استمساک و اعتصام به ولایت

استمساک و اعتصام به ولایت

 

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 8، 8 رجب 1444) به تبیین موضوع «استمساک و اعتصام به ولایت» می‌پردازیم.

در دعای روز عید غدیر، روز ظهور ولایت می‌خوانیم: "الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ (عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ)"؛ سپاس خدا را که ما را از کسانی قرار داد که به ولایت امیرالمؤمنین علی(علیه‌السلام) و ائمۀ اطهار(علیهم‌السلام) تمسک می‌جویند.»

استمساک یعنی چنگ زدن و رها نکردن و اعتصام از ریشۀ «عصم» به معنای عصمت یافتن است. اما چرا خداوند را برای تمسک جستن به ولایت امام علی(علیه‌السلام) حمد می‌کنیم؟

حمد یعنی شکر و سپاس هر دو؛ شکر یعنی تشکر کردن از نعمتی که داده شده و سپاس یعنی زیبایی زیبا را دیدن و دریافت کردن و نشاط یافتن. ولایت همچون ریسمانی است که چنگ زدن به آن عصمت را به دنبال دارد و انسان را از کثرت به وحدت می‌برد.

حال چگونه باید خدا را حمد کرد که اسیر کثرت اسمائی و تنوع متوهمانه در جوارح و قوای مادی باصره (بینایی) و سامعه (شنوایی) و... نشد؟! چطور باید از صورت وحدت در این کثرت استفاده کرد؟ً! مصادیق تنوع و کثرت در قوۀ باصره و سامعه چیست؟

عالم ماده، عالم کثرت و تنوع و دگرگونیست. تنوع در دیدنی‌ها؛ چه فیلم‌ها و سریال‌ها و شبکه‌های مجازی و... و چه مغازه‌ها و لباس‌ها و تنوعات در وسایل زندگی؛ و تنوع در شنیدنی‌ها؛ موسیقی‌ها و حرف‌ها و افکار و نظرها و... همگی کثرات عالم ماده در آخر زمان‌اند. گرچه نمی‌توان تنوعات را در عالم خارج کثرتی از بین برد؛ اما می‌توان با استمساک و نظر به ولایت، قلب را از تأثیر کثرت حفظ کرد و به عالم وحدت رساند.

نور ولایت، تغییر و تحول و فانی‌بودن کثرات ماده را نشان می‌دهد و چهرۀ از بین‌رفتنی و مجاز آن‌ها را نمایان می‌کند. در این حال، قلب آدمی به جلوات ماده آرام و قانع نمی‌شود و لذت نمی‌برد و چنان ترسی وجود را می‌گیرد که همواره با تضرع و توسل از کثرت اسمائی و جلوات متوهمانۀ ماده به وحدت درون پناه می‌برد. ولایت چنان آتشی در دل می‌اندازد که جرئت نزدیک شدن به کثرت را از انسان می‌گیرد تا مبادا از جذبه و عشق درونش دور شود.

در جلوات شنیدن نیز پناه بردن به ولایت، قلب را زنده و شیفتۀ کلام قرآن و اهل‌بیت‌(علیهم‌السلام) می‌کند؛ چنانکه تنها منبع و میزان شنیده‌هایش این دو ثقل پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) می‌شود. در شنیدنی‌های شبهه‌ناک و گناه نیز حضور ندارد و به اختیار نمی‌شنود، گرچه ممکن است گوشش شنیده باشد اما به قلبش راه نمی‌دهد و تأثیر نمی‌گیرد.

میزان حال خوب و بد انسان به میزان ادراک اتصال، حضور و نظر او به ولایت است. هر چه ادراک اتصال به واسطه بیشتر باشد و در هر حرکتی صدای قلب و فطرت شنیده شود، فرقان و تشخیص بیشتر شده و عشق و جذبه و تضرع بالاتر می‌رود.

