شیعه، راضی به ولایت

شیعه، راضی به ولایت

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 41، 6 محرم 1445) به تبیین موضوع «شیعه، راضی به ولایت» می‌پردازیم.

محرّم آمد و خدای را شکر که ایرانی هستیم و سوز و غم این ماه، خواه‌ناخواه ما را در آغوش می‌گیرد؛ وگرنه امروز با این همه هجمه‌های فکری و فرهنگی که برای تضعیف و تخریب باورهای دینی و انسانی صورت می‌گیرد، آسان نیست که هرکسی عاشق بماند و نور این عشق را در قلب خویش روشن نگه دارد.

اگر غربت شیعیان را در دنیا ببینیم، به خوبی درمی‌یابیم که ما واقعاً قدمی برای امام حسین(علیه‌السلام) برنداشته‌ایم. سیاه پوشیده‌ایم، اشک ریخته‌ایم، نذری داده‌ایم و عزاداری کرده‌ایم؛ اما در رفاه اقتصادی و فرهنگی. شاید به نظر خودمان مشکلات زیادی داشته باشیم؛ اما نسبت به آنچه دنیا و به‌ویژه شیعیان در نقاط مختلف دنیا با آن مواجه‌اند، ما در بهشت زندگی می‌کنیم، چه از نظر امکاناتی که در ماده برایمان فراهم است و چه شرایطی که در امور معنوی داریم.

این روزها می‌خواهیم بحث شیعه‌شناسی را ادامه دهیم تا بتوانیم خود را در این میدان محک بزنیم.

اولاً تأکید می‌کنیم که امتیاز شیعه از سایر مذاهب، ولایت است و در غدیر، ولایت حضرت علی(علیه‌السلام) بود که معرفی شد، نه وصایت و نه حتی امامتش؛ چنان‌که پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: "مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ، فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ".

در جای خود به تفصیل گفته‌ایم که ولایت، امری از جانب خدا و استمرار نبوّت تمام انبیاء الهی است. درواقع تداوم حضور خدا در زمین است و خدا با اوست که خدایی می‌کند. این، اتمام حجتی است تا احدی، عذری برای عدم رؤیت و شهود خدا نداشته باشد. امتیاز شیعه هم این است که حضرت علی(علیه‌السلام) را به عنوان آیینۀ تمام‌نمای خدا می‌شناسد.

اگر این نگاه را نداشته باشیم و شیعه را تنها با اعتقاد به امامت تعریف کنیم، می‌توانیم دیگران را به جای ائمه(علیهم‌السلام) بگذاریم یا برخی از امامان را بپذیریم و برخی را قبول نکنیم؛ و به این ترتیب فرقه‌های مختلف شیعه شکل می‌گیرد که هیچ‌کدام شیعۀ دوازده‌امامی و ولایت‌مدار نیست.

شیعه، معتقد است ولایت، حقیقتی است که پیوسته به حق وصل است و ازاین‌رو اطاعت و تسلیم بودن در برابر حضرت علی(علیه‌السلام) اطاعت و تسلیم در برابر خداست و سرپیچی از او، نافرمانی و معصیت خدا. پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) هم فرموده است: «پس از من، علی بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.»[1]

پس باید از علی(علیه‌السلام) و به علی(علیه‌السلام) راضی بود؛ چه آنجا که قلعۀ خیبر را فتح می‌کند، چه آنجا که دست‌بسته در کوچه‌ها می‌گردد، چه آنجا که دست یکی از یارانش را برای دزدی قطع می‌کند، چه آنجا که به سلمان فرمان می‌دهد والی حاکم جور شود و چه آنجا که تبعید ابوذر به ربذه را می‌بیند و مانع نمی‌شود.

کسی که در همه حال و در هر شرایطی به ولایت حضرت علی(علیه‌السلام) راضی است، می‌پذیرد که در مقابل مقام ولی، اختیاری از خود ندارد و درنتیجه فعل و صفت و اندیشه‌اش در اطاعت محض می‌رود. اما همه این‌طور نیستند و برای درک علتش، مقدمه‌ای دربارۀ خلقت انسان می‌گوییم.

خداوند دو موجود مختار آفریده است: انسان و جن. برای خلقت انسان، عناصر چهارگانۀ آب، خاک، آتش و هوا طوری با هم آمیخته شده‌اند که قالب او بتواند نور خدا را در خود نگه دارد؛ همان‌طور که برای ساخت کوزه، آب و خاک باید به نسبتی با هم ترکیب شوند و به قدری گرما و هوا ببینند که آب در درون کوزه بماند و نه خاک‌آلود شود، نه بیرون بریزد.

