خطبۀ امام حسین(ع) در منا

خطبۀ امام حسین(ع) در منا

 

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 47، 12 محرم 1445) به تبیین موضوع «خطبۀ امام حسین(علیه‌السلام) در منا» می‌پردازیم.

سُلیم‌بن‌قیس در سنین نوجوانی که حدود پانزده سال داشت در اوائل حکومت عمر وارد مدینه شده است. در فضای آلوده‌ و تاریکی که مدینۀ علم (رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله)) رفته بود و باب آن هم (امام علی(علیه‌السلام)) بسته شده بود؛ زمانی که کسی اجازۀ نقل و نوشتن حدیث پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را نداشت. در این فضا سلیم نوجوان، از بصیرتی برخوردار بود که «ولی» را شناخت و مخفیانه درصدد جمع آوری و نوشتن احادیث برآمد.

امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید: "عُلَمَاءُ شِيعَتِنَا مُرَابِطُونَ فِي اَلثَّغْرِ اَلَّذِي يَلِي إِبْلِيسَ وَ عَفَارِيتَهُ يَمْنَعُوهُمْ عَنِ اَلْخُرُوجِ عَلَی ضُعَفَاءِ شِيعَتِنَا وَ عَنْ أَنْ يَتَسَلَّطَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ وَ شِيعَتُهُ وَ اَلنَّوَاصِبُ."[1]

علمای شيعۀ ما مرزدارانی هستند که مانع يورش ابلیس و یارانش به شيعيان ناتوان شده، و جلوی غلبۀ ابلیس و یاران ناصبی‌اش را می‌گيرند.

امام(علیه‌السلام) می‌فرماید عالم شیعه و همۀ ما می‌توانیم عالم شیعه باشیم. همان طور که سلیم از پانزده‌‌سالگی شروع کرد و از علمای شیعه شد.

ابلیس وجود خارجی دارد ولی شیاطین، نیروهای مرموز ذهنی هستند که در ذهن، انسان را وسوسه می‌کنند. پس برای در امان ماندن از شیطان باید ذهن خود را حفظ نماییم.

سلیم ولایت حضرت علی(علیه‌السلام) را پذیرفت و با ابوذر و سلمان و مقداد و کسان دیگری که با امام بودند، همراه شد. در همین سن کم مطالبی از سیرۀ پیامبر را مخفیانه نوشته و نگهداری کرده که هیچ کس دیگر این کار را انجام نداده است.

در سال ۲۳ قمری، عثمان به حکومت رسید. در این زمان، سلیم از اصحاب خاص امیرالمؤمنین علی(علیه‌السلام) به شمار می‌رفت و پنهانی به برنامۀ خود در ثبت حدیث و تاریخ ادامه می‌داد.

در زمان عثمان، سلیم همچنان ارتباط قوی با ابوذر و مقداد داشت در حالی که سال‌ها بین او و سلمان جدایی افتاده بود، چه آنکه از سال ۱۶ هجری سلمان به مدائن رفته و در آنجا از دنیا رفته بود.

در این سال‌ها، سلیم به همراه ابوذر در سفر حجّ حاضر شد و خطابه او در کنار کعبه را ثبت کرد و همراه او به مدینه بازگشت. همچنین در سال ۳۴ هجری که ابوذر به ربذه تبعید شد، سلیم در آنجا به دیدن او رفت.

در سال ۳۵ هجری امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) خلافت را که به دست گرفت، سلیم همچنان که با قلم به یاری حقّ مشغول بود، جهاد خود را با شمشیر تکمیل نمود و شخصاً در میدان‌های جنگ حضور یافت و در صف اوّل مبارزین به عنوان «شرطة الخمیس» که فدائیان امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) بودند به جهاد پرداخت، و در همان حال آنچه در میدان‌های جنگ دید در کتابش ثبت نمود.

سلیم‌بن‌قیس همراه علی(علیه‌السلام) از مدینه به بصره آمد و از اوّل تا آخر جنگ جمل به عنوان یکی از پنج هزار فدائی امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در صف اوّل میدان جنگ شمشیر زد.

در اواسط سال ۳۶ هجری، سلیم همراه امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) از بصره به کوفه آمد و از آنجا در طلیعۀ لشکر آن حضرت عازم صفین شد، و تا سال ۳۸ (۱۷ ماه بعد) که جنگ صفین ادامه داشت در جنگ حاضر بود. همچنین در جنگ «یوم الهریر» که شدیدترین و آخرین روز جنگ صفین بود و در یک شبانه روز بیش از هفتادهزار نفر به قتل رسیدند، سلیم حضور داشت. درحالی‌که حدوداً چهل سال از عمر او می‌گذشت.

