راز جمال و جلال

 

راز جمال و جلال

در ادامۀ بحث «مقدمۀ رجعت» (جلسۀ 2، 21 شعبان 1444) به تبیین موضوع «راز جمال و جلال» می‌پردازیم.

برای آگاهی و موعظه گرفتن، وارد سورۀ هود شدیم تا همگام با انبیائی که کیفیت سیرشان در مسیر انتظار و ظهور غایت خلقت، در این سوره بیان شده است، سیر و سفری در درون داشته باشیم و بتوانیم در میدان ابتلا، احسن عمل را پیدا کنیم.

گفتیم انسان در سیر نزول، از وحدت به کثرت آمده و با سیر صعود، ابتلای او برای رجوع به وحدت آغاز شده است. اما احسن عمل در این میدان، صرفاً فعل درست نیست؛ بلکه بینش و نگاهی است که می‌بیند در عین اینکه در عالم کثرت است، با ابتلا به عالم وحدت برمی‌گردد.

البته منظور از برگشت از کثرت به وحدت، این نیست که نخوریم و نخوابیم و زندگی نکنیم یا خود را کر و کور کنیم و بدنمان را از بین ببریم؛ بلکه این برگشت، در نگاه و قلب اتفاق می‌افتد.

ما به‌هرحال به طور تکوینی به وحدت برمی‌گردیم؛ زیرا سیر کثرت، خودش رو به وحدت می‌رود، مثل خورشیدی که طلوع کرده و در غروب، شعاع‌هایش را جمع می‌کند. چنان‌که می‌بینیم جسم از میان‌سالی رو به افول می‌رود و تمام ضعف‌ها، ناتوانی‌ها و دردهای پیری، ناشی از همین جمع کثرات به سوی وحدت است.

وظیفۀ ما چیست؟ اینکه ببینیم این چشم و گوش و پا و... همان‌ها هستند که عمری با ما بوده‌اند و ما پنداشته‌ایم: «من هستم که می‌بینم، گوش من می‌شنود، پایم راه می‌رود و...»؛ اما امروز با ضعف و سستی‌شان نشان می‌دهند هیچ‌کدام نبوده‌اند و آنچه به تمام این‌ها قدرت می‌داده، وجود واحد و «منِ» ثابت ما بوده که جز ظهور حق نیست.

تا اینجا کثرات با ما بودند و ما نسبت به آن‌ها و متناسب با آن‌ها وظیفه داشتیم؛ اما حالا که از دست رفته‌اند، باید بدون ناراحتی و فشار، با این خواص زندگی کنیم. بدانیم قرار نیست بدن ما همیشه جوان و سالم بماند و از پسِ هر کار برآید. ما همان‌طور که جوانی داریم، پیری هم داریم؛ پس قبول کنیم که پیری، همین است و یادمان باشد، اگرچه بدنمان از بین می‌رود، وجود واحدمان باقی است و همچنان تا ابد سیر می‌کند.

ما باید از این سیر تکوینی بدن، درس بگیریم و در سیر تشریعی، در مسیر احسن عمل پیش رویم؛ یعنی تعلقاتی را که یک عمر از همین کثرات، در قلبمان جای گرفته و عرش خدا را اشغال کرده و در خفا برده، بیرون بریزیم و مثل این کثرات، ما نیز نگاهمان را به وحدت برگردانیم و همّ خود را واحد کنیم.

البته وظیفه سر جای خود؛ مراقبت و درمان مناسب، لازم است. اما نباید غصه بخوریم که مثلاً چرا دیگر نمی‌توانیم روزی چند ساعت پیاده‌روی کنیم؛ یا حسرت نکشیم که چرا پوست و مویمان مثل قبل، سالم و زیبا نیست؛ یا به هر قیمتی نخواهیم جوان بمانیم و با طبیعتِ بدنمان مقابله کنیم! این‌ها همه ناشی از نگاه دنیامداری و اومانیستی است.

خداوند در آیات 9 و 10 سورۀ هود می‌فرماید:

"وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ. وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ."

هرآینه اگر رحمتی از خود به انسان بچشانیم، سپس آن را بگیریم، ناامید می‌شود و کفران می‌کند. و اگر بعد از سختی و فشاری که به او رسیده، نعمتی به او بچشانیم، می‌گوید: «بدی‌ها از من رفع شد!» سرخوشی می‌کند و فخر می‌فروشد.

