رجعت در امم پیشین

رجعت در امم پیشین

در ادامۀ بحث «رجعت» (جلسۀ 10، 10 رمضان 1444) به تبیین موضوع «رجعت در امم پیشین» می‌پردازیم.

اصل رجعت را در ادیان بیان کردیم. اکنون موضوع بازگشت روح به بدن يا رجعت را از آیات قرآن و در رجعت امم پیشین بررسی می‌کنیم.

خداوند در آیاتی از سورۀ بقره در بررسی احوالات امم پیشین، به زنده شدن مردگان اشاره می‌کند. به عنوان مثال ماجرای گاو ماده‌ای را بیان می‌کند که به دستور خداوند برای زنده کردن فرد کُشته‌شده‌ای از بنی‌اسرائیل که دربارۀ قاتل او اختلاف بود، ذبح شده و بخشی از آن را بر جنازۀ مقتول زدند و او زنده شد و قاتل خود را معرفی کرد.

"فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا ۚ كَذَٰلِكَ يُحْيِی اللَّهُ الْمَوْتَىٰ وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ"[1]

پس دستور دادیم بعضی از اعضاء گاو را بر بدن کشته زنید (تا زنده شود و قاتل را معرفی کند). این‌گونه خداوند مردگان را زنده خواهد فرمود و قدرت کاملِ خویش را به شما آشکار می‌نماید، باشد که عقل خود را به کار برید.

امام رضا(علیه‌السلام) در تفسیر این آیه فرمودند: «مردى از بنی‌اسرائیل كسى را كشت كه از خويشان او بود... مردم به خونخواهى آن كشته، به حضرت موسى(علیه‌السلام) گفتند: «... ما را خبر بده كه كشندۀ او كيست؟» حضرت فرمود: «گاوى نزد من آوريد.» ايشان گفتند: «اى موسى آيا ما را مسخره می‌کنی؟» ... موسى(علیه‌السلام) فرمود: «پناه می‌برم به خدا از آنكه من از نادانان باشم» ... اگر ايشان گاوى آورده بودند، هر نوع كه بود، موسى(علیه‌السلام) از ايشان مى‏پذيرفت؛ ولیکن چون سخت گرفتند، خدا نیز بر ايشان سخت گرفت... (مرتب بهانه آوردند و برای همین مشخصه‌های گاو بسیار دشوار شد.)

درنهایت آن گاو را نزد جوانى از بنی‌اسرائیل يافتند. جوان گفت: «من اين گاو را نفروشم مگر آنكه پوست او را پر از زر سرخ كنيد.» نزد موسى(علیه‌السلام) آمدند و حكايت را بازگفتند و حضرت فرمود: «آن گاو را بخريد.» پس آن گاو را خريدند و نزد موسى(علیه‌السلام) آوردند. حضرت فرمان به ذبح آن گاو داد. چون گاو را ذبح كردند، موسى(علیه‌السلام) فرمود: «دم گاو را به كشته زنيد.» چون چنين كردند، كشته زنده شد و بیان كرد: «يا رسول‌اللَّه مرا پسرعمویم به قتل رسانده نه آن‌کسی كه بر او ادعا می‌کنند.»[2]

خداوند در آيۀ دیگری از سورۀ بقره، نمونه‌ای دیگر از زنده شدن مردگان را بیان می‌دارد: " أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ"[3]

آیا ندیدید کسانی را که از ترس مرگ از دیار خود بیرون رفتند که هزارها تن بودند، خدا فرمود که همگی بمیرید (همه مردند) سپس آن‌ها را زنده کرد، زیرا خدا در حق بندگان فضل و کرم بسیاری دارد، ولیکن بیشتر مردم سپاسگزار نیستند.

