روایاتی در باب ولایت

روایاتی در باب ولایت

 

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 50، 15 محرم 1445) به تبیین موضوع «روایاتی در باب ولایت» می‌پردازیم.

با بررسی تاریخ شیعه متوجه شدیم که از بین تمام انحرافات و انشعابات این مذهب، فقط شیعیان دوازده امامی اهل نجات هستند. چون آنان امامان را یک نور واحد در تجلی اسم اعظم ولایت الهی می‌بینند و ولایت را به عنوان سریان در هستی می‌شناسند. شیعیان باید از مشایعت با امام در فعل و صفت پا را فراتر نهاده و قلبشان را به میدان امتحان بکشانند. یعنی باورهای خود را در مورد خدا، هستی، انسان و وظایف انسانی اصلاح کنند.

خداوند در معرفی افرادی که به امنیت و هدایت رسیده‌اند می‌فرماید: «آنان کسانی هستند که ایمان آورده‌ و ایمان خود را به ظلم آلوده نکرده‌اند.»[1] در زیارت آل یاسین هم می‌خوانیم که در روز رجعت ایمان آوردن کسی که قبلاً ایمان نیاورده یا در ایمان خود کسب خیر نکرده‌ باشد هیچ فایده‌ای ندارد.[2]

این نشان می‌دهد که صرف ایمان نجات‌بخش نیست. مسیحیان، یهودیان و فرقه‌های اسلامی همه به خدا ایمان دارند اما ایمانشان خالص نیست و به ظلم آلوده است. اگر ایمان کسی به ظلم آلوده شود یا او نتواند در ایمان خود خیر را کسب کند، اهل نجات نیست. کسی که ایمانش را از ظلم پاکیزه کرده باشد، در امنیت است. یعنی شیطان نمی‌تواند به ایمان او نفوذ کند و راهی برای تسلط به او ندارد.

برای درک مفهوم «خیر» به زیارت جامعه کبیره مراجعه می‌کنیم. «خیر» مساوی ولایت است و ولایت مساوی «خیر»: "إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه"[3] اگر خیری به فعل و صفت درآید، اصل و معدن آن ولایت است. پس کسب خیر در ایمان یعنی ولایتی که در وجود همه هست، به ظهور درآید و این ظهور فقط با ابتلا ممکن است.

ابتلا یعنی قرار گرفتن در مراتب امواج. پیامبر و امام هم برای رسیدن به ولایت ناگزیر است وارد امواج بلا شود. پیروان ایشان هم به نسبت ظرفیت و رتبۀ خود درگیر بلا می‌شوند. در مشایعت ظاهری در میدان فقه و شریعت و اخلاق، فتنه و بلا به این شکل نیست. حتی برخی عبادات نه تنها سخت نیست؛ بلکه بسیار لذت‌بخش و خواستنی‌ است.

کسی که در ایمان خود کسب خیر نکرده باشد، شیعه‌ای است که نتوانسته با اعتقاد به امامت و مشایعت ظاهری با او، نور ولایت را در قلب خود اشتداد دهد. همه این نور را در قلب خود دارند؛ اما فقط در میدان ابتلا این نور اشتداد پیدا می‌کند: جایی که حق و باطل مشخص نیست و بصیرت و فرقان به بوتۀ آزمایش گذاشته می‌شود.

امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید کسانی که ایمان آورده و ایمان خود را به ظلم آلوده نکرده‌اند، کسانی هستند که به ولایت علی‌بن‌ابیطالب(علیه‌السلام) معتقدند و ایمانشان را با ولایت فلانی و فلانی مخلوط نکرده‌اند که این تلبس به ظلم است.[4]

خداوند خطاب به مسلمانان می‌فرماید: «گروهی از شما کافر و گروهی دیگر مؤمنید!»[5] این نشان می‌دهد که اسلام آوردن حتی می‌تواند با کفر جمع شود. امام صادق(علیه‌السلام) در توضیح این آیه می‌فرماید: «روزی که مردم در صلب حضرت آدم بودند و در عالم ذر از آنان میثاق گرفته می‌شد، خداوند ایمانشان را با ولایت ما و کفرشان را با نپذیرفتن ولایت ما شناخت.»[6]

