تاریخ اسلام و ایران(10)

تاریخ اسلام و ایران(10)

تولد فرزند نرجس

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 31، 15 شعبان 1444) به تبیین موضوع «تاریخ اسلام و ایران(10)» می‌پردازیم.

به مناسبت امروز که تولد امام زمان(عجل‌الله‌فرجه) است، تمرکز بحث را بیشتر روی تاریخ زندگی آن حضرت قرار می‌دهیم.

همان طور که گفته شد، پایتخت عباسیان در سال ۲۲۱ قمری و دوران حکومت معتصم عباسی فرزند هارون عباسی، از بغداد به سامرا منتقل گردید. و از آن زمان، ایرانیان از سیستم خلافت عباسیان خارج شدند. و ترک‌ها جای آن‌ها را گرفتند. در این‌باره نقل کرده‌اند زمانی که معتصم عباسی، از نام این منطقه (سامرا) آگاه شد، آن را «سرّ من رای» نامید.[1]

امام هادی(علیه‌السلام) یک سال بعد از تولد امام حسن عسکری(علیه‌السلام)، به دستور متوکل با خانواده‌شان از مدینه به سامرا آمدند و تا آخر در آنجا محبوس بودند. و به غیر از عده‌ای از شیعیان خاص با کسی ارتباط نداشتند.

امام حسن عسکری(علیه‌السلام) در این مدت از سامرا خارج نشده، حتی به حج هم نرفت. و در طول زندگی 28 سالۀ خود با شش خلیفۀ عباسی هم‌عصر بود. آن حضرت در ۸ ربیع‌الاول سال ۲۶۰ قمری، در دورۀ حکومت معتمد عباسی، در سامرا مسموم شد و به شهادت رسید و در کنار مرقد پدرش دفن شد.[2]

در جریان حکومت‌ عباسیان در سامرا ایرانیان هیچ نقشی نداشتند، به خلاف حکومت عباسیان در بغداد و مرو که ایرانیان سهم بسزایی در تصمیم‌گیری‌های حاکمان داشتند.

فرزند امام حسن عسکری(علیه‌السلام)، در سال 255 قمری در سامرا[3] متولد شد. او تنها امامی است که بیرون از منطقۀ حجاز و در خاک ایران بزرگ به دنیا آمد. نام پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را بر او گذاردند. حدود 300 لقب منسوب به آن حضرت است. از شاخص‌ترین و مهم‌ترین آن‌ها «قائم» و «منجی» است.

امام یازدهم فرزند خود را از مردم پنهان کردند. بی‌خبری از فرزند امام، شایعاتی را در بین شیعیان به وجود آورد. گفته‌اند از این حیث، شیعیان در این زمان، بیست فرقه شدند. برخی اعتقاد داشتند امامت در امام عسکری(علیه‌السلام) تمام شده است.

گروهی دیگر سید محمد، برادر امام حسن عسکری(علیه‌السلام)، که در حیات پدر بزرگوارش از دنیا رفت را امام می‌دانستند و معتقد بودند او زنده است. این گروه به «محمدیه» معروف‌اند.

گروهی دیگر به امامت جعفر، برادر کوچک‌تر امام عسکری(علیه‌السلام) معتقد بودند. به این گروه «جعفریه» می‌گویند. جعفر در زمان خود امام هادی(علیه‌السلام) دنبال این بود که امام بشود.[4] بعد از شهادت امام، او این فرصت را به دست آورد که خود را امام معرفی نماید. امام حسن عسکری(علیه‌السلام)، مادرش حُدَیث را وصی (متولی موقوفات و صدقات) خود قرار داد. اما جعفر برای دستیابی به میراث امام عسکری(علیه‌السلام) به قاضی شکایت کرد.[5]

و گروه دیگری از شیعیان «امامیه» هستند که ایشان به امامت و مهدویت فرزند امام حسن عسکری(علیه‌السلام) معتقد هستند.

مادر امام زمان(عجل‌الله‌فرجه) نوۀ قیصر روم بود. رویدادهای روم شرقی در زمان امام هادی(علیه‌السلام) و امام عسکری(علیه‌السلام) که پایتخت خلفای عباسی سامرا بود، را مرور می‌کنیم.

