انشعابات در شیعه و چرایی آن

انشعابات در شیعه و چرایی آن

 

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 44، 9 محرم 1445) به تبیین موضوع «انشعابات در شیعه و چرایی آن» می‌پردازیم.

گفتیم که ولایت ظهور ذات در اسما و صفات است. ولایت بی‌واسطه و اولین ظهور الهی است. بر خلاف نبوت که واسطه دارد و واسطۀ آن اسما و صفات الهی است. نبی به واسطۀ ولایت خبر را می‌گیرد و به مردم می‌رساند. ابراهیم، نوح، موسی و سایر پیامبران الهی با اتصال به نورانیت علی(علیه‌السلام) نبی شدند. نه علی به عنوان شخصی که در کعبه متولد شد؛ بلکه به عنوان اولین نوری که از خدا ظهور کرد.

نبوت با ارائۀ شریعت، ظاهر را اصلاح می‌کند. رسالت در جایی خاتمه می‌یابد؛ ولی ولایت از یک حقیقت نوری شروع شده است و تا ابد ادامه دارد. نه با شهادت یازده امام از بین می‌رود نه با غیبت امام زمان(علیه‌السلام). چون ولایت جریانی به قدمت ظهور خداست. امام قبل از امام بودن نه تنها برای بشر بلکه برای تمام هستی ولی بوده؛ هست و خواهد بود. انحراف غُلات اینجاست که برای امام ذات مستقل قائل‌اند. در حالی که ولایت ظهور ذات است و از خود چیزی ندارد. او خدا نیست؛ اما از خدا هم جدا نیست.

ولایت حقیقتی وصل به ذات الهی و لازمان و لامکان است که انسان را از کثرات عبور می‌دهد و به وحدت می‌رساند. لذا با ذهن جزئی‌نگر قابل درک نیست. نفخۀ روح الهی در همۀ موجودات و به نحو اتم و اکمل در انسان‌ها هست و ولایت جواب تشنگی جان‌هاست. قانونی نانوشته که در سراسر هستی، حتی در بدن ما هم جریان دارد.

پس امام فقط شخصی نیست بسیار خوب و عالی که از بقیۀ انسان‌ها بهتر است و برای خوب شدن باید او را الگو قرار داد و از رفتارش تقلید کرد! امام انسانی مثل ما نیست. او در خلقت متفاوت است. چشم، گوش، خیال، عقل و دل همه به واسطۀ او حیات را دریافت می‌کنند. پذیرش شریعت اختیاری است. انسان می‌تواند بگوید من نمی‌خواهم متشرع باشم. اما کسی نمی‌تواند بگوید من ولایت را نمی‌خواهم. چون ولایت خواهی نخواهی در وجود کار می‌کند.

ولایت مانند ریشۀ درخت آفرینش و نبوت ساقه‌ای است که آنچه ریشه می‌دهد به برگ‌ها و شکوفه‌ها می‌رساند. خاک هم اسمای الهی است که فقط ریشه می‌تواند خاصیت آن را به درخت برساند و موجب شکوفایی شود. کسی که ولایت را نیافته مثل درختی بدون ریشه است و نمی‌تواند ثمره دهد.

در یک مدار الکتریکی، تا کلید نخورد لامپ روشن نمی‌شود. اگر خدا را منبع الکتریسیته در نظر بگیریم، نبوت سیم است و ولایت کلیدی که واسطۀ رساندن انرژی به سیم‌هاست. لامپ می‌تواند به سیم وصل شود و در مدار باشد. اما تا کلید برای او کار نکند هرگز روشن نمی‌شود.

