تاریخ اسلام و ایران(3)

تاریخ اسلام و ایران(3)

 

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 24، 3 شعبان 1444) به تبیین موضوع «تاریخ اسلام و ایران(3)» می‌پردازیم.

جنگ صفین

ایرانیان تحت عنوان «موالی» به معنی آزادشدگان در کوفه حضور داشتند و تحت یک قبیلۀ مستقل نبودند. کم کم با دختران قبایل کوفی ازدواج کردند و ازدیاد نسل صورت گرفت. چون رنگ پوست آن‌ها از عرب‌ها روشن‌تر بود، به «حامره» به معنای «سرخ‌رویان» معروف شدند.

حضرت علی(علیه‌السلام) در کوفه با هشت قبیله و مهاجرین ایرانی و هندی حکومت خود را تشکیل داد. در دوران خلافت علی(علیه‌السلام) مرکز حکومت به ایران و به مرزها نزدیک‌تر شد و فتوحات نظامی تا حد زیادی فروکش کرد. چون خلیفۀ وقت تمایلی به گسترش فتوحات به زور شمشیر نداشت. لذا سراسر ایران در دورۀ خلافت حضرت علی(علیه‌السلام) در آرامش بود. فقط در فارس اعتراضاتی اتفاق می‌افتاد که امام «زیادبن‌ابیه» را به آنجا فرستاد. پس از آنکه معاویه حکومت را از آن خود کرد، حاکمان سابق ایران در زمان عثمان، مثل «عبدالله‌بن‌عامر» را به مناصب خود برگرداند و بار دیگر فتوحات را از سر گرفت. در زمان عمر و عثمان هدف فتوحات بیشتر گسترش مرزها بود. اما فتوحات معاویه بیشتر با هدف کسب غنایم و گرفتن جزیه انجام می‌شد.

معاویه که در زمان پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) کاتب قرآن بود، در زمان عمر حاکم شام شد. با کشته شدن عثمان بیش از بیست سال حاکم آنجا بود. بنابراین مردم شام تنها چیزی که از مسلمانی می‌دانستند، اسلام معاویه بود. حتی وقتی خبر شهادت حضرت علی(علیه‌السلام) را در مسجد کوفه شنیدند، تعجب کردند و پرسیدند: «مگر علی نماز می‌خواند؟!» چون معاویه کاملاً بر مردم شام و اعتقادات و افکار آنان تسلط پیدا کرده بود. اگر شیعه‌ای به شام می‌رفت، یا معاویه او را می‌کشت یا از شام اخراج می‌شد تا نتواند اسم و اوصاف علی(علیه‌السلام) را به گوش مردم شام برساند.

حکومت معاویه اگر چه ظاهری اسلامی داشت اما کاملاً مطابق با حکومت روم و بیزانس و سیاست او ماکیاولیستی بود. در ماجرای عثمان، معاویه ادعای خونخواهی کرد. بعد جنگ جمل امام سفیری را به سوی معاویه فرستاد و اعلام کرد که «مردم با من بیعت کرده‌اند و من به عنوان خلیفه تو را از حکومت شام خلع می‌کنم.» معاویه چهار ماه جواب دادن را به تعویق انداخت تا در این فرصت سپاهی برای نبرد با امام تدارک ببیند. در این مدت نامه‌های زیادی بین معاویه و امام رد و بدل شد که بخشی از آن در نهج‌البلاغه گردآوری شده است.

پنجم شوال سال 36 هجری، چهار ماه بعد از ورود حضرت به کوفه، سپاهی از این شهر برای جنگ با معاویه به راه افتاد.

