تاریخ اسلام و ایران(2)

تاریخ اسلام و ایران(2)

 

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 23، 1 شعبان 1444) به تبیین موضوع «تاریخ اسلام و ایران(2)» می‌پردازیم.

دربارۀ تاریخ ایران قبل از اسلام گفتیم تا ببینیم رابطۀ ایران با عربستانِ قبل از اسلام و بعد از اسلام چگونه بوده است. دانستیم قبایل عرب، هم‌مرز با ایران بودند و به دلیل معاشرت با خاندان‌ها و دهقان‌های ایرانی، با علم و فرهنگ و تمدن ایران آشنا شده بودند تا جایی که برخی به خط پهلوی می‌نوشتند و اشعارشان را به زبان فارسی می‌سرودند و نام‌های ایرانی بر فرزندانشان می‌گذاشتند. این آمیختگی چنان شدید بود که بعضی از افراد قبیله‌های بنی‌وائل که ساکن در بحرین بودند، وقتی برای دیدن پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) به مدینه می‌رفتند، حتی نمی‌توانستند به زبان عربی صحبت کنند و به همین دلیل سخنان ایشان را برای آن‌ها به فارسی ترجمه می‌کردند.

از سوی دیگر شهرهای مرزی ایران ازجمله حیره و انبار، از مراکز نگارش عربی بود؛ به‌طوری‌که پدر ابوسفیان که از اعراب بود، برای آموزش نگارش عربی به حیره رفت و پس از آموختن خط، به مکه بازگشت و شروع به یاددادن آن کرد. برخی نیز زبان فارسی و نوشتن آن را از ایرانیان یاد گرفتند.

با چنین پیشینه‌ای، در شروع نبوت، پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) نامه‌ای برای خسروپرویز فرستاد و او را به اسلام دعوت کرد. خسروپرویز نامه را پاره‌ کرد و به «باذان» که عامل وی در یمن بود و نامۀ پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌)  را برای خسروپرویز آورده بود، دستور داد که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) را دستگیر کند؛ اما هنگامی‌که مأموران باذان به مدینه رسیدند، پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) به آن‌ها خبر داد که خسروپرویز به دست پسرش شیرویه کشته‌شده است و جانشین او، با رومیان صلح کرده و تمام سرزمین‌هایی که خسروپرویز از رومیان گرفته، و به‌خصوص صلیب مقدس را به آن‌ها بازگرداند.

زمانی که سپاه ده‌هزارنفری اسلام، مکه را فتح کرد و حضرت علی(علیه‌السلام) بت‌های کعبه را شکست، در ایران شیرویه نیز در اثر طاعون از دنیا رفت و ایران در وضعیتی آشفته قرار گرفت. در سال نهم هجری پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) با سپاه سی‌هزارنفری در منطقۀ «تبوک» کنار مرزهای روم مستقر شدند تا خطر احتمالی حملۀ رومی‌ها را دفع کنند. وقتی جنگ تبوک بدون خون‌ریزی تمام شد و خیال پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) از حملۀ رومیان آسوده شد، علی‌بن‌ابیطالب(علیه‌السلام) را به یمن که جزء ایران و تحت حکومت ساسانیان بود، فرستاد.

چنانکه بیان شد باذان حاکم یمن بود و در ماجرای کشته شدن خسروپرویز، زمانی که برای دستگیری پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) رفته بود، همان‌جا اسلام آورد؛ لذا زمینۀ یمن برای تبلیغ اسلام آماده بود. حضرت علی(علیه‌السلام) چنان با یمنی‌ها بامحبت برخورد کرد که پایۀ عشق و محبت را در ایرانیان بنا نهاد. ارادت یمنی‌‌ها به حضرت ‌‌آن‌قدر زیاد بود که این سر‌‌زمین، بعدها پناهگاه گروه‌های مختلفی از شیعیان شد.

در این زمان دین زرتشتی، مانوی و مزدکی بر ایران حاکم بود و در کنارش مسیحیت و اسلام نیز در حال رواج بود. عرب‌‌های ساکن در مرز‌‌های ایران، همچون قبیلۀ بنی‌تمیم عموماً زرتشتی بودند. آیین مزدکی نیز هم‌زمان با ظهور اسلام به عربستان و حجاز رسیده بود و در میان قریش نیز طرفدارانی داشت.

