تفاوت دو رویکرد اصلی در اسلام

تفاوت دو رویکرد اصلی در اسلام

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 10، 10 رجب 1444) به تبیین موضوع «تفاوت دو رویکرد اصلی در اسلام» می‌پردازیم.

بحثمان در تاریخ زمانی و حقیقی شیعه بود. تجلی حقیقی شیعه را شعاع نور محمدی از ظهور ولایت الهی معرفی کردیم که با نزول در کثرت و عبور از آن، از هبوط آدم تا ظهور حضرت حجت(عجل‌الله‌‌فرجه)، جریان یافت؛ جریانی لامکان و لازمان به نام شیعگی که مختص گروه خاصی نيست. درواقع تمام انسان‌هایی که در طول تاریخ در مسیر انبیای زمان خودشان حرکت کردند و با شناخت جریان ولایت، از کثرت به‌سوی وحدت سیر کردند، به‌نوعی شیعه بودند و هستند.

اتم و اکمل این جریان را در حاکمیت انسان کامل يعنی خاتم‌الانبیا(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) بررسی کردیم و دانستیم پس از رحلت پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) دو رویکرد اصلی در اسلام اتفاق افتاد؛ یکی «اهل سنت» که در آن تأکید بر حاکمیت دین ظاهری و اجتهاد در امور، اعم از اصول و فروع بود. در این دیدگاه، بسنده کردن به اعمال و عبادات ظاهری، جای امور غیبی و حاکمیت آن بر وجود و فکرِ حاکمان و پیروان آن را گرفت و بدعت‌گذاری‌های بسیاری ایجاد شد.

رویکرد دیگر «علویان يا شیعیان» بودند که علاوه بر رعایت ظاهر دین، به عمق آن نیز توجه داشتند و عملشان منطبق با نص دین؛ یعنی وحی، قول، فعل و تقریر پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) بود؛ زیرا معتقد بودند که پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) جز بر اساس وحی سخن نمی‌گوید و فانی در ذات الهی است. " وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى "[1]

اصلی‏ترین زمانی که این دو رویکرد خود را نشان داد، يکی هنگامی بود که پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) در بستر بیماری قرار گرفت و کاغذی برای وصیت خواست. حضرت علی(علیه‌السلام) برخاست تا قلم و کاغذ بیاورد و دستور پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) را انجام دهند؛ اما عمر فریاد زد: "إنَّ الرَجُل لَیَهْجُر قَد غَلَبَ عَلیهِ الوَجَع،حسبنا کتاب الله."[2] و نمونۀ دیگر آنجا بود که پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله)، اسامه را فرماندۀ لشکر خود کرد و دستور داد عمر و ابوبکر در جنگ علیه روم حضور داشته باشند، اما آن‌ها به بهانۀ بیماری پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) از رفتن سر باز زدند.[3] درواقع با این دو جریان، اهل سنت یعنی پیروان خلفای سقیفه و شیعیان یعنی سرسپردگان پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) و پیروان مطلق نص از هم جدا شدند و جریان تشیع در مخالفت با سقیفه جلوه کرد. منتها در جریان رحلت پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) و وقایع سقیفه، اجتهاد در مصلحت سنجی، بر تعبد نصوص دینی ترجیح پیدا کرد و همین موضوع باعث انحراف معنوی و باطنی اسلام از مسیر ولایت شد؛ به‌طوری‌که ولایت ظاهری که فروع دین بود، بر باطن دین يعنی ولایت حاکم شد. البته در این میان مخالفان بسیاری نیز وجود داشتند ازجمله افرادی که در روایت زیر از آن‌ها نام برده شده است.

