرتبۀ نفس است که فقط استعداد پذیرش صورت را دارد. صورت هم بدون ماده نمی‌تواند تعین داشته باشد. پس نفس در بدن ظهور دارد.

صورت، واحد است. اگر چه مراتب گوناگونی می‌پذیرد. مثل نفس که یکی است؛ اما بی‌نهایت عالم دارد: عالم جسم، خیال و عقل و هر کدام از این عوالم هم رتبه‌بندی دارند. مثل جسم که از اعضا و جوارح و قوای مختلفی تشکیل شده است. نفس در وحدت خود تمام قوا را دارد: دیدن، شنیدن، خیال، تفکر. اما این کثرات از وحدت نفس چیزی کم نمی‌کند.

راز توحید این است که خداوند در عین یکتایی در کثرتی بی‌نهایت متکثر شده است. کثرات هم از اولین ظهور یعنی حجت، خلق شده‌اند. امام معنای بشری اسمای الهی است و بدون او توحید ممکن نیست.

هر کس منکر برتری علی(علیه‌السلام) در نظام خلقت و شریعت باشد، مثل این است که منکر تورات، انجیل، زبور، صحف ابراهیم و تمام کتب آسمانی شده است! چون شناخت وحی در تمام این کتب آسمانی منوط به شناخت ولایت است. این ولی است که در بطن شریعت حرکت می‌کند و تمام همّ او نشان دادن خداست. او با اینکه در عالم کثرت زندگی می‌کند، چیزی جز صورتی از ذات الهی، در مادۀ او تجلی ندارد. چون حتی یک آن حجاب نگرفته است. برعکس ما که حجاب‌های زیادی داریم.

حب الهی سرّ ولایت است. خداوند می‌فرماید من گنجی مخفی بودم و دوست داشتم شناخته شوم، پس خلق را آفریدم.[2] تعبیر روایت این است که «خلق» را آفریدم نه «خلایق» را. یعنی او با خلق انسان کامل گنج خود را آشکار کرد. این گنج آنقدر دوست‌داشتنی است که حتی کفار و مشرکین هم دوستش دارند. با اینکه ادراکش نمی‌کنند. چون آن‌ها هم خودشان را دوست دارند و خودی نیست جز ولایت که جلوۀ خداست.

انسان کامل یعنی خلق یکتای خدا که تا قیام قیامت، ساری و جاری است. در نفس افلاکی، نباتی، حیوانی و انسانی و تک تک اعضا و قوای ما حضور دارد و تمام مراتب هستی از عرش تا فرش، از او به وجود آمده است. تمام موجودات اعضای پیکری واحد به نام انسان کامل هستند. مثل اعضای بدن که پیکر نفس است. به عبارت دیگر همان‌طور که بدن، ماده و نفس، صورت است. همۀ هستی، ماده و امام، صورت آن است. امام یک واحد است؛ اگر چه در چهارده نفر ظهور پیدا کرده است و همۀ آن‌ها نور واحدند.[3]

چند روایت در باب ولایت

مفضل می‌گوید: به امام صادق(علیه‌السلام) عرض کردم: «وقتی علی(علیه‌السلام) محبّ خود را وارد بهشت و مبغض خود را وارد جهنم می‌کند، رضوان و مالک (دو فرشته که مسئول بهشت و جهنم هستند) کجا هستند؟» فرمود: «ای مفضل! مگر نه این است كه مردم در روز قيامت همگی به امر محمد‌(صلی‌الله‌عليه‌و‌آله) می‌باشند؟» گفتم: «چرا» فرمود: «پس علی‌(علیه‌السلام) به امر محمد(صلی‌الله‌عليه‌و‌آله) قسمت‌كنندۀ بهشت و دوزخ است و امر مالک و رضوان به دست اوست. ای مفضل! این را بگیر كه از علوم مكنون و پوشیده است.»[4]

منظور روایت این نیست که محب علی(علیه‌السلام) هر گناه و فسقی انجام دهد، همچنان بهشتی است! بلکه محبت امام او را به سمت پاک شدن و بهشتی شدن سوق می‌دهد.

