سبک زندگی شیعه

سبک زندگی شیعه

 

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 59، 25 محرم 1445) به تبیین موضوع «سبک زندگی شیعه» می‌پردازیم.

در بحث جایگاه نورانی ولایت، دانستیم همۀ هستی، وجود خود را از طریق ولایت گرفته‌اند؛ ولی همه ادراک نمی‌کنند. هرچه هم زمان پیش می‌رود، این عدم درک، شدت می‌گیرد و نور خورشید ولایت در پسِ پنجرۀ قالب‌ها مخفی‌تر می‌شود. بسیار اندک‌اند کسانی که از قالب فراتر می‌روند و می‌گذارند ولایت ظهور پیدا کند. 

در زمان شاهنشاهی ظاهراً اسلام حاکم بود؛ اما ظهور ولایت، بسیار ضعیف و جامعه، بسیار آلوده بود. خوشبختانه امروز جامعه، بستر آماده‌تری برای ظهور ولایت شده است؛ اگرچه هنوز آلودگی‌ها در افراد و خانه‌ها وجود داشته باشد. امروز جامعه آن‌قدر طیّب است که شیعیان خیلی راحت‌تر از قبل می‌توانند پنجرۀ وجودشان را تمیز کنند تا نور ولایت از آن‌ها زلال بتابد. حتی می‌توانند قالب پنجره را بشکنند تا شعاع امام شوند و او را ظهور دهند.

پس آنچه دربارۀ حقیقت ولایت و جایگاه شیعه می‌شنویم، برایمان سخت نیاید؛ با باور به ولایت ائمه(علیهم‌السلام) و عمل در مسیر مشایعت آن‌ها، زمینه را برای شعاع شدن خود فراهم کنیم و در این راه از طردها، تحقیرها و از دست دادن‌ها نترسیم. بکوشیم مدام شیشۀ پنجره را تمیر کنیم تا بالأخره ولایت، خودش آن را بشکند؛ در همین دنیا یا نهایتاً در برزخ.

با این مقدمه، به بیان صفات شیعه در روایات می‌پردازیم.

روایت شده است که مردی خدمت پیامبراکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) رسید و عرض کرد: «فلانی به اندرونی همسایه‌اش نظر دارد و اگر هم امکان حرام باشد، از آن پرهیز نمی‌کند.» پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) خشمگین شد و دستور داد آن مرد را بیاورند. مرد دیگری گفت: «ای پیامبر، همانا او از شیعیان شماست که ولایت تو و لایت علی(علیه‌السلام) اعتقاد دارد و به دشمنان شما برائت می‌ورزد.» فرمود: «نگو او شیعۀ ماست؛ که دروغ است! همانا شیعۀ ما کسی است که دنباله‌رو ما باشد و از اعمالمان پیروی کند؛ اما کسی که گفتی، چنین نیست.»[1]

در روایت دیگر آمده که به امام علی(علیه‌السلام) عرضه داشتند: «فلانی اهل گناهان هلاک‌کننده است و با این حال از شیعیان شماست.» حضرت فرمود: «با همین سخن، یک دروغ یا دو دروغ برای خود نوشتی! اگر او که اهل گناه است، واقعاً ما را دوست و دشمنمان را دشمن داشته باشد، یک دروغ گفته‌ای؛ زیرا او محبّ ماست، نه شیعۀ ما. اگر هم ولایت دوستان ما را دارد و با دشمنانمان دشمن است و اهل گناه نیست، باز یک دروغ گفته‌ای. اما اگر هم گناه می‌کند و هم ولایت ما را ندارد، دو دروغ بر زبان آورده‌ای؛ زیرا او نه شیعۀ ماست و نه ما را دوست دارد.»[2]

یعنی ولایت با گناه جمع نمی‌شود و اگر جایی چنین به نظر رسید، قطعاً حقیقت ندارد.

روایت شده که امام باقر(علیه‌السلام) به جابر فرمود: «آیا برای شیعه بودن، این کفایت می‌کند که کسی بگوید ما اهل‌بیت را دوست دارد؟ به‌خدا شیعۀ ما نیست، مگر کسی که با تقوا خدا را اطاعت کند. ای جابر، شیعیان ما شناخته نمی‌شوند جز به تواضع، فروتنی، امانت‌داری، ذکر زیاد خدا، روزه، نماز، نیکی به پدر و مادر، مراعات همسایگان فقیر، بیچارگان، قرض‌داران و یتیمان، راست‌گویی، تلاوت قرآن و زبان بستن از هرچه جز خیر. آن‌ها امینانِ خاندانشان هستند.»

