تاریخ ایران، بعد از صفویه تا قاجار

تاریخ ایران، بعد از صفویه تا قاجار

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 35، 19 شعبان 1444) به تبیین موضوع «تاریخ ایران، بعد از صفویه تا قاجار» می‌پردازیم.

در دوران حکومت صفویه، افغان‌ها به رهبری «محمود افغان» اصفهان را تصرف کردند و «شاه سلطان حسین صفوی» را به قتل رساندند و سلسلۀ «صفویه» را شکست دادند. [1] در این هنگام «نادرشاه» که یکی از سرداران سپاه صفوی بود، به کمک جنگلبانان خود، رقبایش در ایل افشار را از میان برداشت و با سرکوب آن‌ها به حکومت رسید و سلسلۀ «افشاریه» را بنا کرد و به لشکرکشی و جنگ ادامه داد.

نادرشاه تصمیم گرفت که فتوحات عثمانی را الگوی خود قرار دهد و به کشورگشایی بپردازد. ولی وقتی با مقاومت شیعیان برخورد کرد، تصمیم گرفت تا مانند اهل‌سنت، علما شیعیان را از بین ببرد. او می‌دانست روش شیعه، روش کشورگشایی به‌صورت حمله، جنگ، کشت‌وکشتار و انتقام نیست و نبوده است، بلکه اگر جنگی هم در تاریخ شیعه برپا شده بود، برای دفاع بوده، نه کشورگشایی. کمااینکه ما نیز در هشت سال جنگ تحمیلی از کشورمان دفاع کردیم و آغازکنندۀ جنگ نبودیم.

نادرشاه می‌خواست با سخت‌گیری به علما و روحانیت و با ایجاد ترس در جامعه، دین را از تشیع به تسنن برگرداند؛ اما موفق نشد.[2] در این دوران ایران دچار رکود در علم و هنر شد.

تاریخ نشان می‌دهد که اکثر پادشاهان ایران از عشایر بودند.[3] عشایر به دلیل صحرانشینی و بیابان‌گردی، مواجهه با مشکلات، سختی‌ها، کمبودها و مهم‌تر از همه، ارتباط با طبیعت، مردمی ورزیده و قوی بودند و به همین علت باقدرت در مقابل شورشیان و متجاوزگران ایستادگی می‌کردند. همچنین پادشاهان این سلسله‌ها، با به خاک و خون کشیدن مخالفان، برتری خود را به رقیبان و ایل‌های اطراف ثابت می‌کردند.

پس از مرگ نادرشاه، آشوب‌ها بیشتر شد و بر سر جانشینی او جنگ درگرفت تا یکی از سپاهیانش، به نام «کریم‌خان زند» قیام کرد و توانست افراد ایلش را با خود همراه کند و حکومت «زندیه» را تشکیل دهد.

کریم‌خان خود را مدافع رعیت و قشر محروم معرفی کرد و لقب وکیل‌الرعایا گرفت. او تمام روحانیون و علمایی که در زمان نادر از مملکت خارج شده بودند، به مملکت دعوت کرد؛ اما آن‌ها باتوجه‌به وضعیت مملکت از این پیشنهاد استقبال نکردند. کریم‌خان برای رونق بخشیدن به وضعیت اجتماعی، قراردادهایی با کشورهای اروپایی بست؛ اما موفقیتی به دست نیاورد و اوضاع اقتصادی زندگی مردم، بسیار بی‌ثبات و ناامن شد. شیراز پایتخت سلسلۀ زندیه بود. او مسجد وکیل، حمام وکیل و بازار وکیل را در این شهر بنا کرد.[4]

در دورۀ کریم‌خان، آقامحمدخان قاجار به شیراز برده شد[5] تا تحت نظارت باشد، زیرا پدرش به دست کریم‌خان کشته شده بود و کریم‌خان می‌ترسید که مبادا محمدخان شورش کند.

محمدخان در این مدت از کریم‌خان به دلیل اینکه پدر و دیگر اعضای خانواده و ایلش را کشته بود، کینه به دل داشت؛ لذا وقتی کشته شد، آقامحمدخان قاجار به‌سرعت خود را به استرآباد که محل اقامت ایل قاجار بود رساند و شروع به جمع‌آوری نیرو برای خود کرد و بر علیه برادر ناتنی‌اش که خود را شاه می‌دانست، مجهز شد، در نتیجه برادرش مجبور به پناهندگی به روسیه شد و این‌گونه سلسلۀ «قاجاریه» ایجاد شد.