«ابان‏بن‏تغلب از امام صادق(علیه‌السلام) پرسید: آيا کسی در بین اصحاب رسول ‏الله بود که وقتی ابوبکر بر منبر پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) رفت و بر جای ایشان جلوس کرد و خود را خلیفۀ پیغمبر نامید، با او مخالفت بکند؟ فرمود: بله، دوازده نفر؛ از مهاجرین: خالدبن‌سعیدبن‌عاص، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقدادبناسود، عماربن‏یاسر و برید اسلمی و از انصار ابوالهیثم‏بنتیهان، سهل، عثمان‏بن‏حنیف، خزیمه‏بن‏ثابت ذوالشهادتين و ابی‏بن‌کعب، ابوایوب‏انصاری.»[4]

درواقع با توجه به حقیقت لامکان و لازمانی شیعگی و سیر تجلی شیعه در تاریخ، می‌توان گفت امامت تحت عنوان تشیع، از دو مرجعیت حکایت می‏کند: مرجعیت فکری و مرجعیت رهبری و اجتماعی. این دو مرجعیت در شخص رسول‏الله(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) یکی بود؛ ایشان هم مرجع فکری مردم بود و هم مرجع اجتماعی. اما امتداد این مرجعیت حتماً باید به دست کسی می‌رسید که هم سنخ پيامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) بود همان که حضرت رسول(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) در وصفش فرمود: "أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ اَلْأُمَّةِ "[5] من و علی پدران این امت هستیم.

مهم‌ترین حقیقتی که پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) در کنار شریعت برای امتشان باقی گذاشتند، مسئلۀ «توحید» بود. " أَن لاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ "[6] ایشان در وصیتشان، راه رسیدن به این حقیقت را استمساک به دو ثقل، يعنی قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) معرفی کردند: "انّی تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلى الأرض و عترتي أهل بيتي فإنّ اللطيف الخبير أخبرني أنّهما لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض "[7] من دو چيز گران‌بها در ميان شما مى‌گذارم يكى كتاب خدا که ریسمان امتدادیافته از آسمان به زمین است و ديگرى عترت و اهل‌بیتم. پس خدای خبیر و لطیف به من خبر داده که اين دو از هم جدا نمی‌شوند تا اينكه بر من وارد شوند در كنار حوض.

ثقيل بودن این دو حقیقت از آن نظر است که امری باطنی و باارزش هستند که حضرت با کلمۀ "فیکم " به این حقیقت باطنی در قرآن و ولایت اشاره فرمودند؛ و دقیقاً اینجا همان نقطه‌ای بود که در این دو رویکرد انحرافاتی ایجاد شد. عده‌ای حقیقت "فیکم " را نفهمیدند و به‌ظاهر و الفاظ و حفظ قران بسنده کردند و ندای "حسبنا کتاب الله " سر دادند و همین سبب بدعت‌گذاری‌های بسياری شد؛ چون وقتی فقط طبق ظاهر پیش رویم می‌توانیم به خود اجازۀ اجتهاد در نص صریح قرآن دهیم. درحالی‌که ما در مکتب شیعه تنها اجازۀ اجتهاد در احکام ثانویه داریم؛ يعنی علما اجازه دارند به‌تناسب زمان، احکام ثانویۀ دینی را تغییر دهند؛ ولی در نصِ قرآن نه‌فقط فقها، بلکه خودِ امام‌ هم حق تغییر ندارد.

در دستۀ دوم يعنی شیعیان، نیز عده‌ای متأسفانه علیرغم وصیت پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله)، کتاب را رها و به‌ظاهر امامان گرایش پیدا کردند. درواقع هیچ‌کدام از این دو دسته حقیقت ولایت را از ماتَرک پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) به دست نیاوردند.

