شناخت خدا به ذات یا صفات؟

شناخت خدا به ذات یا صفات؟

 

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 79، 29 صفر 1445) به تبیین موضوع «شناخت خدا به ذات یا صفات؟» می‌پردازیم.

در شب شهادت امام رضا(علیه‌السلام) برای بهره گرفتن از سخنان آن حضرت، به بیان حدیثی از ایشان می‌پردازیم. موقعیت اجتماعی امام رضا(علیه‌السلام) به دلیل سیاست مزورانۀ بنی‌العباس، با اجداد طاهرین ایشان فرق می‌کرد. بعد از شهادت امام موسی کاظم(علیه‌السلام) مأمون بعد از اینکه برادرش را از میان برداشت، تصمیم گرفت موقعیت خودش را تثبیت کند، به این منظور امام رضا(علیه‌السلام) را به‌عنوان ولیعهد خود معرفی ‌کرد. در زمان حضور امام در خراسان، مأمون مجالس زیادی تشکیل می‌داد و از دانشمندان ادیان مختلف دعوت می‌کرد تا با آن حضرت مناظره کنند. تا به خیال خودش موقعیت امام را تضعیف نماید.

در یکی از این مجالس که مأمون تمام دانشمندان علم کلام از آئین‏های مخالف اسلام را جمع کرده بود، امام همۀ آنان را محکوم نمود. در آن مجلس‏، عمران صابی از امام رضا(علیه‌السلام) سؤالاتی پرسید. فرازهایی از این مناظره را بیان می‌کنیم.

عمران صابی به امام عرض کرد: به من بگویید که آیا ما با حقیقت، خداوند را یکتا می‏دانیم و یا با وصف، او را یکتا می‏شماریم؟

امام رضا(علیه‌السلام) فرمود: "إِنَّ النُّورَ الْبَدِی‏ءَ الْوَاحِدَ الْکوْنَ الْأَوَّلَ وَاحِدٌ لَا شَرِیک‏ لَهُ وَ لَا شَی‏ءَ مَعَهُ فَرْدٌ لَا ثَانِی مَعَهُ [و] لَا مَعْلُومٌ وَ لَا مَجْهُولٌ وَ لَا مُحْکمٌ وَ لَا مُتَشَابِهٌ وَ لَا مَذْکورٌ وَ لَا مَنْسِی وَ لَا شَی‏ءٌ یقَعُ عَلَیهِ اسْمُ شَی‏ءٍ مِنَ الْأَشْیاءِ کلِّهَا فَکانَ الْبَدِی‏ءُ قَائِماً بِنَفْسِهِ نُورٌ غَنِی مُسْتَغْنٍ عَنْ غَیرِهِ لَا مِنْ وَقْتٍ کانَ وَ لَا إِلَی وَقْتٍ یکونُ وَ لَا عَلَی شَی‏ءٍ قَامَ وَ لَا إِلَی شَی‏ءٍ اسْتَتَرَ وَ لَا فِی شَی‏ءٍ اسْتَکنَّ وَ لَا یدْرِک الْقَائِلُ مَقَالًا إِذَا خَطَرَ بِبَالِهِ ضَوْءٌ أَوْ مِثَالٌ أَوْ شَبَحٌ أَوْ ظِلٌّ وَ ذَلِک کلُّهُ قَبْلَ الْخَلْقِ فِی الْحَالِ الَّتِی لَا شَی‏ءَ فِیهَا غَیرُهُ وَ الْحَالُ أَیضاً فِی هَذَا الْمَوْضِعِ فَإِنَّمَا هِی صِفَاتٌ مُحْدَثَةٌ وَ تَرْجَمَةٌ مِنْ مُتَوَهِّمٍ لِیفْهَمَ أَ فَهِمْتَ یا عِمْرَان‏ قَالَ نَعَمْ"[1]