در سال 227 قمری (842 میلادی) تئوفیلوس از دنیا رفت و پسر سه ساله‌اش، میخائیل امپراتور روم شد. از آنجایی که سن امپراتور کم بود، شورای سلطنتی با حضور تئودورا، مادر میخاییل و دایی‌های او و وزیر امپراطوری شکل گرفت. مدتی بعد تئودورا و وزیر امپراطوری همدست شده، دایی‌های امپراطور را از شورا بیرون کردند.

میخاییل در سن 17سالگی به امپراتوری رسید. او پتروناس که از اعضای شورا بود، فرمانده کل قوا نمود. و به بارداس (دایی خودش) لقب قیصر روم را داد. بارداس دو پسر به نام‌های یشوعا و آنتیگونوس داشت. یشوعا فرماندۀ نظامی بود. همسر او از نوادگان شمعون بود. شمعون شاخص‌ترین حواری و وصی حضرت مسیح(علیه‌السلام) بود. همسر یشوعا، مادر ملیکا؛ و ملیکا مادر امام زمان(عجل‌الله‌فرجه) است. بنابراین مادر حضرت مهدی(عجل‌الله‌فرجه)، نوۀ دختریِ وصیِ حضرت مسیح(علیه‌السلام) است.

در سال 253 قمری، زمانی که عباسیان در حال جنگ برای تصرف بیزانس و روم بودند؛ رومیان از اوضاع نابسامان سامرا استفاده کردند و مسلمانان را شکست دادند. آن‌ها سپاهی از شاهزادگان و درباریان را به جنگ سالانه با مسلمانان می‌فرستادند. ملیکا در میان این گروه بود.

گفته شده ملیکا به خاطر اهتمامش به یادگیری زبان عربی، معلم عربی داشت. و زمانی که به سامرا آمد به زبان عربی تسلط داشت. وقتی ملیکا به سن ازدواج رسید، جدش، امپراطور روم خواست او را به همسری برادرزاده‌اش در آورد. امپراطور از طرف برادرزاده‌اش، از ملیکا خواستگاری کرد و سپس مجلس عقد بسیار با شکوهی ترتیب داد. تشریفات مراسم عقد فراهم شد، ناگهان زلزله آمد، کاخ لرزید، ترس و لرز حاضران را فراگرفت. و این مراسم به هم ریخت.

اما امپراطور به فاصلۀ کوتاهی مجدداً مراسم دیگری به همین منظور برگزار کرد. و دوباره همین اتفاق تکرار شد و مراسم عقد به سرانجام نرسید.

بعد از آن، ملیکا در خواب دید که حضرت محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) او را از حضرت مسیح(علیه‌السلام) برای فرزندش امام حسن عسکری(علیه‌السلام) خواستگاری کرد. محبّت امام حسن عسکری(علیه‌السلام) سراسر دلش را گرفته بود، تنها به او می‌اندیشید تا این‌که بیمار و رنجور شد، تمام پزشکان روم را به بالین او آوردند، ولی معالجۀ آن‌ها بی‌نتیجه ماند. روزی پدرش که از بهبودی‌اش ناامید شده بود، به او گفت آیا هیچ آرزویی داری تا آن را برآورم؟ گفت آرزویم این است که به زندانیان مسلمان که در جنگ، اسیر و دستگیر شده‌اند، سخت نگیرید، و آن‌ها را از شکنجه معاف دارید.

پدر خواستۀ او را برآورد، از آن به بعد روز به روز حالش بهتر ‌شد. چهارده شب از این ماجرا گذشت، شب در خواب دید حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) همراه مریم و بانوان دیگر نزد او آمدند، حضرت مریم گفت این بانو مادر همسر توست. ملیکا به حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) گفت از حسن عسکری گله دارم که سری به من نمی‌زند. فاطمه(سلام‌الله‌علیها) فرمود تا تو مسیحی هستی، فرزندم به سراغ تو نمی‌آید، اگر می‌خواهی خدا و حضرت مسیح(علیه‌السلام) از تو خوشنود شوند، دین اسلام را بپذیر، تا چشمت به جمال امام حسن عسکری(علیه‌السلام) روشن شود. گفت با تمام وجود حاضرم که اسلام را بپذیرم. در خواب شهادتین را بر زبان آورد و مسلمان شد. و بعد از آن، امام حسن عسکری(علیه‌السلام) را در خواب ملاقات می‌کرد.[6]