نفوس جزئی انسان‌ها، به دلیل جسمانیة‌الحدوث بودن (ترکیب عناصر چهارگانه)، با خدای فوق بسیط نمی‌توانند بدون واسطه ارتباط برقرار کنند. واسطه، همان وجود بسیط انسان کامل و ولایت است که در عین مستفیض بودن، وجود و مراتب آن را افاضه می‌کند.

استمساک به ولایت؛ یعنی از ترکیب و عالم کثرت دور شدن و به وحدت و عالم بسیط نزدیک‌ شدن. و از آنجا که در عصر غیبت، زمین و زمان در کثرتند، لازمۀ تمسک، تنها تضرع و توسل و چنگ‌زدن دائمی به حبل ولایت است تا لحظه‌ای به حال خود رها نشویم؛ "اللَّهُمَّ لَا تَكِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً"[1]؛ خداوندا، هيچ‌ گاه مرا به اندازۀ يک چشم برهم‌زدن به خود وامگذار.

اعتصام به حبل ولایت نیز رسیدن به عصمت و ظهور این فراز از زیارت جامعه کبیره است؛ "وَ ما خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلايَتِكُمْ طيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهارَةً لأِنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنا وَ كفّارَةً لِذُنُوبِنا"؛ آنچه خداوند از ولايت شما به ما اختصاص داد، سبب پاكىِ سرشت و اخلاق، طهارت انفس ( تأثیر نگرفتن از کثرت)، تزکیه و رشد و کفارۀ گناهانمان می‌شود.

در مصادیق سیاست‌های دنیا چگونه حضور ولایت را بیابیم؟ و با وجود تمام شبهات، چگونه ولایت فقیه را شعاعی از همان ولایت انسان کامل بدانیم که باید اعتصام و استمساک به آن داشته باشیم؟

در دنیا، سیاست‌مداران سرمایه‌دار که از رفاه، سعادت، صلح، برابری، مساوات و آزادی انسان سخن می‌گویند و در عمل خلاف آن را نشان می‌دهند، یعنی ظلم، فاصلۀ طبقاتی، کشت و کشتار و نژادپرستی در ممالکشان فراوان است (گرچه در گوشه‌ای هم رفاه ظاهری دارند)، ولایت کثرتی شیطان را پذیرفته‌اند و حرف‌هایشان گوناگون و ضد و نقیض و در تعارض است و همگی سرگردانند.

تنها کشوری که با انقلاب اسلامی‌اش، ولایت شیطان را کنار زد و بیش از چهل سال است که موضع‌گیری‌هایش ثابت و برمبنای حق است، کشور ایران است که ولایت فقیه برآن حاکمیت دارد. ولی فقیه محکم و قاطع بر موازین اسلام و ولایت ایستاده است و حرفی از خودش نمی‌زند. این اعتصام و استمساک سیاسی، نه به شخص، بلکه به ولایت الهیه است.

در مکتب شیعه، ولایت شخصی نداریم یعنی؛ ولایت مخصوص حق‌تعالی و یکی است. اما این ولایت، در جریان و سریانش مصداق دارد.[2] برای استمساک و اعتصام به آن، باید در تمام شئون زندگی از اقتصاد و فرهنگ و سیاست تا سبک زندگی و ازدواج و دفع مواد زاید بدن و... مصداق ولایت را در کثرت بیابیم.

اصل ولایت جدا کردن از کثرت و رساندن به وحدت است و اثر آن در متن زندگی افراد. خواندن و پرکردن ذهن از مفاهیم احادیث و روایات و داشتن محبت خشک عاطفی با ولایتمداری و عینیت آن متفاوت است؛ امکان ندارد پذیرش ولایت، قلبی باشد اما روحیه و سیستم و فرهنگ، سبک زندگی غربی شود. این همان سکولار و جدایی دین از سیاست است که مردم در ظاهر دیندار باشند، اما افکار، گرایشات قلبی و سبک زندگی‌شان غربی شود. همان استعمار نفوذی غرب که توسط حاکمان به ظاهر مسلمان، به جامعۀ شیعه و سنی تزریق شده است.