ولایت مثل منشوری است که نور سفید ذات الهی را می‌گیرد و به شکل نورهای رنگی سایر مخلوقات ظهور می‌دهد. ولایت مثل رحم مادر است که فقط در اتصال با او تمام استعدادهای الهی رشد می‌کند. کسی که اتصال خود را به امام حفظ نکند، حتی اگر در اعتقاد او را قبول داشته باشد، به حیات طیبه نمی‌رسد؛ چون قوای انسانی‌اش فعال نمی‌شود. اما اگر ولایت را در درون پیدا کرد، این نور در تمام ارکان وجودش ساری و جاری می‌شود و فکر، خیال و فعل را طیب می‌کند. حرکت فقط به واسطۀ ولایت ممکن است و این رشد نقطۀ انتهایی ندارد. ولی راه پیمودن بدون «ولی»، مثل شنا کردن در ساحل است که انسان را به هیچ جا نمی‌رساند.

علی(علیه‌السلام) قسیم بهشت و جهنم است. یعنی حتی شمر بدون ولایت قدرتی بر کشتن امام ندارد. قدرت از ولایت است اما اینکه از این قدرت چگونه استفاده شود به اختیار انسان است. کسی نمی‌تواند توجیه کند که من خوب نشدم چون در زمان پیامبر و امامان نبودم و اگر ایشان را می‌دیدم حتماً هدایت می‌شدم! این درست نیست. چه بسیارند افرادی که جسم امام و پیامبر را دیدند ولی راه شقاوت پیمودند و چه بسیار افرادی که امام را ندیدند اما ولایت او را در درون یافتند و به سعادت رسیدند. شیعیان آخرالزمان اگر معرفت صحیح داشته باشند، جایگاه وجودی بسیار والایی دارند. چون امام غایب است و شرایط دنیا به شدت ظلمانی است.

سؤال اینجاست که با وجود چنین معارف نابی چرا برخی شیعیان در طول تاریخ راه را به خطا رفتند و در شیعه انشعاب به وجود آوردند؟ چرا با اینکه خودشان امام علی(علیه‌السلام) را پس از عثمان برگزیده بودند، او را تنها گذاشتند؟ چون امامت امام را می‌دیدند نه ولایت او را و امام را فقط برای پیشبرد سیاست دنیوی خود می‌خواستند. همین امام‌خواهان بودند که فرزدق در وصفشان به امام حسین(علیه‌السلام) گفت: «دل‌هایشان با تو؛ اما شمشیرهایشان علیه توست.» همین نوع شیعه بودند که پس از شهادت امام حسین(علیه‌السلام) انشعاب در شیعه را رقم زدند.

تعداد زیادی از شیعیان مثل توابین و یاران مختار از اینکه در کربلا حضور نداشتند، پشیمان شدند و فرقه‌هایی را بنا نهادند تا قیام کنند و به زعم خود طریق حسین(علیه‌السلام) را ادامه دهند. آن‌ها جایگاه ولایی امام را نمی‌شناختند. نمی‌دانستند که قیام امام حسین(علیه‌السلام) برای کنار زدن یزید و پس گرفتن خلافت نبود. بلکه امام می‌خواست با نهضت خود انقلابی در همۀ عرصه‌ها ایجاد کند. همان‌طور که امام زمان(عجلّ‌الله‌فرجه) با ظهور خود سبک روحیه و زندگی مردم را عوض می‌کند؛ نه اینکه اسلام را با همین تکنولوژی و فرهنگ غربی پیاده کند. فکر غلطی که برخی انقلابیون داشتند و معتقد بودند همین که شاه را کنار زده‌اند کافی است و نیازی نیست فرهنگ و سبک زندگی تغییر کند.

یکی از انشعابات معروف به کیسانیه، به امامت محمد حنفیه برادر امام حسین(علیه‌السلام) قائل شدند که حتی پس از مرگ او گفتند که محمد حنفیه موعود است که غایب شده و روزی ظهور خواهد کرد!

قائلان به امامت زید پسر امام سجاد(علیه‌السلام) هم انشعاب دیگری را رقم زدند و از شیعۀ اصیل که امامت امام باقر(علیه‌السلام) را قبول داشتند جدا شدند. زیدیه اهل قیام بودند و وقتی دیدند امام شیعیان قیام نمی‌کند و روش امام حسین(علیه‌السلام) را ادامه نمی‌دهد، راهشان را جدا کردند و به قیام زید پیوستند.

