تاریخ اسلام و ایران(11)

تاریخ اسلام و ایران(11)

خلافت مأمون و معتصم عباسی

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 32، 16 شعبان 1444) به تبیین موضوع «تاریخ اسلام و ایران(11)» می‌پردازیم.

پس از آنکه مأمون عباسی بر تخت نشست، برای مقابله با مخالفت علویان و نیز اختلاف انداختن بین حسنیان و حسینیان، دست به کار خطرناکی زد و امام رضا(علیه‌اسلام) را به مرو دعوت کرد. او رجاءبن‌ضحّاک را به مدینه دنبال امام فرستاد. امام هم که ناچار از پذیرش دعوت مأمون بود، با خانوادۀ خود وداع کرد و به سوی مرو به راه افتاد.

کاروان امام چند ماه در راه مرو بود و در این مسیر از شهرهای مختلفی همچون اهواز، رامهرمز، بهبهان، ابرکوه و یزد گذشت و مورد استقبال گرم مردم قرار گرفت. تا آنکه در نیشابور در بین جمعیت زیاد مردم، حدیث سلسلةالذهب را ایراد فرمود و پس از سناباد و سرخس به مرو رسید.

این‌گونه بود که امام ظاهراً مهمان ایران و مشهد شد؛ اگرچه درحقیقت، میزبانِ نه‌تنها اهل ایران، بلکه میزبان کل انسان‌ها در حیات زمینی بود و هست. مأمون در مرو، بارها با امام مذاکره کرد تا او خلافت را بپذیرد. اما امام نپذیرفت و نهایتاً ولیعهد شد. جریان نماز عید فطر و نماز باران حضرت را هم شنیده‌ایم که چگونه نقشه‌های مأمون را بر باد داد.

در پی سفر امام به ایران، بسیاری از خواهران و برادران ایشان نیز به ایران آمدند و عده‌ای از آنان به شهادت رسیدند. 

با این حال، مأمون نتوانست به اهداف خود برسد و از ولایت‌عهدی امام سود ببرد. از سوی دیگر با مخالفت عباسیان مواجه بود و عده‌ای از آن‌ها با عموی او بیعت کرده بودند. ازاین‌رو مرو را به قصد بغداد ترک گفت و برای اینکه حمایت آنان را به دست آورد و بتواند حکومت خود را حفظ کند، ابتدا دستور قتل وزیر باهوش خود فضل‌بن‌سهل را داد و سپس امام رضا(علیه‌السلام) را به شهادت رساند.

مأمون در سال 204 هجری به بغداد رفت و پایتخت خود را به آنجا تغییر داد. مالیات اهل عراق را بخشید و دل آن‌ها را به دست آورد. به علوم یونانی علاقه داشت و به روند ترجمۀ کتاب‌ها به عربی کمک شایان کرد. از نظر مذهبی نیز همسو با معتزله یعنی نزدیک به شیعه بود.

مأمون وقتی به بغداد رفت، حکومت مرو را به طاهربن‌حسین داد؛ همان سرداری که در آغاز، سر برادرش امین را برای او آورده و حکومتش را تقویت کرده بود! او ابتدا تحت سلطۀ بنی‌عباس بود و ظاهراً از آن‌ها فرمان می‌گرفت؛ اما در عمل، خود را حاکم می‌دانست و مستقل عمل می‌کرد. تا اینکه علناً اعلام استقلال نمود و اولین سلسلۀ ایرانی بعد از اسلام، در سال 206 هجری تشکیل شد. مأمون هم که چاره‌ای نداشت، قبول کرد به شرط پرداخت مالیات، در مرو حکومت کنند. اما این امر باعث شد برخلاف گذشته، ایرانیان تحت فشار قرار گیرند و حضورشان در دربار عباسیان، کم‌رنگ شود؛ برعکس، جای آن‌ها را ترکان سلجوقی بگیرند.