ولایت، حقیقتی است که در تمام ابعاد ناسوتی، ملکوتی و جبروتی حضور دارد و در حقیقت نفس با جریان ولایت، تعیّن رحمانی یا شیطانی پیدا می‌کند. البته هر ولایتی که ریشه در وحی داشته باشد، رنگ و بوی وحدت دارد و حرکت در محور یک حقیقت است که وجود را بسط و وسعت می‌دهد، هر چند ممکن است به منافع ناسوتی ضرر برساند. و این انقلاب اسلامی ایران و حکومت ولی فقیه است که ریشه در وحی دارد؛ چرا که روند سیر تاریخی جهان را به سمت وحدت کشانده است.

جابربن‌جعفی نقل می‌کند: «از امام باقر(علیه‌السلام) پرسیدم: تأویل خواب دانیال صحیح هست؟ فرمودند: بله. به دانیال وحی می‌شود و او نبی است. او کسی‌است که خداوند تأویل احادیث و خواب را به او آموخته و او صدیق و حکیم است. او از ماست و خداوند به خاطر محبت و ولایت ما اهل‌بیت به او چنین حکمتی داده است. نه فقط دانیال بلکه هیچ نبی و فرشته‌ای نیست مگر اینکه محبت ما اهل بیت را داراست.»[3]

ولایت یک شخص نیست؛ بلکه جریان و سریان است. در سیر نزول اول تجلی وحدت در کثرت، ولایت است. هستی به ولایت می‌چرخد و ولایت در سیر صعود یعنی عبور از کثرت به وحدت. هرکس با هر دینی (مسیحی و یهودی)، بتواند از کثرت به وحدت برود، ولایت بر قلبش جلوه کرده یعنی با اعتصام و استمساک به ولایت سیر کرده و در زمان ظهور حضرت حجت(روحی‌له‌الفداء)، گرچه نصارا باشد و امام را نشناسد، تحت فرمان امام است، چون مسیرش مسیر ولایت و وحدت است.

در حقیقت کسی که آگاهانه از کثرت به وحدت حرکت کرده، به وادی ولایت تشرف پیدا کرده و مظهر ولی می‌شود. در این حال ولایت او را مشمول محبت خود کرده و «طیب خلق و طهارت انفس و تزکیه و کفارۀ ذنوب» برایش اتفاق می‌افتد. به طوری‌که مسیر سخت عبور از کثرات را با سرعت، به آسانی و بدون درک فشار طی می‌کند. نگرانی‌ها، دغدغه‌ها، خواست‌ها و روحیه‌اش تغییر می‌کند و به معرفت نفس و خودشناسی می‌رسد و این مسیر فقط با محبت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) حاصل می‌شود. حق اراده فرموده خود را به واسطۀ اهل بیت(علیهم‌السلام) آشکار نماید. محبوبیت حق، در محبت اهل بیت(علیهم‌السلام) برای محبین خلاصه می‌شود و تنها از پرتو ایشان است که می‌توان به معرفت نفس رسید.

امام علی(علیه‌السلام) می‌فرماید: «آگاه باش كه بنده‏اى از بندگان خدا نيست كه خداوند دل او را به ايمان آزموده باشد جز اينكه دوستى ما را در قلب خود احساس مى‏كند و ما را دوست مى‏دارد.» [4]

کسی که محبت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را ندارد، ایمان در قلبش جای نگرفته است! یعنی خداوند برای لقاء خودش به اسلام قانع نیست. اسلام آوردن، فقط می‌تواند انسان را به بهشت فعلی برساند اما بهشت وجودی یعنی عبور قلب از عالم کثرت، جز در سایۀ ورود ایمان در قلب حاصل نمی‌شود. کسانی هم که فقط در ظاهر و ذهنشان تغییر می‌کنند و نگاه و روحیه‌شان عوض نشده، هنوز ایمان در قلب‌هایشان داخل نشده است. ورود ایمان در قلب یعنی رسیدن به معرفت نفس، و این محبت امام است که می‌تواند قلب را عوض کند!