زمانی که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌)، رحلت فرمودند، اوضاع نابسامانی در ایران جریان داشت؛ اولین زن ایرانی پوران‌دخت، دختر خسروپرویز به پادشاهی نشست و شروع به سامان دادن اوضاع ساسانیان کرد. خراج‌‌ها را بخشید و از کُشته‌شدگان دل‌جویی کرد، سپس نماینده‌ای برای هراکلیوس فرستاد و مذاکرات صلحی را در آنجا انجام داد؛ ولی ‌‌متأسفانه بعد از یک سال و اندی حکومت، بیمار شد و از دنیا رفت. پس از او، پیروز دوم از اقوام دور خسروپرویز یک ماه سلطنت کرد. سپس نوبت به ‌‌‌‌آزرمی‌دخت رسید که شش ماه سلطنت کرد و درنهایت پدرش را به قتل رساند.

مصادف با این جریانات آشفته‌ای که در ایران رخ داد، حکومت عرب‌ها به دست خلیفۀ اول، ابوبکر افتاد و فتوحات اعراب آغاز شد. «لخمی‌‌‌ها» که در حیره ساکن بودند، سپر ایران و خیمه‌گاهی برای ایرانیان در مقابل حملۀ عرب‌ها بودند؛ اما با کشته شدن نعمان، معمار قصر خورنق در حیره، حکومت لخمی‌‌‌ها سقوط کرد. چند سال بعد، گروهی از عرب‌ها موفق شدند بخشی از سپاه ساسانی را در منطقه‌ای به نام ‌‌«ذی‌قار» در نزدیکی نجف امروزی شکست دهند و این جنگ سبب شد که افسانۀ شکست‌ناپذیر بودن ایرانیان در مقابل عرب‌ها فروریزد. این ماجرا مقدمۀ ورود اعراب به ایران شد.

در زمان حیات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) مسلمانان فقط در شبه‌جزیرۀ عربستان حکومت می‌کردند، اما پس از رحلت ایشان، به علت به‌هم‌ریختگی اوضاعِ امپراتوری ایران و روم، اعراب (شیخین) پس‌ازآنکه مرتدین داخلی خود را سرکوب کردند، آمادۀ بیرون رفتن از شبه‌جزیرۀ عربستان شدند تا حکومتشان را گسترش دهند. با این روش اولاً می‌توانستند با اعزام نیرو، عرب‌ها را سرگرم کنند تا سروصدای زمان رحلت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) را خاموش کنند. ثانیاً سپاهی تشکیل دهند تا مانع حملهٔ مرتدین به مدینه شوند؛ لذا عده‌ای از اهالی مکه همچون یزید، معاویه، پسران ابوسفیان، عمروعاص و خالدبن‌ولید که سال‌ها با رومی‌ها تجارت کرده و با آن‌ها آشنا بودند، به‌سرعت به‌طرف شمال رفتند تا با رومیان بجنگند. برخی دیگر هم از اهالی مدینه که بیشتر کشاورز بودند و همیشه رؤیای سرزمین آباد عراق که متعلق به ایرانیان بود را در سر می‌پروراندند؛ به سمت شمال شرقی رفتند تا با ایران بجنگند. همچون ابوعبیدۀثقفی پدر مختار. اینگونه شبه‌جزیرهٔ عرب از هر دو طرف، شروع به گسترش کرد.

چهار سال طول کشید تا فاتحان سرزمین‌های رومی، شام را فتح کرده و رومیان را از اردن، فلسطین، سوریه، لبنان بیرون کردند. در سال شانزده هجری بیت‌المقدس به دست عرب‌ها افتاد. پس‌ از این فتح، عمر برای دیدن مسجدالاقصی به بیت‌المقدس رفت. فاتحان در شهر دمشق ساکن شدند و آنجا را مرکز حوزهٔ غربی اسلام کردند؛ اما این فتوحات در شبه‌جزیرهٔ آناتولی، يعنی ترکیهٔ امروزی با مقاومت رومیان متوقف شد. این امر باعث شد تا نیروهای عرب برای تکمیل فتوحات خود، به کمک جنگند‌گان علیه ایران بروند.