روایت تأکید می‌کند که عالم امر به دست پیامبر(صلی‌الله‌عليه‌و‌آله) است. در قرآن به دو عالم امر و خلق اشاره شده است.[5] عالم خلق همان ماده و کثرات است. فعلیتی ندارد؛ فانی و استعداد محض است که دائماً تغییر می‌کند. اما عالم امرِ همۀ خلایق، عالم صورت است که فنا و تغییر در آن راه ندارد. ثابت، فعلیت محض و وصل به عین‌الوجود است.

اینکه عالم امر به دست پیامبر(صلی‌الله‌عليه‌و‌آله) باشد به این معناست که صورت خدا در خلقت خلق، مقام نورانی انسان کامل است که جسم عنصری او هم از آن مقام تغذیه می‌شود و در منظر قلبش غیر از ذات خدا نقش دیگری نگرفته است.

صورت نمی‌تواند از واحد تخلف کند. به همین دلیل کافر هم تکویناً امام را دوست دارد. در ماده‌اش می‌تواند از او تخلف کند ولی در صورتش نه. اما آنقدر به ماده اصالت داده‌ است که نمی‌داند ماده بدون صورت فانی و هیچ است. به همین دلیل با اینکه در درون صورت را دوست دارد. ولی آن را درک نمی‌کند و به کثرات و ماده چسبیده‌ است.

البته کسی که صورت را دوست دارد، به تبع آن، ماده را هم دوست دارد. کسی که امام حسین(علیه‌السلام) را دوست دارد، سنگ مزارش را هم دوست دارد. با اینکه می‌داند این سنگ ربطی به امام ندارد! دست امام به آن نرسیده و مردم نصبش کرده‌اند. اما چون محبوبش را دوست دارد، به تمام تعلقات آن محبوب هم عشق می‌ورزد.

پس هم شیعۀ موحد ماده را دوست دارد و هم کافر. با این تفاوت که کافر به ماده اصالت می‌دهد؛ ولی مؤمن به تبع صورت، ماده را می‌خواهد. مشکل مردم آخرزمان، اصالت دادن به ماده و غایب شدن صورت است. البته صورت واقعاً غایب نیست. بلکه غایب از دیدگان و غایب از درک انسان‌های مادی‌گراست. وگرنه حضور دارد. راه حل این مشکل، شناختن حجاب‌های ماده و یادآوری فنا و تغییر و تحول آن است و توجه به این نکته که مادۀ فانی محدود هرگز نمی‌تواند وجود نامحدود انسان را راضی کند.

کسی که صورت را بشناسد و بپذیرد، در تشریع از صورت تخلف نمی‌کند همان‌طور که جسمش در تکوین از صورت تخلفی ندارد. اما اگر کسی صورت را نشناسد و به ماده اصالت دهد، از صورت در تشریع تخلف می‌کند؛ اگر چه جسمش همچنان مطیع صورت است و تکویناً رشد و باروری خود را دارد. اما در تشریع مثل دانه‌ای است که رشد نمی‌کند و ثمره‌ای نمی‌دهد. او با کثرات، صورت را می‌پوشاند. تمام گناهان، رذایل و جنگ و کشتار ریشه در پوشیده شدن صورت دارد.

کسی که در تشریع و با اختیار خود امام را کنار بگذارد، در توهم خود کثرت را وحدت، عدم را وجود و فانی را باقی می‌بیند. لذا قلبش برای حفظ کردن فانی‌ها می‌تپد. حفظ فانی هم ذاتاً ممکن نیست. پس او هرگز روی آرامش را نمی‌بیند.

روایت «هر کس بمیرد در حالی که امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلی مرده است.»[6] مربوط به کسی است که صورت را نشناخته است و در جاهلیت می‌ماند. چون به صورت اصالت نمی‌دهد، گرفتار ماده می‌شود و ماده به خودی خود، ظلمت و عدم است. بهترین امکانات مادی هم فراهم باشد، نهایتاً چند سال دوام دارد؟ و پس از آن ابدیتی توأم با جهالت انتظار او را می‌کشد چون به اسمای الهی متخلق نشده است.