«به‌درستی آن نورِ ایجادکنندۀ یکتا، همان وجودی است که از اوّل بوده، یگانه است و بی‏شریک، بی‏آنکه چیزی به همراهش باشد، تک است و دومی ندارد، نه معلوم است و نه مجهول، نه محکم است و نه متشابه و نه در یادها است و نه فراموش شده و نه چیزی است که نام هر چیزی از اشیا بر او نهاده شود، پس اوست هستیِ نخست که قائم به خود است، نوری است عاری از نیاز و بی‏نیاز از همه و نه وقتی [خاصّ‏] موجود شده و نه تا زمانی [معین‏] باقی است، و نه بر چیزی استوار و قائم است، نه به چیزی پنهان، و نه به چیزی تکیه کرده است و گوینده‏ای نتواند او را در قالب پرتوی یا مثالی یا شبحی یا سایه‏ای دریابد و درک کند، و این‌ها همه پیش از آفرینش خلق بوده، در حالتی که چیزی جز او نبوده است و اکنون هم در همان رتبه است، پس جز این نیست که این صفات همگی حادث (پدید آمده) و ترجمانی است از برای توهّم‏کننده تا بفهمد و دریابد.

ای عمران آیا فهمیدی؟ گفت: آری.»

غیر از او چیزی نیست که او بخواهد فراموش شود، یا به یادآورده شود. غیر از ذات خودش، موجودی نمی‌تواند او را به یاد آورد.

درد بزرگ امام زمان(عجل‌الله‌فرجه) این است که امروز شناخت خدا، امام و خلق در غیبت است و این غیبت از سوی دینداران توجیه می‌شود. دیندارانی که به خدا و امام اعتقاد و عشق دارند؛ اما شناخت ندارند. این درد اگر درمان شود، درد عمیق امام(عجل‌الله‌فرجه) درمان شده است. این درد از سوی عوام مردم نیست، زیرا عوام خدا و امام را بسیط دوست دارند، ولی خواص این بساطت را ترکیب کردند. و این بیان امام رضا(علیه‌السلام) ناظر به شناخت حقیقی خداست.

شناخت خدا در این بیان، نگاه تفکیکی را رد می‌کند. نگاهی که خدای مجهول را از خدای معلوم تفکیک می‌کند. در این نگاه خدای مجهول، خدایی است که برای خودش است و خدای معلوم، خدایی است که ما او را می‌پرستیم و وظیفۀ خود را تحت عنوان شریعت در قبال او انجام می‌دهیم.

صفات خدا عین ذات خداست، پس شناخت صفات خدا هم برای انسان ممکن نیست. زیرا شناخت خدا با صفات هم نوعی محدود کردن خدا و توهم است.

در ادامۀ حدیث، امام رضا(علیه‌السلام) می‌فرماید: "اعْلَمْ أَنَّ التَّوَهُّمَ وَ الْمَشِیئَةَ وَ الْإِرَادَةَ مَعْنَاهَا وَاحِدٌ وَ أَسْمَاؤُهَا ثَلَاثَةٌ وَ کانَ أَوَّلُ تَوَهُّمِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ مَشِیئَتِهِ الْحُرُوفَ الَّتِی جَعَلَهَا أَصْلًا لِکلِّ شَی‏ءٍ وَ فَاصِلًا لِکلِّ مُشْکلٍ وَ لَمْ یجْعَلْ فِی تَوَهُّمِهِ مَعْنًی غَیرَ أَنْفُسِهَا متناهی وَ لَا وُجُودَ لِأَنَّهَا مُتَوَهَّمَةٌ بِالتَّوَهُّمِ وَ اللَّهُ سَابِقُ التَّوَهُّمِ لِأَنَّهُ لَیسَ قَبْلَهُ شَی‏ءٌ وَ لَا کانَ مَعَهُ شَی‏ءٌ وَ التَّوَهُّمُ سَابِقٌ لِلْحُرُوفِ فَکانَتِ الْحُرُوفُ مُحْدَثَةً بِالتَّوَهُّمِ وَ کانَ التَّوَهُّمُ وَ لَیسَ قَبْلَ اللَّهِ مَذْهَبٌ وَ التَّوَهُّمُ مِنَ اللَّهِ غَیرُ اللَّهِ وَ لِذَلِک صَارَ فِعْلُ کلِّ شَی‏ءٍ غَیرَهُ وَ حَدُّ کلِّ شَی‏ءٍ غَیرَهُ وَ صِفَةُ کلِّ شَی‏ءٍ غَیرَ الْمَوْصُوفِ وَ حَدُّ کلِّ شَی‏ءٍ غَیرُ الْمَحْدُودِ وَ ذَلِک لِأَنَّ الْحُرُوفَ إِنَّمَا هِی مُقَطَّعَةٌ قَائِمَةٌ بِرُءُوسِهَا لَا تَدُلُّ غَیرَ نُفُوسِهَا فَإِذَا أَلَّفْتَهَا وَ جَمَعْتَ مِنْهَا أَحْرُفاً کانَتْ تَدُلُّ عَلَی غَیرِهَا مِنْ أَسْمَاءٍ وَ صِفَات‏"[2]