در مسیر اعزام به صفین، سپاه کوفه از شرق دجله حرکت کردند و به جای اینکه وارد تیسفون شوند، از مسیر طاق کسری گذشتند. امام پس از دیدن طاق کسری برای سپاهیان خود خطبه خواند و فرمود: «آنان زمانی ارث‌برندگان بودند؛ اکنون ارث‌دهندگان شدند. آنان شکر نعمت نگزاردند و بر اثر نافرمانی دنیا نیز از ایشان گرفته شد از کفران نعمت بپرهیزید.»[1]

در این مسیر، هفتصد ایرانی به سپاه کوفه پیوستند و با حضرت راهی شهر انبار شدند. ایرانی‌ها پیشکش‌های فراوانی برای امام فرستادند تا او را به جنگ بدرقه کنند. حضرت نپذیرفت و فرمود: «باید بهای آن را قبول کنید و اگر عرب از شما چیزی را به زور گرفته است اعلام کنید تا به شما پس داده شود.»

سپاه امام پس از چهل روز در ماه ذی‌الحجه به صفین در هفتصد کیلومتری شمال کوفه رسید. صفین منطقه‌ای تقریباً کوهستانی و روستایی کنار رود فرات و در مرز بین عراق و سوریۀ امروز واقع بود و محلی برای جنگ دو سپاه شد. این دومین و مهم‌ترین جنگ امام پس از آغاز خلافتشان بود.

سپاهیان معاویه زودتر از لشکر کوفه رسیدند؛ بر آب مسلط شدند و اجازه ندادند که سپاه امام به آب دسترسی داشته باشند. به همین دلیل اولین جنگ صفین بر سر آب بود. سپاه کوفه با شامیان جنگیدند تا به آب برسند و پیروز شدند. آب درست برعکس معاویه، حضرت آب را به روی سپاه معاویه نبست و همه اجازۀ استفاده از آب را داشتند.

جنگ صفین در ماه ذی‌الحجه آغاز شد و تا محرم حمله‌های پراکنده‌ای صورت گرفت. با ورود به ماه حرام، آن‌ها مجبور به توقف جنگ شدند. ولی همانجا ماندند تا ماه صفر فرا رسید. هر روز یک فرمانده وظیفۀ رهبری جنگ را بر عهده داشت. هفتۀ بعد با حملۀ سپاه شام جناح چپ سپاه کوفه شکست خورد. اما امام خود به میدان آمد و مانع از شکست شد.

در یکی از روزها، نبرد از اذان صبح آغاز شد تا ظهر فردا به طول انجامید که به «لیلة‌الهریر»[2] معروف شد. چون صدای نالۀ فراوانی از زخمی‌های دو طرف به گوش می‌رسید. فردای آن روز معاویه و عمرعاص وقتی دیدند که پیروزی امام نزدیک است، برای فریب سپاه دشمن، قرآن را به نیزه کردند. سپاهیان کوفه سست شدند و شمشیر انداختند؛ در حالی که یک قدم با پیروزی فاصله داشتند و مالک به تیرک خیمۀ معاویه رسیده بود. سپاه کوفه اعلام کردند که ما با قرآن نمی‌جنگیم و شعار "لا حُکْمَ اِلاّ لِلّهِ"[3] سر دادند.

هاشم‌بن‌عتبه، عمار یاسر و اویس قرنی از شهدای شاخص این جنگ بودند. یک ماه بعد، سپاه عراق که جنگ برده را باخته بودند با پشیمانی و سرافکندگی به کوفه برگشتند.