محمدخان نیز مانند سایر پادشاهان ابتدا ایالات شمالی ایران را مطیع خود کرد و به شیراز که اوضاع داخلی به‌هم‌ریخته‌ای داشت حمله کرد، سپس به کرمان حمله کرد تا «لطفعلی‌خان»، شاه سلسلهٔ زندیه که در کرمان مستقر بود را نیز از میان بردارد.

محمدخان کرمان را هم محاصره کرد، این محاصره چند ماه طول کشید. زیرا مردم در داخل برج، برای حمایت از خان زند علیه محمدخان متحد شده بودند، اما وقتی محاصره طولانی شد و آذوقه به افراد درون قلعه نرسید؛ کم‌کم مردم دست از مقاومت برداشتند و چون سربازان محمدخان مجهز به مواد منفجره بودند، وارد قلعه شدند و با اجازۀ آقا محمدخان به غارت، قتل و شکنجۀ پیر و جوان و کودک پرداختند؛ به‌طوری‌که ماجرای این ننگ و قساوت در تاریخ بر پیشانی محمدخان باقی ماند. او به جلادان خود دستور داد تا با آهن گداخته، چشمان تمام مردان کرمان را در مقابل زن و بچه‌شان از حدقه بیرون آورند.

محمدخان پس از فتح کرمان، آمادۀ حمله به گرجستان شد تا با روسیه که «نادرقلی‌خان» را پناه داده بود، تسویه‌حساب کند. مردم تفلیس گرجستان که قساوت محمدخان را شنیده بودند از ترس به استقبالش آمدند و «هراکلیوس» که حاکم آنجا بود، فرار کرد. محمدخان بدون درگیری وارد شهر شد و دستور قتل‌عام تمام مردم را داد. ابتدا سرهای هفتاد نفر از بازرگانان شهر را که به استقبالش آمده بودند، جدا کرد و سایر مردم را به قتل رسانید و پانزده هزار دختر و پسر جوان را اسیر کرد و با خود به ایران آورد و به نقاط مختلف کشور فرستاد.

بازگشت وی مصادف با عید نوروز بود، لذا تصمیم به تاج‌گذاری گرفت و به «شاهرخ»، آخرین بازماندۀ سلسلۀ افشاریه پیغام فرستاد که جواهرات نادر را برایش ارسال کند. شاهرخ وجود جواهرات را انکار کرد، شاه از این موضوع ناراحت شد و به خراسان لشکر کشید و شاهرخ را کور کرد و چون او باز اطلاع از جواهرات نادرشاه را انکار کرد، دور سرش را خمیر گرفتند و روی سرش سرب مذاب ریختند تا بالاخره شاهرخ جای جواهرات را فاش کرد. محمدخان او و همۀ خاندانش را به قتل رساند و سلسلۀ افشاریه را به طور کامل منقرض ساخت.[6]

در سال ۱۲۱۱ هجری قمری محمدخان، به دست دو نفر از کارگزاران خود کشته شد. از قتل نادر تا مرگ کریم‌خان حدود ۳۳ سال، کشور صحنۀ تاخت‌وتاز مدعیان سلطنت و جنگ‌های داخلی بود. در این زمان انگلیس‌ها، از اختلافات داخلی استفاده و جزیرهٔ قشم را اشغال کردند و به توسعۀ بازرگانی با ایران مشغول شدند. آن‌ها خلیج‌فارس را در اختیار خود گرفتند تا به‌عنوان حفاظی در مقابل فرانسه و روسیه از آن استفاده کنند.

ایران در آن زمان به‌عنوان یکی از کشورهای خاورمیانه، با مساحت حدود یک میلیون مترمربع، موقعیت بسیار حساسی داشت. محل تلاقی سه قارۀ اروپا، آسیا و آفریقا بود. در شمال به بزرگ‌ترین دریاچۀ جهان دریای خزر محدود می‌شد و با امپراتوری روسیه همسایه بود. در جنوب دریاچۀ عمان و خلیج‌فارس، از شرق به هند و چین می‌رسید و از غرب به امپراتوری عثمانی راه داشت.

