تاریخ اسلام و ایران(8)

تاریخ اسلام و ایران(8)

دوران امامت امام کاظم(علیه‌السلام)

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 29، 13 شعبان 1444) به تبیین موضوع «تاریخ اسلام و ایران(8)» می‌پردازیم.

سیاه‌جامگان به رهبری ابومسلم خراسانی با شعار خونخواهی امام حسین(علیه‌السلام) و با ادعای تحویل حکومت به خاندان پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) قیام کردند و روی پیوند خود با علویان تأکید فراوان داشتند. پس از به دست آوردن قدرت، کشمکش بین منصور عباسی و ابومسلم پنج سال به طول انجامید و در نهایت ابومسلم به دست منصور به قتل رسید و بنیاد او در خراسان از بین رفت. با اینکه طرفدارانش به خونخواهی او برخاستند و کار را برای حکومت نوپای بنی عباس سخت کردند.

در رمضان سال 145 هجری، محمد پسر عبدالله محض (معروف به نفس زکیه) که نوۀ دختری امام حسین(علیه‌السلام) و نوۀ پسری امام حسن(علیه‌السلام) بود به قتل رسید و قیام علویان علیه عباسیان از همین جا آغاز شد. تا قبل از آن علویان و عباسیان از هم جدا نبودند. اما با این درگیری، عباسیان نشان دادند که شعار «الرضا من آل محمد» را از روی تزویر و برای کسب قدرت و محبوبیت انتخاب کرده بودند.

قیام نوه‌های امام حسن(علیه‌السلام)

نسل امیرالمومنین(علیه‌السلام) دو گروه بودند: گروه اول نوه‌های امام حسن(علیه‌السلام) که به «اصحاب سیف» معروف بودند. آنان به قیام مسلحانه اعتقاد داشتند. پیروان زیدیه و یحیویه از این دسته‌اند. اما گروه دوم، فرزندان امام حسین(علیه‌السلام)، ائمۀ هدی و یاران ایشان بودند که قیام را جایز نمی‌دانستند و با قیام‌های گروه اول همراه نمی‌شدند.

در سال 150 هجری پس از کشته شدن تعداد زیادی از زیدیان، منصور برای آرام کردن اوضاع حسن پسر زید را به عنوان حاکم مدینه منصوب کرد. او با اینکه از تبار امام حسن(علیه‌السلام) و از علویان بود، رفتارش به بنی‌عباس شباهت داشت و همان جامۀ سیاهی را به تن می‌کرد که لباس بنی‌عباس بود و نقش مهمی در قتل نفس زکیه و ابراهیم امام داشت.

یکی از نوه‌های امام حسن(علیه‌السلام) به نام ادریس به مراکش رفت و سلسلۀ ادریسیان را بنا نهاد. مزار او در مراکش است. نوۀ دیگر امام با وعدۀ فضل‌بن‌برمکی وزیر ایرانی هارون تسلیم شد. اما هارون بی‌اعتنا به امان‌نامه، او را به قتل رساند.

یک ماه قبل از مرگ مهدی عباسی، حسین‌بن‌علی از نوادگان امام حسن(علیه‌السلام) در مدینه قیام کرد و شهر را به تصرف خود درآورد. اکثر علویان با او برای حاکمیت مدینه بیعت کرده بودند. اما امام کاظم(علیه‌السلام) و یارانش با این قیام همراه نشدند. او در موسم حج راهی مکه شد تا این شهر را هم تصرف کند. ولی در بین راه با مأموران خلیفه درگیر شد و به قتل رسید.

وقتی سر بریده حسین را به امام کاظم(علیه‌السلام) نشان دادند، ایشان فرمود: «او در خانواده‌اش مانند نداشت.» هادی بعد از دیدن سر بریده حسین در بغداد قسم خورد که صاحب این سر به دستور امام کاظم(علیه‌السلام) قیام کرده است و همین گمان باطل، خشم و کینه‌اش از امام را فزونی بخشید.

