جهاد معنوی، نه کشورگشایی

جهاد معنوی، نه کشورگشایی

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 3، 3 رجب 1444) به تبیین موضوع «جهاد معنوی، نه کشورگشایی» می‌پردازیم.

ولایت یک حقیقتِ متصل به وجود و تجلی ظهور "الله" است. امروز برای شناخت ولایت باید وجود نورانیِ امام زمان(عجل‌الله‌فرجه) را در جان خود بشناسیم. ولایت در بطنِ انسان، بلکه در بطن همۀ موجودات است، که اگر نباشد: "لَوْ لا مَا فِي الأرْضِ مِنَّا لَسَاخَتِ الأرْضُ بِأهْلِهَا"[1]؛ اگر يکی از ما، در زمين نباشد، زمين اهلش را فرو می‏برد.

کسی که بتواند ولایت را بشناسد، زندگی دنیا و آخرت او آباد می‌شود؛ از ظلم و ستم و امواج پرتلألؤ تضادهای ناسوت رهایی پیدا می‌کند.

نقطۀ پایان دایرۀ نبوت، نقطۀ آغاز دایرۀ امامت و ولایت است. تعلیم معنوی انسان‌ها به دست «ولی» است. «ولایت» با دو کلمۀ «سرپرستی» و «دوستی» معنا شده است. ولایت در معنی دوستی، دو وجه دارد؛ یک: دوستی شیعیان نسبت به «ولی» که این دوستی را با فنا کردن تمام هستی‌شان برای حفظ نور ولایت در خود، نشان می‌دهند. دو: دوستی خدا نسبت به اولیائش که همان ظهور تمام اسماء و صفات خدا از ایشان است.

ولایت، حرکت به درون است. باطن همۀ شرایع هم همین است: "بَعَثَ عَليّاً مع کُلّ نبِي سِراً و مَعِي جَهراً"[2]؛ یعنی باطن تمام انبیا نور ولایت حضرت علی(علیه‌السلام) است. با ظهور خاتم ولایت، حضرت مهدی(عجل‌الله‌فرجه) تمام این اسرار آشکار می‌شود. یعنی غالبیت ماده کنار می‌رود و اصالت قلب، خودش را نشان می‌دهد.

شیعۀ حقیقی با نظر کردن به سوی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، نفس پیامبر، یعنی ولایت را می‌بیند. و نه‌تنها در رسالت متوقف نمی‌شود، بلکه پیوسته با ولایت در حرکت است.

البته با مرور تاریخِ بعد از رحلت رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌بینیم که حتی در جوامع اسلامی هم تنها اسلام ظاهری حاکم بود و شیعیان واقعی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در اقلیت بودند. آنچه رسول خدا بر آن تأکید داشتند جهاد معنوی بود. و ولایت، آغاز جهاد معنوی است. ولی بعد از ایشان، شیوۀ خلفای سه‌گانه پرداختن به جهاد مادی و ظاهری و کشورگشایی بود. و به همین دلیل است که انسان مسلمان هم نتوانست برای نیازهای واقعی‌اش پاسخی پیدا کند و هم در امور مادی و دنیایی و هم در امور معنوی عقب نگه داشته شد.

«امام» به معنی پیشرو است. پیشرویی که هم قائد[3] است، هم سائق[4]. باطن شریعت را آشکار نموده و باطن انسان را به سوی حیات طیبه پیش می‌برد.

امام صادق(عليه‌السّلام) فرمود: "اَنَّ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بَعَثَ بِسَرِيَّةٍ فَلَمَّا رَجَعُوا قَالَ مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا اَلْجِهَادَ اَلْأَصْغَرَ وَ بَقِيَ اَلْجِهَادُ اَلْأَكْبَرُ قِيلَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ مَا اَلْجِهَادُ اَلْأَكْبَرُ قَالَ جِهَادُ اَلنَّفْسِ"[5]؛ پيامبر خدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله) سپاهى را به جنگ اعزام كرد. وقتى برگشتند فرمود: خوشامد مى‌گويم به مردمانى كه جهاد اصغر را گذراندند ولى جهاد اكبر همچنان بر عهدۀ آنان باقى مانده است. عرض شد: اى رسول خدا! جهاد اكبر چيست؟ فرمود: جهاد با نفس.

در اینجا به خاطر اهمیت شناخت جایگاه خودمان لازم است که مرور تاریخ مادی بعد از رحلت پیامبر(صلى‌الله‌عليه‌وآله) و حکومت‌های به ظاهر اسلامی را ادامه دهیم. گرچه امروز شناخت و معرفت ولایت از هر کاری ضروری‌تر است. محبت و عشق به تنهایی کافی نیست.