ایران راه رسیدن استعمارگران به هند بود؛ برای همین انگلیس به‌شدت مراقب دولتمردان هند بود تا مبادا ایران یا استعمارگران دیگر به فکر تعدی به هند بیافتند. حکومت مرکزی کشور مستعمره‌نشین هند، بعد از حملۀ نادر به‌شدت ضعیف شده بود. انگلستان که در آن زمان یکی از قدرتمندترین کشورهای استعماری بود، از این فرصت استفاده کرد و با کمک کشتی‌های توپ‌دار خود، سرزمین‌های زرخیز هندوستان را اشغال کرد. ازآنجاکه محافظت این سرزمین‌های اشغالی برای بریتانیا بسیار مهم بود. سعی می‌کرد که برای تأمین امنیت هند، با ایران که از شرق هند همسایه شده بود روابط حسنه‌ای برقرار کند. به این منظور انگلیسی‌ها در دربار قاجار راه پیدا کردند و کنترل سیاست ایران را به عهده گرفتند.

کوه‌های قفقاز مرز طبیعی ایران در شمال بود. امپراتور روسیه، «پترکبیر» برای عقب نماندن از تجارت دریایی در دریای آزاد، به ایران و خلیج‌فارس و عمان چشم داشت و به بازماندگانش وصیت کرده بود که راه رسیدن به آب‌های آزاد، تصرف گرجستان است که در آن زمان در دست ایران بود.[7] براین‌اساس روس‌ها نیز سعی کردند به دولت قاجاری نفوذ کنند. درواقع اغتشاشات دورۀ آقامحمدخان، اغلب به تحریک روس‌ها انجام می‌شد.

هم‌زمان با وحشیگری‌های آقا محمدخان، هراکلیوس حاکم گرجستان بار دیگر به روسیه متمایل شد و با ایران قطع رابطه کرد. «کاترین دوم» ملکۀ روسیه به جبران قتل‌عام تفلیس، به ولایت شمالی ایران حمله کرد و حتی از رود ارس هم گذشت و وارد دشت مغان شد. آقامحمدخان که از فتح خراسان بازمی‌گشت، دستور جمع‌آوری سرباز و ساختن گلوله و توپ و غیره را داد و لشکر کوچکی را به سمت رود ارس فرستاد، ولی قوای روسیه به علت عدم تمایل به جنگ، ایران را ترک کردند و به روسیه بازگشتند.

پس از محمدخان، «فتحعلی‌خان» بر مسند نشست. او درعین‌حال که به دین ابراز تمایل می‌کرد، اما با تکیه ‌بر قدرت و شوکت محمدخان، به خوش‌گذرانی، تفریح و غرق‌شدن در تجملات پرداخت.

در دورۀ فتحعلی‌شاه قاجار، مردم به ۴ گروه تقسیم شده بودند: ۱. علما و روحانیون که هادیان مردم و حکام شرع بودند، ۲. تجار که از قشر متدین جامعه بودند و با سرمایۀ خود به تجارت می‌پرداختند، ۳. صحرانشین‌ها که همان ایل‌های ده‌گانهٔ کشور بودند که معمولاً قدرت نظامی را در دست داشتند، ۴. کشاورزان و دهقانان.[8]

فتحعلی‌شاه با «ناپلئون» و «الکساندر اول» تزار روسیه، هم‌دوره بود. این دوران مصادف بود با انقلاب صنعتی و فرهنگی در کشورهای غربی. این کشورها برای تأمین مواد اولیه برای کارخانه‌های خود و بازار فروش کالاهایشان، در پی کشف و اشغال سرزمین‌های جدید بودند و به استعمار یا به تعبیر خودشان، متمدن کردن دولت‌ها و سلطه بر منابع انسانی و طبیعی آنان پرداختند.[9]

زمانی که فتحعلی‌شاه به هرات لشکر کشید، هراکلیوس حاکم گرجستان با سوءاستفاده از درگیرهای داخلی، اعلام استقلال کرد و گرجستان را که در آن زمان جزء ایران بود، از آن خود نمود، سپس از ایالات شمالی ایران گنجه، قره‌باغ، ایروان خراج خواست و چون با مقاومت مردم روبرو شد، تصمیم به اشغال این مرزها گرفت و جنگ ایران و روسیه آغاز شد. در این زمان روس‌ها در ایالات تحت تصرف خود، آداب‌ورسوم و استفاده از زبان محلی را ممنوع کردند.