این سیر همان است که ما امروز می‌توانيم در پیروی از نظام ولایت‌فقیه به‌خوبی لمس کنیم. امرز صحبتِ یک نظام تحت عنوان ولایت‌فقیه يا فلان شخص نیست. سخن از حقیقتی است که می‌خواهد بطن قرآن و ولایت را آشکار کند؛ آن‌هم نه بر اساس ظاهر دین و تقلید، بلکه بر اساس حقیقت "إِنَّ الْحَیاةَ عَقیدَةٌ وَجِهادٌ ". امروز ولیّ‌فقیه، با ظلم سر ستیز دارد و در برابر آن سر خم نمی‌کند و این، همان باطن قرآن و ولایت است. همان قاطعیتی است که سنگین و ثقیل می‌باشد. همان قاطعیتی که بسیاری از متشرعین انقلابی که اهل ولایت تقلیدی و ظاهری بودند، نتوانستند حملش کنند؛ لذا در اقتصاد، سیاست و فرهنگ بد عمل کردند و موجب شدند تا افراد عادی که متشرع بودند و هستند نیز نتوانند عمق و حقیقت ولایت را درک کنند، بدبین شوند ومنتظر ملایمت نظام در برابر ظلم جهانی باشند! نظام ولایت‌فقیه تنها جریانی است که رو به باطن حرکت می‌کند و در مقابل استکبار جهانی سر خم نمی‌کند؛ چراکه خواهان جریان ولایت در فقاهت است. فقه يعنی عمیق‌اندیشی و ولایت‌فقیه یعنی حاکم کردن باطنِ عترت، امامت و قرآن؛ یعنی تن ندادن به ظلم يا عمل به شعار "هیهات من الذله " و شهادت در این راه که: "ما مِنّا إلاّ مَقتولٌ أو مَسمومٌ "[8] درواقع هیچ‌کدام از ائمهٔ اطهار(علیهم‌السلام) را کفار نکشتند، بلکه مسلمانانی کشتند که تحت نفوذ کفر درآمدند.

خداوند در حدیث ثقلین که حدیثی قدسی[9] است، از دو اسم مبارک خود يعنی خبیر و لطیف نام می‌برد. تمام هستی ظهورات اسم الهی است که باید آن را در خودمان پیاده کنیم و آن‌ها را در سبک زندگی و کیفیت حرکت صعودی خود از ناسوت تا لاهوت شاخص قرار دهیم. این دو اسم جزء ابطن اسماء الهی هستند. اسم خبیر با عمق وجود ما کار دارد و خداوند با این اسم، ارزش و ثمن این دو ماترک پیامبر را در عمق وجود ما می‌سنجد. اگر بتوانیم به این دو، هم در ظاهر و هم در باطن وصل شویم به این حقیقت متمسک شده‌ایم، وگرنه از گمراهان خواهیم بود.

بنابراین چنین نیست که بگوییم تنها باطن ولایتِ امام ما را هدایت می‌کند و در ظاهر کاری نکنیم. مگر ظاهر از باطن و باطن از ظاهر جدا است؟ خیر؛ اما هم تشیع و هم اهل تسنن هر دو می‌توانند ظاهر را بدون باطن بگیرند. درواقع هدف پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) در این حدیث، آن است که به ما بفهماند اگر شیعه هستی هم ظاهر و باطن امام و هم ظاهر و باطن کتاب را دریابيد، زیرا اسم خبیر الهی با وجود شما کار دارد. این می‌شود مرجعیت فکری توأم با مرجعیت رهبری و اجتماعی یا مرجعیت باطنی همراه با مرجعیت ظاهری. اینکه ما عبادت کنیم، سینه‌زنی داشته باشیم، اما در کنارش در جامعه مشروب‌خواری و بی‌حجابی باشد، مخالف با نص قرآن است.

پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) در خطبۀ غدیر خطاب به تمام مسلمانان فرمود: "ايّها الناس! قد نبّأني اللطيف الخبير أنّه لم يعمّر نبي إلّا نصف عمر الّذي قبله، و إنّي أُوشك أنْ أُدعى فأُجيب، و إنّي مسؤول و أنتم مسؤولون. فما ذا أنتم قائلون؟" اى مردم! پروردگار لطيف و دانا مرا آگاه نموده كه هر پيامبرى نصف عمر پيامبر پيش از خودش زندگى خواهد كرد. پس زمان دعوت من نيز نزديک گشته و من به زودى آن را خواهم پذيرفت. پس بدانيد - دربارۀ آن چه انجام داده‌ام - از من سؤال خواهند كرد و شما نيز بازخواست مى‌شويد. آن هنگام شما چه خواهيد گفت؟ "قالوا: نشهد أنّك قد بلّغت و نصحت و جهدت. فجزاك اللّٰه خيراً "؛ پاسخ دادند: همگى شهادت مى‌دهيم كه تو پيام الهى را بر ما رسانده و برای ما خیرخواهی نمودى و در اين راه تلاش بسيار كردى. خدا تو را جزاى نيک دهد. حضرت فرمود: "أ لستم تشهدون أنْ لا إلٰه إلّا اللّٰه، و أنّ محمداً عبده و رسوله، و أنّ جنّته حقّ، و ناره حقّ، و أنّ الموت حقّ، و أنّ الساعة آتية لا ريب فيها، و أنّ اللّٰه يبعث من في القبور؟" آيا شهادت می‌دهید كه هيچ معبودى جز خدا نيست و محمد(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) بنده و پيامبر اوست و بهشت و دوزخ و مرگ حق است و شكى در قيامت نيست و خدا تمام مردگان را بر خواهد انگيخت؟ پاسخ دادند: بر همۀ اين‌ها شهادت مى‌دهيم. حضرت فرمود: "اللهمّ! اشهد"؛ خدايا! تو بر سخن اينان گواه باش.

سپس آن حضرت دست على(عليه‌السلام) را گرفته بلند نمود تا تمام جماعت ايشان را ديدند و ادامه داد و فرمود: "أيّها الناس! من أوْلى الناس بالمؤمنين من أنفسهم؟" اى مردم! چه كسى بر مؤمنان از خودشان صاحب اختيارتر است؟ پاسخ دادند: خدا و پيامبرش بهتر مى‌دانند. حضرت فرمود: "إنّ اللّٰه مولای، و أنا مولى المؤمنين، و أنا أولى بهم من أنفسهم. فمن كنت مولاه فعليٌّ مولاه"؛ خداى متعال مولاى من و من مولاى مؤمنان هستم و از خودشان بر ايشان شايسته‌ترم. پس هر كه را من مولاى او هستم، على مولاى اوست.

نفس یعنی کل وجود ما؛ حضرت بر تمام وجود ما اولی است و ولایت دارد. «ولی» کسی است که حاکم‌تر، متصرف‌تر، محبوب‌تر و دوست‌دارنده‌تر از مؤمنین بر خودشان است. درواقع در این جملات، حضرت تمام موجودیت شخصی را نفی می‌کند تا به ما نشان دهد که ولی بر سعادت و تعالی جان‌های ما از خود ما مشتاق‌تر است. او اشراف به نفس ما دارد و سرپرست و دوستدار نفس ماست.

سپس حضرت اين جمله را سه بار تكرار فرمود: "اللّهمّ والِ من والاه، و عادِ من عاداه، و أحبّ من أحبّه، و أبغض من أبغضه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، و أدر الحقّ معه حيث دار. ألا فليبلّغ الشاهدُ الغائبَ " پروردگارا! بر هر كس ولايتش را پذيرفت، ولى باش و با آن كس كه با او عداوت نمود دشمن باش و هركه او را دوست داشت دوست بدار و بر هر كه به او بغض نمود خشم گير. ياورش را يار باش و هر كس كه او را رها نمود رهايش كن و حق را هرگونه كه او بود به دورش قرار ده. آگاه باشيد كه شاهدان، باید اين سخن را به غائبان برسانند.