امام علی(علیه‌السلام) در برخی خطبه‌ها خود را نه به عنوان شخص علی‌بن‌ابیطالب مولود کعبه بلکه به عنوان حقیقت ولایت معرفی کرده است. برای مثال در خطبه‌ای خود را لوح، قلم و عرش معرفی می‌کند.[7] این خطبه برای شیعه‌ای نیست که به مشایعت ظاهری بسنده کرده است. امام برای او از دنیا و آخرت و نماز و زکات می‌گوید. اما برای شیعه‌ای که به دنبال نورانیت است، خود را جور دیگری معرفی می‌کند.

این جزء ابتلائات قلب ماست و باید جای آن را در جان خود بیابیم. قلم در عالم وجود آن چیزی است که سرنوشت ما را می‌نویسد. وقتی امام خود را قلم معرفی می‌کند. یعنی ای شیعه! بدان که باید تقدیر و سرنوشتت را به من بسپاری! نگران نباش اگر زمین هم خوردی ما تو را بلند می‌کنیم و اگر آلوده شدی مایۀ تطهیر تو می‌شویم![8] ما چقدر تقدیر خود را به ولایت وابسته می‌دانیم و چقدر به اسباب و علل مادی نظیر اموال و شئونات اجتماعی، همسر، فرزندان و...؟ آیا در مواجهه با نواقص و مشکلات به او پناه می‌بریم؟ ولایتش را قبول داریم. اهل گناه هم نیستیم اما آیا علی(علیه‌السلام) برای ما لوح و قلم است؟ آیا به تقدیری که او بنویسد راضی هستیم؟

ما اهل اعتقادات و نماز و روزه هستیم و از گناهان فعلی و صفتی فاصله می‌گیریم. اما هنوز دچار شکست و سرگردانی هستیم و به آرامش نرسیده‌ایم. انگار هنوز چیزی سر جای خودش نیست. همین نشان می‌دهد یک جای کار غلط است: ما ولایت را در درون نیافته‌ایم.

تمام افتخار علی(علیه‌السلام) این است که بندۀ خداست و با بندگی به مقام لوح و قلم رسیده است. ما باید او را به عنوان قلم بیابیم وگرنه در توهم، خود را قلم می‌پنداریم و با اینکه مرجع تقلید داریم، نماز و عبادات را با درک خود و برای لذت خود می‌خوانیم.

در حدیث دیگر می‌خوانیم:«بنده ای را روز قیامت می‌آورند و در پیشگاه الهی نگه می‌دارند. پس امر می‌شود که «او را به سمت آتش ببرید!» بنده می‌گوید: ای پروردگار من! امر کردی که مرا به جهنم ببرند در حالی که من اهل قرآن خواندن بودم! خدا فرمود: ای بنده من! من به تو نعمت دادم؛ اما تو شکر نعمت مرا نکردی! بنده گفت: ای پروردگار من! تو فلان نعمت را به من دادی و من اینگونه شکر کردم و نعمت‌ها و شکر بر آن‌ها را دانه دانه شمرد. پس خدای تعالی فرمود: ای بندۀ من راست می‌گویی. اما تو شکر کسی را نکردی که من نعمت‌ها را به دست او جاری کرده بودم. من قسم خورده‌ام که شکر بنده در نعمت‌ها را قبول نکنم؛ مگر اینکه وسیله‌ای را که من با آن، نعمت‌ را به سمت بنده‌ام سوق داده‌ام شکر گوید.»[9]