سپاه ایران به فرماندهی «عباس‌میرزا»ی شانزده ساله، برای مقابله با روسیه حرکت کرد. در این جنگ که از سال ۱۲۱۸ هجری شروع شد و تا ۱۲۲۸ یعنی تقریباً ده سال ادامه یافت، قراردادی بین ایران و انگلیس منعقد شد تا انگلیس برای مقابله با دشمن خارجی به ایران کمک کند؛ اما انگلیس حاضر به همکاری با ایران نشد.

در اوایل دورۀ فتحعلی‌شاه، «سِرجان مِلکُم» فرماندار انگلیسی با ایران پیمانی امضا کرده بود مبنی بر اینکه اگر شاه افغانستان به هند حمله کرد، شاه ایران باید مانع این حمله شود و در عوض اگر هند به ایران حمله کرد، انگلیس می‎بایست از طریق یکی از بنادر خلیج‌فارس به ایران اسلحه دهد. البته منوط به اینکه ایران قشم و بنادر بوشهر و غیره را در اختیار آنان قرار دهد.[10] این پیمان زمانی امضا شد که ناپلئون بنا داشت با همکاری روسیه و پادشاه افغانستان، علیه انگلیس متحد شود؛ اما بعد از مرگ تزار روسیه، جانشینش با فرانسه دشمن و با انگلیس دوست شد و هنگام تهاجم روسیه به ایران، علی‌رغم درخواست‌های مکرر فتحعلی‌شاه از انگلیس کمکی به ایران نرسید.

در اثنای جنگ ایران و روسیه، شاه سرخورده از عهدشکنی انگلیس، مجبور به امضای قرارداد با فرانسه شد. طبق مفاد این قرارداد، فرانسه تعهد می‌داد تا استقلال ایران و بازگشت گرجستان را به ایران تضمین کند. هراکلیوس سعی کرد تا به ایران مستشار نظامی بفرستد و لشکرهایش را تقویت کند. ایران هم رابطۀ خود را با انگلیس قطع کرد و افغان‌ها را علیه هند تحریک نمود؛ یعنی برعکس قراردادی که بسته بود عمل کرد.

ناپلئون می‌خواست اتحادی ضد انگلیسی از سه کشور فرانسه، ایران و عثمانی بگیرد. نمایندۀ ایران در این قرارداد «میرزاعسکرخان افشار» بود که در پاریس به لژ فراماسونری پیوست و جزء اولین فراماسونرهای ایران بود.

تزار روسیه که نمی‌خواست هم در آسیا و هم در اروپا درگیر باشد، به ایران پیشنهاد صلح داد. فتحعلی‌شاه چون با فرانسه قرارداد بسته بود، با اتکا به فرانسه، درخواست صلح را از روسیه نپذیرفت. اما چند ماه بعد عهدنامۀ «تیلسیت» با شکست روسیه، بین روسیه و فرانسه امضا شد.

در این زمان «ژنرال گاردان» نمایندۀ فرانسه در ایران، با نفوذ به دربار قاجار، اطلاعات دقیقی از ایران به ناپلئون فرستاد و برای بهبود وضعیت ایران در جنگ با روسیه، سپاه سنتی ایران را منحل کرد و دستور داد تا ارتش ایران به سبک اروپایی تشکیل شود.[11] (به میزان نفوذ کشورهای بیگانه در ایران دقت کنید! نظامیان را با سبک اروپایی تنظیم کردند، به‌طوری‌که حاکمان هرسال باید تعدادی سرباز پیاده به ارتش ایران بفرستند و این، به نفع اروپا و به ضرر ایران تمام شد.)  

ژنرال گاردان، به پیروی از سیاست دولت متبوعش، تمایلی به تقویت ایران نداشت؛ لذا سعی در میانجی‌گری بین دو دولت کرد. با مداخلۀ او، متارکۀ جنگ بین ایران و روسیه امضا ‌شد و به شاه اطمینان داد که سپاه روس بدون اجازۀ ناپلئون هیچ تهاجمی را شروع نخواهند کرد. براین‌اساس، قسمتی از لشکریان عباس‌میرزا مرخص ‌شدند. فرماندۀ روس هم با استفاده از این فرصت، حملات جدیدی را به ایران آغاز کرد.

