سیاست، تدبیر کثرات

سیاست، تدبیر کثرات

 

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 15، 16 رجب 1444) به تبیین موضوع «سیاست، تدبیر کثرات» می‌پردازیم.

الحمدلله الذی هَدانا إلی أحسَن الصّراط و وفّقَنا لِاستِمساک بِأحسَن العُروَة و جَعل موَدّةَ خیرِ خَلقِه فی قلوبنا.

با این امید که پس از انجام اعمال امّ‌داوود در نیمۀ رجب، از زندان ناسوت و تضادها و درگیری‌های آن رها شده و به آرامش و رهاییِ ولایت و وحدت بار یافته باشیم، بحث را ادامه می‌دهیم.

دانستیم ولایت، رمز حیات معنوی در درون انسان است که جنبه‌های مادی و اجتماعی او را نیز تدبیر می‌کند. اصل ولایت یعنی حضور ارادۀ الهی در مظاهر کثرتی؛ یا همان قرب حق به بنده که برای همگان هست. اما این ولایت، سوی دیگری هم دارد و آن، قرب بنده به حقّ است که با عبور از ناسوت و حرکت به سوی وحدت حاصل می‌شود.

درواقع ولایت، همچون طلوعی است که حتماً غروبی در پی دارد. همان‌طور که خورشید وقتی شعاع‌های خود را تاباند، حتماً آن‌ها را در خود جمع می‌کند، شمس وجود نیز در عین حال که کثرات را جاری کرده، آن‌ها را به سوی وحدتِ خود می‌کشاند. اما اینجا براساس انتخاب و حرکت هرکس، نوع قربش به خدا متفاوت می‌شود.

شرط قرب بنده به حق، عبودیت است. ولایت حق، بنده‌ای را که عبودیت کرده، مظهر خود می‌کند؛ اما بنده‌ای که طبق هوای خودش رفته، دشمن حق یعنی ولیّ شیطان می‌شود و درنتیجه از آثار شیرین کمال و سعادت، بی‌بهره می‌ماند.

مظهر ولایت کیست؟ بنده‌ای که اختیار خود را در اختیار حق، فانی کرده و براساس وحدت با کثرت ارتباط برقرار می‌کند. او حیات طیّبه دارد و نه دنیا را کنار می‌گذارد، نه آخرت را؛ بلکه با هردو حرکت می‌کند.

خداوند در آیات 67 و 68 سورۀ یوسف می‌فرماید:

"وَ قالَ يا بَنِيَّ لاتَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْني‏ عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ. وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما كانَ يُغْني‏ عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ حاجَةً في‏ نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايَعْلَمُونَ."

و گفت: «ای فرزندانم، از درِ واحد وارد نشوید و از درهای مختلف بروید؛ درعین‌حال چیزی شما را از خدا بی‌نیاز نمی‌کند که حاکم فقط خداست. بر او توکّل کردم و اهل توکّل باید بر او توکّل کنند.» هنگامی که آن‌ها همان‌طور که پدرشان فرموده بود، وارد شدند، چیزی از خدا بی‌نیازشان نکرد؛ اما حاجتی که در نفس یعقوب بود، برآورده شد. همانا او علمی داشت که ما به او داده بودیم؛ ولی بیشتر مردم نمی‌دانند.

شأن نزول و معنای رایج این آیات را اغلب می‌دانیم. مربوط به زمانی است که برادران یوسف می‌خواستند برادر دیگرشان بنیامین را نزد عزیز مصر که همان یوسف بود، ببرند و پدرشان حضرت یعقوب که نگران این امر بود، به آن‌ها توصیه کرد با هم وارد شهر نشوند و جلب توجه نکنند؛ درعین‌حال توکّلشان بر خدا باشد و بدانند هرچه او بخواهد، همان می‌شود.

اما صرف‌نظر از این شأن نزول می‌توان لطیفۀ دیگری را از این آیات برداشت کرد و آن اینکه یوسف به عنوان ولیّ زمان خود، مظهر ولایت بود و برادران باید از راه‌های متکثّر می‌گذشتند تا به وحدت ولایت او می‌رسیدند.

