زنده شدن بعد از مرگ

زنده شدن بعد از مرگ

در ادامۀ بحث «رجعت» (جلسۀ 12، 12 رمضان 1444) به تبیین موضوع «زنده شدن بعد از مرگ» می‌پردازیم.

گفته شد گروهی از اصحاب حضرت حجت(عجل‌الله‌فرجه) مردگانی هستند که قبل از ظهور ایشان، رجعت می‌کنند و قبل از دیگران، آن حضرت را یاری می‌کنند.

در روایت آمده است: ابن‌کواء به امام علی(علیه‌السلام) عرض کرد خبر ده مرا از فرموده‌ات که: «چه شگفت است! و همۀ شگفتى‏ها در فاصلۀ بین ماه جمادى و رجب خواهد بود.» امیرمؤمنان به او فرمود: «واى به حالت اى یک چشم! آن، همان زمانى است که پراکنده‌ها جمع شوند، و مردگان پراکنده شوند و روییده‏‌ها درو گردد و بدبختى‏هاى تباه‏ کننده و درهم کوبنده پشت سرهم آیند، در آنجا نه من خواهم بود و نه تو.»[1]

رجعت نهیبی است برای برگشت روح به بدن. خداوند در سورۀ نازعات می‌فرماید: "فَإِنَّمَا هِيَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ"[2]

در جلسات گذشته در بحث رجعت نمونه‌های عینی از رجعت مردگان در ادیان سابق را بیان کردیم. در اینجا به بیان روایتی از امام باقر(علیه‌السلام) می‌پردازیم که نحوۀ زنده شدنِ با یک صیحه را بیان می‌فرماید.

آن حضرت می‌فرماید: «جوانانى از فرزندان پادشاهان بنى‌اسرائيل كه مؤمن و متعبّد بودند، و عبادت آنان رسمى بود؛ از شهر خود خارج شدند و براى پند و عبرت، شهرها را سير كردند. آن‌ها در پشت جاده از كنار قبرى گذشتند كه باد، خاک‌ها را بر روى آن انباشته بود و جز علامت آن، چيزى آشكار نبود.

گفتند: كاش در اين ساعت دعا مى‌كرديم و خداوند صاحب اين قبر را براى ما زنده مى‌كرد و از او سؤال مى‌نموديم كه مزۀ مرگ را چگونه يافته است. دعا كردند و دعاى آنان اين‌گونه بود:

اى پروردگار ما! تو معبود مايى، ما جز تو معبودى نداريم، تو آن پديدآورنده‌اى كه غفلت در تو راه ندارد، و آن زنده‌اى كه هيچ‌گاه مرگ سراغش راه نيابد، براى تو هر روز كارى [بزرگ] است، و هر چيز را بدون تعليم مى‌دانى، با قدرت خود اين ميّت را براى ما زنده گردان.

حضرتش فرمود: از آن قبر مردى كه موى سر و ريش او سفيد بود، بيرون آمد، او موهاى سر خود را از خاک قبر تكان مى‌داد و مضطرب بود و چشم خود را به سوى آسمان دوخته بود رو به آنان كرد و گفت: چه چيزى شما را در كنار قبر من متوقف ساخته است‌؟

گفتند: خواستيم از تو بپرسيم مزۀ مرگ را چگونه يافتى‌؟ گفت من 99 سال است که در قبر هستم و هنوز درد مرگ و سختی آن و تلخی طعم مرگ از حلقم بیرون نرفته است. از او پرسیدند وقتی مُردی سر و ریشت سفید بود؟ جواب داد نه. وقتی صیحه‌ای شنیدم که گفت خارج شو، خاک استخوان‌هایم و روحم یکی شده، وحشت‌زده از قبر خارج شدم. موهای سر و ریش من برای این سفید شد.»[3]

ابوحمزه ثمالی گوید از امام باقر(عليه السّلام) دربارۀ تفسیر آیۀ "وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جاءَهَا المُرْسَلُون" سؤال کردم. فرمود: «خداوند متعال دو مرد را به شهر انطاکیه فرستاد و آن‌ها به آنجا رفتند، درحالی‌که مردمان این شهر آن‌ها را نمی‌شناختند و با آن‌ها بدرفتاری کرده و در بت‌خانه محبوسشان کردند. سپس خداوند شخص سوّمی را به آنجا فرستاد و آن شخص وارد شهر شد و گفت: «مرا به دربار پادشاه راهنمایی کنید».