فتحعلی‌شاه که از فرانسه رودست ‌خورده بود، بلاتکلیف ماند. انگلیس از این فرصت استفاده کرد و با تحمیل شرایطی به شاه، خود را از حامیان ایران علیه روسیه جا زد و شاه را به امضای قراردادی ننگین ترغیب ساخت. بر اساس این پیمان، ایران تمام قراردادهای خودش را با کشورهای دیگر لغو کرد و جنوب کشور را کاملاً در اختیار لشکر و ارتش انگلیس قرار داد و مأموران محلی ملزم شدند که از انگلیسی‌ها پذیرایی کنند. [12]

طبق این قرارداد، انگلیسی‌ها حق داشتند که با هر کشوری حتی روسیه که با ایران دشمن بود رابطه داشته باشند و سعی کردند ایران را هم با روسیه آشتی دهند. بر اساس این قرارداد، ایران حق نداشت هر نوع پیمانی که به ضرر انگلیس تمام می‌شد، امضا کند. در عوض انگلیس متعهد شد در صورت حملۀ دُوَل اروپایی به ایران، سالانه دویست هزار تومان به ایران پرداخت کند. این پیمان به «پیمان مجمل» معروف شد که بعدها با اضافه‌شدن مفادی به آن، به «پیمان مفصل» تبدیل شد. در پیمان مفصل قرار شد در صورت بروز جنگ بین ایران و افغانستان، دولت انگلیس بی‌طرف باشد، اما اگر فرمانروای افغانستان به هند که منافع انگلستان در آنجاست، حمله کند، ایران باید وارد جنگ شود.

روسیه با ۱۵۰ هزار سربازی که از جبهۀ اروپا به جبهۀ ایران وارد شده بودند، به پیروزی جدیدی رسید و علاوه بر ایران با عثمانی هم جنگ کرد. انگلیس می‌خواست هرچه زودتر جنگ در منطقه تمام شود، اما با حملۀ سراسری روسیه به ایران مواجه شد؛ لذا به افسران توپخانۀ خود دستور داد که پست‌های خود را ترک کنند و به‌این‌ترتیب توپخانۀ ایران بدون سرباز ماند و ایران شکست سختی خورد.

با این شکست، انگلیس وارد تاکتیک جدیدی با عثمانی شد. ازآنجاکه انگلیس همراهی روسیه را علیه فرانسه لازم داشت، بین عثمانی و روسیه وساطت کرد تا این دو کشور به صلح برسند. به‌این‌ترتیب ایران در برابر روسیه تنها ‌ماند.

در سال ۱۲۲۷ هجری قمری یعنی آغاز قرن ۱۹، اتحادی بین انگلیس و روسیه، علیه فرانسه برقرار شد که طبق آن، انگلیس باید ایران را به صلح با روسیه تحریک می‌کرد. به این منظور، انگلیس سفیری را همراه با هدایایی به دربار ابران فرستاد. آن سفیر، فتحعلی‌شاه را با تهدید به خارج‌کردن افسران انگلیسی از ارتش ایران، راضی به مذاکره کرد که در نتیجۀ آن عهدنامۀ «گلستان» امضا ‌شد.[13]

نمایندۀ ایران در این عهدنامه، «ابوالحسن ایلچی» بود. این عهدنامه یک مقدمه و یازده ماده داشت و طبق آن، شهرهای گرجستان، داغستان، باکو، دربند، شیروان، قره‌باغ، شکی، گنجه، صوغان، قسمت علیای تالش به روسیه واگذار شد. حق کشتیرانی در خزر از ایران گرفته شد. در عوض روس‌ها هم قول دادند که از ولیعهد ایران حمایت کنند. یعنی در ایران دخالت داشته باشند. افراد مخالف در دربار ایران تلاش می‌کنند تا قرارداد را تعدیل کنند، اما متأسفانه نتوانستند کاری انجام دهند.

در سال ۱۸۱۶ فتحعلی‌شاه به امید حمایت جانشین ناپلئون، «لویی هیجدهم»، فردی ارمنی را به پاریس فرستاد، اما لویی او را نپذیرفت. روسیه که نارضایتی ایران را متوجه شد، به ایران پیشنهاد اتحاد با روسیه، علیه عثمانی را داد و برای سرکوب ازبکان، از ایران تقاضای عبور از خراسان را کرد.[14] فتحعلی‌شاه بحث عهدنامۀ گلستان را پیش کشید و نمایندۀ روسیه با عصبانیت و تذکر بابت عدم تغییر عهدنامۀ گلستان، دربار را ترک کرد.