ایران برخلاف روم، سرزمین بسیار پهناوری بود که تا چین را در برمی‌گرفت و به دریای مدیترانه منتهی می‌شد. ایرانی‌ها در دوران ساسانی‌ علاقۀ فراوانی به پند‌های اخلاقی داشتند و آن‌ها را علاوه بر کاغذها بر کوه‌ها و ظروف و البسه می‌نوشتند. به‌طوری‌که انوشیروان ساسانی سفرۀ بزرگی داشت که پندهای منصوب به شاهان و موبدان را با جواهرات بر آن حک کرده بود. چون مسلمانان حکمت را دوست داشتند، این پندها در دورۀ اسلامی با استقبال مواجه شد. عرب‌ها از طریق این پند‌نامه‌ها با خلقیات و رفتارهای حاکمان ایران آشنا شدند و آموزش آداب ایرانیان را جزء دغدغه‌های خود قرار دادند تا آنجا که عثمانیان بنیان حکومتشان را بر پایۀ سنت‌های ایرانی قرار دادند حالا چه در خود ایران که تحت حاکمیتشان بود و چه در عربستان و عراق و... . این نفوذ تاکنون هم ادامه دارد، چنانکه عراق، شام، لبنان و مصر در آداب و خوراک‌هایشان بیشتر شبیه ایرانیان هستند تا عربستان و مدینه. اما عرب‌ها زمانی به قلمرو ایرانی‌ها حمله کردند که مدعیان سلطنت، همه به جان هم افتاده بودند؛ لذا خبری از مقاومت نبود. ابتدا قبیلهٔ مرزنشین شیبان، به رهبری «مثنی‌بن‌حارثه شیبانی» پیروزی‌هایی به دست آوردند. به همین دلیل مثنی به مدینه رفت و به ابوبکر اعلام کرد که حیره آمادهٔ تسخیر است. ابوبکر موافقت کرد و تعدادی از عرب‌ها را به فرماندهی «خالدابن‌ولید» راهیِ مرزهای ایران کرد، درحالی‌که در این زمان، «یزدگردسوم» از نوادگان خسروپرویز بر ایران حکومت می‌کرد.

زمانی که عمر ‌می‌خواست به جنگ ایران رود، حضرت علی(علیه‌السلام) به او فرمود: «ايرانيان فردا تو را ببينند و گويند اين است ريشۀ عرب، اگر آن را قطع كنيد، از جنگ آسوده شويد؛ و همين سبب می‌شود كه حرص و طمعشان در نابود كردن تو افزون گردد.»[1] یعنی حضرت او را از جنگ با تعصب عرب بودن، نهی می‌کند.

عرب‌ها بعد از چند جنگ، حیره را فتح کردند و عمر که بعد از مرگ ابوبکر، خلیفه شده بود، «ابوعبیدۀ‌ثقفی» پدر مختار را مأمور فتح عراق کرد و «خالد» را به شام فرستاد. سال سیزدهم هجری، مسلمانان به خاطر مقاومت ایرانیان، در جنگ پل، شکست خوردند و ابوعبیده کشته شد تا یک سال بعد کسی در میان عرب‌ها حرفی از ایران نزد تا اینکه «سعدبن‌وقاص» مأموریت يافت شکست پدر مختار را در سال پانزدهم هجری جبران کند. عرب‌ها در قادسیه در هشتاد کیلومتری غرب کوفه با ایرانیان روبه‌رو شدند. دو سپاه حدود چهار ماه مقابل هم بودند؛ اینجا بود که رفتار طبقاتی و اشرافی ایرانیان بر عرب‌ها تأثیر گذاشت و رفتار سادۀ عرب‌ها بر ایرانیان.

سرانجام اعراب در جنگ قادسیه پیروز شدند. در این جنگ، «رستم فرخزاد»، فرماندار نامدار سامانی کشته شد و «درفش کاویانی» که پرچم نماد ملی ایرانی‌ها بود به دست عرب‌ها افتاد. با این پیروزی، تیسفون پایتخت ایران سرنگون شد و به تصرف عرب‌ها درآمد و پس از جنگ نهاوند، عرب‌ها بر ایران حاکم شدند و این طولانی‌ترین حکومت بر ایران بود.

«فیروز دیلمی» ایرانی‌، با حمایت روم شرقی، برای بیرون راندن حبشی‌ها یعنی اهالی اتیوپی به یمن آمد. او وقتی شنید پیامبری در حجاز ظهور کرده، به مدینه رفت و مسلمان شد. وی از یاران پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) و از محدثین حدیث نبوی به‌حساب می‌آمد که در سال‌های پایان عمرش، در یمن ساکن شد و با کمک باذان، فردی به نام «اسود» را که در یمن ادعای پیامبری می‌کرد کشت. هنگامی‌که این خبر به پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) رسید فرمود: «اسود عنسی کشته شد. فیروز مردی مبارک از خاندان مبارک او را کشت.»[2] قتل اسود در روزهای پایانی زندگی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) اتفاق افتاد. ابوبکر خلیفۀ اول، فیروز را حاکم یمن کرد؛ اما قبایل عرب زیر بار این امر نرفتند و شورش کردند. فیروز با کمک ایرانی‌ها شورش را سرکوب کرد و مجدداً اوضاع یمن را آرام نمود و سرانجام این مرد ایرانی در سال 53 از دنیا رفت.

اما چرا ایران سقوط کرد؟ ایران یکی از نقاط پُرچالشی بود که عرب‌ها کمتر از بیست سال بر آن سلطه داشتند. فاتحان عرب حدود سه میلیون کیلومترمربع از خاک ایران را تسخیر کردند و با این کار، حکومتی را ساقط کردند که سده‌ها در کنار روم جزء ابرقدرت‌ها بود.