عالم کثرت، عین تضاد است و احسن عمل در این عالم، نگاه و بینش درست به هستی است. نگاه درست، این است که دنیا اگر ثروت دارد، فقر هم دارد و اگر سلامتی هست، بیماری هم هست و اگر روزی جوانیم، روزی هم پیر می‌شویم. کار ما این است که در تمام تضادها، صفات نفس و تدبیر خود را کنار بزنیم و بگذاریم تدبیر و صفات خدا ظهور کند. حال ببینید در قلب خود چه انباشته‌ایم و بینشمان از حقیقت هستی و سیر آن چقدر دور افتاده است.

نگاه ما در دنیا باید اخروی باشد. در نگاه اخروی، همه چیز سر جای خودش است. ما هم بُعد وحدتمان را با اسباب و وسایل عالم کثرت، محجوب نمی‌کنیم؛ چون می‌دانیم کثرت هرچه بالا و پایین شود، وحدت به قوّت خود باقی است؛ پس به جای اسباب و علل و توجه به بود و نبود آن‌ها، به آن «منِ» واحد می‌پردازیم.

اما در نگاه دنیوی، وجود واحدمان را فراموش می‌کنیم و خود را وابسته به کثرات می‌بینیم؛ درنتیجه با از دست رفتن آن‌ها ناامید می‌شویم. و این است دلیل بداخلاقی و افسردگی بسیاری از پیران و رواج بیماری آلزایمر در آن‌ها؛ همچنین دلیل درمانده شدن در مشکلات اقتصادی و سایر نقص‌هایی که در عالم کثرت پیش می‌آید.

نگاه درست این است که منع و عطا، دادن و گرفتن، سلامت و بیماری، فقر و ثروت، جوانی و پیری، همه را از خدا ببینیم؛ که یا جلوۀ وحدتش است، یا جلوۀ کثرتش. وگرنه هریک از این جلوات را تنها و جدا از خدا ببینیم، یا مأیوس می‌شویم و عقب می‌کشیم یا فخر می‌فروشیم و طغیان می‌کنیم.

وقتی در نعمتیم، باید منعم را ببینیم و نعمت را ظهور او بدانیم تا قلبمان شاکر شود و وظیفه‌مان را نسبت به آن نعمت انجام دهیم. مثلاً وقتی چشممان سالم است، حواسمان باشد که قوّۀ بصیریت از خداست و درواقع اسم «هو البصیر» می‌بیند؛ اما او به ما اذن داده این دیدن را درک کنیم و لذتش را ببریم. پس دنبال این باشیم که خدا چه می‌خواهد و این نعمت را همان‌طور که او خواسته، مصرف کنیم. سمع، تکلّم، قدرت و سایر قوای ما نیز ظهور اسماء اوست.

این همان است که حضرت علی(علیه‌السلام) در حکمت 13 نهج‌البلاغه می‌فرماید:

"إِذَا وَصَلَتْ إِلَيْكُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ، فَلَا تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّكْرِ."

هنگامی که آثار نعمت‌ها به شما رسید، با نا سپاسی، تداوم آن را قطع نکنید.

با این نگاه، در تمام قوای خود و در تمام کثرات، او را می‌شناسیم و لذت حضور او در ظهور اسمائش را می‌بریم، نه لذتِ دیدن با دو چشم، یا لذت گوش یا لذت پا و... را. وقتی هم نعمت از ما سلب شد، با علم به اینکه از اول مال ما نبود، به صاحب نعمت تکیه و اعتماد می‌کنیم و حال که او تکلیف بندگی در کثرت را از دوش ما برداشته، با توکل، آرام می‌گیریم و بدون تأسف، شاکرانه صبر می‌نماییم تا بتوانیم او را در وحدت بیابیم و بفهمیم در شرایط جدید از ما چه می‌خواهد.

مثلاً تا پایمان سالم است، باید خدا را ایستاده عبادت کنیم؛ اما آنجا که از پا افتادیم، وظیفه‌مان این است که نشسته نماز بخوانیم. وقتی قلبمان سر جایش است و حضور خدا را می‌یابد، ایستاده و نشسته چه فرقی می‌کند؟

وقتی ببینیم که او در تمام شرایط، حاضر و ناظر است و بر احوال درون و بیرون ما، بهتر از خودمان آگاهی و إشراف دارد، دیگر نه در دادن‌ها سرمست می‌شویم و خود را گم می‌کنیم، نه در گرفتن‌ها دل‌سرد می‌شویم و خود را می‌بازیم.

این روند، همان صبر و عمل صالح است که در آیۀ بعدی سورۀ هود، شرط نجات معرفی شده است:

"إِلاَّ الَّذينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبيرٌ."

مگر کسانی که صبر کردند و عمل صالح انجام دادند؛ برای آنان مغفرت و اجری بزرگ است.