یعنی بدون شناخت واسطۀ خدا در خلقت و روزی‌رسانی، شکر هیچ نعمتی به جا آورده نمی‌شود. آیا ما در نعمت‌ها واسطه را می‌بینیم؟ خداوند وعده فرموده است که اگر شکر نعمت مرا به جای آورید من وجود شما را رشد می‌دهم.[10] ما در ظاهر شاکر خدا هستیم. اما "لَاَزیدَنَّکُم" در وجود ما تحقق نمی‌یابد. چون ولایت را به عنوان اتمام نعمت و واسطۀ نعمت‌های دیگر نمی‌شناسیم و نمی‌بینیم فقط یک حقیقت در وجود کار می‌کند و بقیه ابزار او هستند. بدون درک این حقیقت حتی اگر تمام روز الحمدلله بگوییم فایده‌ای ندارد. چون لوح و قلم خود را گم کرده‌ایم و چشممان به اسباب مادی است. منظور این نیست که اسباب مادی را کنار بگذاریم. فقط باید بدانیم که ورای هر سبب مادی حقیقتی به نام ولایت است که با نظر به آن باید به اسباب و علل دست بزنیم.

روزی حضرت علی(علیه‌السلام) در مورد محاسبۀ نفس سخن می‌گفت. مردی پرسید: «ای امیرمؤمنان! انسان چگونه نفس خویش را محاسبه کند؟» ایشان فرمود: «هنگامی که صبح را به شام می‌رساند، نفس خویش را مخاطب ساخته چنین گوید: ای نفس! امروز بر تو گذشت و تا ابد باز نمی‌گردد و خداوند از تو دربارۀ آن سؤال می‌کند که در چه راه آن را سپری کردی؟ چه عملی در آن انجام دادی؟ آیا به یاد خدا بودی، و حمد او را به جا آوردی؟ آیا حق برادر مؤمن را ادا کردی؟ آیا غم و اندوهی از دل او زدودی؟ و در غیاب او زن و فرزندش را حفظ کردی؟ آیا حق بازماندگانش را بعد از مرگ او ادا کردی؟ آیا با استفاده از آبروی خویش، جلو غیبت برادر مؤمن را گرفتی؟ آیا مسلمانی را یاری نمودی؟ راستی چه کار (مثبتی) امروز انجام دادی؟ سپس آنچه را که انجام داده به یاد می‌آورد، اگر به خاطرش آمد که عمل خیری از او سر زده، حمد خداوند متعال و تکبیر او را به خاطر توفیقی که به او عنایت کرده به جا می‌آورد و اگر معصیت و تقصیری به خاطرش آمد، از خداوند متعال آمرزش می‌طلبد و تصمیم بر ترک آن در آینده می گیرد و آثار آن را از نفس خویش با تجدید صلوات بر محمد و آل پاکش و عرضۀ بیعت با امیرمؤمنان(علیه‌السلام) برخویشتن و قبول آن و اعاده لعن بر دشمنان و مانعان از حقوقش، محو می کند. هنگامی که این محاسبه (جامع و کامل) را انجام داد، خداوند می‌فرماید: «من به خاطر دوستی تو با دوستانم و دشمنی‌ات با دشمنانم (و محاسبه جامعی که با نفس خویش داشتی) در مورد گناهانت به تو سخت‌گیری نمی‌کنم و تو را مشمول عفو خود خواهم ساخت!»[11]

آیا ما هر شب به نفس خود رجوع می‌کنیم و از او حساب می‌کشیم؟ یا تمام هم و غم و حساب و کتاب ما در محدودۀ زندگی روزمرۀ مادی است؟ آیا حواسمان هست روزی که بر ما گذشت دیگر برنمی‌گردد و خداوند از تمام دقایقش خواهد پرسید؟ آیا اشتباهات و نقص‌هایمان را می‌بینیم و به خاطرش استغفار می‌کنیم و برای زدودن آثار آن از نفس، هر شب با امام خود به عنوان لوح و قلم بیعت می‌کنیم؟ آیا در خوشی و ناخوشی خود را تسلیم ولایت می‌کنیم؟

پذیرش توبه در گروی شناخت ولایت است. خداوند قبول توبۀ حضرت آدم را به واسطۀ «کلماتی» می‌داند که به او القا شد.[12] در روایت آمده است که منظور از کلمات این بود که از خدا به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم‌السلام) تقاضایش را مطرح کرد.[13]

در روایتی ذیل آیۀ "صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ" آمده است: کسانی که نعمت داده شده‌اند، شیعیان علی(علیه‌السلام) هستند. نه بر آن‌ها غضب می‌شود و در زمرۀ گمراهانند.[14]

اگر ما گرفتار گمراهی هستیم، به این دلیل است که در اتصال به ولایت سست هستیم. با اینکه امامت را قبول داریم.