به‌هرحال قالب انسان ساخته شد؛ طوری که در ظاهرش تاریکیِ خاک، غالب بود و در باطنش نور و لطافت. مثل کوزه که بیرونش گِل است و درونش آب. اما برخلاف انسان، قالب جنّ بر پایۀ آتش ساخته شد و برای همین ظاهرش لطیف و نورانی و باطنش ظلمت و خاکستر بود. ملائکه نیز موجودات بی‌قالبی بودند که فقط لطافت داشتند.

اما خدا به همه نشان داد که نه ملائکه و نه اجنّه، قابلیت دریافت امانت الهی را ندارند و نمی‌توانند عبودیت حق را به نحو تمام و کمال به جا آورند. ازاین‌رو نور خود را در جان انسان به ودیعه گذاشت و تمام اسمائش را به او تعلیم داد. آدم از همۀ اسماء الهی آگاه شد و این بدان معنا بود که تمام مراتب را در ساختار وجود خود شناخت.

بنابراین انسان، صفات همۀ موجودات را در خود حمل کرده و همۀ عوالم را حامل شده است؛ هم عقول ملائکه را در خود گرفته، هم عوالم اجنّه را در بازی‌های ذهن و هم بُعد ناسوتی را در خور و خواب و نیازهای مادی؛ هم فرشته‌خویی و فضایل را دارد، هم شیطنت و رذایل را. خلاصه جامع تمام مراتب است و هیچ عذری برای نشناختن خود ندارد.

در مقابل، جنّی به نام ابلیس که با نافرمانی خدا از بهشت هبوط کرد، با عنوان شیطنت در جان انسان جاری شده و او را به بدی‌ها وسوسه می‌کند. عده‌ای را به سوی خود جلب و با خود همراه می‌سازد، عده‌ای را فقط می‌ترساند و بر عده‌ای هم اصلاً راه ندارد و نمی‌تواند تحت تأثیرشان قرار دهد.[2]

این رویارویی شیطان با انسان از زمان هبوط در جریان بوده و همچنان هست. هابیل و قابیل با اینکه هردو انسان و از یک پدر و مادر بودند، از بین تمام این مراتب که در خود داشتند، دو مسیر متفاوت را برگزیدند و این اختیار، منجر به تقابل آن دو با یکدیگر شد؛ تقابلی که در عصر تمام انبیاء وجود داشته و نسل به نسل پیش رفته تا به عصر حاضر رسیده است.

منتها در طول تاریخ، همواره تعداد هابیلیان، اندک بوده و تعداد قابیلیان، بسیار. زیرا آن‌ها در مسیر ظهور فطرت و اطاعت حقّ‌اند و استقامت در این راه، سختی‌های بسیار دارد؛ اما اینان فطرت را زیر پا می‌گذارند و برای راحتی خود، ظلم به نفس و نافرمانی حق می‌کنند.

مدام هم بر کیفیت هردو گروه افزوده شده است. مستکبران، ظالم‌تر و پلیدتر شده‌اند و هرچه از دستشان آمده، بر سر مستضعفان آورده‌اند؛ مستضعفان نیز خالص‌تر و عمیق‌تر گشته‌اند و هرچه سختی بیشتر شده، محکم‌تر و ثابت‌تر در مسیر حق مانده‌اند. تا به زمان پیامبراکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) رسیده و در تقابل معاویه و حضرت علی(علیه‌السلام)، یزید و امام حسین(علیه‌السلام) و... نمود یافته است. عوام هم در محاصرۀ زر و زور و تزویر، به زندگی روزمرۀ خود ادامه داده‌اند!

آنچه که هست، همواره شیطان بوده و با تزیین اعمال و تلبیس حقّ و باطل به هم، کار را بر انسان‌ها سخت کرده تا نتوانند ولایت را انتخاب کنند. گفتیم برخی هم فریب شیطان را خورده‌اند و به کلی با او همراه شده‌اند، برخی فقط ترسیده‌اند و به تردید و سستی افتاده‌اند، اندکی نیز اصلاً تحت تأثیر قرار نگرفته‌اند و به هیچ قیمتی او را نپذیرفته‌اند.

به این ترتیب نه فقط کافران و مشرکان علنی، بلکه بسیاری از کسانی نیز که عنوان اسلام و ایمان را یدک می‌کشیده‌اند، نتوانسته‌اند از وسوسه‌های شیطان در امان بمانند و به دام او افتاده‌اند.