امام باقر فرمود: «وقتی‌که آن مرد جلوی در ایستاد، گفت: من مردی هستم که در فلات و سرزمینی بی آب و علف به عبادت می­پرداختم و اکنون علاقه­مند گشته­ام که خدای پادشاه را پرستش نمایم.» نگهبانان این سخن او را به گوش پادشاه رساندند، پس پادشاه گفت: «او را به بت‌خانه وارد کنید، آن مرد را وارد کردند و او یک سال را در آنجا با دو دوستش که قبلاً زندانی شده بودند به سر برد، پس به آن دو گفت: «اینگونه قومی را از سنّت و آئینی به سنّت و آئین دیگری در می‌آوریم نه با خشونت و بدرفتاری، آیا مرا همراهی می­کنید؟» سپس گفت: «به اینکه مرا می‌شناسید اقرار نکنید.»

آن­گاه نزد پادشاه برده شد و پادشاه به او گفت: «به من خبر رسیده که خداوندِ ما را عبادت می­کردی، بنابراین برای همیشه برادر من خواهی بود. پس حاجت خود را از من بخواه.» گفت: «ای پادشاه، حاجتی ندارم، ولی سرگذشت دو مردی که در بت‌خانه مشاهده کردم چیست؟» پادشاه گفت: «این دو مرد سوی من آمدند در حالی که مرا از دین و آئینم گمراه می­کردند و به سوی خداوندی آسمانی دعوت می­نمودند.»

مرد گفت: «ای پادشاه، مناظره زیبایی خواهد بود، اگر حقّ با آن دو بود که پیروی­شان می­کنیم و اگر حقّ با ما بود که وارد دین­مان می­شوند و حقوق و واجباتی که در مورد ما به اجرا درمی­آید، در مورد آن دو نیز به اجرا درخواهد آمد.»

پس پادشاه کسی را دنبال آن دو مرد فرستاد و هنگامی که بر او وارد شدند، دوستشان به آنان گفت: «چه چیز را برای ما به ارمغان آورده­اید؟» گفتند: «آمده­ایم تا به سوی عبادت خداوندی دعوت کنیم که آسمان‌ها و زمین را آفریده است و در رحم مادران آنچه را بخواهد می­آفریند و آن­گونه که بخواهد شکل می­دهد و درخت­ها و ثمرات را رویانده و باران را از آسمان نازل کرده است.»

پس به آن دو گفت: «آیا اگر نابینایی را نزد این خدای شما که ما را به سوی او و عبادتش دعوت می­کنید بیاوریم می‌تواند سلامتی را به او بازگرداند؟» گفتند: «اگر از او بخواهیم و اراده کند چنین خواهد کرد.» گفت: «ای پادشاه، نابینایی مادرزاد که هیچ نمی­بیند را نزد من بیاور.» و چنین شخصی حاضر شد. پس به آن دو گفت: «خدای خویش را بخوانید تا بینایی این شخص را به او بازگرداند.» آن­گاه برخاستند و دو رکعت نماز گزاردند، بلافاصله چشمان آن نابینا گشوده شد و به سوی آسمان نگریست.

پس گفت: «ای پادشاه، نابینای دیگری بیاورید.» نابینای دیگری آورده شد و این بار خود سجده­ای گزارد، آن­گاه سرش را بالا گرفت و ناگهان نابینا بینائی‌اش را باز یافت، سپس آن مرد گفت: «ای پادشاه دلیل و برهانی از پس دلیل و برهان دیگر. شخصی زمین گیر را نزد من بیاورید.» چنین کردند و دوباره از آن دو خواست که سلامتی این شخص را نیز به او بازگردانند، پس نماز گزاردند و خداوند را خواندند، به یک باره پاهای شخصِ زمین‌گیر آزاد شدند و او برخاست و به راه افتاد.

گفت: «ای پادشاه، زمین‌گیر دیگری را نزد من بیاورید» آورده شد و آن مرد با او چنان کرد که بار پیش کرده بود، پس زمین‌گیر به راه افتاد.

آن مرد گفت: «ای پادشاه، دو دلیل آوردند و ما نیز مانندشان را آوردیم، ولی یک چیز باقی مانده است که اگر آن دو انجام دهند، با هم به کیش و آئین­شان درخواهیم آمد.» سپس گفت: «ای پادشاه، به من خبر رسیده که شما تک پسری داشته­اید که وفات نموده است. پس اگر خدای این دو شخص او را زنده گرداند، همراه آنان دینشان را خواهیم پذیرفت.» پادشاه به او گفت: «من نیز با تو هم عقیده­ام» آن­گاه به آن دو گفت: «یک هدف باقی مانده است، پسر پادشاه وفات نموده است، پس خدای خویش را بخوانید تا او را زنده گرداند.» بنابراین دو مرد سجده‌کنان به درگاه خداوند بر زمین افتادند و سجده­شان را به درازا کشاندند، سپس سرشان را بالا گرفتند و به پادشاه گفتند: «شخصی را به سوی مزار پسرت روانه ­دار إن­شاءالله او را خواهی یافت که از مزارش برخاسته است.»