عده‌ای نقطه‌ضعف اصلی ایرانیان و شکست آنان را به علت نداشتن اتحاد می‌دانند و برخی معتقدند عقب‌نشینی فرمانده‌هان، حاکمان، کشاورزان و دهقانان از عوامل مهم سقوط ایرانیان بوده است. عده‌ای نیز معتقدند علت شکست ایرانیان یکی‌شدن اشراف ایرانی با عرب‌ها، برای به دست آوردن غنائم جنگی بوده است. درواقع این عده باعث شدند که مناطق بسیار عظیمی از ایران به دست عرب‌ها بیفتد.

خلافت ده سال و شش‌ماهۀ عمر، با خنجر فیروز معروف به ابو‌لؤلؤ به پایان رسید. ابولؤلؤ از معدود ایرانی‌های ساکن در مدینه بود. عمر معتقد بود که جزیرة‌العرب باید یک دین و نژاد داشته باشد و نسبت به ایرانی‌ها بسیار بدرفتار بود و به‌سختی می‌پذیرفت که غیر عرب‌ها بتوانند در مدینه بمانند؛ مگر اینکه تخصص خاصی داشته باشند؛ و چون ابولؤلو جزء متخصصین بود و در نجاری، آهنگری و نقاشی تخصص داشت، او را در مدینه نگه‌داشته بود که سرانجام نیز به دست وی کشته شد.

برخلاف نظر عده‌ای، حضرت علی، امام حسن و امام حسین(علیهم‌السلام) هیچ‌کدام در هیچ جنگی علیه ایران شرکت نداشتند. ایرانیان دوستدار حضرت بودند. زیرا ایشان برخلاف عمر، مخالف تعصبات قومی و برتری نژدای بود. وقتی ایرانی‌ها برای حضرت علی‌(علیه‌السلام)، سمنوی عید نوروز را می‌آوردند، حضرت می‌فرمودند "اِصنَعوا لَنا كُلَّ يَومٍ نَيروزا"[3] هرروزمان را نوروز كنيد!

هر چه علی‌ابن‌ابیطالب(علیه‌السلام) در میان ایرانی‌ها محبوب بود، عثمان با سیاست برتری نژاد عرب مخصوصاً طایفۀ بنی‌امیِه در میان ایرانی‌ها منفور بود. عثمان غنائم جنگی را بین خاندان بنی‌امیه تقسیم می‌کرد و به دیگر مسلمانان به‌خصوص ایرانی‌ها، غنائم بسیار کمی می‌داد و تمام این عوامل باعث شد که مسلمانان کمر به قتل عثمان بستند.

حضرت علی(علیه‌السلام) بعد از جریان قتل عثمان و جنگ جمل، راهی کوفه شد. نقشۀ ساخت کوفه را سلمان فارسی داده بود. حضرت آنجا را جایگاه تجمع سپاه خود قرار داد و ده‌ها هزار نفر از یمن، خراسان و گیلان به کوفه آمدند و به‌سرعت آن را تجهیز کردند. کوفه حدوداً نزدیک به ایران بود و چون میان‌دو رود دجله و فرات قرار داشت، دارای آب فراوان و محصولات مرغوب بود. ثروت فراوانی از ایران به کوفه می‌رسید و قبایل ساکن در کوفه، از شجاع‌ترین قبایل بودند.

انتقال مرکز خلافت، از مدینه به کوفه که قبلاً جزء قلمرو ایرانی ساسانی بود؛ رویداد بزرگی در تاریخ ایران و اسلام به‌حساب می‌آمد. البته پیش‌زمینۀ ذهنی این انتقال، از قبل وجود داشت؛ رفاقت طولانی حضرت علی(علیه‌السلام) با سلمان، داشتن عروس ایرانی (همسر امام حسین(علیه‌السلام))، حمایت از آزادی هرمزان، قصاص قاتل فرزندان ابولؤلؤ، جاری کردن حد برای کارگزاران فاسد دولت عثمانی و... همگی باعث شد که رزمندگان ایرانی‌ای که در بصره مستقر بودند، در جنگ جمل به یاری حضرت آمدند و سرسختانه در مقابل عایشه ایستادند و حضرت را یاری کردند. حضرت در زمان حکومت خود، خرج‌‌های اضافی را ملقا کرد و ایرانی‌ها را به‌عنوان مأمور خراج، به مرو و طوس فرستاد و محبت خود را در قلب ایرانی‌ها بیشتر کرد.

 

 

 

 


[1]- خطبه 146 نهج‌البلاغه.

[2]- أبو عمر یوسف؛ الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، تحقیق علی‌محمد البجاوى، بیروت، دار الجیل، ط الأولى، 1412/1992، ج‌ 3، ص 1266.

[3] - من لا یحضر الفقیه.

 



نظرات کاربران

//