او در کتابش، مکاتبات علی(علیه‌السلام) با معاویه را به دقت ثبت کرد و خطابه‌های آن حضرت در جنگ را نوشت. همچنین کیفیت جنگ هریر و داستان حکمیت و بر نیزه نمودن قرآن‌ها را در کتابش نوشت.

او در اواخر سال ۳۸ به ملاقات امام سجّاد(علیه‌السلام) مشرّف شد که در سنّ شیرخوارگی در محضر امام علی(علیه‌السلام) بود. در همین ایام به مدائن رفت و در آنجا با حذیفه ملاقات کرد. سلیم در جنگ نهروان شرکت داشت و مطالبی از آن واقعه را در کتابش ثبت کرد.

پس از شهادت علی(علیه‌السلام) سلیم از اصحاب وفادار امام مجتبی(علیه‌السلام) بود. هنگامی که معاویه برای صلح وارد کوفه شد سلیم حاضر بود و خطابه آن حضرت در مقابل معاویه را ثبت کرد. در طول حکومت معاویه، سلیم، فعّالیت علمی خود را ادامه داد و بدعت‌ها و جنایات معاویه و نیز اقدامات او در وضع و تحریف احادیث را به دقّت در کتابش ثبت کرد.

پس از شهادت امام حسن(علیه‌السلام) سلیم از ملتزمین و خواصّ اصحاب حضرت سیدالشهداء(علیه‌السلام) بود و سن او در این هنگام حدود ۵۰ سال بود. در سال ۵۰ هجری که معاویه به بهانۀ حج به مدینه آمده بود، سلیم هم از کوفه به مدینه آمد و گزارشی از سفر معاویه به مکه و مدینه و اقدامات او بر علیه شیعه تهیه کرد.

در سال ۵۸ هجری (دو سال قبل از مرگ معاویه)، امام حسین(علیه‌السلام) در منا بیش از ۷۰۰ نفر از صحابه و تابعین را جمع کرد و برای آنان خطابه‌ای بر علیه معاویه ایراد کرد. سلیم در آن مجلس حضور داشت و فرمایشات حضرت را به‌طور کامل در کتابش نوشت. در این ایام بیش از شصت سال از عمر سلیم می‌گذشت.در سال ۶۱ هجری که شهادت امام حسین(علیه‌السلام) اتّفاق افتاد، در صفحات تاریخ مطلبی از احوال سلیم دیده نمی‌شود. به احتمال قوی او هم از زندانیان ابن زیاد بوده که نتوانستند امام(علیه‌السلام) را یاری کنند.

پس از شهادت حضرت سیدالشهداء(علیه‌السلام) سلیم از اصحاب امام سجّاد(علیه‌السلام) گردید و در حضور آن حضرت، خدمت امام باقر(علیه‌السلام) را هم که در سنین هفت سالگی یا بیشتر بود درک کرد.

در سال ۷۵ هجری، حجاج‌بن‌یوسف ثقفی از طرف عبدالملک‌بن‌مروان حاکم عراق شد و وارد کوفه گردید. از اوّلین کسانی که حجاج سراغشان را گرفت سلیم‌بن‌قیس بود، چرا که سابقۀ او با امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) روشن بود. به همین جهت با ورود حجاج، سلیم‌بن‌قیس از عراق فرار کرد و به سمت ایران آمد تا در سرزمین فارس در نزدیکی شیراز به شهری بنام «نوبندجان» رسید. سلیم در این تبعید ناخواسته هفتادوهفت سالگی عمر خود را می‌گذراند. سلیم در آنجا اقامت گزید و پس از تربیت نوجوانی به نام ابان‌بن‌ابی‌عیاش کتاب خود را به او سپرد و در سال ۷۶ هجری، در سن ۷۸ سالگی، به سوی معشوق و معبود خویش پر کشید.

