تاریخ اسلام و ایران(7)

تاریخ اسلام و ایران(7)

آغاز خلافت عباسی و دوران امام صادق(علیه‌السلام)

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 28، 12 شعبان 1444) به تبیین موضوع «تاریخ اسلام و ایران(7)» می‌پردازیم.

دانستیم بعد از بنی‌امیه، خاندان بنی‌عباس روی کار آمدند و بیش از پنج قرن بر دنیای اسلام حکومت کردند. مهم‌ترین حامی عباسیان در آغاز کار، دو خاندان ایرانی به نام برمکیان و سهلیان بودند که به فرماندهی ابومسلم خراسانی، قیام سیاه‌جامگان را ترتیب دادند و پایه‌های حکومت بنی‌عباس را پی‌ریزی کردند.

ابومسلم در آغاز سدۀ دوم هجری و به احتمال زیاد در ایران به دنیا آمد. در جوانی در مکّه با ابراهیم‌امام ملاقات نمود و مجذوب او شد. ابراهیم هم او را به قیام علیه خراسان تحریک کرد و حتی فرمانده سپاه خراسان در این قیام قرار داد. ایرانیان هم که از ظلم و اختناق بنی‌امیه به ستوه آمده بودند، لباس سیاه پوشیدند و به سرعت به این سپاه پیوستند.

پس از مبارزاتی که عباسیان و طرفدارانشان کردند، نهایتاً با مرگ مروان آخرین خلیفۀ اموی، سلسلۀ بنی‌امیه سقوط کرد و پیروزی بنی‌عباس با حاکمیت سفاح برادر ابراهیم‌امام در کوفه علنی شد. اما کمی بعد به دلیل گرایش کوفیان به حضرت علی و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) سفاح به حیره و سپس انبار رفت و پس از چهار سال حکومت، همان جا درگذشت.

در همین حین، ابومسلم نیز خود را حاکم خراسان اعلام کرد و به این دلیل از چشم برخی عباسیان افتاد. تا آنکه پس از سفاح، برادرش منصور عباسی بر تخت نشست. منصور که مخالف قدرت‌نمایی ابومسلم بود و با او کدورت داشت، فرمان قتل او را صادر کرد. اما همین امر موجب قیام‌های متعدد به خون‌خواهی ابومسلم و درنتیجه تضعیف منصور شد.

خلافت عباسی تا زمان منصور هنوز پایتخت مشخصی نداشت. از آغاز اسلام تا آن زمان، چهار شهر مدینه، کوفه، شام و حجاز، پایتخت حکومت اسلامی و به ترتیب پایتخت پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) و خلفا، حضرت علی(علیه‌السلام) و مختار، امویان و زبیریان بودند. اما منصور هیچ‌یک از این شهرها را مناسب نمی‌دید و می‌خواست جایی را پایتخت قرار دهد که هم شیعه یا مرید بنی‌امیه نباشند و هم نزدیک به ایران باشد تا بتواند بر آنجا مسلّط شود.

ازاین‌رو بغداد را انتخاب کرد؛ منطقه‌ای در قلب سرزمین‌های اسلامی که هم به سرزمین عرب نزدیک بود و هم به ایران، جایی میان دجله و فرات که به طور طبیعی مانع حملات دشمن می‌شد. پس بغداد را پایتخت خود قرار داد و برای امنیت بیشتر، به کمک ایرانیان، دور آن را خندقی بزرگ حفر کرد. قصرش را نیز با مصالح ایوان کسری در مرکز شهر ساخت.

به این ترتیب شهر بغداد توسعه یافت و تا سال‌ها مرکز عباسیان باقی ماند. اما بعدها جنگ داخلی عباسیان یعنی جنگ بین امین و مأمون در آن واقع شد و مأمون با پیروزی بر امین، پایتخت خود را مرو اعلام کرد.

در زمان منصور عباسی دوباره مثل زمان خلفا به جعل حدیث پرداختند و برای افزایش محبوبیت عباسیان، حدیث ساختند! مهم‌ترین رقیبان منصور از خاندان بنی‌هاشم، نوادگان امام حسن(علیه‌السلام) بودند که قیام‌های متعدد علیه او کردند؛ اما هیچ‌کدام به سرانجام نرسید. او هم به شیعیان، فشار شدید می‌آورد و تعداد زیادی از خاندان علوی را حبس کرد یا به شهادت رساند.

پیش‌تر گفتیم حقیقت شیعه همواره وجود داشته است؛ اما تا پیش از این هنوز به صورت تخصصی و رسمی مطرح نبود و مرجع فقهی مدوّن نداشت. تا آنکه در این سال‌ها به دلیل انتقال قدرت و تغییر حکومت، فرصت خوبی در جامعه پیش آمدد و امامان شیعه، فضای آزادتری برای فعالیت و تعلیم و تربیت پیدا کردند.