پیامبر فرمود: «زمانی که خداوند ابراهیم خلیل را آفرید از چشم او پرده برداشت. پس او در جانب عرش نوری را دید و گفت: ای اله و سرور من! این نور چیست؟ خدا فرمود: او محمد برگزیدۀ من است. ابراهیم گفت: خدایا در کنار او نور دیگری می‌بینم. خداوند فرمود: ای ابراهیم او علی است که دین مرا یاری می‌کند. ابراهیم گفت: خدایا! من نور سومی را می‌بینم که در کنار این دو نور است. خداوند فرمود: ای ابراهیم! او فاطمه است که پشت پدر و همسرش قرار گرفته و دوستداران خود را از آتش دور نگه می‌دارد. ابراهیم گفت: خدایا من دو نور دیگر می‌بینم که به دنبال این سه نور هستند. خداوند فرمود: ای ابراهیم آن دو حسن و حسین هستند که پشت سر پدر و مادر و جدّ خود ایستاده‌اند. ابراهیم گفت: خدایا! من نُه نور می‌بینم که به این پنج نور آویزان شده‌اند. خداوند فرمود: ای ابراهیم! آن‌ها امامان از فرزندان ایشانند. ابراهیم گفت: خدایا! آن‌ها چگونه شناخته می‌شوند؟ خداوند فرمود: اولین آن‌ها علی‌بن‌حسین است و محمد فرزند علی و جعفر فرزند محمد و موسی فرزند جعفر و علی فرزند موسی و محمد فرزند علی و علی فرزند محمد و حسن فرزند علی و محمد فرزند حسن که او قائم مهدی است. ابراهیم گفت: خدایا! تعدادی نور دور آن‌ها می‌بینم که کسی نمی‌تواند تعدادشان را بشمارد جز تو! خدا فرمود: ای ابراهیم! آنان شیعیان و دوستداران ایشانند. ابراهیم گفت: خدایا! شیعیان و دوستداران ایشان به چه چیز شناخته می‌شوند؟ خدا فرمود: ای ابراهیم! به پنجاه و یک رکعت نماز در شبانه روز و «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم» را بلند گفتن و قنوت قبل از رکوع و سجدۀ شکر و انگشتر به دست راست کردن. ابراهیم گفت: خدایا! مرا هم از شیعیان و محبین قرار بده. خداوند فرمود: تو را از آنان قرار دادم. پس خداوند این آیه را نازل فرمود: "و ان من شيعته لابراهيم اذ جاء ربه بقلب سليم"»[15]

از این حدیث برمی‌آید که شیعه نور است. همانطور که نور معصومین(علیهم‌السلام) با ظلم و معصیت آلوده نمی‌شود، نور شیعه هم از نقص، معاصی و کدورت پاک است. ما نوری نیستیم که خدا آفریده و از خود جدا کرده باشد. ما تداوم همین نور هستیم. پس اوصاف و سبک زندگی ما هم باید نورانی باشد. نه اینکه عقیده‌ای نورانی و صفتی ظلمانی داشته باشیم. یا در عقیده و صفت نورانی باشیم اما فعلمان ظلمانی باشد. اگر نگاه ولایی درست شد، فعل و صفت هم درست می‌شود. اما بدون شناخت صحیح ولایت فعل و صفت خوب هم در جای خود نمی‌نشیند. مثل اینکه مداری ببندیم و به درستی سیم کشی کنیم. اما تا لامپ را به منبع وصل نکنیم، محال است روشن شود. ما هم به ولایت وصل نیستیم. به همین دلیل نه در درون خود نور داریم نه می‌توانیم دیگران را نورانی کنیم.

خداوند ابراهیم را به عنوان شیعه صاحب قلب سلیم معرفی می‌کند. این مقامی است که ما هم باید به آن برسیم تا بتوانیم ادعا کنیم که شیعه هستیم. 