أبان به بصره رفته کتاب سلیم را به بزرگان نشان داد. کتاب را بر امام سجاد(علیه‌السلام) عرضه ‌کرد. آن حضرت پس از سه روز که کتاب سليم به‌طور کامل نزد ایشان قرائت شد و امام(علیه‌السلام) به مطالب آن گوش فرا دادند، فرمودند: «سليم راست گفته است، خدا او را رحمت کند. اين‌ها احاديث ماست که نزد ما شناخته شده است».[2]

أبان در سال 138قمری در بصره از دنیا رفت و قبل از آن کتاب سلیم را به یکی از شیعیان به نام ابن اذینه سپرد. یکی از روایاتی که در کتاب سلیم آمده، خطبه‌ای است که امام حسین(علیه‌السلام) در منا ایراد فرمودند. در ادامۀ بحث به مرور این خطبه می‌پردازیم.

امام حسین(علیه‌السلام) می‌فرماید:

"وَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ هَذَا الطَّاغِيَةَ قَدْ فَعَلَ بِنَا وَ بِشِيعَتِنَا مَا قَدْ رَأَيْتُمْ وَ عَلِمْتُمْ وَ شَهِدْتُمْ وَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَکمْ عَنْ شَيْ‏ءٍ فَإِنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقُونِي وَ إِنْ کذَبْتُ فَکذِّبُونِي وَ أَسْأَلُکمْ بِحَقِّ اللَّهِ عَلَيْکمْ وَ حَقِّ رَسُولِهِ ص وَ قَرَابَتِي مِنْ نَبِيِّکمْ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلَامُ لَمَّا سَتَرْتُمْ مَقَامِي هَذَا وَ وَصَفْتُمْ مَقَالَتِي وَ دَعَوْتُمْ أَجْمَعِينَ فِي أَمْصَارِکمْ مِنْ قَبَائِلِکمْ مَنْ أَمِنْتُمْ مِنَ النَّاسِ وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَی بَعْدَ قَوْلِهِ فَکذِّبُونِي اسْمَعُوا مَقَالَتِي وَ اکتُبُوا قَوْلِي ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَی أَمْصَارِکمْ وَ قَبَائِلِکمْ فَمَنْ أَمِنْتُمْ مِنَ النَّاسِ وَ وَثِقْتُمْ بِهِ فَادْعُوهُمْ إِلَی مَا تَعْلَمُونَ مِنْ حَقِّنَا فَإِنِّي أَتَخَوَّفُ أَنْ يَدْرُسَ هَذَا الْأَمْرُ وَ يَذْهَبَ الْحَقُّ وَ يُغْلَبَ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کرِهَ الْکافِرُونَ"

شما ديديد و شاهد بوديد و می‌دانيد که اين ستمگر (معاويه) با ما و شيعيان ما چه کرد، من می‌خواهم از شما چيزی بپرسم، اگر راست گفتم، مرا تصديق کنيد و اگر دروغ گفتم، مرا تکذيب نماييد و شما را به حقی که خدا بر شما دارد و به حق رسول خدا و به حق خويشاوندی خود با پيامبرتان، سوگند می‌دهم از اينجا که رفتيد و خواستيد سخنانم را نقل کنيد، همۀ ياران خود را در قبائلتان و کسانی از مردم را که به آنان اطمينان داريد؛ گرد آوريد و آنان را به آنچه از حق و حقيقت ما می‌دانيد، فرا خوانيد زیرا من می‌ترسم که امر ولایت ما کهنه شود و حق و حقيقت از ميان رود و مغلوب باطل شود. اگر چه خداوند نورش را به پايان خواهد رساند هر چند کافران آن را ناخوش دارند.

آن حضرت ادامه دادند: "أَنْشُدُکمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع کانَ أَخَا رَسُولِ اللَّهِ حِينَ آخَی بَيْنَ أَصْحَابِهِ فَآخَی بَيْنَهُ وَ بَيْنَ نَفْسِهِ وَ قَالَ أَنْتَ أَخِي وَ أَنَا أَخُوک فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ"

شما را به خدا سوگند، آيا می‌دانيد که علی‌بن‌ابیطالب(علیه‌السلام) برادر رسول خدا(صلّی‌اللَّه‌عليه‌وآله) است. آنگاه که رسول خدا ميان اصحابش پيمان برادری بست، ميان خود و علی پيمان برادری برقرار نمود و فرمود: تو برادر منی و من برادرت در دنيا و آخرت؟

گفتند: آری.