در حدیث قدسی می‌خوانیم: «ای محمد! قبل از اینکه چیزی را خلق کنم اسم تو و علی را بر روی عرش خود نوشتم. محبت خاص من بر شما و بر کسانی است که شما را دوست می‌دارند و از شما اطاعت می‌کنند و هرکس که شما را دوست بدارد و از شما اطاعت کند از مقربان درگاه من خواهد بود و هرکس منکر ولایت شما شود و به کلام شما اعتنایی نکند، از زمرۀ کافران و گمراهان خواهد بود.»[7]

منظور از نوشتن اسم بر روی عرش، کتابت لفظ اسم نیست. بلکه به این معناست که حجت، ثبت در وجود است. کتابت اسم از روی محبت انجام شده هم محبت الهی به ذات خود هم محبت نسبت به دوستداران ولی. خداوند امام را با محبت خود خلق کرد تا خودش را در انسان کامل ببیند و بقیۀ موجودات هم خدا را در او ببینند.

انسان کامل مثل آینه‌ای است که خدا را نشان می‌دهد. هر کس خدا را در این آینۀ ببیند، به قرب الهی می‌رسد و کسی که این آینه را نبیند، خدا را هم نمی‌بیند و در گمراهی می‌ماند.

این آینه در وجود ما قلب است. قلب ما هرگز نمی‌تواند خدا را نشان دهد. چون ما نفوس جزئی هستیم و بدون واسطه راهی به خدا نداریم. اما با "مَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَی"[8] می‌توانیم به قرب الهی برسیم. یعنی در آینۀ قلب خود امام را پیدا کنیم و با درک ولایت انسان کامل، به درک خدا برسیم.

اما گروهی هم هستند که می‌گویند: «چه نیازی به آینه است؟ خودمان می‌توانیم خدا را نشان دهیم و با عقل و تحلیل خود او را پیدا کنیم!» آن‌ها هرگز به قرب الهی نمی‌رسند. چون می‌خواهند خدا را با عقل جزئی خود بیابند. عقل جزئی هم از جنس ماده و کثرت است و خدا با کثرت سنخیتی ندارد. اما امام، عقل کلی و از جنس صورت و وحدت است و فقط با اتصال به او می‌توان به خدا رسید. کسی که این وحدت را در کثرت پیدا نکند به کمال لایق خود نمی‌رسد.

در حدیثی دیگر می‌خوانیم: «وقتی حضرت نوح(عليه‌السلام) در شرف غرق شدن بود، خدا را به حق ما خواند. پس خداوند او را از غرق شدن نجات داد. وقتی که ابراهیم(عليه‌السلام) در آتش انداخته شد، خدا را به حق ما خواند. پس خداوند آتش را بر او سرد و سلامت قرار داد. زمانی که موسی(عليه‌السلام) راه دریا را در پیش گرفت و به آب رسید، خدا را به حق ما خواند پس خداوند دریا را برای او خشک کرد و وقتی که یهود خواست عیسی(عليه‌السلام) را به قتل برساند، او خدا را به حق ما خواند. پس خداوند او را از کشته شدن نجات داد و به سوی خود بالا برد.»[9]

این روایت نشان می‌دهد که ولایت، حقیقت مشترک در تمام ادیان است؛ هیچ دینی بدون ولایت علی(عليه‌السلام) و اولاد طاهرینش مؤثر و هدایت‌کننده نیست و همۀ انبیای الهی در مسیر ولایت هستند. البته ولایت در بطن و سرّ تمام ادیان بوده و در دین آخرزمان آشکار شده است. در روایت داریم که علی(علیه‌السلام) با تمام پیامبران در سرّ بود و با پیامبر خاتم در آشکار.[10] پس تشیع تاریخ زمانی ندارد و ظهور آن در آخرزمان، همراه با رسالت پیامبر خاتم(صلی‌الله‌عليه‌و‌آله) آغاز شده است. اولین شیعه هم خود ایشان است.