مردم خارج شدند و می­نگریستند، آن­گاه پسرِ پادشاه را مشاهده کردند که از قبر خارج شده و سرش را از زیر خاک تکان می­دهد، آن پسر نزد پادشاه آورده شد و او پی برد که واقعاً پسرش است. پس به او گفت: «ای پسرم، حال و وضعیت تو چگونه است؟» گفت: «من مرده بودم، و اکنون دو مرد را مشاهده کردم که در مقابل پروردگارم به سجده افتادند در حالی که از او می­خواستند که مرا زنده گرداند، پس خداوند مرا زنده گرداند.»

پادشاه گفت: «ای پسرکم، اگر آن دو را ببینی آن‌ها را می­شناسی؟» گفت: بله. پس پادشاه تمام مردم را به سوی صحرا خارج کرد، و یک یک مردانِ آن قوم از مقابل پسر پادشاه عبور می­کردند و پدرش به او می­گفت: «بنگر» و پسر می­گفت: «خیر» بعد از آمدن جمع کثیری از مردان، یکی از آن دو مرد بر پسر، گذر کرد، پس گفت: «این یکی از آن دو است.» و با دستش به او اشاره کرد، آنگاه تعداد بیشتری از مردان بر او گذشتند تا اینکه پسر پادشاه دوست دیگر آن مرد را نیز مشاهده کرد و گفت: «و این، مرد دیگر است.» پس پیامبری که دوست آن دو مرد بود گفت: «من به خداوند شما ایمان آوردم و یقین یافتم که آنچه به ارمغان آورده­اید حقّ است.» و پادشاه گفت: «من نیز به خدای شما ایمان آوردم، و تمام مردم سرزمین تحت فرمان او نیز ایمان آوردند.»[4]

نمونه‌ای از زنده شدن بعد از مرگ که در قرآن آمده، زنده شدن حضرت موسی است:

"وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ"

و هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: «پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببینم!» گفت: «هرگز مرا نخواهی دید! ولی به کوه بنگر، اگر در جای خود ثابت ماند، مرا خواهی دید!» اما هنگامی که پروردگارش بر کوه جلوه کرد، آن را همسان خاک قرار داد؛ و موسی مدهوش به زمین افتاد. چون به هوش آمد، عرض کرد: «خداوندا! منزهی تو [از اینکه با چشم تو را ببینم!] من به سوی تو بازگشتم! و من نخستین مؤمنانم!»

در ترجمه گفته می‌شود حضرت موسی بیهوش شد، درحالی‌که انبیا بیهوش نمی‌شوند؛ زیرا بیهوشی برای ایشان نقص است. «صعق» به معنی مرگ و «اَفاق» به معنی برگشت روح به بدن است.

رابطۀ بین رجعت و برزخ

از سماعه روایت شده که خدمت حضرت صادق(عليه‌السّلام) رسيدم، با خودم صحبت مى‌كردم. امام(عليه‌السّلام) مرا مشاهده كرده، فرمود: «تو را چه شده كه با خودت حرف می‌زنى؟ مايلى حضرت باقر(عليه‌السّلام) را ببينى؟» عرض كردم آرى. فرمود: «حركت كن برو داخل خانه.» داخل شدم ناگاه چشمم به حضرت باقر(عليه‌السّلام) افتاد و فرمود: «گروهى از شيعه پس از شهادت حضرت على(عليه‌السّلام)، خدمت حسن‌بن‌على(عليه‌السّلام) آمدند، سؤال كردند. فرمود اگر امير‌المؤمنين(عليه‌السّلام) را ببينيد، مى‌شناسيد؟ گفتند: آرى. فرمود: پرده را بالا بزنيد. آن جناب را ديدند و شناختند و منكر نشدند. اميرالمؤمنين(عليه‌السّلام) فرمود مى‌ميرد مردۀ ما با اينكه مرده نيست و باقى می‌ماند باقيماندۀ ما حجت بر شما.»[5]

در روایت دیگری از سماعه آمده که در محضر امام کاظم(عليه‌السّلام) بودم، نشستی که با آن حضرت داشتم طولانی شد. آن بزرگوار فرمود: «آیا دوست داری اباعبدالله (امام صادق) را ببینی؟ عرض کردم: به خدا دوست دارم. فرمود: برخیز و داخل این اتاق شو. داخل اتاق شدم. دیدم که امام صادق(عليه‌السّلام) نشسته است.»[6]

رجعت از سنخ برزخ است؛ قسمتی از حیات دنیاست، اما از جنس حیات برزخی. رجعت شفاف و لطیف شدۀ همین دنیاست. اهل رجعت، اهل برزخ را هم می‌بینند و با آن‌ها سخن می‌گویند.