امام کاظم(علیه‌السلام) از تولد تا شهادت

امام کاظم(علیه‌السلام) در سال 128 هجری در روستای ابواء متولد شد. وقتی کاروان امام صادق(علیه‌السلام) از سفر حج برمی‌گشت، مادر بزرگوار امام کاظم(علیه‌السلام) حمیده خاتون در روستای ابواء ایشان را به دنیا آورد. این همان روستایی است که مزار آمنه خاتون مادر رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) در آنجاست. زمانی که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) شش ساله بود مادرش برای دیدن اقوام و زیارت مزار همسرش عبدالله‌بن‌عبدالمطلب به مدینه رفت و در راه بازگشت بیمار شد و در این روستا از دنیا رفت. رویارویی سپاه کفر و اسلام در اوایل هجرت هم در همین روستا اتفاق افتاد، وقتی سران مکه برای انتقام جنگ بدر با سپاهی به سوی مسلمانان به راه افتادند. این رویارویی بدون جنگ و خونریزی تمام شد.

مادر امام کاظم(علیه‌السلام) کنیزی اهل مراکش بود که امام صادق(علیه‌السلام) او را خرید و پس از آزاد کردن با ایشان ازدواج کرد. معصومین(علیهم‌السلام) بردگان را می‌خریدند و پس از سوادآموزی و کسب تربیت اسلامی آزاد می‌کردند و هدفشان از خرید برده عزت بخشیدن به آنان بود. یکی از موارد عزت دادن به کنیز ازدواج با او بود.

حمیده خاتون نخستین مادر از مادران ائمه است که در سرزمین‌های غربی متولد شده است. او با سواد بود؛ از این رو امام صادق(علیه‌السلام) وظیفۀ توزیع پول بین افراد در مدینه را به ایشان سپرد. همچنین امام او را وصی خود قرار داد. با اینکه در عرب وصی قرار دادن زن مرسوم نبود.

در سال 145 پس از آنکه امام صادق(علیه‌السلام) در به دستور منصور به شهادت رسید، امامت موسی‌بنجعفر(علیه‌السلام) در سن 20 سالگی آغاز شد. دوران امامت امام کاظم(علیه‌السلام) 35 سال به طول انجامید و طولانی‌ترین دورۀ امامت در بین امامان شیعه است. امامت ایشان با شک و شبهۀ بسیاری از سوی شیعیان همراه بود و برای نخستین بار شیعه در این زمان دچار چنددستگی و اختلاف شد. امام در همان ابتدای امامت، با پنج گروه بزرگ شیعه روبرو بود:

گروه اول معتقد بودند امام صادق(علیه‌السلام) زنده است و از دست عاملان منصور به غیبت رفته و به زودی ظهور می‌کند! آنان به قائم بودن امام ششم اعتقاد داشتند. گروه دوم قائل به امامت «عبدالله افتح»[1] یکی از پسران امام صادق(علیه‌السلام) بودند که به فتحیون معروف شدند. آنان امام کاظم(علیه‌السلام) را امام هشتم می‌دانستند.

گروه سوم قائل به امامت «محمد دیباج» پسر دیگر امام صادق(علیه‌السلام) بودند و گروه چهارم اعتقاد داشتند محمد پسر اسماعیل امام است. گروه پنجم هم شیعیان خالص بودند که امام کاظم(علیه‌السلام) را امام می‌دانستند.

گروه ششم معروف به «اسماعیلیون» به امامت اسماعیل پسر بزرگ امام صادق(علیه‌السلام) قائل بودند که در زمان حیات پدرش از دنیا رفت. پیروان این فرقه یکی از پیچیده‌ترین انشعابات شیعه را تشکیل دادند. گروهی از اسماعیلیون معتقد بودند که اسماعیل زنده است؛ به غیبت رفته و قائم آل محمد اوست. گروهی دیگر از اسماعیلیون می‌گفتند اسماعیل از دنیا رفته است؛ اما رجعت خواهد کرد و به امامت خود ادامه می‌دهد. گروه اول به اسماعیلیون «خالصه» و گروه دوم به اسماعیلیون «مبارکیه»[2] معروف شدند.

در سال 286 هجری عبید‌الله از سران اسماعیلیون، رجعت اسماعیل را انکار کرد و خود را رهبر اسماعیلیون خواند. عده‌ای که از رهبری او سر باز زدند، به «قرمطیان» معروف شدند که به امامت محمدبن‌اسماعیل، فرزند اسماعیل اعتقاد داشتند. آن‌ها در سدۀ سوم هجری حکومت بحرین را به دست گرفتند. امامان اسماعیلی به رهبری عبیدالله در مصر خلافت «فاطمیون» را تأسیس کرده و 270 سال بر مصر خلافت کردند. افراد زیادی به اسماعیلیون جذب شدند از جمله ناصر خسروی قبادیانی.