حضرت ادامه دادند: "قَالَ أَنْشُدُکمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص اشْتَرَی مَوْضِعَ‏ مَسْجِدِهِ وَ مَنَازِلِهِ فَابْتَنَاهُ ثُمَّ ابْتَنَی فِيهِ عَشَرَةَ مَنَازِلَ تِسْعَةً لَهُ وَ جَعَلَ عَاشِرَهَا فِي وَسَطِهَا لِأَبِي ثُمَّ سَدَّ کلَّ بَابٍ شَارِعٍ إِلَی الْمَسْجِدِ غَيْرَ بَابِهِ فَتَکلَّمَ فِي ذَلِک مَنْ تَکلَّمَ فَقَالَ مَا أَنَا سَدَدْتُ أَبْوَابَکمْ وَ فَتَحْتُ بَابَهُ وَ لَکنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي بِسَدِّ أَبْوَابِکمْ وَ فَتْحِ بَابِهِ ثُمَّ نَهَی النَّاسَ أَنْ يَنَامُوا فِي الْمَسْجِدِ غَيْرَهُ وَ کانَ يُجْنِبُ فِي الْمَسْجِدِ وَ مَنْزِلُهُ فِي مَنْزِلِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَوُلِدَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص فِيهِ أَوْلَادٌ"

شما را به خدا سوگند، آيا می‌‏دانيد که رسول خدا(صلّی‌اللَّه‌عليه‌وآله) زمين مسجد و خانه‌هايش را خريد، مسجد را ساخت و سپس در آن دَه خانه بنا کرد؛ نُه خانه برای خودش و خانۀ دهم را که در ميان آن‌ها قرار داشت به پدرم داد، سپس در خانه‌های ديگران را به مسجد بست جز در خانۀ پدرم را، يک نفر در اين باره اعتراض کرد، پيامبر فرمود: «من در خانه‏‌هایتان را نبستم و من در خانۀ علی را باز نگذاشتم، خداوند مرا به بستن در خانه‏‌هایتان و گشودن در خانۀ علی فرمان داد.» آنگاه مردم را از خوابيدن در مسجد بازداشت به جز علی، و در همین حجره بود که به علی حالت جنابت رخ می‌داد و خداوند در همین منازل و حجره‌ها فرزندانی به رسول خدا و علی‌بن‌ابیطالب عطا نمود.

گفتند: آری.  

حضرت ادامه دادند: "أَ فَتَعْلَمُونَ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ حَرَصَ عَلَی کوَّةٍ قَدْرَ عَيْنِهِ يَدَعُهَا مِنْ مَنْزِلِهِ إِلَی الْمَسْجِدِ فَأَبَی عَلَيْهِ ثُمَّ خَطَبَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَبْنِيَ مَسْجِداً طَاهِراً لَا يَسْکنُهُ غَيْرِي وَ غَيْرُ أَخِي وَ ابْنَيْهِ"

آيا می‏ دانيد كه عمر بن خطّاب كوشيد تا خانه‏‌اش به اندازۀ روزنۀ ديدی به مسجد راه داشته باشد، پيامبر نپذيرفت. سپس فرمودند: خداوند مرا فرمان داد كه مسجد پاكی بنا نهم كه جز من و برادرم و فرزندانش كسی در آن ساكن نشود؟

گفتند: آری.

حضرت ادامه دادند: "أَنْشُدُکمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص نَصَبَهُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ فَنَادَی لَهُ بِالْوَلَايَةِ وَ قَالَ لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ"

شما را به خدا سوگند، آيا می‌دانيد كه رسول خدا(صلّی‌اللَّه‌عليه‌وآله) در روز غدير خم پدرم را به امامت امّت منصوب داشت و ولايت او را اعلام كرد و فرمود: بايد كه حاضران به غايبان برسانند؟

 گفتند: آری.

حضرت ادامه دادند: "أَنْشُدُکمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لَهُ فِي غَزْوَةِ تَبُوک أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی وَ أَنْتَ وَلِيُّ کلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي"

شما را به خدا سوگند، آيا می‏‌دانيد كه رسول خدا(صلّی‌اللَّه‌عليه‌وآله) در غزوۀ تبوک به پدرم فرمود: نسبت تو به من مانند نسبت هارون به موسی است، تو پس از من ولی هر مؤمنی هستی؟

گفتند: آری.