جابر گفت: «ما امروز احدی را با این صفات نمی‌شناسیم!» حضرت فرمود: «بیراهه نرو، جابر! آیا کافی است که کسی بگوید علی(علیه‌السلام) را دوست دارد، اما کاری نکند؟ حتی اگر بگوید پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) را - که برتر از علی(علیه‌السلام) است- دوست دارد، اما از سیره‌اش پیروی نکند و به سنّتش عمل ننماید، محبتش به او سود نمی‌رساند. پس تقوای الهی در پیش گیر و برای آنچه نزد خداست، عمل کن؛ که همانا او با احدی صنم ندارد. محبوب‌ترین و گرامی‌ترین بندگان نزد او باتقواترین و مطیع‌ترین آن‌ها در عمل هستند. این تنها راه قرب خداست و کسی ولایت دارد که مطیع باشد.»[3]

در روایت دیگر آمده که حضرت علی(علیه‌السلام) به غلام آزادشدۀ خود، نوف فرمود: «شیعیان من... راهبان شب و شيران روزند. شب‌هنگام سجده بر خاک می‌نهند، اشک می‌ریزند و برای رهایی از بندۀ گناه و آتش به درگاه خدا ناله می‌زنند؛ اما در روز، بردبار، دانشمند، بخشنده، نجیب، نیکوکار و باتقوا هستند. آن‌ها زمین را فرش، آب را عطر و قرآن را شعار خود گرفته‌اند؛ طوری که اگر باشند، شناخته نشوند و اگر غایب باشند، کسی دنبالشان نگردد... .

در اموالشان مواسات دارند و در راه خدا بذل و بخشش می‌کنند. اهل طمع و دریوزگی نیستند و گرچه از گرسنگی بمیرند، گدایی نمی‌کنند. اگر مؤمنی را ببینند، او را گرامی می‌دارند و اگر فاسقی ببینند، از او دوری می‌گزینند. از بدی‌هایشان همه در امان‌اند؛ قلب‌هاشان غمگین، خواسته‌هاشان سبک، جان‌‌هاشان پاک و بدن‌هاشان جدا، اما دل‌هاشان با هم است.»

نوف گفت: «فدایت شوم، این شیعیان را کجا بجویم؟» فرمود: «در گوشه و کنار زمین. ای نوف، روز قیامت پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) می‌آید، درحالی‌که به پروردگارش تمسّک جُسته و ریسمان دین را گرفته؛ من هم دست به دامن اویم و اهل‌بیتم دست به دامان من. شیعیانمان نیز دامن ما را گرفته‌اند و به ما آویزان‌اند و همه به سوی بهشت و پروردگار کعبه می‌رویم.» و این جمله را سه بار تکرار فرمود.[4]

نوف همچنین روایت کرده که روزی با چند نفر از اصحاب نزد امام علی(علیه‌السلام) رفتند و حضرت را در راه مسجد دیدند. با ایشان همراه شدند و در راه به چند فرد چاق که مشغول بازی و سرگرمی بودند، برخوردند. وقتی امام رسید، با سر به طرف او دویدند و سلام کردند. حضرت پاسخ داد و پرسید: «که هستید؟» گفتند: «گروهی از شیعیان شما، ای امیرمؤمنان.» فرمود: «خیر است. اما چرا نشان شیعیان و زینت دوست‌داران خود را در شما نمی‌بینم؟!»

آن‌ها از شرمندگی سکوت کردند. ولی بقیه جلو آمدند و پرسیدند: «نشان و ویژگی شیعه چیست؟» حضرت ابتدا پاسخ نداد و بعد فرمود: «تقوای الهی در پیش گیرید و احسان کنید که همانا خدا با اهل تقوا و احسان است.» در این هنگام همّام که مردی عابد و سخت‌کوش بود، گفت: «تو را قسم می‌دهم به آن‌که شما اهل‌بیت را گرامی داشت و برتری داد، ما را از اوصاف شیعیان خود آگاه کن.» و حضرت فرمود: «قسم نده؛ به همه‌تان می‌گویم.»