بنابراین در ماه ربیع‌الاول، جنگ متوقف شد و طرفین قرار گذاشتند که هفت ماه بعد در رمضان سال 37 هجری حکمیت را در «دومة‌الجندل» جایی در شمال عربستان، برقرار کنند. معاویه، عمروعاص را روانۀ این منطقه کرد. علی(علیه‌السلام) می‌خواست «عبدالله‌بن‌عباس» را به عنوان نمایندۀ خود بفرستد. کوفیان مخالفت کردند و گفتند: «تو کافر شدی چون به حرف ما گوش کردی و حکمیت را پذیرفتی! او هم مثل توست!» حضرت مالک اشتر را انتخاب کرد ولی کوفیان او را هم نپذیرفتند و گفتند: «او بود که آتش جنگ را شعله‌ور کرد!» در نهایت کوفیان برای حکمیت، «ابوموسی‌اشعری» را انتخاب کردند. نام اصلی او «قیس‌بن‌سعد» بود. او از بازرگانان یمنی مقیم مکه و از یاران پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به شمار می‌رفت که دوازده سال حاکم بصره و فاتح بخش‌هایی از ایران بود. در اواخر دوران عثمان و اوایل حاکمیت علی(علیه‌السلام) حاکم کوفه بود؛ اما در ماجرای قتل عثمان، بیعت با علی(علیه‌السلام) و جنگ جمل بی‌طرف بود. با ورود امام به کوفه از حاکمیت کنار گذاشته شد و در صفین هم شرکت نداشت و بی‌طرف بود. قبایل یمنی کوفه به خصوص شخص «اشعث‌بن‌قیس‌کندی» که رئیس قبیله بود، می‌خواست هم‌ولایتی آن‌ها عهده‌دار حکمیت شود. اشعث از امام کینه داشت؛ چون او را از حکومت آذربایجان کنار گذاشته بود.

بدین ترتیب عمروعاص فاتح مصر و شمال افریقا مقابل ابوموسی اشعری فاتح خوزستان و جنوب ایران قرار گرفت. هر کدام حدود چهارصد همراه با خود برده بودند. قرار بود آنان در مورد سرنوشت جنگ صفین تصمیم‌گیری کنند؛ ولی اصلاً در این مورد گفت و گویی صورت نگرفت و حکمیت حول عزل و نصب حاکم پیش رفت. ابوموسی اشعری فریب خورد. به منبر رفت و حکم عزل حضرت علی(علیه‌السلام) را صادر کرد و عمروعاص معاویه را به حکومت نصب کرد!

پس از نبرد صفین، مصر به میدان جدال دو طرف تبدیل شد. پیش از این عمروعاص پس از فتح این سرزمین در سال بیست هجری به طمع حکومت مجدد با معاویه همراه شد. علی(علیه‌السلام) ابتدا قیس پسر «سعده‌بن‌عباده» بزرگ قوم خزرج را که در سقیفه میخواست خلیفه شود به مصر فرستاد. او از زیرکان عرب بود و در مصر با مخالفان خلافت علی(علیه‌السلام) مدارا کرد. مأموران معاویه شایعه کردند که قیس با معاویه همراه شده است و فشار شایعات باعث برکناری او شد. امام «محمدبن‌ابوبکر» را به جای او فرستاد که گرفتار شورشیان شد و به شهادت رسید. فرستادۀ دیگر امام یعنی مالک هم در راه مصر با زهر کشته شد.

جنگ نهروان

در مسیر بازگشت از صفین دوازده هزار نفر از اهالی سرخوردۀ کوفه گفتند: «هم علی(علیه‌السلام) کافر شده است و هم معاویه و خدا باید بین این دو حکم کند!» آنان در طول تاریخ به خوارج معروف شدند. بسیاری از ایرانیان نیز به خوارج پیوستند. آنان در اطراف کوفه مستقر شده و به عبادت دائم مشغول بودند و هر مسافری را که مخالف آن‌ها بود می‌کشتند. خوارج تحت لوای عدالت و اسلام جنایات فراوانی مرتکب شدند. در اوایل سال 38 هجری امام برای مقابله با آن‌ها با سپاه ده هزار نفری به نهروان در شمال شرقی کوفه رفت.

در این جنگ حدود 1800 نفر از خوارج کشته شدند. علی(علیه‌السلام) در فاصلۀ دو سال و نیم از جنگ نهروان تا شهادت، کوشید تا اهالی کوفه را برای جنگ با شام و معاویه ترغیب کند. شبیخون‌های فراوانی از سوی شام به حومۀ کوفه می‌رسید. معاویه در حجاز و یمن آشوب به پا می‌کرد و بسیاری از مردم برای فرار از جنایات خوارج به معاویه پناه برده بودند.