«بدان که بی‏شک توهّم و مشیت و اراده سه اسم برای یک چیز هستند و نخستین توهّم و اراده و مشیت او همان حروفی بودند که آن‌ها را اصل و اساس هر چیزی، و روشنگر هر امر مشتبهی قرار داد و در توهّم خود معنایی جز همان معانی متناهی و وجودی غیر از نفس آن‌ها مقرّر نداشت، زیرا آن‌ها (حروف) همان توهّم بودند و خداوند بر توهّم نیز مقدّم بود، زیرا نه پیش از خدا و نه با او چیزی نبود و خود حروف نیز برخوردار از همان سابقۀ توهّم بوده و آن حروف با توهّم پدید آمده و حادث شدند و همان توهّم بود و پیش از خدا هیچ روشی نبود و توهّم از خدا چیزی جز خداست، از این رو فعل هر چیزی جز ذات اوست و حدّ هر چیزی جز ذات اوست و نیز صفت هر چیزی غیر از ذات موصوف است و حدّ هر چیزی چیزی جز ذات محدود است و این است که خود حروف همانا در ذات خود از هم جدا هستند و بر خویش استوارند و به غیر خود دلالتی ندارند و هر گاه آن‌ها را ترکیب کنی و فراهم نمایی کلمه‏ای شوند که بر غیر خود یعنی نام‌ها و صفت‌ها دلالت کنند.»

شناخت حقیقی خدای لااسم و لارسم، تنها با کنار رفتن «من» امکان پذیر است. «من» همان قالب و روحیه‌ای است که ما با نگاه تفکیکی برای خود ساخته‌ایم.

صفات خدا عین ذات اوست و هست، اما فعل او توهم است و غیر اوست. زمین و آسمان و عرش و کرسی و... فعل خدا و توهم است. موحد خدا را در فعلش هم می‌بیند، اما توجه به نیستیِ فعل دارد. همان طور که پوست بدن انسان با اینکه عدم مطلق نیست، ولی نیستی است، زیرا پوست در حال چروک شدن است و با بالا رفتن سن رو به فنا می‌رود. در عین حال به یک وجود وصل است. نه می‌توان پوست را وجود دانست و نه جدا از وجود. موحد با این نگاه در همۀ عوالم زندگی می‌کند؛ امروز و دیروز و فردا ندارد.

امام رضا(علیه‌السلام) ادامه می‌دهند: "وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا یکونُ صِفَةٌ لِغَیرِ مَوْصُوفٍ وَ لَا اسْمٌ لِغَیرِ مَعْنًی وَ لَا حَدٌّ لِغَیرِ مَحْدُودٍ وَ الْأَسْمَاءُ وَ الصِّفَاتُ کلُّهَا تَدُلُّ عَلَی الْکمَالِ وَ الْوُجُودِ وَ لَا تَدُلُّ عَلَی الْإِحَاطَةِ کمَا تَدُل عَلَی الْوُجُودِ الَّذِی هُوَ التَّرْبِیعُ وَ التَّدْوِیرُ وَ التَّثْلِیثُ لِأَنَّ اللَّهَ یدْرَک بِالْأَسْمَاءِ وَ الصِّفَاتِ وَ لَا یدْرَک بِالتَّحْدِیدِ فَلَیسَ ینْزِلُ بِاللَّهِ شَی‏ءٌ مِنْ ذَلِک حَتَّی یعْرِفَهُ خَلْقُهُ مَعْرِفَتَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَتْ صِفَاتُهُ لَا تَدُلُّ عَلَیهِ وَ أَسْمَاؤُهُ لَا تَدْعُو إِلَیهِ لَکانَتِ الْعِبَادَةُ مِنَ الْخَلْقِ لِأَسْمَائِهِ وَ صِفَاتِهِ دُونَ مَعْنَاهُ وَ لَوْ کانَ کذَلِک لَکانَ الْمَعْبُودُ الْوَاحِدُ غَیرَ اللَّهِ لِأَنَّ صِفَاتِهِ غَیرُه‏‏"[3]