حضرت ادامه دادند: "أَنْشُدُکمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص حِينَ دَعَا النَّصَارَی مِنْ أَهْلِ نَجْرَانَ إِلَی الْمُبَاهَلَةِ لَمْ يَأْتِ إِلَّا بِهِ وَ بِصَاحِبَتِهِ وَ ابْنَيْهِ"

شما را به خدا سوگند، آيا می‌‏دانيد كه رسول خدا(صلّی‌اللَّه‌عليه‌وآله) هنگامی كه مسيحيان نجران را به مباهله فرا خواند تنها با علی و همسرش و دو پسرش به صحنه آمد؟

گفتند: آری.

حضرت ادامه دادند: "أَنْشُدُکمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّهُ دَفَعَ إِلَيْهِ اللِّوَاءَ يَوْمَ خَيْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَأَدْفَعُهَا إِلَی رَجُلٍ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ کرَّارٍ غَيْرِ فَرَّارٍ يَفْتَحُهَا اللَّهُ عَلَی يَدَيْهِ"

شما را به خدا سوگند، آيا می‌دانيد كه پيامبر(صلّی‌اللَّه‌عليه‌وآله) در نبرد خيبر پرچم را به علی داد و فرمود: پرچم را به مردی دهم كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او خدا و رسولش را دوست دارد، جنگاوری كه فرار نكند و خداوند خیبر را به دست او بگشايد؟

گفتند: آری.

حضرت ادامه دادند: "أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص بَعَثَهُ بِبَرَاءَةَ وَ قَالَ لَا يُبَلِّغُ عَنِّي إِلَّا أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّي"

آيا می‌دانيد كه رسول خدا(صلّی‌اللَّه‌عليه‌وآله) علی را برای خواندن آيات برائت از مشركان فرستاد و فرمودند: اين مهم را كسی جز من و يا مردی از من نرساند؟

گفتند: آری.

حضرت ادامه دادند: "أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمْ يَنْزِلْ بِهِ شَدِيدَةٌ قَطُّ إِلَّا قَدَّمَهُ لَهَا ثِقَةً بِهِ وَ أَنَّهُ لَمْ يَدْعُهُ بِاسْمِهِ قَطُّ إِلَّا يَقُولُ يَا أَخِي وَ ادْعُوا إِلَيَّ أَخِي‏"

آيا می‏‌دانيد كه پيامبر(صلّی‌اللَّه‌عليه‌وآله) با هر سختی و مشكلی كه روبرو می‏ شد علی را به خاطر اطمينانی كه به او داشت جلو می‏ انداخت و هر گاه او را صدا می‏‌زد نامش را نمی‌برد و می‏‌فرمود: ای برادرم و يا برادرم را برايم صدا زنيد؟

گفتند: آری.

حضرت ادامه دادند: "أَ فَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَضَی بَيْنَهُ وَ بَيْنَ جَعْفَرٍ وَ زَيْدٍ فَقَالَ يَا عَلِيُّ أَنْتَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْک وَ أَنْتَ وَلِيُّ کلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي"

آيا می‌‏دانيد كه رسول خدا(صلّی‌اللَّه‌عليه‌وآله) ميان پدرم و جعفر و زيد قضاوت نمود و فرمودند: ای علی، تو از منی و من از تو و پس از من تو ولی هر زن و مرد مؤمنی هستی؟

گفتند: آری.

حضرت ادامه دادند: "أَ تَعْلَمُونَ أَنَّهُ کانَتْ لَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص کلَّ يَوْمٍ خَلْوَةٌ وَ کلَّ لَيْلَةٍ دَخْلَةٌ إِذَا سَأَلَهُ أَعْطَاهُ وَ إِذَا سَکتَ ابْتَدَأَهُ"

آيا می‌‏دانيد كه علی هر روز و هر شب با رسول خدا(صلّی‌اللَّه‌عليه‌وآله) خلوت می‏‌كرد، هر گاه چيزی می‌پرسيد پاسخش می‌‏داد و هر گاه علی ساكت می‌شد، حضرتش شروع می‌‏كرد؟  

گفتند: آری.

حضرت ادامه دادند: "أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص فَضَّلَهُ عَلَی جَعْفَرٍ وَ حَمْزَةَ حِينَ قَالَ لِفَاطِمَةَ زَوَّجْتُک خَيْرَ أَهْلِ بَيْتِي أَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ أَکبَرَهُمْ عِلْماً"

آيا می‌دانيد كه رسول خدا(صلّی‌اللَّه‌عليه‌وآله) علی را بر جعفر و حمزه برتری داد، آنگاه كه به فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: تو را به ازدواج بهترين فرد خاندانم، كه اسلامش بر همه پيشی دارد و شکیبایی و صبر او از همه بیشتر است و دانش او از همه بيشتر است؛ درآوردم؟

گفتند: آری.