امام کاظم(علیه‌السلام) می‌فرماید: «خدای تبارک‌وتعالی نور محمّد(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را از نوری آفرید که آن را از نور عظمت و بزرگی خود به وجود آورد و آن، نور لاهوتی او است که از «لاه» به وجود آورد یعنی از خداوندی‌اش، از وجودش که از آن به وجود آورد و در طور سینا بر موسی‌بن‌عمران تجلّی کرد و آرام و قرار نگرفت و موسی برای دیدن او تاب نیاورد و در جایش ثابت نماند تا اینکه مدهوش و بی‌هوش به زمین افتاد و آن نور محمّد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود. هنگامی که خداوند خواست محمّد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را از آن بیافریند، آن نور را به دو بخش تقسیم کرد و از بخش اوّل محمّد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و از بخش دیگر علی‌بن‌ابیطالب(علیه‌السلام) آفرید و از آن نور غیر آن دو را نیافرید. خداوند آن دو را با دست [قدرت] خویش آفرید و خودش، از خودش و برای خودش در آن دو دمید و آن دو را به شکل خودشان صورتگری کرد و آن دو را امانتدارانش، شاهدان بر خلقش، جانشینان بر مخلوقاتش و چشمش بر آنان و زبانش به‌سوی آن‌ها قرار داد. علمش را در وجود آن‌ها به ودیعه سپرد و به آن دو، «بیان» آموخت و آن دو را بر غیبش آگاه کرد و یکی را جانش و دیگری را روحش قرار داد که هیچ‌یک بدون رفیقش پابرجا نمی‌ماند. ظاهرشان بشری و باطنشان الهی است. به صورت چهره‌های طبیعی و بشری برای خلق ظاهر شده‌اند تا دیدن آن دو را تحمّل کنند و آن کلام خداوند متعال است؛ وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ. آن دو، مقام و منزلت پروردگار جهانیان و حجاب آفرینندۀ همۀ خلایق هستند. خداوند به‌وسیلۀ آن دو، آفرینش خلق را آغاز کرد و به‌وسیلۀ آن دو، حکومت و اندازه‌ها را پایان می‌دهد.[16]

این روایت جریان خلقت را آفرینش از یک نور واحد می‌داند. پس جایگاه موجودات کجاست؟ «من» یا نفس یک انسان واحد است؛ اما همین من بی‌نهایت تعین دارد: تمام سلول‌های بدن و تمام تجلیات خیال و اندیشه از همین من واحد نشأت می‌گیرد. به همین ترتیب تمام موجودات از همان نور واحد که دو نیم شد تعین گرفته‌اند. اگر ما آن نور را نبینیم و متوجه وابستگی وجودی خود به او نباشیم، مثل چشمی هستیم که فکر می‌کند خودش بصیر است و متوجه تدبیر نفس نیست.

درک این وابستگی به معنای ترک زندگی و دست روی دست گذاشتن نیست. کسی که این ارتباط را درک می‌کند، برای خود استقلال قائل نیست؛ لذا در ریز و درشت اتفاقات زندگی به جای تقلا و حساب و کتاب مادی، به سر منشأ وجودش پناه می‌برد. وقتی بیمار می‌شود به پزشک مراجعه می‌کند اما به طبیبی توکل دارد که تمام اطبا دریوزۀ او هستند.

شیعه برای امام مثل دست و پا و اعضای بدن برای نفس است. مگر دست و پا گلایه می‌کنند که چرا مرا تکان دادی یا ندادی؟ آن‌ها اراده و برنامه‌ای از خود ندارند و خوشحالی و ناراحتی برایشان معنایی ندارد. همانطور که اعضای بدن گوش به فرمان نفس است، شیعه واقعی هم گوش به فرمان ولی است. خود را ابزاری در دست او می‌بیند و اتصالش را با او حفظ می‌کند. ما جای امام را در شهر نجف و ضریحش خوب پیدا کرده‌ایم؛ اما برای نجات از سرگردانی باید جای او را در وجود هم پیدا کنیم.