و بدان که هیچ صفتی بی‏موصوف نیست، و نیز هیچ اسمی بی‏معنی، و نه حدّی بی‏محدود، و تمام نام‌ها و صفات دلالت بر کمال و هستی می‌کنند، و دلالت و راهنمایی بر احاطه و در برگرفتن نمی‏کند، همچون دلالتی که [حدود] دارند؛ مثل تربیع (چهارگوش)، و تدویر (دایره) و تثلیث (سه گوش)، زیرا خداوند با نام‌ها و صفات درک شود نه با حدّ قرار دادن [طول و عرض، قلّت و کثرت، و رنگ و وزن‏]، پس هیچ یک از این حدود در مورد خداوند مصداق ندارد تا مخلوقات بتوانند با شناخت خود [در پرتو این حدود] او را بشناسند، و چنانچه صفات و نام‌هایش نشانگر او نبودند؛ مخلوق و آفریدگان تنها نام و صفات او را می‏پرستیدند نه معنایش را، و اگر چنین بود؛ معبود یکتا غیر از «اللَّه» بود، زیرا صفاتش غیر از اوست.»

فعل خدا نیستی است؛ یعنی هستی‌ای که محدود به زمان است و هستی‌‌اش به لازمان است. باور به این حقیقت، خود را در زندگی انسان موحد نشان می‌دهد. زیرا به ناسوت و اتفاقات آن، به چشم هستی نگاه نمی‌کند که با از دست رفتنشان نگران شود. مرگ، بیماری، حوادث طبیعی و... او را به هم نمی‌ریزد، زیرا این حوادث چیزهایی را از انسان می‌گیرد که همه نیستی‌ هستند و درخورِ دلبستن نیستند.

عمران گفت: برايم بفرمایيد آيا «توهّم» مخلوق است يا غير مخلوق؟

امام رضا(علیه‌السلام) فرمود: "بَلْ خَلْقٌ سَاکنٌ لَا يُدْرَک بِالسُّکونِ وَ إِنَّمَا صَارَ خَلْقاً لِأَنَّهُ شَيْ‏ءٌ مُحْدَثٌ اللَّهُ الَّذِي أَحْدَثَهُ فَلَمَّا سُمِّيَ شَيْئاً صَارَ خَلْقاً وَ إِنَّمَا هُوَ اللَّهُ وَ خَلْقُهُ لَا ثَالِثَ غَيْرُهُمَا وَ قَدْ يَکونُ الْخَلْقُ سَاکناً وَ مُتَحَرِّکاً وَ مُخْتَلِفاً وَ مُؤْتَلِفاً وَ مَعْلُوماً وَ مُتَشَابِهاً وَ کلُّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْ‏ءٍ فَهُوَ خَلْقٌ"[4]

«خلقی ساکن است که با سکون درک نمی‏شود و همانا به اين دلیل مخلوق گشته که چيزی حادث و پديد آمده است، و خداست که او را پديد آورده، و چون چيز ناميده شد مخلوق گرديده است، و همانا خداوند است و مخلوقاتش بدون آنکه چيز سومی در ميان باشد، و مخلوق يا ساکن است يا متحرّک، يا مختلف يا يکسان، يا معلوم يا متشابه، و هر چيزی که اسم پذيرد مخلوق است.»

اگر خلق، این توحید را بچشند، دست امام زمان(عجل‌الله‌فرجه) برای حاکمیت براساس "يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِکونَ بِي شَيْئًا"[5] باز خواهد شد. ان‌شاءالله.

 


[1]- تحف العقول، النص، صص423-424.

[2]- تحف العقول، النص، ص424.

[3]- تحف العقول، النص، صص424-425.

[4]- تحف العقول، النص، ص425.

[5]- سورۀ نور، آیۀ 55.

 



نظرات کاربران

//