اسلام ایرانی چنان با شخصیت حضرت علی(علیه‌السلام) آمیخته شده بود که این دو از هم قابل تفکیک نبود. تمام ایرانی‌ها او را به عنوان مظهر تقوا و جوانمردی می‌ستودند. حتی عرفای اهل سنت هم ایشان را دوست داشتند و تمجید می‌کردند. خاندان ابوحنیفه از علمای مذهب چهارگانه که ایرانی تبار بودند امام را می‌ستودند. اوصاف علی(علیه‌السلام) به عنوان محور اتحاد ملی ایرانی‌ها با آنان عجین شده بود و مودت ایشان در فرهنگ ایرانی جای خود را باز کرده بود.

امویان با تحقیر ایرانی‌ها تمدن چند هزار ساله‌شان را زیر سؤال می‌بردند. معاویه حاکمان بسیار تندخو برای ایران می‌فرستاد تا آنان را سرکوب کند؛ چون می‌دانست ایرانیان تابع اهل بیت(علیهم‌السلام) هستند. او تلاش می‌کرد اقوام ایرانی را از سرزمین‌های خود جابه‌جا کند و عرب‌ها را به ایران می‌کوچاند تا تاریخ این سرزمین را عوض کند و به آن رنگ عربیت دهد. چنین فشارهایی از سوی معاویه برای این بود تا عشق و علاقه به اهل بیت(علیهم‌السلام) از بین برود. اما به رغم تمام این تلاش‌ها، علویان جایگاه ویژه‌ای در بین ایرانیان داشتند.

حکومت امام حسن(علیه‌السلام)

پس از شهادت علی(علیه‌السلام) مردم با حسن‌بن‌علی(علیه‌السلام) بیعت کردند و او به خلافت رسید. ایشان که نخستین فرزند علی و فاطمه(علیهما‌السلام) بود، در 15 رمضان سال سه هجری به دنیا آمد. نامش به معنای نیکی و اولین باری بود که در عرب گذاشته شده است. 15 شوال یک ماهه بود که جنگ احد اتفاق ‌افتاد. در این جنگ، حمزه عموی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و هفتاد نفر از مسلمان به شهادت رسیدند. در سال 35 هجری امام حسن(علیه‌السلام) به دستور پدر خود با جوانان بنی‌هاشم، دفاع از خانۀ عثمان را به عهده گرفت و در این راه مجروح شد. اما علی‌رغم تلاش‌های ایشان برای دفاع از عثمان، او بعد از دوازده سال حکومت کشته شد. در ذی‌الحجۀ همان سال، مردم مشتاق بیعت با علی(علیه‌السلام) شدند. امام حسن(علیه‌السلام) که در آن زمان 33 ساله بوده است، نقش مهمی در بیعت گرفتن برای پدر داشت.

در سال 36 هجری به عنوان سفیر پدر به همراه مالک و عمار به کوفه رفت و ابوموسی اشعری را به علت نفرستادن نیرو برای جنگ جمل از حکومت برکنار کرد. در جمادی‌الثانی سال 36 هجری، در جنگ جمل دلاورانه در کنار پدر جنگید و برای خاتمه دادن به جنگ، شتر عایشه را پی کرد.

در سال 40 هجری پس از شهادت پدر، اهالی کوفه، عراق، حجاز و ایران با ایشان بیعت کردند؛ اما مردم شام و مصر حاضر به بیعت نشدند. بدین ترتیب امام حسن 37 ساله جوان‌ترین خلیفۀ اسلامی به حکومت رسید و حاکمان جدید را برای حکومت به شهرها فرستاد. بیشتر این افراد حاکمان زمان حضرت علی(علیه‌السلام) بودند که در مقام خود ابقا شدند و دستور دستگیری جاسوسان معاویه در بصره و کوفه صادر شد.