این آیه، قاعدۀ کلی احسن عمل در میدان ابتلا را تبیین می‌کند: اینکه هم جمال و هم جلال را از حق ببینیم و بفهمیم ما در عالم کثرت برای رسیدن به وحدت، ناگزیریم که در میادین گوناگون جمال و جلال قرار گیریم؛ ازاین‌رو آنچه برایمان اتفاق می‌افتد، حتی اگر فقر، بیماری، مظلومیت و... باشد، خارج از حیطۀ وحدت نیست و به مصلحتمان است.

پس در همۀ این میادین، سهم خود را بگیریم و به جای اینکه گردن این و آن بیندازیم و بگوییم: فلانی کرد، یا خود را مقصّر بدانیم و بگوییم: من کردم، بدانیم این اتفاق که در عالم کثرت برای ما افتاده، برای این است که بتوانیم نور وحدت را در درونمان پیدا کنیم. آن‌وقت قلبمان مثل آیینه، زلال می‌شود و لکه‌ها و آلودگی‌هایمان را نشانمان می‌دهد. می‌بینیم در بطن تمام این تضادها و اتفاقات، خدای واحد حاکم است که می‌خواهد ما را از کثرت به وحدت برساند.

به طور کلی مسئله این است که صفات نفسانی ما در هیچ زمینه‌ای ظهور نکند، نه در جمال و نه در جلال؛ بلکه همواره صفات خدا جاری شود و انعکاس این امر در ما، همان عمل به وظیفه است که هم در درون (فطرت) و هم در بیرون (شریعت) برایمان روشن شده است. باید بدانیم ما برای وظیفه آمده‌ایم و هیچ کار دیگری نداریم؛ عبودیت هم جز انجام وظیفه در هر میدان نیست.

البته اهل وظیفه که تمام داده‌های خدا را در مسیر ظهور اسمائش به کار می‌گیرند و به جای جنگ با خود یا کثرات، در جهنم زندان زلیخا، بهشت قصرِ عزیز مصر را خلق می‌کنند، همواره از سوی کثرت‌گرایان، مورد آزار و تمسخر قرار می‌گیرند و مستضعف می‌شوند:

"فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى‏ إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّما أَنْتَ نَذيرٌ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَكيلٌ."[1]

پس نزدیک است که بعضی از آنچه را به تو وحی شده، واگذاری و سینه‌ات تنگ شود از اینکه می‌گویند: «کاش بر او گنجی نازل می‌شد یا با او فرشته‌ای می‌آمد!» همانا تو فقط بیم‌دهنده‌ای و خدا بر همه چیز، وکیل است.

ظاهربینان که کثرت را بی وحدت و ناسوت را بی ملکوت می‌بینند، یعنی غرق در توهّم و حیوانیت‌اند و عاقلانه زندگی نمی‌کنند، توقع دارند پیامبراکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) به عنوان انسانی برجسته، کمالات کثرتی و ظاهری داشته باشد؛ چه در ماده (گنج) و چه در معنا (مَلک). اما این امر، قلب او را تحت فشار قرار می‌دهد که آن‌ها نه خود و نه خدایشان را درک نمی‌کنند و او نمی‌تواند دستشان را بگیرد و آیات الهی را به جانشان بنشاند.

مثل اینکه حتی در انسان‌های عادی، وقتی سخنگو ببیند مستمع، در باغ سخنش نیست و مقصود کلامش را درک نمی‌کند، هم قلبش قبض می‌گیرد و هم زبانش بسته می‌شود. پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) هم وقتی می‌بیند مردم، باب قلبشان را به نور وحی بسته‌اند، قلبش نسبت به آن‌ها ضیق می‌گیرد؛ نه اینکه از دستشان ناراحت شود که چرا حرف او را گوش نمی‌دهند؛ بلکه چون استعدادها آمادۀ دریافت حق نیستند، باب فیضش بر آن‌ها بسته می‌شود.

اینجاست که خداوند به پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: تو فقط انذارکننده‌ای و باید پرده از حقیقت برداری؛ پس کار خود را بکن و وحی را برسان و بدان که خدا مراقب همه چیز هست.

"مَنْ كانَ يُريدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فيها وَ هُمْ فيها لايُبْخَسُونَ. أُولئِكَ الَّذينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ."

هرکس حیات دنیا و زینت آن را اراده کند، اعمالشان را کامل به آن‌ها می‌دهیم و چیزی کم نمی‌گذاریم. اما در آخرت، بهره‌ای جز آتش ندارند و آنچه کرده‌اند، بر باد می‌رود و اعمالشان باطل می‌شود.