رجعت خروج بدن مردگان از قبورشان است. «بعثت» که در آیات قرآن آمده، همان رجعت است، نه قیامت. عالَم میان زندگی دنیا و آخرت؛ یعنی رجعت و بزرخ هر دو در همین سیارۀ زمین است.

برزخ میان مقاطعی از همین دنیاست؛ مقطع آغازین دنیا و مقطع پایانی دنیا یعنی رجعت. بعد از رجعت دیگر برزخ نیست. برزخ مانند خواب بین دو بیداری است؛ بیداری اول از رحم است و بیداری دوم از قبور است که همان رجعت است.

از بُریده روایت شده که رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «تو در چه حالی خواهی بود وقتى كه امّت من از مهدى مأيوس شده باشند، پس ناگاه مثل آفتاب طلوع كند و اهل آسمان و زمین به او بشارت ‌دهند؟ گفتم يا رسول اللّه بعد از مرگ‌؟

فرمود: قسم به خداوند بعد از مرگ، هدايت و ايمان و نور بسيار خواهد بود. گفتم: از اين دو عمر كدام طولانی‌تر است‌؟ فرمود: عمر دومی دو برابر اوّلى است.»[7]

برزخ نشئۀ بین دنیا و آخرت نیست، بلکه نشئۀ بین نخستین زندگیِ دنیا و واپسین زندگیِ دنیاست. واپسین زندگی دنیا، رجعت است.

 

 


[1]- معانی‌الأخبار، ص 406 : "قَالَ ابْنُ‌الْكَوَّاءِ لِعَلِيٍّ صَلَّى‌اللَّهُ‌عَلَيْهِ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ أَرَأَيْتَ قَوْلَكَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ بَيْنَ جُمَادَى وَ رَجَبٍ قَالَ وَيْحَكَ يَا أَعْوَرُ هُوَ جَمْعُ أَشْتَاتٍ وَ نَشْرُ أَمْوَاتٍ وَ حَصْدُ نَبَاتٍ وَ هَنَاتٌ بَعْدَ هَنَاتٍ مُهْلِكَاتٌ مُبِيراتٌ لَسْتُ أَنَا وَ لَا أَنْتَ هُنَاكَ."

[2]- سورۀ نازعات، آیۀ 13 : ولی [بدانید] این بازگشت تنها با یک صیحۀ عظیم است!

[3]- الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، ص260.

[4]- تفسير القمي، ج‏2، صص212- 213.

[5]- بحارالأنوار، ج۲۷، ص۳۰۳ : "دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ أَنَا أُحَدِّثُ نَفْسِي فَرَآنِي فَقَالَ مَا لَكَ تُحَدِّثُ نَفْسَكَ تَشْتَهِي أَنْ تَرَى أَبَا جَعْفَرٍ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ قُمْ فَادْخُلِ اَلْبَيْتَ فَدَخَلْتُ فَإِذَا هُوَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَالَ أَتَى قَوْمٌ مِنَ اَلشِّيعَةِ اَلْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بَعْدَ قَتْلِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَسَأَلُوهُ فَقَالَ تَعْرِفُونَ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ إِذَا رَأَيْتُمُوهُ قَالُوا نَعَمْ قَالَ فَارْفَعُوا اَلسِّتْرَ فَرَفَعُوهُ فَإِذَا هُمْ بِأَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لاَ يُنْكِرُونَهُ وَ قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ وَ يَبْقَى مَنْ بَقِيَ مِنَّا حُجَّةً عَلَيْكُمْ"

[6]- بحار الأنوار، ج6، ص248 : "كُنْتُ عِنْدَ أَبِي الْحَسَنِ ع فَأَطَلْتُ الْجُلُوسَ عِنْدَهُ فَقَالَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَرَى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ وَدِدْتُ وَ اللَّهِ فَقَالَ قُمْ وَ ادْخُلْ ذَلِكَ الْبَيْتَ فَدَخَلْتُ الْبَيْتَ فَإِذَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَاعِدٌ."

[7]- بحارالأنوار، ج۵۳، ص۶۵ : "كَيْفَ أَنْتَ إِذَا اِسْتَيْأَسَتْ أُمَّتِي مِنَ اَلْمَهْدِيِّ فَيَأْتِيهَا مِثْلُ قَرْنِ اَلشَّمْسِ يَسْتَبْشِرُ بِهِ أَهْلُ اَلسَّمَاءِ وَ أَهْلُ اَلْأَرْضِ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بَعْدَ اَلْمَوْتِ فَقَالَ وَ اَللَّهِ إِنَّ بَعْدَ اَلْمَوْتِ هُدًى وَ إِيمَاناً وَ نُوراً قُلْتُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَيَّ اَلْعُمُرَيْنِ أَطْوَلُ قَالَ اَلْآخَرُ بِالضِّعْفِ"

 



نظرات کاربران

//