آن‌گاه دست همّام را گرفت، وارد مسجد شد و دو رکعت نماز خواند. رو به مردم نشست و پس از حمد خدا و صلوات بر پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) قدری از حقایق توحید گفت. بعد دست بر شانۀ همّام گذاشت و فرمود: «ای کسی که دربارۀ شیعۀ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) - که خدا هرگونه ناپاکی را از آنان برده و تطهیرشان کرده- پرسیدی؛ بدان شیعیان ما خدا را می‌شناسند، به امرش عمل می‌کنند و اهل فضایل هستند؛ کلامشان درست، لباسشان میانه و معتدل و روش زندگی‌شان تواضع است. مطیع محض خدا و در عبادتش خاضع‌اند. چشم خود را از حرام او پوشیده‌اند و گوششان را وقف علم دین کرده‌اند. نفسشان در بلا همان است که در نعمت و خوشی است و همواره به قضای الهی راضی‌اند. اگر اجلشان دست خدا نبود، روحشان از شوق لقاء خدا و ثواب او و ترس از عذابش، لحظه‌ای در بدن نمی‌ماند. خدا را در جان خود بزرگ می‌یابند و غیر او در نظرشان کوچک است. گویی بهشت را دیده‌اند و بر تخت‌های آن تکیه زده‌اند؛ و وارد جهنم شده‌اند و در آن عذاب کشیده‌اند... .»[5]

و این حدیث در وصف شیعه به درازا کشید، تا آنجا که همّام در این ماجرای صعب‌مستصعب جان داد.

یکی از ویژگی‌های شیعه طبق این روایت، آن است که در بلا هم مثل خوشی، جانش از ایمان و رضا پر است؛ جمال و جلال برایش یکی است و باورهای قلبی‌اش در این دو فرق ندارد. آیت‌الله مصباح یزدی در این باره می‌نویسد:

«روح انسان چندین لایه دارد که یكی از آن‌ها لایۀ سطحی است؛ مانند آب دریا كه افزون بر لایۀ سطحی، از لایه‌های زیرین و لایۀ عمیق نیز برخوردار است. در سطح آب، موج و تلاطم ایجاد می‌شود؛ اما لایه‌های زیرین دریا آرام‌اند و هرچه به عمق نزدیک‌‌تر شوند، از امواج كمتر اثر می‌پذیرند. سرانجام اعماق دریا، به‌ویژه اقیانو‌س‌ها از ذخایری ارزشمند برخوردارند كه با نظر سطحی نمی‌توان به آن‌ها پی ‌برد و با جستجو در اعماق دریا شناسایی می‌شوند.»[6]

کسانی که با سطح روحشان زندگی می‌کنند، نعمت خدا را فقط در ارضای نیازهای مادی از تولد تا مرگ می‌بینند و چون دنیا محدود است و هرکس خواسته‌ها و نیازهای متعددی دارد، خودبه‌خود راه معصیت و تضییع حق برایشان باز می‌شود تا به هر قیمتی بتوانند به خواست خود برسند. وقتی هم نیاز مادی‌شان برآورده نشود، دچار اضطراب می‌گردند؛ چون ورای این سطح، هیچ نعمت و حقیقتی را نمی‌بینند. حتی گاهی برای رفع این اضطراب و تلاطم درونی، سراغ معنویات و امور مذهبی می‌روند. اما چون نگاهشان سطحی است، حقیقت را نمی‌یابند یا حتی به دام راه‌های باطل می‌افتند.

«مانند فرد معتاد كه تنها در اندیشۀ فراهم كردن مواد مخدّر است. تا مواد برایش فراهم باشد، غمی ندارد و با استعمال آن سرخوش است و به بدبختی‌هایی كه انتظارش را می‌كشد، نمی‌اندیشد.»[7] اما همین که مواد به او نرسد، به هم می‌ریزد و از همه چیز حتی عزیزانش می‌گذرد تا دوباره به لذت خماری برسد!