باید دانست که عبور از مقتضیات بشری هیچ راهی جز محبت اهل بیت(علیهم‌السلام) ندارد؛ و کسی که این محبت را یافت دیگر نمی‌تواند در کثرت بماند! این محبت، انسان را از سطح عبور داده و به عمق وجود می‌برد. یعنی انسانی که به عقل مستفاد رسید، برای تدبیر زندگی مادی‌اش، در کثرت نمی‌ماند و عقل معاش ندارد؛ بلکه عقل معادش که به ابدیت مربوط است به کار می‌افتد و کثرات عالم ماده دیگر نمی‌تواند او را آرام و راضی و قانع کند.

***

ادامۀ بحث تاریخی:

شاه اسماعیل دوم، چون به پادشاهی رسید، بر خلاف پدر که به رواج تشیع پرداخته بود، مذهب رسمی کشور را به شافعی تغییر داد و نام امامان معصوم(علیهم‌السلام) را از روی سکه‌های رایج حذف کرد. وی به مخالفت با علما پرداخت و این کار به تنفر مریدان شیخ صفی از او انجامید. او در مدت یک سال پادشاهی‌اش بسیاری از شاهزادگان صفوی را به قتل رسانید.

محمد‌میرزا، فرزند بزرگ شاه طهماسب فردی ضعیف‌النفس و بی‌اراده بود. وی که توان ادارۀ امور را نداشت، امر را به خواهرش، پری خانم واگذار نمود. این اتفاق بر قزل‌باشان متعصب تُرک گران آمد و این امر به آغاز اختلاف انجامید. کشور در این زمان با تهدید عثمانی نیز مواجه بود.

عباس میرزا که از مدت‌ها پیش خود را حاکم می‌دید، فرصت را مناسب یافت و به مرکز ایران شتافت. در مسیر رسیدن به شهر قزوین، مردم شهرهای مختلف را با خود همراه کرد. ازبکان و عثمانی نیز در این ایام قصد هجوم به مملکت شیعه را داشتند. بسیاری از سران به عباس میرزا اعلام همراهی کردند. وی در 18 سالگی بر تخت سلطنت نشست و توانست با تیز‌بینی اوضاع متشتت کشور را سر و سامان بخشد؛ و این دوره نقطۀ عطفی بود در تمدن شیعی.

شاه عباس با عثمانی صلح کرد و به ایشان قول داد که دیگر خلفا را لعن و نفرین نکند. او توانست خراسان را از دست ازبکان نجات دهد و هرات را نیز آزاد کند. وی در سال 1012 ه‍ ق، پنهانی خود را به تبریز رساند و در مقابل عثمانی ایستاد. مردم نیز به او پیوستند و عثمانی را از تبریز بیرون کردند. ایروان و نخجوان نیز از ایشان باز پس گرفته شد. در سال 1018 سفیری از جانب عثمانی به نزد شاه آمد و خواهان امضاء صلح‌نامه‌ای شد. شاه نیز که بر این باور بود که تا کافران هستند نیازی به جنگ با مسلمان نیست صلح نامه را پذیرفت.

شاه عباس به عراق که در نفوذ عثمانی بود حمله کرد و بعد از فتح بغداد به زیارت عتبات رفت. بعد از این بود که راه مکه و مدینه نیز برای ایرانی‌ها گشوده شد. او در اواخر عمرش، چشم‌های هر سه پسرش را کور کرد و نوه‌اش سام میرزا را به عنوان ولی‌عهد معرفی نمود.