این آیات، اصالت نیت را روشن می‌کند؛ که وقتی نیت انسان دنیاست، هر عملی داشته باشد حتی عمل اخروی، نتیجۀ دنیوی می‌دهد و به جای عالم وحدت، به کثرت نزدیکش می‌کند. یعنی راه نفسش در به دست آوردن حظوظ اخروی بسته می‌شود و به آتش می‌رسد؛ اگرچه نصیب دنیا دارد، آن هم نه هرچه می‌خواهد، بلکه به قدر اعمالش.  

"وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى‏ رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذينَ كَذَبُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمينَ. الَّذينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ."[2]

و چه کسی ظالم‌تر است از آن‌که بر خدا افترای دروغ می‌بندد؟ آن‌ها بر پروردگارشان عرضه می‌شوند و شاهدان می‌گویند: «این‌ها کسانی‌اند که بر پروردگارشان دروغ بستند.» لعنت خدا بر ظالمان! کسانی که [مردم را] از راه خدا بازمی‌دارند و آن را کج و معوج نشان می‌دهند؛ آن‌ها به آخرت، کافرند.

منظور از این ظلم فقط ظلم در فعل نیست؛ افترا بستن به خداست. یعنی می‌داند خدا او را خلق کرده و به او چشم و گوش داده، اما فکر می‌کند دیگر خودش است که می‌بیند و می‌شنود؛ می‌داند خدا به او خانه داده، اما حالا خود را مالک می‌بیند؛ می‌داند خدا خواسته، اما می‌گوید فلانی باعث شد و... . این افتراها فقط ذهنیت است و واقعیت ندارد. اما موجب می‌شود دردها، گرفتاری‌ها و جلال‌ها، وجود او را محجوب کنند تا نتواند استعداد توحیدی خود را ظهور دهد.

خیلی‌ها همین گونه برای خود می‌بُرند و می‌دوزند! مثلاً توفیقی داشته‌اند و آن را از دست داده‌اند. اما به جای اینکه برگردند و ببینند وحدت را کجای این کثرت گم کرده‌اند و آن را پیدا کنند، خودشان به خودشان جلال می‌کنند! مثلاً می‌پندارند این سلب توفیق، مجازاتی است که خدا برای تنبیه و تلافیِ خطایی که کرده‌اند، برایشان در نظر گرفته؛ حالا هم دنبال این هستند که خودشان کاری کنند تا خطایشان جبران شود و لایق جمال الهی گردند!

اما معلوم است با این نگاه، وقتی هم در جمال قرار گیرند، آن را پاداش خوبیِ خود می‌بینند. حال آنکه تمام جمال‌ها و جلال‌ها برای این است که خود را از میان بردارند و به خدا نظر کنند که هم در جمال و هم در جلال، عین حضور و دستگیری است؛ پس بر او توکّل نمایند و ببینند در هر میدان می‌خواهد آن‌ها را از چه کثرتی عبور دهد.

محال است کسی حقیقتاً توکل کند و مرحله‌ای از حیات برتر را به دست نیاورد، یعنی از حیات دانی به حیات عالی زنده نشود. اگر حواسش به خدا باشد، خدا در همه حال، او را به سوی خود می‌کشاند و بالا می‌برد. برعکس اگر خود را ببیند و بخواهد با داده‌های خدا خودش برنامه‌ریزی کند، همۀ تلاش و عملش بی‌اثر می‌شود.

به فرمایش قرآن‌کریم در آیۀ 25 سورۀ هود:

"مَثَلُ الْفَريقَيْنِ كَالْأَعْمى‏ وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصيرِ وَ السَّميعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً أَ فَلا تَذَكَّرُونَ."

مثَل این دو گروه، مانند کور و کر با بینا و شنواست؛ آیا با هم مساوی‌اند؟ آیا متذکر نمی‌شوید؟

هردو، راه خدا را می‌روند، ولی یکی کورکورانه می‌رود. کور، راه راست را هم برود، امکانِ زمین خوردنش خیلی زیاد است؛ اما بینا در راه کج هم بیفتد، راه راست را پیدا می‌کند و می‌رود. او می‌فهمد این راه کج را خدا به منظوری جلوی پایش گذاشته است و دنبال آن منظور می‌گردد؛ نه اینکه به راه کج ادامه دهد یا اصلاً از حرکت بایستد. وگرنه درونش تنگ و بسته می‌شود و همه چیز، او را بالا و پایین می‌کند و به نگرانی و اضطراب می‌اندازد.

 


[1]- سورۀ هود، آیۀ 10.

[2]- سورۀ هود، آیات 18 و 19.

 



نظرات کاربران

//