بارزترین مصداق برای ایمانی که به ورطۀ شیطانی رفت، اتفاقی است که پس از رحلت پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) افتاد. در آن اتفاق، مسلمانان به دو دسته تقسیم شدند: عده‌ای که به آنچه پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) برای پس از خود مقرّر کرده بود، ایمان آوردند و عده‌ای که به آن راضی نشدند و به خلافش تن دادند.

فرمان پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) برای پس از رحلتش چه بود؟ نماز؟ روزه؟ حج؟ حجاب و...؟ یا وصیت او این بود که همۀ شئون دین تحت حاکمیت ولایت قرار گیرند؟ ولایت هم تنها مقام امامت تشریعی نیست؛ بلکه به جایگاه تکوینی امام و مقام نورانی وجود او مربوط می‌شود. فرمان پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) پذیرش ولایت به‌عنوان شعاعی بود که مستقیم به خدا وصل است. شیعۀ حقیقی نیز کسی است که به این شعاع وصل است و نور وجود را از او می‌گیرد.

این همان درجه‌ای است که حضرت علی(علیه‌السلام) می‌فرماید:

"إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لَايَحْمِلُهُ إِلَّا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ."[3]

همانا امر ما بسیار سخت است و آن را حمل نمی‌کند، جز بندۀ مؤمنی که خدا قلبش را برای ایمان امتحان کرده است.

برای همین، شیعیان حقیقی بسیار اندک‌اند. البته خیلی‌ها امامت را قبول داشته‌اند و دارند؛ اما اصل شیعگی، نگاه و بصیرت ولایی است که با آن، حبّ و بغض‌ها، باورها و اعتقادات، صفات و اخلاق، و اعمال فرد نیز تابع ولایت می‌شود.

قلب ممتحَن، ازآنِ شیعه‌ای است که به ولایت راضی شده؛ نه اینکه فقط آن را قبول کرده است. ما وقتی چیزی را قبول می‌کنیم، یعنی می‌دانیم درست است؛ اما می‌گذاریم وقتی زمینه و شرایط آماده شد، به آن عمل کنیم. برعکس اگر به چیزی راضی باشیم، زمینه‌ها ما را تغییر نمی‌دهد و در هر شرایطی به باورمان پای‌بند هستیم.

راضی به ولایت، کسی است که همۀ جلوات ولایت را با جان و دل می‌پذیرد و نه در جلالش می‌تواند تبصره بزند و توجیه بیاورد، نه در جمالش می‌تواند ذره‌ای خود را ببیند. اما کسی که راضی نیست، هرجا به نفعش نباشد، توجیه و تبصره می‌آورد. درکل، عدم رضایت به عدم تبعیت می‌رسد و چنین کسی نمی‌تواند همگام با ولایت و امام زمانش حرکت کند.

کم نشنیده‌ایم از کوفیانی که امام حسین(علیه‌السلام) را قبول داشتند؛ اما چون به او راضی نبودند، او را برای خود کافی نمی‌دیدند و آنجا که دیدند اگر با حسین(علیه‌السلام) باشند، دنیایشان به خطر می‌افتد، پا پس کشیدند! بسیاری از ما نیز اسلام و ولایت را قبول داریم، اما طبق شرایط خودمان؛ و به سختی، تنهایی، مجاهده و... راضی نیستیم.

قلب ممتحَن، آن است که «به رضایت بخورد زهر که شاهد، ساقی است». وگرنه کسی که به جبر و تکلیف یا حتی مجاهده کار می‌کند، به راحتی ممکن است جوگیر شود و یک روز شل بگیرد و یک روز سفت، یک روز تند برود و یک روز توقف کند؛ و خلاصه از مسیر ایمان، منحرف شود و در دین خود از هوای نفسش تبعیت کند!

همچون اهل سقیفه که به کفر و حرامِ گذشته برنگشتند؛ اما در اطاعت از پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) تبصره زدند و ولایت حضرت علی(علیه‌السلام) را نپذیرفتند.

 


[1]- الكافي، ج1، ص529.

[2]- سورۀ إسراء، آیۀ 64 : "وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاَّ غُرُوراً"؛ سورۀ آعمران، آیۀ 175 : "إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ..." ؛ سورۀ إسراء، آیۀ 65 : "إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ...".

[3]- نهج‌البلاغه، خطبۀ 189.

 



نظرات کاربران

//