در سال 41 هجری امام با سپاهی برای مقابله با معاویه به راه افتاد. سپاه امام و معاویه وارد جنگ شدند و زمانی که امام در چند قدمی پیروزی بود، سپاهیان معاویه شایعه کردند که امام مشغول صلح با معاویه است! شایعۀ صلح سپاهیان امام را سست کرد.

امام به «ساباط» رفته بود تا نیرو جمع کند و به سپاه خود بپیوندند. آنجا هم همین شایعه پخش شد. یکی از خوارج تحت تأثیر این شایعه به امام حمله کرده و با خنجر ران پای ایشان را زخمی کرد. سپس او با خیانت سرداران سپاهش روبرو شد و در نهایت به اجبار، صلح‌نامه‌ای را با معاویه تنظیم کرد. در حالی که قبل از آن هم معاویه صلح‌نامه‌ای جعلی را پخش کرده بود. آن سال به سال جماعت معروف شد چون مسلمانان به خلافت معاویه اجماع کردند.

در جمادی‌الاول سال 41 هجری، معاویه وارد کوفه شد و هفت ماه پس از شهادت علی(علیه‌السلام) در مسجد کوفه خطبه خواند و کوفیان را تهدید کرد که مخالفت با او با شمشیر پاسخ داده می‌شود. بدین ترتیب در سال 41 هجری سلسلۀ بنی‌امیه رسماً در کوفه تأسیس شد.

در سال 42 هجری جمعی از جوارج که پس از جنگ نهروان به ایران و شهر ری پناه برده بودند، با شنیدن شهادت علی(علیه‌السلام) به کوفه برگشتند و با تساهل «مغیرة‌بن‌شعبه» حاکم معاویه در کوفه اجتماعشان بزرگتر شد. معاویه با انتقال گروهی از ایرانیان به شام و اهالی بصره به انطاکیه سیاست جابه‌جایی جمعیت را در پیش گرفت.

معاویه حکومت خود را مقدس می‌شمرد و آن را به عنوان جبر الهی و خود را «ضل‌الله» معرفی می‌کرد. او «زیادبن‌ابیه» را برادر خود خواند و او را به حکومت بصره رساند. زیاد دستور ساخت منارۀ مسجد را در بصره داد و این نخستین مناره در ساختمان یک مسجد بود.

پس از صلح، امام حسن(علیه‌السلام) به همراه بنی‌هاشم به مدینه برگشت. او که پس از پنج سال به زادگاه خود مراجعت می‌کرد، با بی‌مهری اهالی مدینه و زخم زبان آن‌ها روبرو شد. عرب مسلمان مدینه او را «مضل‌المؤمنین» خطاب می‌کردند و معتقد بودند او با صلح خود باعث سرافکندگی آن‌ها شده است! حقیقتاً امام حسن(علیه‌السلام) مظلوم بود. با خیانت سرداران سپاهش مجبور به صلح شد و پس از صلح از سوی یاران خود آماج حمله و زخم زبان قرار گرفت. چون هیچ کدام امامت را به نحوی که شیعه به آن معتقد است درک نمی‌کردند و همین موضوع زمینۀ شهادت ایشان را فراهم کرد. در نهایت امام حسن(علیه‌السلام) در سال 50 هجری و در سن 47 سالگی با سم جعده دختر «اشعث‌بن‌قیس» و به دستور معاویه به شهادت رسید و در بقیع به خاک سپرده شد.

 


[1]- "إِنَّ هَؤُلاءِ كانُوا وَارِثِينَ فَأَصْبَحُوا مَوْرُوثِينَ، لَمْ يَشْكُرُوا النِّعْمَةَ فَسُلِبُوا دُنْياهُمْ بِالْمَعْصِيَةِ، إِيَّاكُمْ وَكُفْرَ النِّعَمِ لَاتَحُلُّ َبِكُمُ النِّقَمُ"

[2]- «هریر» به معنای ناله است.

[3]- برگرفته از عبارت قرآنی "إِنِ الْحُکْمُ اِلاّ لله" (سورۀ انعام، آیۀ 57)

 



نظرات کاربران

//