پس از شهادت امام رضا(علیه‌السلام) تنها فرزند ایشان که آن زمان هشت‌ساله بود، به امامت رسید. امام جواد(علیه‌السلام) دو سال پس از درگیری امین و مأمون به دنیا آمده و وقتی سه سال بیشتر نداشت، پدرش به امامت او اشاره کرده بود. اما با این حال، بسیاری از شیعیان به خاطر سنّ کم آن بزرگوار، در امامتش دچار شک و تحیّر شدند. حتی عده‌ای به جای او به برادر امام رضا(علیه‌السلام) رجوع کردند و عده‌ای به واقفیه پیوستند. برای همین امام با بیان مباحث علمی و پاسخ به سؤالات، در صدد اثبات امامت خود بود و این نشان از جهل و عدم تسلیم شیعیان در آن زمان دارد.

در ابتدای امامت امام جواد(علیه‌السلام) هنوز مأمون بر سر کار بود. او مردی باهوش و باسوادترین خلیفۀ عباسی بود. اما امام جواد(علیه‌السلام) هم در مقابل او هوشمندانه عمل می‌کرد. مأمون پس از به شهادت رساندن امام رضا(علیه‌السلام) چندین بار امام جواد(علیه‌السلام) را به پایتخت جدید خود، بغداد دعوت کرد. اما امام نمی‌پذیرفت. تا آنکه بالآخره در سال 215 به بغداد سفر کرد. مأمون هم در شمال بغداد به استقبال امام آمد.

مأمون برای جبران شهادت امام رضا(علیه‌السلام) به فرزند ایشان امام جواد(علیه‌السلام) خیلی محبت می‌کرد. حتی تظاهر کرد که از سر دوستی، دختر خود، امّ‌فضل را به ازدواج ایشان درآورده است؛ حال آنکه از این کار، منظور سیاسی داشت. همچنین ترتیب مناظرۀ امام با قاضی‌القضاتِ بغداد را داد که عالم بنی‌عباس بود و درنهایت به علم امام اذعان کرد. اما این اقدامات مأمون دوباره موجب دلخوری بنی‌عباس شد؛ چون می‌ترسیدند ماجرای ولیعهدی به نحو دیگری تکرار شود.

در همان سال یعنی 215 هجری، مأمون با سپاهی بزرگ به روم شرقی یا همان ترکیۀ امروزی لشکرکشی کرد و با رومیان، نبرد سختی نمود. اما همان جا بیمار شد و درگذشت.

او در اواخر عمر خود، بساط تفتیش عقاید به راه انداخت و ازآنجاکه به مخلوق بودن قرآن اعتقاد داشت، هرکس را مخالف نظریۀ دینی‌اش بود، تحت تعقیب و بازداشت قرار می‌داد. با این حال، به فضیلت حضرت علی(علیه‌السلام) اقرار می‌کرد و چنین ابراز می‌کرد که آن حضرت را بعد از پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) برترین انسان می‌داند. همچنین از ذکر خیر معاویه که تا آن زمان مرسوم بود، مانع شد و نگذاشت دیگر از او نام نیکو ببرند.

پس از مأمون، برادرش معتصم به حکومت رسید. او هشتمین خلیفۀ عباسی بود که هشت سال و هشت ماه و هشت روز حکومت کرد و هشت دختر و هشت پسر داشت. معتصم امام جواد(علیه‌السلام) را که مدینه بازگشته بود، دوباره به بغداد فراخواند. اما پس از ده ماه، ایشان را مسموم کرد و به شهادت رساند.

امام جواد(علیه‌السلام) به برخی هواداران خود سفارش می‌کرد در مناصب حکومتی وارد شوند. همچنین علی‌رغم تمام فشارهای خلفا، نمایندگانی را به سرزمین‌های مختلف اسلامی ارسال کرد. ازجمله علی‌بن‌مهزیار را به اهواز و زکریابن‌آدم را به قم فرستاد تا کم‌کم جریان وکالت از جانب امامت را پایه‌گذاری کند و مردم را برای عصر غیبت آماده سازد. 

 



نظرات کاربران

//