و از طرف دیگر شهر سامرا بعد از اینکه حدود 30 سال از تأسیس آن به عنوان پایتخت عباسیان می‌گذرد، به شهری بسیار زیبا تبدیل شده بود. امام هادی بُشربن‌سلیمان نخاس[7] که برده‌فروش و درعین‌حال مُحب اهل‌بیت(علیهم‌السلام) بود را صدا کرده، به او فرمود «این کیسه را بگیر و به بغداد برو. صبح فلان روز سر پل فرات می‌روی، در این‌ حال کشتی‌های اسیران می‌آید. بیشتر مشتریان، فرستادگان اشراف بنی‌عباس خواهند بود و کمی از جوانان عرب. در چنین وقتی متوجه شخصی به نام عمربن‌زید برده‌فروش باش که کنیزی با چنین وصفی خواهی دید که دو لباس حریر پوشیده و خود را از دسترس مشتریان حفظ می‌کند. در این‌ حال صدای ناله‌ای به زبان رومی از پس پرده رقیق و نازکی خواهی شنید که بر هتک احترام خود می‌نالد. در این‌ حال یکی از خریداران می‌آید و می‌گوید: عفت این کنیزک مرا به خود جلب کرده او را به سیصد دینار به من بفروش.

کنیزک به زبان عربی می‌گوید: اگر تو حشمت و جلال سلیمان‌بن‌داوود را داشته باشی، من به تو رغبت نخواهم کرد، پس مالت را بیهوده و بیجا خرج نکن. فروشنده می‌گوید: پس چاره چیست؟ من چاره‌ای جز فروش تو ندارم. کنیزک می‌گوید: چرا شتاب می‌کنی؟ بگذار خریداری پیدا شود که قلب من به او آرام بگیرد.

در این هنگام نزد فروشنده برو و بگو: من نامه‌ای دارم که یکی از بزرگان به خط و زبان رومی نوشته و آنچه که باید بنویسد در آن نامه درج است. نامه را به کنیزک نشان بده تا دربارۀ نویسندۀ آن بیندیشد؛ اگر او به نویسندۀ نامه تمایل پیدا کرد و شما هم راضی شدی، من به وکالت او این کنیزک را می‌خرم».

بُشربن‌سلیمان گوید: من به فرمودۀ امام هادی(علیه‌السلام) عمل کردم و به همان‌جا رفتم و آنچه امام فرموده بود، دیدم و نامه را به آن کنیزک دادم. چون نگاه وی به نامۀ امام افتاد، به‌شدت گریه کرد و به عمربن‌زید نگاه کرد و گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش و قسم یاد نمود که در غیر این‌ صورت خودم را هلاک خواهم کرد.

بُشر می‌گوید: وقتی او را به سامرا خدمت امام‌ هادی(علیه‌السلام) بردم، آن حضرت فرمود: «می‌خواهم تو را اکرام کنم. کدام یک را بیشتر دوست داری، ده‌هزار دینار یا مژده به شرافت ابدی؟ عرض کرد: بشارت فرزندی که برای من است. فرمود: «تو را مژده به فرزندی می‌دهم که شرق و غرب عالم را مالک می‌شود و جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد، پس از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد.»

آن‌گاه حضرت امام‌ هادی(علیه‌السلام) به حکیمه خاتون فرمود: «خواهرم، این همان زنی است که گفته بودم.» حکیمه‌ خاتون آن بانو را مدتی طولانی در آغوش خود گرفت و از دیدارش شادمان گردید. آن‌گاه امام فرمود: «ای دختر رسول خدا، او را به خانۀ خود ببر و فرایض مذهبی و اعمال مستحبه را به وی یاد بده که او همسر ابومحمد و مادر قائم‌ است»[8]

ملیکا با امام حسن عسکری(علیه‌السلام) ازدواج کرد. او نطفۀ نورانی امام مهدی(ارواحناله‌الفداء) را در بطن خود گرفت، بدون اینکه آثار حمل در او باشد.