قائلین به امامت اسماعیل فرزند امام جعفر صادق(علیه‌السلام) انشعاب دیگری در شیعه به نام اسماعیلیه ایجاد کردند. عده‌ای هم در امامت امام رضا(علیه‌السلام) توقف کردند و به واقفیه معروف شدند. خوشبختانه پس از امام هشتم دیگر انشعابی در شیعه ایجاد نشد.

شیعۀ زیدیه و کیسانیه، نتوانستند پیروان زیادی داشته باشند. بر خلاف شیعیان اسماعیلیه که کار تشکیلاتی می‌کردند؛ در برهه‌هایی از تاریخ قدرت گرفتند و تا به امروز هم به حیات خود ادامه می‌دهند؛ ثروتمندترین شیعیان هستند؛ تحت حمایت حکومت‌های استعماری مثل امریکا قرار دارند و دشمن سرسخت شیعیان دوازده امامی هستند.

در سال 296 هجری و پس از غیبت کبری، عبیدالله مهدی در آفریقا خود را محب امام زمان(عجلّ‌الله‌فرجه) معرفی کرده و مردم را به فرقۀ اسماعیلیه فراخواند. او سلطنت فاطمی را در مصر بنیان نهاد. تا هفت نسل پس از او اسماعیلیه انشعاب نپذیرفت. پس از درگذشت هفتمین خلیفۀ فاطمی منتصر بالله سعدبن‌علی، دو فرزند او نزار و مستعلی در مورد خلافت به اختلاف خوردند و دو فرقۀ نزاریون و مستعلیون را پایه‌گذاری کردند. در نهایت مستعلی غالب شد و نزار را دستگیر کرد. نزاریون به رهبری حسن صباح از مصر خارج شدند و در الموت قزوین قلعه‌ای بنا کرده و حکمرانی خود را آغاز کردند. پس از مرگ حسن صباح، فرزندش کیا محمد آیین او را دنبال کرد تا وقتی که هلاکوخان مغول یاران حسن صباح را از بین برد و قلعه‌اش را ویران کرد.

فرقه‌هایی که از شیعه منشعب شدند، شعائر دینی مثل عزاداری را به شکوه هر چه تمام‌تر برپا می‌کنند و اهل نماز و روزه و پایبندی به حجاب هستند. اما روششان کاملاً باطل است و بویی از ولایت امام نبرده‌اند.

شیعان دوازده امامی، خلافت اسلامی را که از ولایت باطنی منفک نیست قبول دارند و امامت را ظهوری از ولایت در زمین می‌دانند. آنان صاحبان قلب ممتحن هستند. یعنی امام را با قلب و جان خود پذیرفته و به هر حرکت و تصمیمی که امام می‌گیرد راضی هستند. هم صلح امام حسن(علیه‌السلام) را می‌پذیرند؛ هم جنگ امام حسین(علیه‌السلام) را. آنان در باطن خود به ذات، صفات و افعال امام راضی هستند و ایشانند که در حکومت حضرت حجت(عجلّ‌الله‌فرجه) به عنوان شیعه نقش ایفا می‌کنند.

علامه طباطبایی در مورد اعتقاد شیعیان دوازده امامی می‌فرماید: «تعلیمات ظاهری قرآن كه احكام و قوانین شریعت می‌باشند و در عین حال كه به حیات معنوی كامل نیز مشتملند، داراى اصالت و اعتبارند و تا قیامت فسخ‌بردار نیستند و اين احكام و قوانین را از راه اهل بیت باید به ‌دست آورد و بس.»[1]

شیعه دوازده امامی در صدد است معارف حقیقی از جمله توحید و خداشناسی را از سرچشمه‌اش دریافت کند. سرچشمۀ معارف هم نه شخص امام بلکه جایگاه نوارنی او در هستی است.

