شیعه، پیرو سنّت پیامبر(ص)

شیعه، پیرو سنّت پیامبر(ص)

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 9، 9 رجب 1444) به تبیین موضوع «شیعه، پیرو سنّت پیامبر(ص)» می‌پردازیم.

از حضور معنوی ولایت در وجود گفتیم و دیدیم امام در اعتقاد شیعه، همان تجلی ولایت در زمین است؛ نه شخصی زمینی که در زمان و مکان خاص می‌آید و بعد هم از دنیا می‌رود و تمام. برای همین هرکسی نمی‌تواند امام باشد! امامت، امری وجودی است که با رسالت، اتحاد دارد. پس هرگز مردم نمی‌توانند امام را انتخاب کنند؛ چنان‌که رسول را فقط خدا برمی‌گزیند. این همان انتصابی بودن امامت است که شیعه به آن باور دارد.

در فرهنگ تشیّع، امامت، لطف خداست و اگر نباشد، طومار هستی در هم می‌پیچد؛ چه امام در ظاهر هم حاکم باشد و چه فقط در عالم باطن، حکومت کند. چنان‌که حضرت علی(علیه‌السلام) در حکمت 147 می‌فرماید:

"لَاتَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ، إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً؛ لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ."

زمین از برپاکنندۀ حجت الهی خالی نمی‌ماند، چه ظاهر و شناخته‌شده باشد، چه ترسان و پنهان؛ تا حجت‌ها و بیّنات خدا باطل نشود.

پس حاکمیت باطنی امام، از آغاز تا ابد برپاست، همان‌طور که خدا همواره خدایی می‌کند؛ چه انسان‌ها ببینند، چه نبینند، چه بدانند، چه ندانند و چه بخواهند، چه نخواهند. اما برخلاف ولایت تکوینی که بی قید و شرط حاکم است، حاکمیت ظاهری امام، مشروط به طلب و استقبال مردم و آماده بودن شرایط است.

روایت شده است که حضرت علی(علیه‌السلام) در تأویل آیۀ "وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسيماهُمْ"[1] فرموده‌اند:

"نَحْنُ عَلَى الْأَعْرَافِ نَعْرِفُ أَنْصَارَنَا بِسِيمَاهُمْ، وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ الَّذِي لَايُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَّا بِسَبِيلِ مَعْرِفَتِنَا، وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ يُعَرِّفُنَا اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى الصِّرَاطِ، فَلَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَنَا وَ عَرَفْنَاهُ وَ لَايَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرَنَا وَ أَنْكَرْنَاهُ. إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ، لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ؛ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ. فَمَنْ عَدَلَ عَنْ وَلَايَتِنَا أَوْ فَضَّلَ عَلَيْنَا غَيْرَنَا، فَإِنَّهُمْ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ."[2]

ما بر اعراف هستیم که یاران خود را به چهره‌شان می‌شناسیم؛ و ما اعراف هستیم که خدا جز از راه معرفت ما شناخته نمی‌شود. ما اعراف هستیم که خدا در روز قیامت بر صراط، ما را معرفی می‌کند؛ پس کسی وارد بهشت نمی‌شود، مگر اینکه ما را بشناسد و ما او را بشناسیم و کسی وارد جهنم نمی‌شود، مگر اینکه ما را نشناسد و ما او را نشناسیم. همانا خدا اگر می‌خواست، خود را به بندگان می‌شناساند؛ اما ما را باب، صراط و راه خود قرار داد و وجهی که از آن وارد شوند. پس هرکس از ولایت ما روی گرداند یا غیر ما را بر ما ترجیح داد، هرآینه از صراط، واژگون است!

در جلسۀ قبل گفتیم: هرکس با هر دینی اگر از کثرت به سوی وحدت حرکت کند، ولایت را یافته است. ولایت هم مربوط به زمان و مکان و مذهب خاصی نیست؛ بلکه همیشه بوده و خواهد بود و کل هستی را در بر می‌گیرد. پس می‌توان گفت: این روایت فقط دربارۀ مسلمانان نیست؛ بلکه منظور، اهل ولایت در تمام اعصار و از تمام ادیان و مذاهب است.

انسان کامل برای همه، شناخته‌شده است و خدا نور او را به عنوان مظهر جامع خود در وجود همۀ انسان‌ها نهاده تا از این طریق، خدا را بشناسند. پس هیچ‌کس عذر تقصیر ندارد که: «خدا از من دور بود و نتوانستم او را بشناسم!»

طبق روایت، معرفت امام، شرط ورود به بهشت است. اما کسی در قیامت، امام را می‌شناسد که در دنیا این شناخت وجودی‌اش را درک و با آن حرکت کرده باشد. برای چنین کسی خودِ شناخت امام، عین بهشت است؛ چون چشمش فقط دنبال امام می‌گردد و همه چیزش با این هدف، جهت می‌گیرد. حال آنکه اگر این محور را نیابد، چشم و گوشش به حرف بقیه است و چون هرکس چیزی می‌گوید، او خود را گم می‌کند و دیگر آرامش ندارد! این هم جهنّم است.