هیچ‌یک از حاکمان ایران و روس، به عهدنامهٔ گلستان با قطعیت نمی‌نگریستند. «عباس میرزا» پسر فتحعلی‌شاه نیز آن را تنها آتش‌بسی موقت می‌دانست و برای جنگی دیگر آماده می‌شد. مرگ «تزار الکساندر» در سال ۱۸۲۵ میلادی، باعث تند شدن موقت سیاست روسیه شد.

احساسات ضد روسی و خشم از رفتار بی‌رحمانهٔ روس‌ها در قفقاز، سرازیرشدن پناهندگان به ایران، ظلم روس‌ها به مسلمانان و مردم مناطق مختلف ایران و عراق و نارضایتی از عملکرد فتحعلی‌شاه در مقابل روس‌ها و... همگی عواملی بودند که سبب صدور فتوای علما برای جهاد علیه روسیه شد و شاه و نایب‌السلطنه چاره‌ای جز موافقت نداشتند.

جنگ دوم ایران و روسیه در ۱۶ ژوئیۀ ۱۸۲۶ در اوایل قرن نوزدهم؛ یعنی بعد از سیزده سال اتمام جنگ جهانی اول، آغاز شد.[15] علل فوری این دوره از جنگ را در سه موضوع می‌توان جستجو کرد: نخست اینکه عباس میرزا نیاز داشت تا اعتبار مخدوش خود را در جنگ اول بازسازی کند؛ دوم اصرار و فشاری که صدراعظم برای تجدید جنگ بر عباس میرزا وارد می‌آورد؛ و سوم تبلیغ جهاد از سوی مجتهدان. «شیخ جعفر کاشف‌الغطا»، «شیخ محمد مجاهد» ازجمله علمایی بودند که به صف مبارزان پیوستند.

در سال ۱۸۲۷ در جنگ دوم ایران و روسیه، فرماندهی نیروهای روسیه به «ژنرال پاسکویچ» سپرده شد. پاسکویچ توانست ایروان را بگشاید. در پی این پیروزی، امپراتور روسیه به او لقب کنت ایروان را اعطا نمود. پاسکویچ سپس مرند را گشود و در اکتبر همان سال تبریز را فتح کرد. در ۱۸۲۸ اردبیل را گشود، سرانجام با میانجی‌گری وزیر مختار انگلیس «جان مک‌دونالد»، دو طرف در قریهٔ ترکمنچای، با عهدنامۀ «ترکمانچای» قرارداد صلح بستند. این عهدنامه در دو بخش سیاسی و بازرگانی به ترتیب در شانزده و نُه مادّه، تنظیم شده بود و طی آن برخی قلمروهای دولت قاجار، از حکومت ایران سلب و به روسیه واگذار شد. طی این قرارداد، سه ایالت ایروان، نخجوان و بخش‌هایی از تالش زیر سلطهٔ روس‌ها قرار گرفت و حاکمیت ایران بر دریای خزر محدودتر شد.

با برقراری پیمان صلح ترکمنچای اتفاقات زیر رخ داد: واگذاری دخانیات ایروان و نخجوان به روسیه، واگذاری تمام شمال رود ارس به روسیه، پرداخت غرامت، اجازه و حق کشتی‌رانی روسیه در دریای خزر، طرف‌داری از ولایت عباس‌میرزا و فرزندانش از طرف روسیه، محرومیت از کشتی‌رانی جنگی ایران در دریای خزر و...؛ این یعنی بدترین نوع شکست برای ایران مسلمان در مقابل مسیحیان و کفار.

مردم نمی‌توانستند این خفت را تحمل کنند، لذا به فتوای میرزامسیح مجتهد در تهران، به سفارت روسیه حمله کردند و به کنسولگری روسیه در تبریز حمله کردند و با کشتن «گریبایدوف» و بعضی دیگر از اعضای سفارت، زنانی را که در اسارت سفارت اسیر بودند آزاد کردند.[16]

بعدازاین معاهده و شکست‌های پی‌درپی قاجار، تعدادی از ایرانیان که به اروپا سفر کرده بودند و اطلاعات کمی از پیشرفت تکنولوژی و صنعت در آن دیار داشتند، تصمیم گرفتند، از این تحولات جدید در کشورمان استقبال کنند؛ لذا مستشاران و کارشناسان نظامی را از فرانسه و انگلیس دعوت کردند تا ایران را با سبک‌های جدید نظام اروپایی آگاه سازند. به این منظور در دربار هم شاهزادگان برای تحصیل و آشنایی با تمدن خارجی به اروپا فرستاده می‌شدند.