پایۀ استعمار انگلیس در ایران، متأسفانه از همین جا گذاشته شد. شاه عباس که پذیرای سفرای اروپایی بود، پذیرفت که در قبال ارائۀ خدمات نظامی از جانب ایشان، امکان دستیابی به منابع نفت و... کشور برای اروپا فراهم باشد.

با مرگ شاه عباس، دوران اقتدار صفویان نیز به پایان رسید. سام میرزا پس از رسیدن به حکومت، بسیاری از شاهزادگان صفوی را کشت و میرزا قلی و همسرش را نیز به طرز فجیعی به قتل رساند. او پس از 10 سال حکومت از دنیا رفت و فرزند 10 ساله‌اش به نام شاه عباس دوم به سلطنت رسید. وی بر خلاف پدر، روحیه‌ای معتدل داشت و به علما علاقه‌مند بود. صنعت در زمان او توسعه یافت و ارتباط با روس آغاز شد. قراردادی با فرانسه امضا شد و مراوداتی با ازبکان اتفاق افتاد. در دوران حکومت شاه عباس دوم، قحطی و بیماری طاعون در ایران اوج گرفت. خود او نیز بیمار شد. برخی از بزرگان این امر را به دلیل نحوست نام شاه می‌دانستند، لذا تاج‌گذاری مجددی اتفاق افتاد و نام او به شاه سلیمان تغییر کرد؛ می‌گویند پس از این اقدام بیماری شاه بهبود یافت!

شاه سلیمان از ترس ورود شاهزادگان به عرصۀ سیاست، تمامی ایشان را وارد حرم‌سرا و مشغول به اموری از این دست کرده بود. لذا شاهان بعد از او بسیار نادان بودند و تجربه‌ای در امور پادشاهی نداشتند. پس از مرگ وی در اوایل قرن 12، فرزند 26 ساله‌اش به نام سلطان حسین به سلطنت رسید. او آخرین پادشاه صفوی بود. حکومت وی مصادف با حملۀ افاغنه به ایران نیز بود. تاج‌گذاری سلطان حسین، توسط علامه مجلسی انجام گرفت؛ وی که بسیار تحت تأثیر علامه بود دست به اصلاحات مذهبی زیادی زد. شراب‌خواری را تحریم و با ربا مقابله کرد. به سرکوب افاغنه و نیز ازبکان که دوباره دست به شورش زده بودند پرداخت. در این دوران روابط خارجی زیاد شده بود. فرهنگ، تمدن و علوم مختلف پیشرفت بسیاری کرده بود و افرادی چون شیخ بهایی، میرداماد، ملاصدرا و علامه‌ مجلسی‌ها پا به عرصه نهاده بودند.

پس از مدتی، اوضاع دربار نابسامان شد. شخصی به نام میرویس به نزد عالمان سنی مکه رفت و از آن‌ها جهت تکفیر و قتل شیعه، و غارت اموال‌شان فتوا گرفت. او پس از این کار با هدایایی به سمت اصفهان رفت و خود را از حمایت سلطان حسین برخوردار نمود. جنگ میان شیعه و سنی، کم‌کم شروع شد! بعد از آن هرات توسط افغان‌ها تصرف شد. میرویس پس از 7 سال حکومت در قندهار از دنیا رفت و برادرش میرعبدالله بر سر کار آمد. سپاه افغان به محاصرۀ اصفهان پرداخت. در ایام این محاصره که 7 ماه به طول انجامید، بر مردم این شهر به لحاظ معیشتی بسیار سخت گذشت. بالاخره سپاه افغان وارد اصفهان شد؛ شاه عباس صفوی خود را تسلیم، و این شهر سقوط کرد.

 


[1]- كافي (ط - دار الحديث)، ج 13، ص 314.

[2]- انبیاء و اولیاء همگی ولیّ و مظاهر یک ولایت بودند که در حصن آن وارد شدند؛ "وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي".

[3]- بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 14، ص 371.

[4]- الأمالی (للمفيد)، النص، ص 271.

 



نظرات کاربران

//