این یک نشانه است. اما در تمام هستی، همین است. "وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها..."[1]؛ خدا واحد است، اما در کثرت اسماء جلوه کرده و اگر او را می‌خواهیم، باید با همین کثرات پیش رویم که همه، حُسن هستند؛ هم جمالش هم جلالش، هم اقبال هم ادبار، هم آسانی هم سختی، هم حیات هم مرگ، هم جوانی هم پیری، هم سلامت هم بیماری، هم گشایش هم تنگی؛ همۀ این کثرات، حُسن‌اند و به وحدت می‌رسند، چون همه از او هستند.

پس یک‌بُعدی نباشیم. فکر نکنیم فقط از یک راه مثلاً عبادت، شجاعت یا انفاق می‌توانیم به خدا برسیم و اگر آن راه بسته باشد، دیگر راهی به خدا نداریم. هر چیزی در عالم کثرت می‌تواند با جمال یا جلالش ما را به خدا نزدیک کند. اگر ما در جایی نتوانستیم حق را پیدا کنیم، بدانیم خرابی از درون خودمان است.

خدا را هم فقط در یک یا چند صفتش دوست نداشته باشیم و نپنداریم او همیشه باید با جمالش با ما برخورد کند. وگرنه وقتی همه چیز طبق میل ماست، خدا و امام را دوست داریم و اطاعت می‌کنیم. اما وقتی زمان، موقعیت و تضادهای زندگی ناسوتی با ما راه نمی‌آیند، دیگر قلبمان با خدا صاف نیست و مثل قبل، برای امام نمی‌تپد. آن‌وقت یا باید به خدای اهریمنی قائل باشیم و بدی‌ها و سختی‌ها را از او بدانیم، که شرک محض است؛ یا اینکه بگوییم هیچ شرّ و تضادی نیست، که این هم عین توهّم است، چون ناسوت، عالم تضاد است.

پس اگر به الله معتقدیم، باید در تمام جلوات، او را بخوانیم. اما چطور در شرور، خدا را ببینیم؟

درست است که خدا عین خیر و کمال است و هیچ شرّ و بدی از او سر نمی‌زند. اما آنجا که به ربوبیت می‌رسد، گاهی برای تربیت بندگان لازم است به آن‌ها سخت بگیرد یا در شرایطی قرارشان دهد که محک بخورند و استعدادهای درونشان شکوفا شود؛ گاهی باید فشار بکشند تا از راحت‌طلبی درآیند و وقتی خودشان به وسعت رسیدند، به کسی فشار نیاورند.

حتی در میدان ظلم هم همین است. در قرآن‌کریم آمده: "...أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيدِ"[2]. خدا به احدی ظلم نمی‌کند؛ اما در دم و دستگاه همین خدا، شمر لعین در مقابل امام حسین(علیه‌السلام) قرار گرفت و سر از تن او جدا کرد. هم خاصیت بُرندگی شمشیر از خدا بود، هم قدرت بازوی شمر؛ اگر می‌خواست، می‌توانست جلوی این اتفاق را بگیرد. اما نگرفت و نظاره کرد؛ چون امام، عاشق ذات خدا بود و ذات الهی جز با فنای تام، آغوش به کسی باز نمی‌کرد.

پس ما هم وقتی از کسی ظلم می‌بینیم، نگران نباشیم. او در جایگاه خود نسبت به خدا خطا کرده و سزای کارش را می‌بیند؛ اما اگر آن ظلم به ما می‌رسد، برای این است که در رتبۀ خود بتوانیم از ظلمت و تنگی نفسمان رها شویم، نور توحید و رها شدن از نگاه به غیر را بچشیم و آرامش خلوت درونی با خدا را درک کنیم.

آری؛ جمال و جلال خدا عین هم است و همه برای ربوبیت است. ما باید بتوانیم سهم جمال خود را از جلالش و سهم جلال خود را از جمالش برداریم و در هیچ‌کدام او را فراموش نکنیم. یعنی در جمال، فقر و بندگی خود را از یاد نبریم و بدانیم جمال از خوبی اوست، نه اینکه عاشق چشم و ابروی ما باشد؛ در جلال هم یادمان باشد او عاشق ماست و اگر ما را در سختی می‌اندازد، برای رشد خودمان است تا آمادۀ قرب و انس با او شویم.