***

خدا را سپاس می‌گوییم که در جامعه‌ای مسلمان و شیعی و زیر چتر ولایت زندگی می‌کنیم؛ در حالی که بیشتر مردم جهان گرفتار جاذبه‌های آخرزمان و اسیر فرهنگ‌های مختلف هوامداری هستند. خدا را سپاس می‌گوییم که محور حب و بغض ما کسانی هستند که آن‌ها را ندیده‌ایم؛ اما عشقشان را در وجود خود ادراک می‌کنیم. اسیر ظاهرشان نشده و دل به حقیقت ایشان بسته‌ایم. شاید اگر در زمان معصومین(علیهم‌السلام) زندگی می‌کردیم از گمراهان می‌شدیم و سرنوشت قاسطین، مارقین و ناکثین انتظار ما را می‌کشید. امروز که انواع گمراهی‌ها و شبهات در افکار و انواع وابستگی‌ها در قلوب بیداد می‌کند، محبت به یک محور غیبی بسیار ارزشمند است.

امروز زمان غیبت است. نه فقط غیبت امام زمان! بلکه غیبت صورت در ازدحام ماده! وقتی تنها چیزی که ادراک می‌شود کثرات باشد، صورت پوشیده می‌شود و به خفا می‌رود. مثل زمانی که کف روی آب آنچنان زیاد است که نمی‌توان آب را دید. در آخرزمان، آب در عمق امواج پنهان شده و صورت در اوج غیبت است.

دید مادی، پولدار بودن نیست! بلکه باور به اومانیسم و ماتریالیسم است. یعنی در نظر گرفتن ماده بدون صورت. اگر صورت فراموش شود، خالق هم فراموش خواهد شد. چون خالق خود را با صورت اسمائش نشان داده است. پس رستگاری انسان‌ها به قدر محبت و مودت به ولایت است. خدا را سپاس که در چنین زمانی ما او را درک می‌کنیم؛ دوستش داریم و حاضریم همه چیز را فدای او کنیم.

تاریخ ایران پس از اسلام (از ابتدای صفویه تا شاه اسماعیل دوم)

معاویه، پایه‌گذار سلطنت در اسلام بود و روش رومیان باستان در حکومت‌داری را در پیش گرفت و فرهنگ آنان را در حکومت شام وارد کرد. بدین ترتیب خلیفه‌گری در اسلام تبدیل به سلطنت شد. حکومت‌های اهل سنت مثل حکومت عثمانی‌ها از جنس سلطنت بود. آن‌ها مناطق بزرگی از دنیا را به تصرف خود درآورده و مرزهای خود را تا مصر و اسپانیا گسترش داده بودند.

قبل از انقلاب اسلامی هم در برهه‌هایی از تاریخ شاهد حکومت حاکمان شیعه هستیم. اما تفاوت حکومت آن‌ها با حکومت شیعی امروز در این است که حاکمان شیعه در گذشته، ولایت را به سلطنت تبدیل کرده بودند.

گفتیم که «شیخ حیدر» پدر شاه اسماعیل صفوی، پنجمین مراد خانقاه بعد از شیخ صفی‌الدین اردبیلی بود. او علاوه بر رهبری مذهبی مریدانش به کارهای نظامی هم مشغول شد و گروه نظامی تحت امر او به «قزلباش‌ها» معروف شدند. حیدر سه پسر به نام‌های ابراهیم، اسماعیل و علی داشت که پس از مرگ پدر به زندان سلطان یعقوب افتاده بودند. رستم، نوۀ سلطان یعقوب در نزاع بر سر جانشینی پدرش فرزندان حیدر را از زندان آزاد کرد. مدتی بعد علی به طرفداری از رستم و با کمک صوفیان پدر رستم را شکست داد. پس از این پیروزی، تصمیم گرفت به تبریز برگردد و ریاست خانقاه صوفیه را بر عهده بگیرد. اما در بین راه به دستور رستم که از قدرت گرفتن علی می‌ترسید، کشته شد.

علی پیش از خود دو برادرش یعنی اسماعیل و ابراهیم را به سوی تبریز فرستاده بود. اسماعیل که در آن زمان هفت ساله بود، مدتی پنهان شد؛ سپس به لاهیجان رفت و تحت حمایت امیر لاهیجان قرار گرفت که از ارادتمندان خانقاه شیخ صفی‌الدین بود.