اعضای بدن هیچ اشرافی بر نفس ناطقه ندارند. فقط عظمت و جلال او را درک می‌کنند و می‌دانند اوست که آن‌ها را تدبیر می‌کند و بدون نفس توان حرکت ندارند. ما هم از امام عظمت و وسعت وجودی‌اش را درک می‌کنیم و هرگز نمی‌توانیم به آن مقام برسیم. همانطور که امام عظمت خدای تعالی را درک می‌کند و هرگز نمی‌تواند واجب‌الوجود شود.

 


[1]- سورۀ انعام، آیۀ 82: "الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَٰئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ"

[2]- "وَأَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ لَارَيْبَ فِيها يَوْمَ لَايَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً"

[3]- اگر از خوبی یاد شود، آغاز و اصل و فرع و سرچشمه و نهایتش شمایید.

[4]-  بحارالأنوار، ج31، ص626: "اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمٰانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولٰئِكَ لَهُمُ اَلْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ قال: بولاية عليّ بن أبي طالب عليه السلام و لم يخلطوا بولاية فلان و فلان، فإنّه التلبّس بالظلم"

[5]- سورۀ تغابن، آیۀ 2: "فَمِنْكُمْ كَافِرٌ وَمِنْكُمْ مُؤْمِنٌ"

[6]-  اصول كافى، جلد 2، ص278: "عَرَفَ اللَّهُ إِیمَانَهُمْ بِوَلَایَتِنَا وَ كُفْرَهُمْ بِهَا یَوْمَ أَخَذَ عَلَیْهِمُ الْمِیثَاقَ فِی صُلْبِ آدَمَ ع وَ هُمْ ذَرٌّ"

[7]-  مشارق أنوار اليقين، ص159: "أنا اللوح أنا القلم أنا العرش"

[8]- زیارت جامعه کبیره: "وَجَعَلَ صَلاتَنا عَلَيْكُمْ، وَمَا خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلايَتِكُمْ، طِيباً لِخَلْقِنا، وَطَهارَةً لِأَنْفُسِنا، وَتَزْكِيَةً لَنا، وَكَفَّارَةً لِذُنُوبِنا"

[9]- بحارالأنوار، ج7، ص223: "يُؤْتَى بِعَبْدٍ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فَيُوقَفُ بَيْنَ يَدَيِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَيَأْمُرُ بِهِ إِلَى اَلنَّارِ فَيَقُولُ أَيْ رَبِّ أَمَرْتَ بِي إِلَى اَلنَّارِ وَ قَدْ قَرَأْتُ اَلْقُرْآنَ فَيَقُولُ اَللَّهُ أَيْ عَبْدِي إِنِّي أَنْعَمْتُ عَلَيْكَ فَلَمْ تَشْكُرْ نِعْمَتِي فَيَقُولُ أَيْ رَبِّ أَنْعَمْتَ عَلَيَّ بِكَذَا فَشَكَرْتُكَ بِكَذَا وَ أَنْعَمْتَ عَلَيَّ بِكَذَا وَ شَكَرْتُكَ بِكَذَا فَلاَ يَزَالُ يُحْصِي اَلنِّعَمَ وَ يُعَدِّدُ اَلشُّكْرَ فَيَقُولُ اَللَّهُ تَعَالَى صَدَقْتَ عَبْدِي إِلاَّ أَنَّكَ لَمْ تَشْكُرْ مَنْ أَجْرَيْتُ لَكَ نِعْمَتِي عَلَى يَدَيْهِ وَ إِنِّي قَدْ آلَيْتُ عَلَى نَفْسِي أَنْ لاَ أَقْبَلَ شُكْرَ عَبْدٍ لِنِعْمَةٍ أَنْعَمْتُهَا عَلَيْهِ حَتَّى يَشْكُرَ سَائِقَهَا مِنْ خَلْقِي إِلَيْهِ"

[10]- سورۀ ابراهیم، آیۀ 7: "لَئِن شَكَرتُم لَأَزيدَنَّكُم"