شيخ صدوق(رحمة‌الله‌علیه) در تفسیر این آیه آورده است: «آن قوم هفتاد هزار خانوار بودند و هرساله، طاعون در آن‌ها مى‏افتاد و اغنيا چون می‌توانستند بيرون می‌رفتند و فقرا به علت ضعفشان می‌ماندند؛ پس طاعون در آن‌ها كه می‌رفتند کم می‌شد و در بازماندگان بسيار و بازماندگان می‌گفتند: «اگر بيرون رفته بوديم طاعون به ما نمی‌خورد.» و بيرونيان می‌گفتند: «اگر مانده بوديم، ما را طاعون زده بود، چنانکه آن‌ها را زد.»[4]

گویا هیچ‌کدام نفهمیدند خدا کجاست و محیی و ممیت را گم کرده بودند.

شیخ صدوق در ادامه می‌فرماید: «پس همۀ آن‌ها باهم خارج و به شطی از دریا وارد شدند. چون وارد بنا‏هاى خود شدند، حق‌تعالی آن‌ها را ندا فرمود: كه بميريد "مُوتُوا"[5] آنگاه همه یکجا مردند. گروهی از آنجا عبور می‌کردند راه را از مردگان پاک نمودند؛ و بدين حال باقى ماندند چندان‌که خدا خواست. سپس نبی‌ای از انبیای بنی‌اسرائیل بر آن مردگان گذشت كه او را ارميا می‌گفتند. ارميا(علیه‌السلام) فرمود: "لَوْ شِئْتَ يَا رَبِّ لَأَحْيَيْتَهُمْ فَيَعْمُرُوا بِلَادَكَ، وَ يَلِدُوا عِبَادَكَ، وَ عَبَدُوكَ مَعَ مَنْ يَعْبُدُكَ" خدایا اگر می‌خواستی این‌ها را زنده نگه می‌داشتی و ازاین‌پس آن‌ها سرزمین‌های تو را آباد می‌کردند و بنده‏هاى تو را می‌زاییدند؛ و تو را بندگى می‌کردند.»

دقت کنید! نمی‌فرماید خدا آن‌ها را کُشت، چون خدا می‌میراند. در حقیقت مرگ دست خدا و از خصوصیات خاص حضرت حق‌تعالی است، اما عوامل کُشنده هستند.

«حق‌تعالی به او وحى کرد: "أَ فَتُحِبُّ أَنْ أُحْيِيَهُمْ لَكَ؟" آیا می‌خواهی آن‌ها را براى‏ تو زنده كنم؟ عرض نمود: بلى، حق‌تعالی آن‌ها را براى او زنده نمود و ارمیا را برایشان مبعوث کرد؛ و اين قوم مردند و به دنيا برگشتند و باز به اجل‌های خود مردند.»[6]

امام باقر(علیه‌السلام) در مورد این اماته و احیا در آیه می‌فرماید: " فَلَمَّا أَحَسُّوا بِالطَّاعُونِ خَرَجُوا جَمِيعاً وَ تَنَحَّوْا عَنِ الطَّاعُونِ حَذَرَ الْمَوْتِ فَسَارُوا فِي الْبِلَادِ مَا شَاءَ اللَّهُ. ثُمَّ إِنَّهُمْ مَرُّوا بِمَدِينَةٍ خَرِبَةٍ قَدْ جَلَا أَهْلُهَا عَنْهَا وَ أَفْنَاهُمُ الطَّاعُونُ فَنَزَلُوا بِهَا فَلَمَّا حَطُّوا رِحَالَهُمْ وَ اطْمَأَنُّوا بِهَا قَالَ لَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مُوتُوا جَمِيعاً فَمَاتُوا"[7]

چون اين بار طاعون آمد و بروز آن را فهميدند همه از شهر رفتند و براى حذر از مرگ، از طاعون دورى گزيدند و طبق اين تصميم از بلاد خود بيرون شدند و كوچ کردند، آن‌طور که خدا مى‏خواست. سپس آن‌ها در سفر خود، از شهری ويران گذر كردند كه مردمش از آن شهر كوچ کرده بودند و طاعون آنان را نابود كرده بود. در آنجا فرود آمدند و چون بارهاى خود را بر زمين نهادند و در آن آرميدند، خداوند عزوجل به همۀ آن‌ها فرمود: «همگی بميريد و همه مردند.»