در سال 488 اسماعیلیون بر سر اینکه جانشین مستنصر هشتمین خلیفۀ فاطمی کدام یک از دو پسرش مستعلی یا نزار باشد، به دو شاخۀ «مستعلیون» و «نزاریون» تقسیم شدند. «حسن صباح» از شاخۀ نزاریون بود که در قلعۀ الموت قزوین ساکن شد. او و یارانش 170 سال بر آن نواحی حکومت کردند و در صدد بودند هم به حکومت ایرانیان در زمان سلجوقیان و طاهریان نفوذ کنند و هم به دربار خلفای عباسی.

در سدۀ پنجم هجری قدرت سلجوقیان در ایران آنقدر زیاد بود که حسن صباح نتوانست قلمرو خود را از محدودۀ قلعه‌ها فراتر ببرد. پس کوشید دولتی درون سلجوقیان ایجاد کند و با نفوذ به دربار، اسماعیلیون را به قدرت برساند. او با نیروهای از جان گذشتۀ خود معروف به فدایی، در مقابل خواجه نظام الملک وزیر قدرتمند سلجوقی ایستاد. فدایی‌ها خود را وقف مبارزه کرده بودند، زبانشان را می‌بریدند و حاضر بودند پس از دستگیری خود را بکشند. آنان به «حشاشین»[3] معروف شدند؛ چون برخی معتقد بودند این سرسپردگی در نتیجۀ مصرف حشیش و مواد مخدر دیگر است. اما برخی دیگر این مبارزه تا پای جان را حاصل اعتقاد و تربیت آنان می‌دانستند. با اینکه فدایی‌ها کشته‌های زیادی دادند و بسیاری از مهره‌های سلجوقی را نیز حذف کردند، در نهایت نتوانستند به مقصود خود برسند.

در زمان امام کاظم(علیه‌السلام) مباحث مربوط به مهدویت و ظهور به شدت در جامعه رواج داشت. چون مردم بی‌طاقت از ظلم و جور خلفای عباسی بودند و آمدن منجی را طلب می‌کردند. عباسیان هم از این جو حاکم بر جامعه به نفع خود بهره می‌بردند و برای اینکه خود را منجی معرفی کنند، القاب و کنیه‌های قائم نظیر مهدی، منصور و هادی را بر فرزندان خود می‌نهادند. از علویان هم عبدالله محض و نفس زکیه ادعای مهدویت کرده بودند. حتی عدۀ زیادی معروف به کیسانی‌ها، محمد حنفیه پسر امام علی(علیه‌السلام) را مهدی موعود می‌دانستند!

امام کاظم(علیه‌السلام) با تمام انشعابات غلط شیعه و با ادعاهای دروغین مهدویت مبارزه می‌کرد.

امام در سیزده سال پایانی عمر شریف خود در زندان‌های مختلفی محبوس شد. طولانی‌ترین دورۀ زندانی ایشان چهار سال آخر بود که به شهادتشان منجر شد. اخلاق نیکو و برخورد زیبا با زندانیان و زندان‌بانان آنان را تحت تاثیر قرار می‌داد. تا جایی که عیسی پسر عموی هارون و حاکم بصره به هارون نوشت که امام کاری جز عبادت ندارد و دلیلی برای زندانی کردنش نیست و توانست او را آزاد کند. یا وقتی در زندان فضل‌بن‌یحیی برمکی زندانی بود توانست او را تحت تأثیر رفتار نیک خود قرار دهد. او هم به هارون نامه نوشت و تقاضای آزادی امام را مطرح کرد.

هارون که محبوبیت روز افزون امام را تاب نمی‌آورد، دستور داد که ایشان را به مخوف‌ترین زندان بغداد منتقل کنند. زندانی که احدی از آنجا زنده بیرون نیامده باشد. چند ماه بعد یحیی برمکی برای کسب رضایت خلیفه و نزدیک شدن به او زهری آماده کرد و نزد هارون برد و پیشنهاد حذف امام را مطرح کرد. این زهر در سال 183 به دست یحیی به امام خورانده شد. غافل از اینکه همین مرگ انتظار خود او را هم می‌کشد و در زندان خواهد مرد.