[11]- بحارالأنوار، جلد89، صفحه 250: " فَقَالَ اَلرَّجُلُ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ كَيْفَ يُحَاسِبُ اَلرَّجُلُ نَفْسَهُ قَالَ إِذَا أَصْبَحَ ثُمَّ أَمْسَى رَجَعَ إِلَى نَفْسِهِ وَ قَالَ يَا نَفْسُ إِنَّ هَذَا يَوْمٌ مَضَى عَلَيْكِ لاَ يَعُودُ إِلَيْكِ أَبَداً وَ اَللَّهُ يَسْأَلُكِ عَنْهُ فِيمَا أَفْنَيْتِهِ فَمَا اَلَّذِي عَمِلْتِ فِيهِ أَ ذَكَرْتِ اَللَّهَ أَمْ حَمَدْتِيهِ أَ قَضَيْتِ حَقَّ أَخٍ مُؤْمِنٍ أَ نَفَّسْتِ عَنْهُ كُرْبَتَهُ أَ حَفِظْتِيهِ بِظَهْرِ اَلْغَيْبِ فِي أَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ أَ حَفِظْتِيهِ بَعْدَ اَلْمَوْتِ فِي مُخَلَّفِيهِ أَ كَفَفْتِ عَنْ غَيْبَةِ أَخٍ مُؤْمِنٍ بِفَضْلِ جَاهِكِ أَ أَعَنْتِ مُسْلِماً مَا اَلَّذِي صَنَعْتِ فِيهِ فَيَذْكُرُ مَا كَانَ مِنْهُ فَإِنْ ذَكَرَ أَنَّهُ جَرَى مِنْهُ خَيْرٌ حَمِدَ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَبَّرَهُ عَلَى تَوْفِيقِهِ وَ إِنْ ذَكَرَ مَعْصِيَةً أَوْ تَقْصِيراً اِسْتَغْفَرَ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى تَرْكِ مُعَاوَدَتِهِ وَ مَحَا ذَلِكَ عَنْ نَفْسِهِ بِتَجْدِيدِ اَلصَّلاَةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ اَلطَّيِّبِينَ وَ عَرْضِ بَيْعَةِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ عَلَى نَفْسِهِ وَ قَبُولِهَا وَ إِعَادَةِ لَعْنِ شَانِئِيهِ وَ أَعْدَائِهِ وَ دَافِعِيهِ عَنْ حُقُوقِهِ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَسْتُ أُنَاقِشُكَ فِي شَيْءٍ مِنَ اَلذُّنُوبِ مَعَ مُوَالاَتِكَ أَوْلِيَائِي وَ مُعَادَاتِكَ أَعْدَائِي"

[12]- سورۀ بقره، آیۀ 37: فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ

[13]- الكافي، ج‏8، ص305: "فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ قَالَ سَأَلَهُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ فَاطِمَةَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمْ"

[14]-  البحار ج 36 ص 128. شیعة علی الذین أنعمت علیهم بولایة علی بن أبی طالب علیه السلام لم تغضب علیهم ولم یضلوا

[15]- المستدرك ج 1، ص 279: "لما خلق الله ابراهيم الخليل كشف له عن بصره فنظر في جانب العرش نورا فقال: الهي و سيدي ما هذا النور؟ قال: يا ابراهيم هذا محمد صفيي. فقال: الهي و سيدي اني أري بجانبه نورا آخر. قال: يا ابراهيم هذا علي ناصر ديني. قال: الهي و سيدي، اني أري بجانبهما نورا آخر ثالثا يلي النورين. قال: يا ابراهيم، هذه فاطمة تلي أباها و بعلها، فطمت محبيها من النار. قال: الهي و سيدي، اني أري نورين يليان الأنوار الثلاثة. قال: يا ابراهيم: هذان الحسن و الحسين يليان أباهما و أمهما و جدهما. قال: الهي و سيدي اني أري تسعة أنوار قد أحدقوا بالخمسة الأنوار. قال: يا ابراهيم هؤلاء أئمة من ولدهم.قال: الهي و سيدي و بمن يعرفون؟ قال: يا ابراهيم أولهم علي بن الحسين، و محمد ولد علي، و جعفر ولد محمد، و موسي ولد جعفر، و علي ولد موسي، و محمد ولد علي، و علي ولد محمد، و الحسن ولد علي، و محمد ولد الحسن القائم المهدي. قال: الهي و سيدي و أري عدة أنوار حولهم لا يحصي عدتهم الا أنت. قال: يا ابراهيم هولاء شيعتهم و محبوهم. قال: الهي و سيدي بم يعرف شيعتهم و محبوهم؟ قال: يا ابراهيم بصلاة الاحدي و الخمسين، و الجهر ببسم الله الرحمن الرحيم، و القنوت قبل الركوع و سجدتي الشكر و التختم باليمين. قال ابراهيم: اجعلني الهي من شيعتهم و محبيهم. قال: قد جعلتك منهم. فأنزل تعالي فيه «و ان من شيعته لابراهيم اذ جاء ربه بقلب سليم. صدق الله تعالي و رسوله."