یهود می‌گوید: "يَدُ اللَّهِ‏ مَغْلُولَةٌ"[8] دست خدا بسته است، خدا در پاسخ نمی‌گوید دست من باز است، بلکه می‌فرماید: "بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ"[9] نه‌تنها دست خدا بسته نیست، بلکه دودست خدا باز است؛ یعنی خداست که خدایی می‌کند. پس چرا ما در مشکلات دست او را باز نمی‌گذاریم؟ باور کنیم خدا می‌تواند کاری را که آخر انجام می‌دهد، اول هم انجام دهد. او کار خودش را می‌کند، درست مانند همان‌که با حضرت داوود کرد[10]، پس چرا نمی‌گذاریم کارش را از همان ابتدا انجام دهد؟ فقط لازم است به او توکل کنیم. البته اگر او نخواهد، با هزاران روش و ترفند هم پیش رویم، به آنچه می‌خواهیم نمی‌رسیم. وقتی بیمار می‌شويم اگر امیدمان به فلان دارو یا دکتر باشد، خدا را گم می‌کنیم. البته نمی‌گوییم دارو نخوریم، منظورمان این است که خدا را در داروها، در پزشک‌، در زندگی، در درآمد و... گم نکنیم. اگر امروز بصرمان را حدید نکنیم[11] فردا نمی‌توانیم حکومت حضرت را تحمل کنیم.

«امام در ادامۀ تفسیر آيه می‌فرماید: "فَلَمَّا حَطُّوا رِحَالَهُمْ وَ اطْمَأَنُّوا بِهَا قَالَ لَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مُوتُوا جَمِيعاً فَمَاتُوا مِنْ سَاعَتِهِمْ وَ صَارُوا رَمِيماً"

و چون بارهاى خود را بر زمين نهادند و در آن آرميدند خداوند عزوجل به همۀ آن‌ها فرمود: همه بميريد و همه مردند و گوشت و پوستشان از بین رفت و كالبد استخوانى آن‌ها پديدار شد.

سپس پيامبرى از پيغمبران بنی‌اسرائیل به نام حزقيل بر آن‌ها گذر كرد و چون چشمش به آن استخوان‏ها افتاد گريست و اشكش سرازير شد و گفت: «پروردگارا اگر بخواهى هم‌اكنون آن‌ها را زنده كن چنان‌که آن‌ها را ميراندى تا بلادت را آباد كنند و از بنده‏هايت بزايند و تو را با ديگر آفريده‏هايت بپرستند.» خدا به او وحى كرد: «آيا تو دوست دارى كه آن‌ها زنده شوند؟» فرمود: «آرى پروردگارم خواهش دارم آن‌ها را زنده گردانى.» خداوند عزوجل به او وحى فرستاد: چنين و چنان بگو و او ذكرى را كه خدا به او ياد داد گفت.

امام باقر(علیه‌السلام) فرمود: «آن ذکر اسم اعظم بود.» و چون حزقيل آن كلام را بر زبان آورد، نگاهى به استخوان‌ها كرد كه به‌سوی یکدیگر پرواز کردند و همه زنده شدند و به يكديگر نگاه می‌کردند و تسبيح خدا را مى‏گفتند و تکبیر و تهلیل مى‏گفتند. حزقيل در اين هنگام گفت: «من گواهم كه خدا به هر چيزى تواناست.»[12]

در آيۀ دیگر سورۀ بقره، خداوند می‌فرماید: "أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى‏ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى‏ حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ"[13]