در سال 905 هجری قمری به قصد اردبیل خارج شد و تصمیم گرفت با تکیه بر قدرت امیر اردبیل و سپاه قزلباش، با شروان شاه که پدرش را کشته بود بجنگد. پس با سپاهی متشکل از هفت هزار قزلباش، سپاه بیست و شش هزار نفری شروان شاه را شکست داد و انتقام پدر و پدربزرگش را گرفت. دو سال بعد زمانی که پانزده ساله بود، با سلطان الوند یکی از شاهان آق‌قویونلو جنگید. او که زکاوت فراوانی داشت توانست در آن سن کم تبریز را تصرف کند و بر آذربایجان مسلط شود. پس از بازگشت از جنگ تبریز، مورد استقبال مردم قرار گرفت و خود را حاکم ایران خواند.

او که از عشق و ارادت ایرانیان به اهل بیت پیامبر آگاه بود، مذهب شیعه را مذهب رسمی کشور اعلام کرد و پس از آن به بسط حکومت خود پرداخت. اول با حاکمان خراسان جنگید و به نقاط دیگر هم لشکرکشی کرد و با این جنگ‌ها به بازسازی مملکت و استقرار و ترویج شیعه پرداخت. در این زمان برای عالمان برجستۀ شیعه فرصت تبلیغ فراهم شد.

وقایع زمان صفویه نشان می‌دهد که مردم ایران از روی عشق و علاقه شیعه را پذیرفتند نه با جنگ و خونریزی. چون از زمان هلاکوخان، الجایتو و سلسلۀ آل بویه زمینۀ گرویدن به تشیع در آن‌ها ایجاد شده بود.

اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمی در ایران با آغاز سلطنت عثمانیان در آناتولی (ترکیه امروزی) مصادف شد و همین امر دشمنی آنان را علیه ایران برانگیخت. عثمانیان که سنی مذهب بودند، مرزهای گسترده‌ای داشتند و توانسته بودند آرزوی نهصد سالۀ ترکان را در تصرف قسمت عظیمی از قلمروی اسلامی برآورده کنند. آن‌ها که مکه، مدینه، قسطنطنیه و بسیاری از سرزمین‌های مهم را تصرف کرده بودند، داعیه‌دار سرداری جهان اسلام و ترویج اسلام در سراسر دنیا بودند و خود را جانشینان خلفای عباسی می‌دانستند. همان‌طور که شاهان سلجوقی تأیید حکومتشان را از حاکمان عباسی می‌گرفتند و به نوعی والیان حکومت عباسی محسوب می‌شدند.

صوفیان ترکیه پس از استقرار حکومت صفوی، به ایران مهاجرت کردند و در نبردی کوچک، وزیر عثمانیان را به قتل رساندند. همین امر آتش خشم و دشمنی عثمانیان علیه ایران را شعله‌ورتر کرد. سلطان سلیم عثمانی، با تکفیر شیعیان، هدف خود را برانداختن مذهب شیعه اعلام نمود؛ در قلمروی خود به قتل عام شیعیان پرداخت و بیش از چهارهزار شیعه را به قتل رساند. سپس سپاه عظیمی بالغ بر 120 هزار نفر که مجهز به سلاح‌های نوین بودند، فراهم کرد تا با ایرانیان وارد نبرد شود.

شاه اسماعیل که خود را پیروز میدان می‌دانست بدون اعلام بسیج عمومی و با سپاه بیست هزار نفری به استقبال عثمانی‌ها رفت و در چالدران از آن‌ها شکست خورد و تبریز به دست تُرکان افتاد. پس از تصرف تبریز بین عثمانی‌ها اختلاف افتاد و عده‌ای حاضر نشدند تقابل و جنگ با مسلمانان را ادامه دهند. در نتیجه پس از هشت روز تبریز را ترک کردند و بازگشتند.

پس از شکست چالدران، شاه اسماعیل نشاط و نیروی سابق را از دست داد؛ بازگشایی مرزها را کنار گذاشت و به سرکوب دشمنان داخلی مشغول شد تا اینکه در سال 930 هجری قمری از دنیا رفت. پس از او پسرش «طهماسب» در سن ده سالگی بر تخت پادشاهی نشست. دوران حکومت پنجاه و چهار سالۀ او از درخشان‌ترین دوران صفویه است.