آنجا بود که امام باقر(علیه‌السلام) و به‌ویژه امام صادق(علیه‌السلام) با تشکیل کلاس‌های متعدد و تربیت شاگردان بسیار، زمینه را برای شکل‌گیری فقه شیعه فراهم کردند. ایرانیان هم که دیگر جایگاه خوب و اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرده بودند، در کلاس‌های درس امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) شرکت می‌کردند.

آن امامان بزرگوار با بیان جزئیات براساس کلیات شرع، بسیاری از مسائل فقهی را برای مردم روشن کردند و راه استنباط فروع از اصول را به شاگردان خود آموختند. به این ترتیب فقه شیعی در زمان امام صادق(علیه‌السلام) رسماً شکل گرفت و به همین دلیل، آن را فقه جعفری می‌نامند؛ وگرنه فقه جعفری همان فقه محمدی، علوی، حسنی، حسینی و... است.

در مذاهب فقهی اهل سنّت، بیش از نصّ قرآن و حدیث، اجتهاد علما اصل است و آن‌ها صرف‌نظر از نصّ، خودشان حکم می‌دهند[1]! اما در فقه شیعه، اولویت با نصّ است و البته عقل و فهم نیز در کنار نقل، اهمیت دارد. درنتیجه اگرچه شیعه هم اجتهاد دارد، اما اجتهاد شیعه به معنای استنباط فروع بر مبنای اصول است، نه براساس رأی و نظر افراد.

درواقع مبنای فقه شیعه، اصول است و ازاین‌رو در هر زمان و هر شرایطی می‌شود فروع را براساس اصول تشخیص داد و حکم دین را پیدا کرد. پس دیگر خشک و جامد نیست و کاملاً پویا و پاسخگوی نیازهای مردم است.

از سوی دیگر با ورود عقل دینی به فقه، مشکل عدم دسترسی همیشگی به امام برای کسب تکلیف حل شده؛ زیرا همواره فقها و مراجعی هستند که می‌توانند با مراجعه به اصول، حکم فروع را استنباط کنند. آن‌ها نایبان عامّ امام در استنباط احکام‌اند و با وجودشان دیگر فاصلۀ مکانی و زمانی یا غیبت امام، مانع از فهم فرمان خدا نمی‌شود.

این، سیره‌ای بود که امام صادق(علیه‌السلام) در فرصت پیش‌آمدۀ آن زمان، بنا نهاد و این‌گونه مردم را برای غیبت امام زمان(عجّل‌الله‌فرجه) آماده کرد. حتی مستقیماً فرمود: "إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْكُمُ الْأُصُولَ وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا"[2]؛ کار ما این است که اصول را به شما القا کنیم و شما باید آن‌ها را شاخه‌شاخه کنید و به فروع دست یابید.

آن حضرت شاگردان بسیاری همچون هشام‌بن‌حَکم، أبان‌بن‌تَغلب و ابوحمزۀ ثمالی داشت که احادیث فراوانی نقل کردند و با آنچه از امام آموخته بودند، مدافع و مروّج شیعه شدند. خیلی از ایرانیان نیز نزد امام شاگردی می‌کردند. ازجمله برادران اشعری در قم و سجستانی‌ها که فقهای شیعه در شرق ایران بودند؛ یا جابربن‌حیّان که در نوشته‌هایش نیز خود را شاگرد امام صادق(علیه‌السلام) معرفی می‌کرد.

امام صادق(علیه‌السلام) علی‌رغم شاگردپروری‌ها، تقیه می‌کرد و از سیاست کناره گرفته بود. اما با این حال، منصور عباسی او را تحت فشار می‌گذاشت و آزاد می‌داد. تا آنکه دیگر وجود نورانی آن حضرت را تاب نیاورد و در 25 شوّال سال 148 هجری به دستور او خانۀ ایشان را آتش زدند و با مسمومیت، به شهادتش رساندند.

امام صادق(علیه‌السلام) در هنگام شهادت 65 سال سن داشت و ازآنجاکه بیش از سایر ائمه(علیهم‌السلام) عمر کرده بود، ایشان را شیخ‌الائمه نام نهاده‌اند. مرقد مطهر ایشان در قبرستان بقیع در مدینه است.

 


[1]- البته در بین این مذاهب، مذهب شافعی میانه‌رو و نزدیک به فقه شیعی است و پیروان آن، محبّ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) هستند.

[2]- بحارالأنوار، ج2، ص245.

 



نظرات کاربران

//