ماه شعبان به نیمه رسید. هر پنجشنبه شب، حکیمه خاتون خدمت امام حسن عسکری(علیه‌السلام) می‌رسید. و نرجس خاتون هم او را استقبال می‌نمود. وقت رفتنِ حکیمه خاتون رسید. امام(علیه‌السلام) فرمود عمه‌جان امشب پیش ما باش. زیرا در این شب مولود مبارکی متولد می‌شود. حکیمه خاتون تعجب کرد و گفت مادر این فرزند کیست؟ حضرت فرمود مادر این فرزند نرجس است. او مانند مادر حضرت موسی است که آثار حمل او آشکار نیست.

حکیمه خاتون آن شب را در کنار نرجس خاتون و پیوسته مراقب او بود. بعد از اینکه نماز شبشان را خواندند، صدای امام حسن شنیده شد که عمه صبر کن طلوع نزدیک است. اضطرابی بانو نرجس را فراگرفت بدنش شروع به لرزیدن کرد. حکیمه خاتون سریع خود را به او رساند و او را در آغوش گرفت اسمای الهی را برایش خواند و از او پرسید چه احساسی داری؟ امام حسن صدا می‌زنند که عمه سورۀ قدر را برایش بخوان. در حال خواندن سورۀ قدر نوری را می‌بیند و دیگر نرجس را نمی‌بیند. بعد صدایی را می‌شنود که می‌خواند: "اللَّهُمَّ انجِز لي ما وَعَدتَني وأَتمِم لي أمري وثَبِّت وَطأَتي وَاملَأِ الأَرضَ بي عَدلاً وقِسطاً"[9]

حکیمه خاتون نوزاد را نزد امام حسن عسکری(علیه‌السلام) برد. ایشان فرمودند بچه را برگردانید پیش مادر. انواری جلوی چشم نرجس را ‌گرفت، چشم باز کرد، بچه را ندید. ناراحت شد. امام مژده می‌دهد که ناراحت نباش بچه را به آسمان بردند و به زودی برمی‌گردانند. بچه را به آغوش مادر بر‌گردانند. حکیمه خاتون نوزاد را به نزد حضرت برد، امام فرمود فرزندم به قدرت الهی سخن بگو. حضرت صاحب‌الامر فرمود: "وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ"[10]

 

 


[1]- امین، حسن، دایرة المعارف الاسلامیة الشیعیه، ج۱۳، ص۱۴۷.

[2]- کلینی، الکافی، ۱۴۰۷ق، ج۱، ص۵۰۳.

[3]- سامرا شهری در قلب ایرانِ دوران ساسانی بود. برخی گفته‌اند که سامرا قبل از اسلام و در دوران ساسانیان و به دست شاپور «ذوالاکتاف» بنیان نهاده شده است.

[4]- سیرۀ همۀ ائمه(علیهم‌السلام) این بود که امامِ بعد از خود را معرفی می‌کردند. امام هادی(علیه‌السلام) هم فرزند خود امام عسکری(علیه‌السلام) را به عنوان امام، به وکلای خود معرفی فرموده بود. درعین‌حال جعفر خودش را امام معرفی می‌کرد.

[5]- شیخ صدوق، کمال الدین، ۱۳۹۵ق، ج۲، ص۴۷۶.

[6]- اقتباس از بحارالانوار، ج ٥١، صص٦ -١٠.

[7]- آن زمان هنوز برده‌فروشی رایج بود. در جنگ‌ها کسانی که اسیر می‌شدند را به عنوان برده می‌فروختند.

[8]- اقتباس از بحارالانوار، ج ٥١، صص6-١٠.

[9]- خدايا! آنچه را بر من وعده داده‌اى به انجام برسان و كارم را به پايان ببَر و زمينه و جايگاهم را استوار بدار و زمين را به دست من از عدل و داد پُر كن.

[10]- اقتباس از بحارالانوار، ج ٥١، صص12-13.

 



نظرات کاربران

//