با اینکه حاکمان صفوی شیعۀ دوازده امامی بودند، اما چون شیوۀ حکومت‌داری آن‌ها سلطنتی بود، ناگزیر از تجمل و فساد در دربار خود بودند. حکومت سلطنتی اهل سنت از نظر اخلاقی، اقتصادی و سیاسی گرفتار فسادهای بی‌شماری بود. در حرم شاهان شیعه هم شرابخواری و بی‌حجابی وجود داشت و دین، کاملاً سکولار بود.

خوشبختانه شاه طهماسب ده ساله تحت تربیت «علی‌بن‌عبد‌العالی» مشهور به محقق کَرَکی قرار گرفت که از دانشمندان برجستۀ شیعه بود. با این حال ده سال طول کشید تا توانست شاه را متقاعد کند که عادت مشروب‌خواری را کنار بگذارد و دربار را از مشروب خالی کند. به خاطر همین فسادها بود که امام خمینی(رحمة‌الله‌علیه) قبول نکرد روی حکومت خود نام سلطنت بگذارد. برای ارزیابی انقلاب لازم نیست آن را با حکومت‌های سایر کشورها مقایسه کنیم. کافی است نگاهی به تاریخ موفق‌ترین شاهان ایران شیعی بیندازیم تا متوجه تفاوت‌ها شویم.

با اینکه شاهان صفوی شیعیان متعبدی بودند و ظاهر فقه شیعه و محبت به امامان(علیهم‌السلام) در جامعه رواج داشت؛ اما خبری از معرفت و نور شیعه و امام زمان‌خواهی در جامعه نبود. تمام هم و غم شاه یا کشورگشایی بود یا عیش و نوش در حرم‌سرا. برعکس امروز که عمیق‌ترین معارف علوی در جامعه رواج دارد. فرق است بین کسی که در عمل و اندیشه پیرو امام است و از سبک زندگی معصوم در فقه، سیاست و اقتصاد تبعیت می‌کند با کسی که معصوم را قبول دارد اما بر اساس سیرۀ او حکومت نمی‌کند.

شاه طهماسب پس از فائق آمدن بر اختلافات درونی در سال 935 هجری قمری برای بیرون کردن ازبک‌ها که سنی مذهب بودند، به خراسان لشکر کشید. چون عقیده داشت سرزمینی که مرقد امام رضا(علیه‌السلام) در آنجاست نباید به دست حاکمان سنی مذهب اداره شود. البته ازبک‌ها هم در خراسان به آزار و کشتار شیعیان می‌پرداختند و همین موضوع هم دلیل دیگری برای لشکرکشی به خراسان بود.

این جنگ سال‌ها ادامه داشت چون تا شاه صفوی به پایتخت خود برمی‌گشت ازبک‌ها هم به خراسان برمی‌گشتند! ولی در نهایت ازبک‌ها عقب‌نشینی کردند و خراسان به دست صفویان افتاد.

در زمان طهماسب، سپاه عثمانی بارها به قلمرو ایران لشکرکشی کرد؛ ولی شاه ایران با انجام مکاتباتی در تلاش بود تا بین دو دولت مسلمان صلح را برقرار کند؛ ولی دولت عثمانی صلح را نمی‌پذیرفت. تا اینکه در یکی از نبردها سلام‌بیک که شاه عثمانی علاقه زیادی به او داشت، به اسارت ایرانیان در‌آمد. طهماسب سلام‌بیک را در سلامت کامل به آناتولی برگرداند. همین رفتار باعث شد سلطان سلیمان عثمانی حاضر به صلح شود. پس از آن ایرانیان توانستند برای حج وارد مکه و مدینه شوند و بسیاری از اسرای ایرانی بازگردانده شدند.