علامه توضیح می‌دهد که مبنای شیعۀ دوازده امامی قرآن و وحی الهی است؛ اما مبنای انشعابات امامیه اینطور نیست. سپس می‌فرماید: «ما می‌بينيم قرآن كریم در بیانات خود همۀ مردم را طرف خطاب قرار داده؛ گاهی بی این‌كه حجتی برای گفتۀ خود اقامه كند، بلكه به مجرد اتكا به فرمانروایی خدایی خود به پذیرفتن اصول اعتقادی مانند توحید و نبوت و معاد و احكام عملی مانند نماز و روزه و غیر آن‌ها امر می‌كند و از برخی اعمال نهی می‌نماید و از سوی دیگر می‌بينيم قرآن كریم در آيات بسياری به سوی حجت عقلی رهبری می‌كند و مردم را به تفكر و تعقل و تدبر در آیات آفاق و انفس دعوت می‌فرماید.»[2]

عقلی که قرآن به آن فرامی‌خواند، عقل معاد است که در پرتوی آن، معاش مادی هم فراهم شود. عقل معاشی که معاد را نابود کند، مورد تأیید قرآن نیست. مثل غرب که سطح رفاه در زندگی را بالا برده؛ اما معنویت و نور وجود و خدا را در قلوب بشر خاموش کرده است.

عقل معاد دنیا را به عنوان ابزاری برای پیشبرد آخرت می‌خواهد و سطح رفاه را برای همۀ جامعه بالا می‌برد نه اشخاصی معدود و علم و ثروت را در جامعه به جریان می‌اندازد. پس داشتن عقل معاد به معنای تعطیلی عقل معاش نیست؛ بلکه فعال شدن عقل معاش تحت حاکمیت عقل معاد است. در پرتوی همین عقل است که شیعه فقط به ظواهر دین بسنده نمی‌کند و به دنبال سیر در باطن است.

متأسفانه از زمان قاجار به بعد، فرهنگ زیست انگلیسی و امریکایی وارد کشور شد و عقل معاد تودۀ مردم را تحت تأثیر قرار داد. از دین فقط سلوک فردی آن به جا ماند و در سطح اجتماعی سبک زندگی غربی حاکم شد و ایران تحت استعمار غرب طرح معماری، دکوراسیون خانه‌ها، آموزش و پرورش، دانشگاه، دادگستری و سایر ارگان‌های اجتماعی را غربی کرد. کسی که می‌خواست دیندار باشد می‌توانست در خلوت خود نماز بخواند. غرب هم به نماز خواندن مسلمانان کاری ندارد تا جایی که این دینداری نمود اجتماعی نداشته باشد.

شیعۀ دوازده امامی با سه منبع عبادت، عقل و عرفان حرکت می‌کند و از هر کدام که جدا شود از حقیقت دین خود جدا شده است. اگرچه منشعب به فرقه‌ای نمی‌شود، اما از اندیشه و روحیۀ اصیل شیعی فاصله می‌گیرد. مثل کسی که فقط به دنبال تقلید از ظاهر امام است و به بطن دین کاری ندارد؛ یا کسی که به عرفان علی(علیه‌السلام) بچسبد و عبادات و افعال ظاهری را کنار بگذارد.

علامه می‌فرماید: «قرآن كریم براى درک معارف دينی سه راه نشان داده است: ظواهر دینى و عقل و اخلاص در بندگی كه موجب انكشاف حقایق و مشاهدۀ باطنی آن‌هاست.»[3]  این کشف باطنی وجود شیعه را نورانی می‌کند و همانطور که امام خود را در خدا فانی می‌کند، او هم در امام فانی می‌شود. غایت دین پیوند وجود انسان با ولایت است. همان که خداوند شرط اکمال دین معرفی می‌کند.

 


[1]- شيعه در اسلام، ج1، ص68.

[2]- همان، ص72.

[3]- همان، ص74.

 



نظرات کاربران

//