در جلسات گذشته حکومت خلفای بعد از رسول خدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله) و حاکمان بنی‌امیه را مرور کردیم. بعد از رحلت ایشان، مسلمانان، به غیر از عدۀ انگشت‌شماری، آخرین توصیۀ رسول خدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله) را که فرمود: "مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ"[6] به فراموشی سپردند. و جهاد معنوی که مورد سفارش پیامبر(صلى‌الله‌عليه‌وآله) بود تبدیل شد به جهاد برای  کشورگشایی.

برای ظهور امام زمان(عجل‌الله‌فرجه) نیاز به گذشت زمان خاصی نیست، زیرا او صاحبِ زمان است و آنچه زمینۀ ظهور را فراهم می‌کند، صعود نفوس انسان‌هاست. امروز امام زمان(عجل‌الله‌فرجه) یا با مسلمانانی مواجه است که در کل دنیا تحت سلطۀ قدرت‌های استعمارگر قرار دارند، یا با شیعیانی که درگیر جلوات گوناگون دنیای مادی هستند. و قلب‌هایشان را در اختیار فرمان امامشان قرار نداده‌اند، پس زمینه برای ظهور فراهم نشده است. امام مانند کعبه است که دل‌های مؤمنین و شیعیان باید دور او بگردند و در همۀ امور در او فانی شوند. و این امر با اختیار است نه اجبار.

کار امام جهاد معنوی است. و امام علی(علیه‌السلام) در مدت محدود حکومت خود به آن پرداختند، اما باز هم این فرصت با شهادتِ آن حضرت از انسان‌ها گرفته شد. و بعد از آن در حکومت بنی‌امیه فرهنگ مصرف‌گرایی حاکم شد. یکی از مصادیق روحیۀ مصرف‌گرایی و تجمل‌گرایی که در میان مسلمانان رایج شد و هنوز هم ادامه دارد، تزئینات و تجملاتی است که در حرم‌های شریف ائمه(علیهم‌السلام) به کار می‌رود. این کار معنویت را کم می‌کند.

سیاست نژادپرستانه و قومیت‌گرایانه‌ و برخورد خشن بنی‌امیه با اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، خبر فسق حاکمان بنی‌امیه، سخت‌گیری‌های اقتصادی و ظلم به عموم مردم از جمله عواملی بود که در سرزمین‌های اسلامی نارضایتی ایجاد کرد. بنی‌هاشم هم از حکومت بنی‌امیه ناراحت و دنبال موقعیتی برای گرفتن حکومت بودند.

در این زمان فرزندان عباس عموی پیامبر(صلى‌الله‌عليه‌وآله) برای به دست آوردن حکومت قیام کردند و چون می‌دانستند در کوفه و عراق طرفدارانی ندارند به ایران آمدند. زیرا علویان (کسانی که نسبشان به امام علی(علیه‌السلام) می‌رسید و حکومت را حق اهل‌بیت(علیهم‌السلام) می‌دانستند) در کوفه و عراق ساکن بودند. بنی‌عباس تبلیغ حکومت خود را در جاهایی متمرکز کردند که بیشتر اهل‌سنت زندگی می‌کردند.

ابومسلم که فردی ایرانی است، با شعار «الرضا من آل‌محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله)» قیام کرد. عباسیان در پوشش این شعار اهداف خود را پیش بردند. به این ترتیب مردم خراسان و مناطق مختلف ایران به آن‌ها گرویدند. شجاعانه و مشتاقانه آرمان‌های اسلامی را دنبال می‌کردند. قیام عباسیان اوضاع را برای امویان سخت کرد. در سال 131هجری خراسان مستقل شد. ابومسلم هر علوی که به خراسان وارد می‌شد را به قتل می‌رساند. با کشتار علویان در سال 132 عراق هم تحت تسلط عباسیان درآمد. و به غیر از اندلس همۀ سرزمین‌های اسلامی را به تصرف درآوردند. اولین حاکم عباسی، عبدالله سفاح بود.

عباسیان «تسنن» را مذهب رسمی اسلام معرفی کردند. این اسلام که عباسیان مروج آن بودند، نهایتاً می‌شود اسلام عربستان صعودیِ امروز.

دومین حاکم عباسی، منصور که فردی بسیار حیله‌گر بود، در سال 136 به حکومت رسید. ابومسلم را به قتل رساند. در این دوره خوارج احیا شدند و بقایای دین مزدک که نوعی عرفان زرتشتی بود، با خوارج یکی شد. اما توسط منصور سرکوب شدند. قیام‌های علوی از جمله قیام زیدبن‌علی در این زمان سرکوب شدند.