حضرت ادامه دادند: "أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ أَنَا سَيِّدُ وُلْدِ آدَمَ وَ أَخِي عَلِيٌّ سَيِّدُ الْعَرَبِ وَ فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ابْنَايَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ"

آيا می‌دانيد كه رسول خدا(صلّی‌اللَّه‌عليه‌وآله) فرمود: «من سرور فرزندان آدم هستم و علی سرور عرب و فاطمه سرور زنان بهشت و فرزندانم حسن و حسين سرور جوانان بهشت؟

گفتند: آری.

حضرت ادامه دادند: "أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَمَرَهُ بِغُسْلِهِ وَ أَخْبَرَهُ أَنَّ جَبْرَئِيلَ ع يُعِينُهُ"

آيا می‌دانيد كه رسول خدا(صلّی‌اللَّه‌عليه‌وآله) به علی فرمود كه غسلش دهد و به او گفت كه جبريل در اين كار كمكش خواهد كرد؟

گفتند: آری.

حضرت ادامه دادند: "أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ فِي آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَهَا إِنِّي قَدْ تَرَکتُ فِيکمُ الثَّقَلَيْنِ کتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَيْتِي فَتَمَسَّکوا بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا"

آيا می‌‏دانيد رسول خدا(صلّی‌اللَّه‌عليه‌وآله) در آخرين خطبه‌ای كه ايراد كرد، فرمود: «ای مردم، من در ميان شما دو چیز نفیس می‌‏گذارم؛ كتاب خدا و خاندانم، به آن دو چنگ زنيد كه هرگز گمراه نشويد؟

گفتند: آری.

حضرت ابا عبدالله(علیه‌السّلام) از آنچه خداوند به خصوص درباره علی‌بن‌ابیطالب و خاندانش(علیهم‌السّلام) در قرآن نازل شده بود و از آنچه بر زبان پيامبر خدا(صلّی‌اللَّه‌عليه‌وآله) جاری شده بود، چيزی فروگذار نكرد و اصحاب می‌گفتند: آری شنيديم و تابعی می‌‏گفت: آری، فلانی و فلانی كه مورد اعتماد ما بودند اين سخن را برايم گفتند.

سپس حضرت سیدالشهدا(علیه‌السّلام) آنان را سوگند داد كه آيا شنيده‌ايد رسول خدا(صلّی‌اللَّه‌عليه‌وآله) فرموده است: كسی كه می‌‏پندارد مرا دوست دارد در حالی كه علی را دشمن می‏ دارد، دروغ می‌‏گويد، اين طور نيست كه مرا دوست داشته باشد و علی را دشمن دارد. فردی به حضرتش گفت: ای رسول خدا، چگونه چنين چيزی ممكن است؟ فرمود: زيرا علی از من است و من از علی، هر كس او را دوست داشته باشد مرا دوست دارد و هر كس مرا دوست داشته باشد خدا را دوست دارد و هر كس او را دشمن دارد مرا دشمن داشته و هر كس مرا دشمن دارد با خداوند دشمنی كرده است؟

گفتند آری شنیده‌ایم و متفرق شدند.[3]

آن حضرت ادامه دادند: "اعْتَبِروُا ایّها النّاسُ بِما وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِیاءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنائِهِ عَلَی الأَحبارِ اذْ یَقُولُ: «لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرّبّانِیّونَ وَ الأَحبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الإِثمَ»[4]"

ای مردم از آنچه خدا به آن اولیای خود را پند داده پند گیرید، مانند بدگویی او از دانشمندان یهود آنجا که می‌فرماید: «چرا دانشمندان الهی، آنان را از گفتار گناهشان باز نمی‌دارند؟» و می‌فرماید: «از میان بنی‌اسرائیل آنان که کفر ورزیدند لعن شدند» تا می‌فرماید: «چه بد بود آنچه می‌کردند».

امروز این خطاب امام حسین(علیه‌السّلام) متوجه ماست که در مقابل شبهه‌ها و توهین‌های دشمنان دین سکوت نکنیم و برای بی‌اثر کردن آن‌ها جواب‌های مستدل داشته باشیم.