در سال 183 هجری امام کاظم(علیه‌السلام) در سن 55 سالگی در زندان سندی‌بن‌شاهک به شهادت رسید. هارون اعلام کرد که امام به مرگ طبیعی از دنیا رفته است و دستور داد که پیکر او را سه روز روی پل بغداد قرار دهند و مردم را دعوت به عزاداری و تشییع کرد. خود هم سیاه‌پوش و گریه‌کنان با تزویر تمام در این مراسم شرکت کرد.

امام کاظم(علیه‌السلام) نخستین امامی است که در زندان شهید شد و بعد از امام علی و امام حسین(علیهما‌السلام) سومین امامی است که در عراق به خاک سپرده شده است. مأمون به پیشنهاد نوه‌اش امام جواد(علیه‌السلام) اولین بقعه را بر مزار ایشان ساخت. همین بقعه مدتی بعد پیکر مطهر امام جواد(علیه‌السلام) را در خود جای داد و به کاظمین معروف شد. در حالی که پیش از شهادت امام کاظم(علیه‌السلام) آنجا شهر نبود و یکی از محلات بغداد محسوب می‌شد. در سال 926 به دستور شاه اسماعیل صفوی، حرمین مطهر کاظمین به دو گنبد کاشی کاری و چهار گلدسته مزین شد و در دوران آغا محمد و فتحعلی شاه گلدسته‌ها مطلا شد.

مروری به دوران خلافت عباسیان از منصور تا هارون

ده سال اول دوران امامت امام کاظم(علیه‌السلام) مصادف با خلافت منصور عباسی بود. او در طول 22 سال خلافت با کمک «خالد برمکی» نظامی شبیه ساسانیان برپا کرده بود. حکومت عباسیان در زمان منصور کاملاً رنگ و بوی ایرانی داشت. او در سن 65 سالگی و در سال 158 از دنیا رفت و پایتخت جدید و بزرگ بغداد را به پسرش مهدی عباسی سپرد.

مهدی حدود 11 سال حکومت کرد و در 43 سالگی از دنیا رفت. در زمان مهدی دست امام کاظم(علیه‌السلام) بیشتر باز شد و توانست روند درس و بحث پدرش را تا حدودی ادامه دهد. با اوج گیری محبوبیت امام، مهدی عباسی او را که در آن زمان سی ساله بود، از مدینه به بغداد احضار کرد. امام پیش از حرکت به سمت بغداد به یارانش دستور تقیه داد. در بغداد ایشان مدتی زندانی شد و پس از آزادی و بازگشت به مدینه، تا سال ۱۶۰ هجری منزلش در محاصره مأموران عباسی بود.

یک سال پس از به خلافت رسیدن مهدی عباسی، یوسف‌بن‌ابراهیم در خراسان قیام کرد که قیام او سرکوب و خودش دستگیر و کشته شد. در سال 160 شخصی به نام مقنع در بلخ قیام کرد. او مدعی پیامبری بود و قیامش به قیام مقنع معروف شد. یارانش برعکس عباسیان، جامه‌های سپید بر تن می‌کردند. قیام او هم سرکوب شد و خودش بعد از سه سال تعقیب و گریز، به قتل رسید.

در دوران خلافت مهدی عباسی، شورش‌های زیادی در ایران رخ داد. در خراسان یوسف‌بن‌ابراهیم به پا خاست. مهدی می‌خواست پسرش هادی ولیعهد او باشد اما همسرش خیزران مخالفت کرد و درصدد بود پسر خود هارون را به خلافت برساند. هادی در گرگان حضور داشت و مهدی برای تثبیت خلافت پسرش هادی، راهی گرگان شد؛ اما در بین راه با گلابی زهرآلود مسمود شد و در ایلام امروزی درگذشت و در همان‌جا به خاک سپرده شد. او اولین خلیفۀ عباسی است که در خاک ایران مدفون است.

پس از مرگ مهدی، هادی خلیفه شد و برای جلوگیری از قیام و قدرت گرفتن برادرش هارون، او را در زندان کاخ حبس کرد. دوران کوتاه خلافت او بیشتر از 11 ماه به طول نینجامید؛ چون وفاداران به خیزران او را در خواب خفه کردند تا هارون را به تخت سلطنت بنشانند. هادی هنگام مرگ فقط 26 سال داشت.