«دستۀ دوم كسانی‌اند كه روح و عقل آن‌ها تا اندازه‌ای پرورش یافته و نگاهشان تنها به لایۀ سطحی زندگی نیست. درنتیجه با عقل حسابگر خود به بررسی و سنجش امور می‌پردازند و در پی هر لذتی نمی‌روند؛ بلكه در پی سود و لذتی هستند كه پس از آن، رنج و ناراحتی فراوان نباشد. همچنین از ناراحتی و رنجی كه فایده و سودی در پی‌ داشته باشد، نمی‌گریزند. این افرادِ برخوردار از عقل حسابگر، حتی اگر از معنویات و ایمان بهره‌مند نباشند، عاقبت‌اندیش‌اند... . مانند فرد بیماری كه گرچه از خوردن داروی تلخ خوشش نمی‌آید، چون آن دارو موجب سلامتش می‌شود، از مصرف آن خشنود است... . درواقع او پیرو ادراكات حسی خود نیست و در پی تأمین مصالحش است، هرچند مصالح دنیوی.»[8]

این دو دسته با توجه به سطح فکر و روح خود، به‌هرحال به اقتضای طبیعت خود در برابر لذت‌ها و رنج‌ها و منافع، واكنش نشان می‌دهند و اگرچه مسلمان یا حتی شیعۀ پیرو اهل‌بیت(علیهم‌السلام) باشند، به ساحت خاص ولایت وارد نشده‌اند.

دستۀ سوم کسانی هستند که وجه قلب خود را رو به ماوراء طبیعت کرده‌اند و می‌بینند هستی، واقعیتی برتر از سود و زیان شخصی دارد؛ پس نه لذت‌های این دنیا اصالت دارد و نه از دست دادن‌هایش. به‌این‌ترتیب هم در خوشی‌ها مغرور نمی‌شوند و هم در بلاها و مصیبت‌ها صبورند و از کوره درنمی‌روند؛ چون می‌دانند برای ابتلا و ظهور استعدادهایشان به دنیا آمده‌اند. ایمان و یقینشان به خدا بیشتر می‌شود و غم و شادی‌شان حول بندگی و معصیت او می‌گردد.

چنان‌که در روایت آمده، برای آن‌ها خوشی و ناخوشی فرق ندارد و همواره در پی رضای خدا هستند. این‌ها کسانی‌اند که وارد ریل شیعیان شعاعی شده‌اند و اگر در همین طریق بروند، به بالاترین درجات قرب و معیت ولایت می‌رسند.

در روایت دیگری نیز آمده است: روزی امام باقر(علیهم‌السلام) جابربن‌عبدالله انصاری را که پیر و ضعیف شده بود، دید و حالش را پرسید. او پاسخ داد: «اکنون در حالی هستم که پیری را از جوانی، بیماری را از سلامت و مرگ را از زندگی بیشتر دوست دارم.» امام فرمود: «اما من اگر خدا پیرم کند، پیری را دوست دارم و اگر جوانم قرار دهد، جوانی را؛ اگر بیمارم سازد، بیماری را و اگر شفایم دهد، شفا را؛ اگر مرا بمیراند، مرگ را و اگر زنده بدارد، زندگی را.»[9]

این است حال شیعۀ راستین که به هرچه خدا بخواهد، راضی است و همان را دوست دارد. و اینجاست که کربلا برایمان معنا می‌شود که چرا امام حسین(علیهم‌السلام) به مسلخ شهادت رفت، با اینکه می‌دانست اگر نرود، گناه نیست و به امامتش خدشه وارد نمی‌شود؛ چون رضای خدا برایش از هرچیز محبوب‌تر بود.

آری؛ شیعۀ حقیقی را اگر می‌خواهیم بشناسیم، باید تابلوی کربلا را مطالعه کنیم تا ببینیم کربلاییان چگونه در برابر هر بلایی عاشقانه بندگی کردند و در مقام «رضا» و عشق خدا مقیم شدند.

 


[1]- بحارالأنوار، ج65، ص155.

[2]- بحارالأنوار، ج65، ص155.

[3]- الكافي، ج‏2، صص74-75.

[4]- بحارالأنوار، ج65، ص191.

[5]- بحارالأنوار، ج65، صص192-193.

[6]- سیمای سرافرازان، ج1، ص267.

[7]- سیمای سرافرازان، ج1، ص268.

[8]- سیمای سرافرازان، ج1، صص268-269.

[9]- مسكّن الفؤاد عند فقد الأحبّة و الأولاد، ص87.

 



نظرات کاربران

//