در این زمان که حاکمان بنی‌عباس مشغول دفع مخالفان خود بودند، امام صادق(علیه‌السلام) به جهاد معنوی در قالب شاگردپروری پرداختند. آنچه از احادیث امروز در اختیار ماست محصول تلاش ائمه(علیهم‌السلام) خصوصاً در این مقطع زمانی است. البته حاکمان عباسی با مشاهدۀ این وضعیت، ساکت ننشستند و برای اینکه به خیال خود، امام را از صحنۀ علمی خارج کنند، مناظرات متعدد با حضور دانشمندان یهودی و مسیحی و فرقه‌های مسلمان، تشکیل می‌دادند. گرچه در این مناظرات هم همیشه شکست می‌خوردند. و سرانجام منصور امام صادق(علیه‌السلام) را به شهادت رساند.

قدرت عباسیان در زمان هارون‌الرشید به اوج خود رسید. عباسیان در این دوره برای ادامۀ حکومت خود دست به دامان ایرانیان خصوصاً برمکیان شدند. هارون از قدرت گرفتن شیعه و امام کاظم(علیه‌السلام) هراس داشت، بنابراین بعد از چند سال زندانی کردن آن حضرت، ایشان را به شهادت رساند.

بعد از هارون پسرش مأمون که بسیار زیرک و فریبکار بود حاکم شد. او با دعوت از امام رضا(علیه‌السلام) برای ولیعهدی خود، سعی داشت جنایت‌های عباسیان را علیه ائمه(علیهم‌السلام) سرپوش گذارد. اما از آنجا که با همۀ نقشه‌هایی که اجرا کرد، نتوانست از ایجاد و گسترش محبوبیت امام در دل مردم ممانعت کند، آن حضرت را مسموم و شهید کرد.

مأمون با ازدواج دخترش با امام جواد(علیه‌السلام) سعی کرد تا ایشان را به خود نزدیک گرداند. اما امام با وجود سن کمشان وظایف امامت خویش را انجام می‌دادند. بعد از مأمون، معتصم نیز سعی داشت تا با آوردن ایشان به بغداد، حضرت را کنترل کند، اما زمانی که موفق به این کار نشد، امام را به شهادت رساند.

اوج فشار بر شیعیان و علویان در زمان متوکل عباسی بود. متوکل، امام هادی(علیه‌السلام) را از مدینه به سامرا آورد و منزلشان را طوری انتخاب کرد که همواره تحت نظر باشند. تمام دیدارها و رفت و آمدها توسط نیروهای حکومتی کنترل می شد. درواقع غیبت امام معصوم از زمان امام هادی(علیه‌السلام) شروع شد. ایشان آرام‌آرام شیعیان را با این حقیقت روبه‌رو می‌کند که آنچه الآن حاکم است، دین نیست، پس باید برای دین حقیقیِ اسلام خود را آماده کرد. سرانجام آن حضرت به دست معتز پسر متوکل به شهادت رسیدند.

امام حسن عسکری(علیه‌السلام) در سامرا تحت نظر بودند و در شرایط بسیار سختی زندگی می‌کردند و حتی در بیشتر مواقع از دیدار با اصحاب خویش نیز محروم بودند. ایشان در زمان معتمد عباسی به شهادت رسیدند.

با شهادت امام عسکری(علیه‌السلام) و غیبت امام زمان(عجل‌الله‌فرجه)، نواب اربعه تنها مرجع رسیدگی به مسائل شیعیان بودند. ایشان از اصحاب باسابقه و مورد اعتماد امامان بودند که یکی پس از دیگری از طرف امام زمان و با معرفی نایب پیش از خود شناخته می‌شدند. نواب اربعه عبارت‌اند از: عثمان‌بن‌سعید، محمد‌بن‌عثمان، حسین‌بن‌روح و علی‌بن‌محمد سَمُری. این چهار نفر به‌مدت هفتاد سال (از سال ۲۶۰ تا ۳۲۹ق)، نیابت امام را عهده‌دار بودند و با داشتن وکلایی در دورترین شهرهای اسلامی، پیام‌ها و خواسته‏‌های شیعیان را به امام و پاسخ‌های امام را به آنان می‌رساندند.

 


[1]- الإحتجاج علي أهل اللجاج، ج‏2، ص317.

[2]- عين اليقين، فيض کاشاني، ج2، ص303.

[3]- زمامدار، فرمانده، رهبر، زعيم.

[4]- محرک، سوق دهنده.

[5]- الکافي  ج۵ ص۱۲.

[6]- الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏1، ص60.

 



نظرات کاربران

//