"و قال: «لُعِنَ الّذینَ کَفَرُوا مِنْ بَنی إِسْرائیلَ»[5] الی قوله: «لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ»[6] وَ إِنّما عابَ اللَّهُ ذلِکَ عَلَیْهِمْ، لأَنّهُمْ کانُوا یَرَوْنَ مِنَ الظّلَمَةِ الّذینَ بَیْنَ أَظْهُرِهِمُ الْمُنْکَرَ وَ الْفَسادَ، فَلا یَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذلِکَ رَغْبَةً فیما کانُوا یَنالُونَ مِنْهُمْ وَ رَهْبَةً مِمّا یَحْذَروُنَ؛ وَ اللّهُ یَقُولُ: «فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَونِ»[7]"

و خداوند می‌گوید: «کسانی از بنی اسرائیل که کفر ورزیدند، گرفتار لعنت شدند» تا اینجا که می‌گوید: «آنان بد می‏کردند»؛ و خدا بر آن عالمان از آن جهت عیب گرفت که از ظالمانی که میانشان بودند، امور زشت و فساد را می‌دیدند اما آنان را به سبب چشم‌داشت نعمتی از ایشان و یا ترس از قدرت آنان، از آن کارها باز نمی‏داشتند؛ در حالی که خداوند فرموده است: «از مردمان بیم نداشته باشید و از من بترسید.»

این مشکل، امروز نیز بین ما شایع است که به خاطر ترس از دست دادن شئونات یا اطرافیان خود، نمی‌توانیم از ارزش‌هایمان دفاع کنیم یا در مقابل ضد ارزش‌ها بایستیم. در حالی که کسی که خود را از ولایت شیطان رها کند، ولایت رحمان کاستی‌هایش را جبران می‌کند.

"وَ قالَ: «وَ الْمُؤمِنُونَ وَ الّمُوْمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأمُروُنَ بِالْمَعْروُفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ»[8] فَبَدَأَ اللّهُ بِالأمرِ بِالْمَعْروُفِ وَ النّهْىِ عَنِ الْمُنْکَرِ فَریضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِأَنّها اذا أُدّیتْ و أُقیمَتْ اسْتَقامَتِ الْفَرائِضُ کُلّها هَیّنُها وَ صَعْبُها وَ ذلِکَ أَنّ الأمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النّهْی عَنِ الْمُنْکَرِ دُعاء الَى الإِسْلامِ مَعَ رَدّ الْمَظالِمِ وَ مُخالَفَةِ الظالِمِ، وَ قِسْمَةِ الْفَیْ‏ء وَ الْغَنائِمِ، وَ أَخْذِ الصّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِها وَ وَضْعِها فى حَقِّها"

و می‌فرماید: «مردان و زنان باایمان دوستان یکدیگرند، به کارهای پسندیده وا می‌دارند و از کارهای ناپسند باز می‌دارند». خدا امر به معروف و نهی از منکر را که تکلیف واجبی است، از خودش آغاز کرده است، زیرا می‌دانسته که اگر این فرضیه ادا شود و برپا گردد، همۀ فرایض از آسان و دشوار برپا شوند؛ چه امر به معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام است، همراه ردّ مظالم و مخالفت با ظالم و تقسیم بیت‌المال و غنایم، و گرفتن زکات از جای خود و صرف آن در مورد بسزای خود.

"ثُمّ أَنْتُمْ أَیّتُهَا العِصابَةُ، عِصابَةُ بِاْلعِلْمِ مَشْهُورَةٌ وَ بِالْخَیْرِ مَذْکُورَةٌ وَ بِالنّصیحَةِ مَعْروُفَةٌ وَ بِاللّهِ فِی أَنْفُسِ النّاسِ مَهابَةٌ، یَهابُکُمُ الشّریفُ وَ یُکْرِمُکُم الضّعیفُ وَ یُؤثِرُکُمْ مَنْ لا فَضْلَ لَکُمْ عَلَیْهِ وَ لا یَدَ لَکُمْ عِنْدَهُ، تَشفَعُونَ فِى الْحَوائِجِ اذَا امْتُنِعَتْ مِنْ طُلّابِها وَ تَمْشُونَ فى الطّریقِ بِهَیْبَةِ الْمُلوُکِ وَ کَرامَةِ الأکابِرِ"

سپس شما ای گروه نیرومند! دسته‌ای هستید که به دانش و نیکی و خیرخواهی معروفید و به وسیلۀ خدا در دل مردم مهابتی دارید که شرافتمند از شما حساب می‌برد و ناتوان شما را گرامی می‌دارد و آنان که هم‌درجه شمایند و بر آن‌ها حق نعمتی ندارید، شما را بر خود پیش می‌دارند، شما واسطۀ حوایجی هستید که از خواستارانشان دریغ می‌دارند و به هیبت پادشاهان و ارجمندی بزرگان در میان راه، گام برمی‌دارید.