بر اساس سخنان پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) حق جایی می‌گردد که علی(علیه‌السلام) هست. دایرۀ وجود با ولایت علی(علیه‌السلام) برپاست؛ اما آيا ما می‌توانیم برای هدایت باطنی، تنها به داشتن محبت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) اکتفا کنیم؟ آيا می‌توانیم بدون درک مسیر باطنی ولایت، فقط به ظاهر آن بسنده کنیم و منتظر باشیم که دنیا و آخرتمان حسنه شود؟ چرا وقتی ظاهر دنیایمان کم و زیاد می‌شود یادمان می‌رود که ولایت خودش آن را آباد می‌کند؟ چرا تا در ظاهر دچار مشکل می‌شویم فریاد انتقاد بلند می‌کنیم؟ منتقدین به جریان ولایت چه کسانی هستند؟ یا ظاهربینان متشرع هستند که به ثقل ولایت راه پیدا نکرده‌اند و درگیر سود و زیان شخصی نفسشان هستند یا مترفین بی‌دردی هستند که به روحیه و فکر غربی و خوش‌گذرانی عادت دارند. درواقع اینان کسانی هستند که ثقل ولایت را نه در قرآن و سیرۀ زندگی قرآنی و نه در اهل‌بیت(علیهم‌السلام) نمی‌توانند از سوی خبیر و لطیف تحمل کنند.

پس از پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) که صاحب هر دو مرجعیت اجتماعی و فکری بود، رهبری جامعه اسلامی به مردانی از مهاجرین رسید که بر اساس رویکرد اجتهادی، پایه‌های اصول دین را در فروع دین تغییر دادند، نتیجه چه شد؟ آنکه حکومت در سقیفه و شورا رفت. درنتیجه در این میدان، مرجعیت فکری دستش بسته شده و فقط به یک باور خشک‌ عاطفی و احساسی تبدیل شد. به‌گونه‌ای که نه صحابه، نه حکومت‌های اسلامی پس از آن، هیچ‌کدام نتوانستند آرامشی را که در زمان حاکمیت فکری و مرجعیت پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) حاکم بود، به جوامع بازگردانند.

اصل شیعه این است که مرجعیت باطنی و ظاهری، دنیوی و اخروی هر دو توأمان کار ‌کند؛ بنابراین هواداری مسلمانانی‌ مانند طلحه و زبیر از حضرت علی(علیه‌السلام) و همراهی آنان با حکومت عثمان، هواداری علوی نبود. نمی‌توان تشیع معنوی و تشیع سیاسی را از هم جدا کرد؛ اینجاست که امام راحل(رحمةالله‌علیه) فریاد می‌‌زند: «دین ما سیاست ماست.» مگر می‌شود ما دین داشته باشيم، ولی حاکم ما کسی باشد که در جامعه دین را پیاده نکند؟!

 

 

 

 

 

 

 


[1] - سورۀ نجم، آيۀ 3؛ و از سر هوس سخن نمی‌گوید.

[2] - سرّ العالمین ص 40؛ مسند احمد، ج 3، ص 346؛ رهايش كنيد اين مرد را همانا كه هذيان می‌گويد. كتاب خدا ما را بس است.

[3] - تاریخ طبری، ۱۹۶۷ م، ج ۳، ۱۸۶.

[4] -  الأمالی (للطوسی) ،  جلد ۱، صفحه ۵۸۶. "و عن أبان بن تغلب قال قلت لأبي عبد الله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام جعلت فداك هل كان أحد في أصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله أنكر على أبي بكر فعله و جلوسه مجلس رسول الله صلى الله عليه و آله قال نعم كان الذي أنكر على أبي بكر اثنا عشر رجلا من المهاجرين خالد بن سعيد بن العاص و كان من بني أمية و سلمان الفارسي و أبو ذر الغفاري و المقداد بن الأسود و عمار بن ياسر و بريدة الأسلمي و من الأنصار أبو الهيثم بن التيهان و سهل و عثمان ابنا حنيف و خزيمة بن ثابت و أبي بن كعب و أبو أيوب الأنصاري "

[5] -  البرهان في تفسير القرآن، جلد ۲، صفحه ۷۷.

[6] - سورۀ هود آیه 26. كه جز خداوند را نپرستيد.

[7] -  مناقب الإمام أمير المؤمنين علی بن أبی طالب،  جلد ۲، صفحه ۹۸. 

[8] - بحارالأنوار: 27/217/18.

[9] - حدیث قدسی احادیثی است که خود خدا به پیامبر القا می‌کند یعنی برای قرآن و رسالت نیست، برای هدایت است.

 

 



نظرات کاربران

//