يا چون آن‌کس كه به شهرى كه بام‌هایش يكسر فروریخته بود، عبور كرد؛ [و با خود مى‏گفت]: «چگونه خداوند، [اهلِ‏] اين [ويرانكده‏] را پس از مرگشان زنده مى‏كند؟» پس خداوند، او را [به مدت‏] صدسال ميراند. آنگاه او را برانگيخت، [و به او] گفت: «چقدر درنگ كردى؟» گفت: «یک روز يا پاره‏اى از روز را درنگ كردم.» گفت: «[نه‏] بلكه صدسال درنگ كردى، به خوراک و نوشيدنىِ خود بنگر [كه طعم و رنگِ آن‏] تغيير نكرده است و به درازگوش خود نگاه كن [كه چگونه متلاشى شده است. اين ماجرا براى آن است كه هم به تو پاسخ گوييم‏] و هم تو را [در مورد معاد] نشانه‏اى براى مردم قرار دهيم؛ و به [اين‏] استخوان‌ها بنگر، چگونه آن‌ها را برداشته به هم پيوند مى‏دهيم؛ سپس گوشت بر آن مى‏پوشانيم.» پس هنگامی‌که [چگونگىِ زنده ساختن مرده‏] براى او آشكار شد، گفت: «[اكنون‏] مى‏دانم كه خداوند بر هر چيزى تواناست.»

متأسفانه بزرگان ما همۀ این آیات را به قیامت ارتباط می‌دهند؛ درصورتی‌که اصلاً ربطی به قیامت ندارند. زنده شدن قیامت زنده شدنی دیگر است و با رجعت فرق دارد. به فرمایش امام رضا(علیه‌السلام) رجعت نشانۀ قدرت الهی است.

 

 


[1] - سورۀ بقره، آيۀ 73.

[2] - عيون أخبار الرضا (عليه‌السلام)، ترجمه آقا نجفى، ج‏1، ص: 253.

[3] - سورۀ بقره، آيۀ 243.

-[4] اعتقادات الإمامية (للصدوق)، ص60.

-[5] اعتقادات الإمامية (للصدوق)، ص60.

-[6] اعتقادات الإمامية (للصدوق)، ص60.

-[7] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏8، ص198.

[8] - سوره مائده، آیۀ 64: "وَ قالَتِ‏ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ‏ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ ..."؛ و يهود گفتند: دست خدا بسته است. دست‌هاى خودشان بسته باد؛ و به [سزاى] آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند. بلكه هر دو دست او گشاده است.

-[9] سوره مائده، آیۀ 64.

-[10] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏75، ص259: "‏ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى دَاوُدَ ع يَا دَاوُدُ تُرِيدُ وَ أُرِيدُ فَإِنِ اكْتَفَيْتَ بِمَا أُرِيدُ مِمَّا تُرِيدُ كَفَيْتُكَ مَا تُرِيدُ وَ إِنْ أَبَيْتَ إِلَّا مَا تُرِيدُ أَتْعَبْتُكَ فِيمَا تُرِيدُ وَ كَانَ مَا أُرِيدُ."؛ خداوند به داود وحى كرد كه يا داود تو اراده می‌كنى من هم‏ اراده می‌كنم اگر تو اكتفا به ارادۀ من كنى خواست و اراده تو را نيز برمی‌آورم و اگر جز ارادۀ خود را نخواهى، در راه به دست آوردن خواست خود تو را به رنج می‌اندازم و آنچه من اراده كرده‏ام، خواهد شد.

-[11] سوره ق، آیۀ 22: "لَقَدْ كُنْتَ فی‏ غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ"؛ [به او مى‏گويند]: «واقعاً كه از اين [حال‏] سخت در غفلت بودى. [ولى‏] ما پرده‏ات را [از جلوى چشمانت‏] برداشتيم و ديده‏ات امروز تيز است.»

-[12] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏8، صص198-199.

-[13] سورۀ بقره، آیۀ 259.

 



نظرات کاربران

//