به‌این‌ترتیب مهم‌ترین بخش فرهنگ و تمدن ایرانی که دینی و متأثر از علما و روحانیت بود، آرام‌آرام رو به تضعیف گذاشت. تا قبل از ورود فرهنگ غرب، مردم با اقتباس از روحانیت، زندگی ساده و خوبی داشتند، اما با ورود این فرهنگ، همه چیز دستخوش تحول شد. علما برای مقابله با این فرهنگ بست‌نشینی را آغاز کردند.

ایران که تازه از جنگ با روسیه فارغ شده بود، با سابقۀ فرهنگی دیرینه‌اش در هند، برای انگلیس خطری بزرگ محسوب می‌شد. استقلال هرات بحران جدیدی برای ایران به‌حساب می‌آمد. پیش از اینها، هرات جزئی از خراسان بود و حاکم آن توسط دربار ایران انتخاب می‌شد، ولی با سیاست‌های انگلیس، موضوع هرات در زمان سه پادشاه؛ فتحعلی‌خان، محمدخان و ناصرالدین‌شاه قائلۀ مهمی برای ایران و انگلیس بود.

پس از تاج‌گذاری «محمدشاه» پسر عباس‌میرزا در سال ۱۸۳۵، باز موضوع هرات، بحرانی شد، حاکم هرات خراجش را پرداخت نکرد و از آمدن سربازان به تهران جلوگیری نمود و حتی گروهی از ایرانیان را به‌عنوان برده به افغانستان فرستاد و تمام اینها عاملی شد تا محمدشاه دستور محاصرۀ هرات را بدهد و خودش نیز برای شرکت در جنگ عازم شرق شود، این بار انگلیس با پیاده‌کردن نیروهایش در جنوب ایران و اشغال سریع خرمشهر، از ایران خواست که هرات را فوراً به استقلال و رسمیت بپذیرد.[17]

روسیه با این وضعیت موافق نبود. برای همین «نیکلای دوم» تا قفقاز آمد و خواهان دیدار با شاه شد. اما شاه درگیر جنگ بود، برای همین ولیعهد خود، «ناصرالدین‌میرزا» شش‌ساله را همراه با «میرزاتقی فراهانی» برای مذاکره می‌فرستد. میرزا تقی، خواهان ایجاد رابطۀ مجدد انگلیس با ایران می‌شود و کامران‌میرزا نیز از او تبعیت می‌کند. به‌این‌ترتیب انگلیس نیز طی نامه‌ای مراتب اعتماد و دوستی خودش را به ایران اعلام می‌کند.

«یارمحمد» در سال ۱۸۴۲ از هرج‌ومرج هرات استفاده کرد و کامران‌میرزا را کشت و خود به‌جای او نشست. وی نظامیان انگلیس را اخراج کرد و به نام شاه ایران سکه زد. شاه ایران لقب ظهیرالدوله گرفت و به‌این‌ترتیب حکومت «محمدشاه» آغاز شد و چهارده سال تداوم یافت. محمدشاه با محاصرۀ هرات و دست‌کشیدن از آن، نشان داد که فردی ذلیل و بیچاره است. روسیه از این ضعف استفاده کرد و در بالکان شروع به کشورگشایی نمود و رابطۀ ایران با فرانسه قطع ‌شد. این‌گونه رقابتی بین دولت‌ها برای امتیاز گرفتن از ایران آغاز گشت.

 

 


[1]- معاونت مطالعات و تحقیقات، این عصر قرمز است، دفتر نشر معارف، چاپ دوم، 1391، ص127.

[2]- همان، ص128.

[3]- همان، ص130.

[4]- این عصر قرمز است، ص128.

[5]- همان ص130.

[6]- این عصر قرمز است، ص132.

[7]- همان ص135.

[8]- این عصر قرمز است، ص133.

[9]- همان، ص134.

[10]- همان، ص136.

[11]- این عصر قرمز است، ص137.

[12]- همان، ص138.

[13]- این عصر قرمز است، ص139.

[14]- همان ص140.

[15]- همان، ص141.

[16]- این عصر قرمز است، ص143.

[17]- همان، ص146.

 



نظرات کاربران

//