پس از او هارون، پنجمین خلیفه عباسی به حکومت رسید. پسرش مأمون از همسر ایرانی او متولد شد و یحی‌بن‌خالد برمکی را به عنوان وزیر خود برگزید. بدین ترتیب دوران طلایی وزارت خاندان ایرانی برمکیان آغاز شد.

هارون پس از رسیدن به خلافت، فشار را بر شیعیان زیاد کرد و در سفر به مدینه کوشید به امام کاظم(علیه‌السلام) نزدیک شود تا با طرح سوالات چالش‌برانگیز شیعیان را دچار اختلاف و تردید کند. امام که سیاست تقیه را در پیش گرفته بود حاضر شد با هارون ملاقات کند.

وقتی هارون در مراسم حج و در جوار مزار پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) بود، محمدبن‌اسماعیل‌بن‌جعفر صادق، به استحضار خلیفه رساند که عمویش امام کاظم(علیه‌السلام) مشغول جمع آوری خمس و زکات از شیعیان است و به کنایه گفت: «تا به حال ندیدم که در روی زمین دو خلیفه خراج بگیرند!» سعایت او هارون را آشفته کرد و باعث شد همانجا دستور بازداشت امام را صادر کند.

در زمان هارون ستم بنی‌عباس آنقدر زیاد بود که مردم می‌گفتند: «کاش ظلم بنی‌مروان و بنی‌امیه بازگردد و عدل بنی‌عباس به جهنم برود!» بنی‌عباس با شعار عدل، حکومت را به دست گرفته بودند؛ اما عملاً با ظلم فرمانروایی کردند. اگر یزید اموی چهل روز امام سجاد(علیه‌السلام) را به زنجیر کشید، هارون بیش از هفت سال امام کاظم(علیه‌السلام) را در سیاهچال انفرادی بغداد زندانی کرد.

برمکیان: وزرای ایرانی عباسیان

ایرانیان در مقابله با حوادث و رویداد‌های تاریخی هوشمند بودند و می‌توانستند با این هوشمندی بقای خود را تأمین کنند. به رغم آسیب‌هایی که از حملۀ عرب‌ها و مغول‌ها دیده بودند، خود را بازسازی کردند و بر اوضاع مسلط شدند.

بنی‌امیه با نگاه برتری نژاد عرب و تحقیر نژاد آریایی وارد ایران شد و در نهایت بعد از هزار ماه حکومت، به دست سیاه‌جامگان ابومسلم از بین رفت. در واقع بنی‌عباس سوار بر دوش ایرانیان حکومت خود را تشکیل دادند و با تدبیر وزرای ایرانی خود مانند برمکیان و سهلیان توانستند قدرتشان را تثبیت کنند.

واژۀ وزارت از ایران وارد تاریخ اسلام شد و از ریشۀ «وزر» به معنی پناهگاه و سنگینی است. چون وزیر بار سنگین مملکت‌داری را به دوش می‌کشید و پناهگاه مردم بود. اولین بار بنی‌عباس وزارت را که ساز و کاری کاملاً ایرانی بود وارد حکومت کرد. وزارت، شبیه منصب نخست‌وزیری در کشورهای سلطنتی امروز است.

خاندان برمکیان نخستین وزیران حاکمان عباسی بودند که بیش از یک قرن نقش مهمی در استحکام حکومت عباسیان ایفا کردند. سه نسل این خاندان معبددار بوداییان بودند. «خالدبن‌برمک» نقش مهمی در تثبیت بنی‌عباس و انتخاب بغداد به عنوان پایتخت عباسیان داشت. او در سال 90 هجری به دنیا آمد و به دربار مروان حمار آخرین خلیفه اموی وارد شد. با آغاز قیام ابومسلم، به امویان پشت کرد و به سیاه‌جامگان پیوست و پس از پیروزی عباسیان، به دربار آنان راه یافت. هر مشکلی که در قلمرو حکومت ایجاد می‌شد، خلیفه، خالد برمکی را برای رفع و رجوع آن می‌فرستاد و در انتهای عمرِ خالد، حکومت آفریقا را به او سپرد.