امروز ایران مصداق این سخن امام حسین(علیه‌السّلام) است که در چشم خصوصاً مردم مستضعف دنیا دارای چنین جایگاهی است. البته مردم ایران مانند ماهی در آب هستند و خودشان این عزت را نمی‌بینند.

"أَ لَیْسَ کُلّ ذلِکَ إِنَّما نلتُمُوهُ بما یُرْجَى عِندَکُمْ منَ الْقِیامْ بِحَقِ اللّهِ وَ إِنْ کُنْتُمْ عَنْ أَکْثَرِ حَقِهِ تَقْصُروُنَ فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الْأَئِمَّةِ فَأَمّا حَقّ الْضّعَفاءِ فَضَیّعْتُمْ وَ امّا حَقّکُمْ بِزَعْمِکُمْ فَطَلَبْتُمْ فَلا مالًا بَذَلْتُمُوهُ و لا نَفْسَاً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذى خَلَقَها وَ لا عَشیرَةً عادَیْتُمُوها فی ذاتِ اللَّهِ أَنْتُمْ تَتَمَنَّوْنَ عَلَى اللَّهِ جَنَّتَهُ وَ مُجاوَرَةَ رُسُلِهِ و اماناً مِنْ عَذابِهِ"

آیا همۀ این‌ها از آن رو نیست که به شما امیدوارند که به حقّ خدا قیام کنید؟ اگرچه از بیشتر حقوق خداوندی کوتاهی کرده‌اید، از این رو حق امامان را سبک شمرده‌اید، پس حقوق ضعیفان را تباه ساخته‌اید و به پندار خود حقّ خود را گرفته‌اید. شما در این راه نه مالی خرج کردید و نه جانی را برای خدا که آن را آفریده، به مخاطره‌ انداختید و نه برای رضای خدا با عشیره‌ای درافتادید، آیا شما به درگاه خدا بهشت و همنشینی پیامبران و امان از عذابِ او را آرزو دارید؟

"لَقَدْ خَشِیتُ عَلَیْکُمْ ایُّهَا الْمُتَمَنُّونَ عَلَى اللَّهِ أنْ تَحِلَّ بِکُمْ نِقْمَةٌ مِنْ نَقَماتِهِ لأَنَّکُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ کَرامَةِ اللَّه مَنْزِلَةً فُضِّلْتُمْ بِها؛ وَ مَنْ یُعْرَفُ بِاللَّهِ لا تُکْرِمُونَ وَ انْتُمْ بِاللَّهِ فی عِبادِهِ تُکْرَموُنَ وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ مَنْقُوضَةً فَلا تَفْزَعُونَ وَ أَنْتُمْ لِبَعْضِ ذِمَمِ آبائِکُمْ تَفْزَعُونَ"[9]

ای آرزومندانِ به درگاه خدا! من می‌ترسم کیفری از کیفرهای او بر شما فرود آید، زیرا شما از کرامت خدا به منزلتی دست یافته‌اید که بدان بر دیگری برتری دارید و کسی را که به وسیلۀ خدا (بر شما) شناسانده می‌شود، گرامی نمی‌دارید با اینکه خود به خاطر خدا در میان مردم احترام دارید. شما می‌بینید که پیمان‌های خدا شکسته شده و نگران نمی‌شوید با اینکه برای یک نقض پیمانِ پدران خود به هراس می‌افتید.

 

 


[1]- الاحتجاج، ج۱، ص۱۷.

[2]- بحارالانوار، ج1، ص 76 و ج 23، ص 124.

[3]- بحارالانوار، ج33، صص 182-185.

[4]- سورۀ مائده، آیۀ 63.

[5]- سورۀ مائده، آیۀ 78.

[6]- سورۀ مائده، آیۀ 79.

[7]- سورۀ مائده، آیۀ 44.

[8]- سورۀ توبه، آیۀ 71.

[9]- بحار الانوار، ج97، صص79-81.

 

 



نظرات کاربران

//