زندگی با این نگاه، حیات طیّبه است. یعنی جریان هستی را وحدت عین کثرت ببینیم و در هر جلوه‌ای دنبال او بگردیم. حتی آنجا که با گناه مواجه می‌شویم، با فرار از نافرمانی او، به سویش برویم. بدانیم با نگاه تک‌بُعدی به خدا، دین و زندگی هیچ‌گاه نمی‌توانیم به موفقیت و سعادت حقیقی برسیم؛ زیرا آنچه ما این پایین بدون در نظر گرفتن ربوبیت خدا می‌بینیم، با آنچه او از بالا مدّنظر دارد، خیلی فرق می‌کند.

دنیا دار تضاد است و مطابق میل نفس ما پیش نمی‌رود. برای همین همیشه سختی‌ها هست. اما اگر جامع نگاه کنیم، سختی‌ها هم برایمان شیرین می‌شود. می‌بینیم ولایت چون جامع است، می‌خواهد ما را نیز جامع کند؛ گاهی با توفیقات، خوشی‌ها و نعمت‌ها، گاهی هم با فشارها و ظلم‌ها. او از هر دری وارد می‌شود تا ما را بشکند و از ضعف و نقص به قوّت و کمال برساند؛ تا هم نور حق آشکار شود، هم ظلمت باطل.

اینجاست که به قدر قطره‌ای می‌فهمیم چرا حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) در اوج مصائب کربلا گفتند: "مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلاً". چون آن‌قدر حیات انسانی و رشد وجودی برایشان اصالت داشت که سختی‌ها و بلاها به چشمشان نمی‌آمد و تنها ربوبیت خدا را می‌دیدند که در پسِ این جلال‌ها، نسل بشر را تا قیامت، رشد می‌دهد و آسمانی می‌کند.

در عالم کثرت، بلا با نعمت، سختی با آسانی، سکوت با سخن، صلح با جنگ و... فرق می‌کند. اما با نگاه توحیدی، هریک از این‌ها سر جای خود لازم است. برای همین می‌بینیم ائمه(علیهم‌السلام) درعین‌حال که حقیقتشان نور واحد بود، متناسب با شرایط و مردم زمان خود، عملکردهای متفاوتی داشتند. اما مسلمانان تک‌بُعدی، این را نفهمیدند و یک روز سکوت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) را زیر سؤال بردند، یک روز صلح امام حسن(علیه‌السلام) را و روز دیگر کربلای حسینی را!

غافل از اینکه ولایت، بحث شخص نیست تا جلوات کثرتی ائمه(علیهم‌السلام) را با هم قیاس کنیم؛ ولایت، یک جریان است که در هر زمان و شرایط، در کثرتی جلوه می‌کند. اگر این را بدانیم، دیگر کار ائمه(علیهم‌السلام) و اولیاء خدا برایمان سؤال نمی‌شود و در ولایتشان چون و چرا نمی‌آوریم؛ چون می‌دانیم مظهر جامع اسماء خدا هستند.

با این مقدمات تفصیلی که در جمع کثرت و وحدت و ملازمت ظاهر با باطن گفتیم، به بحث ولایت برمی‌گردیم. دانستیم امام، ولایت تکوینی دارد و انسان‌هایی را که طالب حق هستند، در درون و باطن حرکت می‌دهد تا به مطلوب برسند.

اما ازآنجاکه دیدیم باطن بدون ظاهر نیست، امام، ولایت تشریعی هم دارد و ظاهر افراد را نیز مدیریت می‌کند. تا جایی که در تمام افعال ظاهری حتی برای ریزترین کارها مثل ناخن گرفتن، آدابی از ائمه(علیهم‌السلام) به ما رسیده است؛ چون از همین کثرات باید به وحدت برویم و اگر خدا همه جا حضور دارد، اولیائش نیز در همۀ مراتب، دستگیری می‌کنند.

البته ولایت ظاهری امام، به زندگی فردی مردم خلاصه نمی‌شود؛ بلکه مدیریت امور اجتماعی آن‌ها نیز بر عهدۀ اوست که این بُعد از امامت را سیاست می‌نامیم. در زیارت جامعۀ کبیره که شناسنامۀ ائمه(علیهم‌السلام) است، می‌خوانیم آن‌ها "سَاسَةَ الْعِبَادِ" هستند، یعنی سیاستمدارانِ بندگان؛ و سیاست آن‌ها این است که زندگی مادی و کثرتی انسان‌ها را براساس حیات معنوی و وحدت تدبیر می‌کنند تا "فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً"[3] حاصل شود.