پس ولایت، مفهوم نیست؛ معرفت ولایت یعنی درک کنیم که با امام هستیم و از جنس اوییم، نه از جنس دنیا؛ آن‌وقت قلبمان او را می‌یابد و با او ارتباط برقرار می‌کند و انس می‌گیرد. درنتیجه فعل و فکر و خیال و علاقه‌مان، همه همان می‌شود که او خواسته و دیگر غیریتی با او نداریم. این اوج بهشت ولایت است.

در ادامۀ روایت آمده که اگر خدا می‌خواست، خود را بی‌واسطه به بندگانش می‌شناساند. اما شأنش بسیار برتر از این است و هیچ رتبه‌ای از موجودات، ظرفیت این را ندارند که او را بی‌واسطه بشناسند. مثل اینکه اگر به خود خورشید، مستقیم نگاه کنیم، چشممان آسیب می‌بیند؛ پس باید نور او را ببینیم و با حرارتش گرم شویم.

شعاع شمس وجود، ولایت است و تابش آن شعاع، مساوی است با ظهور تمام هستی. درواقع ولیّ است که امانت الهی را به نحو اتمّ و اکمل حمل کرده و بی آنکه ذره‌ای خود را ببیند و بودنش را درک کند، فقط خدا را دیده و شناخته است. ما نیز اگرچه به عنوان انسان، وجودمان حامل ولایت است، به شرطی آن را درک می‌کنیم و ظهور می‌دهیم که خود را نبینیم، اسیر کثرت نشویم و همواره در عالم وحدت باشیم.

برعکس، کسی که ولایت را نشناسد و طبق فطرت و آنچه خدا برایش خواسته، حرکت نکند، دیگر آنچه می‌توانسته و باید می‌شده، نمی‌شود و وجود انسانی‌اش، سر و ته می‌گردد! این سر و ته بودن را از کجا می‌فهمد؟ از آنجا که حال درونش خوب نیست، قلبش سر جایش نیست و درک می‌کند که اگر امام در مقابلش باشد، او از امام شرمنده است.

***

تا اینجا ولایت باطنی امام را در فرهنگ شیعه تا حدودی شناختیم. اکنون برای اینکه بتوانیم در مقابل شبهات متعددی که امروز به تشیّع وارد می‌کنند، ثابت‌قدم بمانیم و پاسخ قانع‌کننده داشته باشیم، قدری هم دربارۀ حاکمیت ظاهری امام سخن می‌گوییم. تا بدانیم شیعه صرفاً یک روش و مذهب ساختگی مثل سایر مذاهب نیست. حتی جریانی سیاسی و اجتماعی نیست که به خلافت حضرت علی(علیه‌السلام) برگردد؛ بلکه رهاورد فطری و باطنی اسلام است.

درواقع تشیع، ظهور امانت الهی و نفوذ عشق و جاذبۀ آن در دل است؛ یعنی ظهور ولایت و اتصال به انسان کامل. این شیعگی، شرط ایمان است و آرامش قلب می‌آورد؛ چیزی که در تشیع صوری و بی‌معرفت، وجود ندارد.

شیعه، مذهب نوظهوری نیست؛ بلکه از زمان خود پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) آغاز شده و شیعیان، کسانی هستند که به امر خدا از آن حضرت اطاعت کرده‌اند. شیعه یعنی پیرو سنّت و روش پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله)؛ یعنی کسی که براساس فطرت حرکت می‌کند، نه هوای نفس؛ و باطن را اصل می‌گیرد، اگرچه ظاهر را هم با نظر به باطن دارد.

اما چرا مذهب تشیّع به ماجرای حضرت علی(علیه‌السلام) پیوند خورده است؟

در جستجوی پاسخ این سؤال، به زمان رحلت پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) برمی‌گردیم. آنجا که بزرگان صحابه گفتند: آن حضرت برای رهبری جامعه پس از خود، کسی را تعیین نکرده است؛ ازاین‌رو خودشان شورا تشکیل دادند و رهبری برگزیدند تا اسلام حفظ شود! اما آیا چنین چیزی ممکن است؟

پیامبری که می‌دانست خاتم انبیاء است و پس از او پیامبر دیگری نخواهد آمد، آیا ممکن بود مردم را به حال خود رها کند؟ آن هم مردمی که پس از عصر جاهلیت، تازه به راه آمده و هنوز به بلوغ دینی نرسیده بودند؛ هنوز هدایتشان کامل نشده و ایمان و نفاقشان خالص نگشته بود. اسلام هم یک دین معمولی نبود و باید به عنوان برنامه‌ای برای هدایت همۀ امت‌ها تا قیامت، سالم و دست‌نخورده می‌ماند. اما عدم تعیین رهبر، منجر به تحریف دین و انحراف امت می‌شد.

آخر چطور می‌شود صحابی پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) به فکر حفظ اسلام بوده باشند، اما خود پیامبر برای این امر، تدبیری نیندیشیده باشد؟! واضح است که چنین نبوده؛ بلکه آن حضرت از ابتدا این موضوع را پیش‌بینی کرده و طبق خواست خدا برای آن برنامه ریخته بود. بارها نیز ولایت حضرت علی(علیه‌السلام) را اعلام کرده و حتی در غدیر، رسماً برای او بیعت گرفته بود. اما خیلی از مردم به دلایل مختلف، این برنامۀ پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) را نادیده گرفتند و برای خود، برنامه‌ای دیگر ریختند!