پس از مرگ شاه طهماسب در سال 1984 درگیری بر سر جانشینی او بالا گرفت. طایفه‌های مختلف قزلباش هر کدام به حمایت از یکی از شاهزاده‌های صفوی پرداختند. گروهی طرفدار شاهزاده حیدر میرزا بودند که مورد علاقۀ طهماسب هم بود. گروهی هم گِرد پسر دیگر او یعنی اسماعیل جمع شدند. اسماعیل به سبب عیاشی از دربار رانده شده و در زندان مخصوص شاهزاده‌ها زندانی بود. محمد میرزا (پدر شاه عباس) که فرزند بزرگ طهماسب بود نیز طرفدارانی داشت. حیدر میرزا با توطئه در قصر کشته شد و اسماعیل میرزا (معروف به اسماعیل دوم) که مدتی طولانی در زندان بود و کینۀ پدر را داشت، به حکومت رسید.

 


[1]- الکافی، ج 1، ص 177: "اَلْحُجَّةُ قَبْلَ اَلْخَلْقِ وَ مَعَ اَلْخَلْقِ وَ بَعْدَ اَلْخَلْقِ"

[2]- بحارالانوار، ج 84، ص 199: "کُنْتُ کَنزا مَخفّیا فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لِاُعرَف"

[3]- الفضائل، ابن‌شاذان قمی، ص 54: "وَ كلَانَا مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ"

[4]- مشارق أنوار الیقین، ص ٢٨٨: "ما رَواه المُفَضَّلُ بنُ عُمَرَ، قالَ: قُلتُ لِأبی‌عَبدِاللهِ علیه السّلام: إذا کانَ عَلیٌّ علیه السّلام یُدخِلُ الجَنَّةَ مُحِبَّهُ و النّارَ عَدوَّهُ، فَأینَ مالِکٌ و رِضوانُ إذًا؟ فَقالَ: یا مُفَضَّلُ! أ لَیسَ الخَلائِقُ کُلُّهُم یَومَ القیامَةِ بِأمرِ مُحَمَّدٍ؟! قُلتُ: بَلَی! قالَ: فَعَلیٌّ علیه السّلام یَومَ القیامَةِ قَسیمُ الجَنَّةِ و النّارِ بِأمرِ مُحَمَّدٍ، و مالِکٌ و رِضوانُ أمرُهُما إلَیهِ! خُذها یا مُفَضَّلُ؛ فَإنَّها مِن مَکنونِ العِلمِ و مَخزونِهِ!"

[5]- سورۀ اعراف، آیۀ 54: "لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ"

[6]- کمال الدین، صدوق، ج۲، ص۴۱۰: "مَنْ ماتَ وَ لَمْ یعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیة"

[7]- بحارالانوار، ج 25، ص 3: "یَا مُحَمَّدُ کَتَبْتُ اسْمَکَ وَ اسْمَهُ عَلَی عَرْشِی مِنْ قَبْلِ أَنْ أَخْلُقَ خَلْقِی مَحَبَّهً مِنِّی لَکُمَا وَ لِمَنْ أَحَبَّکُمَا وَ تَوَلَّاکُمَا وَ أَطَاعَکُمَا فَمَنْ أَحَبَّکُمَا وَ أَطَاعَکُمَا وَ تَوَلَّاکُمَا کَانَ عِنْدِی مِنَ الْمُقَرَّبِینَ وَ مَنْ جَحَدَ وَلَایَتَکُمَا وَ عَدَلَ عَنْکُمَا کَانَ عِنْدِی مِنَ الْکَافِرِینَ الضَّالِّینَ"

[8]- سورۀ شوری، آیۀ 23: "قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَی"

[9]- بحارالأنوار، ج 26، صفحه 325: "لما أشرف نوح(عليه السلام) على الغرق دعا الله بحقنا فدفع الله عنه الغرق، و لما رمي إبراهيم(عليه السلام) في النار دعا الله بحقنا فجعل الله النار عليه برداً وسلاماً. و إن موسى(عليه‌السلام) لما ضرب طريقا في البحر، دعا الله بحقنا فجعله يبسا و إن عيسى(عليه السلام) لما أراد اليهود قتله، دعا الله بحقنا فنجي من القتل فرفعه إليه"

[10]- زبدة‌التفاسیر، ج ‏7، ص 269: "كُنْتَ‏ُ مَعَ الأنْبياء سِرًّاً و معی جَهراً"

 



نظرات کاربران

//