انسان‌ها آمده‌اند تا در مزرعۀ دنیا پرورش یابند و به غایت خود در آخرت برسند. برای همین در شئون زندگی مادی ازجمله سلامت، اقتصاد و ارتباطات، به راهنمایی نیاز دارند و بر امام است که مسئولیت هدایت و راهبری آن‌ها در این امور را بر عهده گیرد. نتیجۀ این سیاست، زندگی هدفمند در کثرت براساس وحدت است؛ نه اینکه کثرت کنار رود.

سیاست، مثل همان کاری است که نفس در بدن ما می‌کند. همۀ قوا در نفس به نحو واحد هستند و به قول معروف: "النّفس فی وحدته کلّ القوا". اما این وحدت در ظهورش می‌شود کثرت قوای دیدن، شنیدن، تکلّم و... . نفس با وحدتش همیشه بر بدن حاکم است؛ اما اگر کثرات را رها کند، دیگر نه می‌بینیم، نه می‌شنویم، نه می‌توانیم حرف بزنیم و... .

او با چشم و گوش و زبان و... هست؛ اما نه‌تنها خودش متفرّق نمی‌شود، بلکه اعضا را نیز طوری مدیریت می‌کند که وحدت داشته باشند و با هم نجنگند. درواقع نفس با وحدتش چنان بر کثرت قوا و بدن حاکم است که هریک از اعضا و قوا بدون تضاد و تزاحم با بقیه، سر جای خود کار می‌کنند.

سیاست امام هم همین است. او در عین وحدت، ولایتش در تمام کثرات جاری است و همچون نیرویی، آن‌ها را در جای خود نگه می‌دارد و مدیریت می‌کند؛ طوری که نه‌تنها خودش رنگ کثرت نمی‌گیرد، بلکه به آن‌ها نیز رنگ وحدت می‌دهد.

به خاطر وجود نفس، ما در جسممان وحدت داریم و اعضایمان هماهنگ هستند. اما در اوصاف و افکارمان به وحدت نرسیده‌ایم و مدام با خود می‌جنگیم؛ حال آنکه اگر اختیار خود را به دست ولایت دهیم، همۀ مراتب وجودمان را تنظیم می‌کند تا در همین کثرات بتوانیم نظام واحدی را در قلب، خیال، تعلقات و اندیشه‌هایمان برقرار کنیم و با رهایی از صفات رذیله، به وحدت عشق الهی برسیم. آن‌وقت می‌بینیم تضادهای بیرونی نمی‌توانند هیچ ضربه‌ای به ما بزنند.

در حکومت جامعه هم همین است. سیاست الهی، مجموعۀ تدابیری است که شارع مقدس برای انسان جعل کرده و متولّیان واقعی این سیاست، انبیاء و اولیاء(علیهم‌السلام) هستند. هدف نهایی از این سیاست، قانونمندی براساس فطرت در حیات کثرت دنیوی است؛ تا ناسوت ما به خدمت عالم غیب درآید. اما اگر امام بر دنیا حاکم نباشد، همه جا پر از ظلم و جور می‌شود؛ چنان‌که شده است.

اینجاست که می‌فهمیم چرا امام خمینی(قدّس‌سرّه) می‌فرماید: «سیاست ما عین دیانت ماست»؛ و نظام ولایت فقیه قبل از حکومت معصوم چقدر لازم است تا مردم، ولایت و توحید را یاد بگیرند و شرایط برای پذیرش حکومت معصوم آماده شود؛ زیرا ولیّ‌فقیه اگرچه معصوم نیست، با تبعیت از معصوم، مظهر او شده و نسبت به دیگران جامع‌تر است.

 

  

 

 

 


[1]- سورۀ اعراف، آیۀ 108 : الله، اسماء حُسنی دارد؛ او را به آن‌ها بخوان.

[2]- سورۀ آل‌عمران، آیۀ 182.

[3]- سورۀ بقره، آیۀ 201 : در دنیا حسنه و در آخرت، حسنه.

 



نظرات کاربران

//