خالد در سال 165 هجری و در زمان مهدی عباسی از دنیا رفت و پسرش یحیی به جای او به منصب وزارت رسید. او بزرگترین چهرۀ برمکیان و معلم هارون بود. هاورن او را پدر خطاب می‌کرد و همۀ امورات مهم را به او سپرد. او هم وظایف حساس را بین چهار پسر خود، فضل، جعفر، موسی و محمد تقسیم کرد.

فضل، پسر بزرگ یحیی هفت روز قبل از تولد هارون به دنیا آمد و چون شیر خیزران مادر هارون را خورد، برادر رضاعی او محسوب می‌شد. فضل در زمان وزارت پدر، حکومت شرق ایران و خراسان را به مدت یازده سال بر عهده داشت. او قائم مقام پدر و معروف به وزیر کوچک بود و اخلاق تندی داشت. برعکس جعفر فرزند دیگر یحیی، نرم‌خو و رفیق گرمابه و گلستان هارون بود و حکومت مصر و شام را بر عهده داشت. دو فرزند دیگر یعنی محمد و موسی، مشترکاً حاکم مازندران بودند.

وزارت هفده سالۀ برمکیان حسادت عرب‌های دربار بنی‌عباس را برانگیخت. چون آن‌ها ایرانی بودند و قدرت زیادی داشتند. خانوادۀ ربیع به ریاست فضل‌بن‌ربیع به همراه علی‌بن‌عیسی‌بن‌ماهان شاخص‌ترین عرب‌های ضد ایرانی در حکومت هارون بودند که می‌کوشیدند برمکیان را از قدرت برکنار کنند. تلاش‌های آن‌ها به ثمر نشست: در سال 187 هجری ورق ناگهان برگشت و هارون که از قدرت و محبوبیت برمکیان احساس ترس می‌کرد فضل‌بن‌یحیی‌ برمکی را از حکومت خراسان و محمدبن‌برمکی را از سمت امور حج عزل کرد.

بهانۀ شروع اختلاف بین خلیفه و برمکیان این شایعه بود که جعفر برمکی با عباسه خواهر هارون ارتباط دارد. جعفر  همان شب کشته شد و یحیی و فضل روانۀ زندان شدند. یحیی دو سال بعد در زندان مرد و فضل پس از هفت سال تحمل زندان، پنج ماه قبل از مرگ هارون از دنیا رفت. بقیۀ پسران هم دستگیر شدند.

بدین ترتیب طومار وزارت برمکیان در هم پیچیده شد و این واقعه بار دیگر فریبکاری ذاتی عباسیان را آشکار کرد. همان‌طور که آنان با شعار «الرضا من آل محمد» روی کار آمدند و با این ادعا که می‌خواهند حکومت را به خاندان پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) برگردانند تودۀ مردم را با خود همراه کردند. اما پس از رسیدن به قدرت تمام امامان شیعه را به شهادت رساندند.

هارون پس از قلع و قمع برمکیان در پنج سال آخر خلافت خود با مشکلات زیادی روبرو شد و بی‌تربیری‌اش در غیاب وزاری قدرتمند خود بیش از پیش آشکار گردید. تا جایی که در هر سوی مملکت اسلامی، شورش و درگیری از سر گرفته شد. رومیان در آناتولی (ترکیه امروزی) و خزرها در قفقاز (آذربایجان امروزی) مشغول پیش‌روی بودند. اغلبی‌ها، حاکمان تحت امر هاورن در آفریقا حکومت مستقل تشکل دادند. در شرق ایران مردم از ظلم علی‌بن‌عیسی‌بن‌ماهان حاکم خراسان به دامن رافع‌بن‌لیث پناه برده بودند و کرمان، گرفتار جنگ و درگیری بود.

کار به جایی رسید که خود هارون مجبور شد برای سرکوب کردن قیام‌ها راهی خراسان شود که در سناباد توس بر اثر بیماری در سن 45 سالگی درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد.

 


[1]- افتح به کسی گویند که کف پایش صاف است.

[2]- مبارک از القاب اسماعیل است.

[3]- اَساسین ASSASSIN نامی است که صلیبیون و اروپائیان به آنان داده بودند. Assassination به معنای قتل و ترور از همین واژه گرفته شده است.

 



نظرات کاربران

//