تنها عدۀ کمی ماندند که طبق پیش‌بینی پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) رفتند و برنامۀ او را دنبال کردند؛ یعنی ولایت حضرت علی(علیه‌السلام) را پذیرفتند و با او تجدید بیعت نمودند. آن‌ها کسانی بودند که بعدها شیعه نام گرفتند. پس شیعیان ابتدا یار پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) و مطیع او بودند و بعد برای عمل به برنامۀ او، یار و مطیع حضرت علی(علیه‌السلام) شدند.[3]

آری؛ حضرت علی(علیه‌السلام) کسی نبود که مردم یک‌باره با او مواجه شوند؛ بلکه پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) او را از کودکی نزد خود و با توجه خاص، بزرگ کرده بود و تربیت جسم و روحش تحت نظر آن حضرت بود. چنان‌که در خطبۀ 192 نهج‌البلاغه معروف به خطبۀ قاصعه آمده است:

"قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ بِالْقَرَابَةِ الْقَرِيبَةِ وَ الْمَنْزِلَةِ الْخَصِيصَةِ؛ وَضَعَنِي فِي حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلَدٌ، يَضُمُّنِي إِلَى صَدْرِهِ وَ يَكْنُفُنِي فِي فِرَاشِهِ وَ يُمِسُّنِي جَسَدَهُ وَ يُشِمُّنِي عَرْفَهُ وَ كَانَ يَمْضَغُ الشَّيْ‏ءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ؛ وَ مَا وَجَدَ لِي كَذْبَةً فِي قَوْلٍ وَ لَا خَطْلَةً فِي فِعْلٍ. وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً، أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلَائِكَتِهِ؛ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهَارَهُ، وَ لَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ. يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً وَ يَأْمُرُنِي بِالاقْتِدَاءِ بِهِ... أَرَى نُورَ الْوَحْيِ وَ الرِّسَالَةِ وَ أَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ... إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى، إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَ لَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ."

به‌راستی شما جایگاه نزدیک و شأن خاص مرا نزد رسول‌خدا(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) می‌دانید. او زمانی که کودک بودم، مرا کنار خود می‌نهاد، به سینه‌اش می‌چسباند، در بسترش می‌خواباند، بدنش را به من می‌سود، بوی پاکش را به مشامم می‌رساند و گاه لقمه را می‌جوید و بعد در دهانم می‌گذاشت. از من هم نه دروغی در گفتار و نه خطایی در رفتار ندید. خداوند از همان کودکیِ پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) بزرگ‌ترین فرشتۀ خود را با او قرین کرده بود تا شب و روز، او را در مسیر خوبی‌ها و اخلاق حسنه پیش بَرد. من هم همواره با او بودم؛ همچون طفلی که دنبال مادر می‌رود. هر روز یکی از اخلاقش را برایم علَم می‌کرد و مرا به اقتدا به آن، امر می‌فرمود؛ من نور وحی و رسالت را دیدم، بوی نبوت را استشمام کردم و نالۀ شیطان را هنگامی که وحی نازل می‌شد، شنیدم... . [پیامبر به من فرمود:] همانا تو می‌شنوی آنچه من می‌شنوم و می‌بینی آنچه می‌بینم؛ فقط تو نبی نیستی و وزیری.

اما چرا حضرت علی(علیه‌السلام) این عبارات را در وصف خود فرمود؛ آیا می‌خواست مباهات کند؟ اصلاً مگر ارزش، به نزدیکی ظاهری است؟ نه؛ این‌ها نشان از تداوم جریان رسالت در ولایت دارد، نه فقط عاطفه و قرب صوری. این یعنی تمام حقیقت رسالت که در وجود پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) بود، در حضرت علی(علیه‌السلام) نیز هست و حتی جسم و مادۀ او نیز با جسم و مادۀ رسول(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) آمیخته است.

این‌ها به خوبی نشان می‌دهد که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) از ابتدا برای جانشینی پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) برگزیده شده بود و هیچ‌کس جز او نمی‌توانست در این جایگاه بنشیند. فرهنگ شیعه نیز به این جایگاه خاص برمی‌گردد. برای همین صرفاً یک باور خشک و محبت عاطفی نیست؛ بلکه اصلش زاییدۀ فطرت است و حقیقتی در وجود دارد. حتی در سقیفه هم این جایگاه خاص ولایت و تشیع، منحرف نشد؛ آنچه به دست غاصبان افتاد، تنها حکومت ظاهری امام بود.

 


[1]- سورۀ اعراف، آیۀ 46 : و بر اعراف، مردانی هستند که همه را به چهره‌شان می‌شناسند.

[2]- الكافي، ج1، ص184.

[3]- امروز هم همین است و شیعه کسی است که طبق برنامه پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) پیش رود؛ نه هرکسی که فقط اسم شیعه دارد.

 



نظرات کاربران

//