[16]- تفسیر اهل بیت علیهم السلام، ج4، ص336: "إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی خَلَقَ نُورَ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) مِنْ نُورٍ اخْتَرَعَهُ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ وَ جَلَالِهِ وَ هُوَ نُورُ لَاهُوتِیَّتِهِ الَّذِی ابْتَدَأَ مِنْ لَاهٍ أَیْ مِنْ إِلَهِیَّتِهِ مِنْ أَیْنِیَّتِهِ الَّذِی ابْتَدَأَ مِنْه وَ تَجَلَّی لِمُوسَی بْنِ عِمْرَانَ (علیه السلام) بِهِ فِی طُورِ سَیْنَاءَ فَمَا اسْتَقَرَّ لَهُ وَ لَا طَاقَ مُوسَی (علیه السلام) لِرُؤْیَتِهِ وَ لَا ثَبَتَ لَهُ حَتَّی خَرَّ صَاعِقاً مَغْشِیّاً عَلَیْهِ وَ کَانَ ذَلِکَ النُّورُ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَخْلُقَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) مِنْهُ قَسَّمَ ذَلِکَ النُّورِ شَطْرَیْنِ فَخَلَقَ مِنَ الشَّطْرِ الْأَوَّلِ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) وَ مِنَ الشَّطْرِ الْآخَرِ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام) وَ لَمْ یَخْلُقْ مِنْ ذَلِکَ النُّورِ غَیْرَهُمَا خَلَقَهُمَا اللَّهُ بِیَدِهِ وَ نَفَخَ فِیهِمَا بِنَفْسِهِ مِنْ نَفْسِهِ لِنَفْسِهِ وَ صَوَّرَهُمَا عَلَی صُورَتِهِمَا وَ جَعَلَهُمَا أُمَنَاءَ لَهُ وَ شُهَدَاءَ عَلَی خَلْقِهِ وَ خُلَفَاءَ عَلَی خَلِیقَتِهِ وَ عَیْناً لَهُ عَلَیْهِمْ وَ لِسَاناً لَهُ إِلَیْهِمْ قَدِ اسْتَوْدَعَ فِیهِمَا عِلْمَهُ وَ عَلَّمَهُمَا الْبَیَانَ وَ اسْتَطْلَعَهُمَا عَلَی غَیْبِهِ وَ جَعَلَ أَحَدَهُمَا نَفْسَهُ وَ الْآخَرَ رُوحَهُ لَا یَقُومُ وَاحِدٌ بِغَیْرِ صَاحِبِهِ ظَاهِرُهُمَا بَشَرِیَّهْ وَ بَاطِنُهُمَا لَاهُوتِیَّهْ ظَهَرَا لِلْخَلْقِ عَلَی هَیَاکِلِ النَّاسُوتِیَّهْ حَتَّی یُطِیقُوا رُؤْیَتَهُمَا وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَی وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ فَهُمَا مَقَامُ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ حِجَابُ خَالِقِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ بِهِمَا فَتَحَ اللَّهُ بَدْءَ الْخَلْقِ وَ بِهِمَا یَخْتِمُ الْمُلْکَ وَ الْمَقَادِیرَ"

 



نظرات کاربران

//