دعای 46 صحیفۀ سجادیه

دعای 46 صحیفۀ سجادیه

 

در ادامۀ بحث «رجعت» (جلسۀ 29، 2 شوّال 1444) به تبیین «دعای 46 صحیفۀ سجادیه» می‌پردازیم.

ضیافت الهی به پایان رسید و وقتِ آن است که از سر این خوان پرنعمت برخیزیم. آخرین وعدۀ این سفره و عصارۀ تمام روزی‌های یک‌ماهۀ آن، در دعای عید سعید فطر آمده و ما می‌توانیم با بهره‌هایی که از این دعا می‌گیریم، مَرکب حرکت خود در ماه شوّال را بشناسیم و براساس آن حرکت کنیم.

در دعای 46 صحیفۀ سجادیه برای روز عیدفطر آمده است:

"يَا مَنْ يَرْحَمُ مَنْ لَايَرْحَمُهُ الْعِبَادُ."

ای کسی که رحم می‌کند به کسی که بندگان به او رحم ندارند.

این عبارت نشان می‌دهد حتی آنجا که بندگان به انسان رحم نمی‌کنند، او مشمول رحمت الهی است. یعنی برای سالکی که در حرکت وجودی است، در رحم نکردن بندگان نیز رحمتی نهفته است. اما چرا چنین است؟

تا انسان بفهمد رحم‌کننده‌ای جز خدا وجود ندارد و کسی جز او نمی‌تواند رحم کند؛ چون احدی جز خدا وجود ندارد و همه، ظهور او هستند. پس حتی آنجا که به نظر می‌رسد دیگری به انسان رحم می‌کند، درواقع او رحم نکرده؛ بلکه اگر حقیقتاً رحمت باشد، رحمت خداست که از آن طریق جاری شده است.

"وَ يَا مَنْ يَقْبَلُ مَنْ لَاتَقْبَلُهُ الْبِلَادُ."

ای کسی که می‌پذیرد کسی را که سرزمین‌ها او را قبول نمی‌کنند.

اینجا هم روشن می‌شود که اقبال و پذیرش، مختص خداست. اما شرط درک این حقیقت یعنی شرط بهره‌مندی از اقبال خدا، این است که انسان ببیند هیچ اقبالی از غیر خدا نیست و از پشت کردن یا رو کردن هیچ‌کس و هیچ‌چیز منفعل نشود؛ اگرچه ظاهراً دیگران به او رو کنند و به نظر رسد که در ممالک زمینی یا عوالم وجودی پذیرفته شده است.

اما آن‌که تحت تأثیر ناسوت است و به اقبال و ادبار آن توجه دارد، اقبال خدا را درک نمی‌کند؛ بلکه غرق در توهّم خویش است، زیرا گفتیم احدی جز خدا نیست و هر اثری را از غیر او ببینیم، توهّم است.

درواقع این‌ها دو روی یک سکّه‌اند؛ کسی که تحت جاذبۀ رحمت کاذب و اقبال توهّمی باشد، رحمت و اقبال صادق را دریافت نمی‌کند و کسی که از جاذبۀ کاذب جدا شود، حتماً تحت جاذبۀ صادقش قرار می‌گیرد. حالت سوم ندارد.

"وَ يَا مَنْ لَايَحْتَقِرُ أَهْلَ الْحَاجَةِ إِلَيْهِ."

ای کسی که نیازمندان به خود را تحقیر نمی‌کند.

خداوند هریک از بندگان را در رتبۀ خودش حرکت می‌دهد و هیچ‌یک از مراتب وجود را کوچک نمی‌شمارد که به آن، کم‌محلّی کند. ما نیز بندگان اوییم و باید بکوشیم شبیهش شویم. پس در هر شأن و جایگاهی قرار داریم، کسانی را که تحت مدیریت و سرپرستی ما هستند و به نوعی به ما نیاز دارند، تحقیر نکنیم. بپذیریم که هرکس در حدّ توان خود، کارش را انجام می‌دهد و این‌قدر کاستی‌ها را نبینیم. بدانیم همه در حال رشدند و این‌ها اقتضای رشد و حرکت است. پس وظیفه‌مان را نسبت به آن‌ها انجام دهیم و هرچه هم روی اعصابمان رفتند، در درون، آن‌ها را کوچک نبینیم.

"وَ يَا مَنْ لَايُخَيِّبُ الْمُلِحِّينَ عَلَيْهِ."

ای کسی که اصرارکنندگان بر درگاه خویش را ناامید نمی‌سازد.

الحاح، اوج پافشاری در اظهار نیاز است. کسی به این مرحله می‌رسد که نیاز خود را به‌خوبی درک کرده و دیگر رودربایستی ندارد. غنی محض را نیز شناخته و برای رفع نیازش راهی جز رجوع به او نمی‌بیند. پس برای آن چیزی که وجودش می‌طلبد، دست و پا می‌زند.

البته می‌داند خدا برای رسیدن به هر طلبی، راه گذاشته و راهش انجام وظیفه است؛ اما توان هر وظیفه‌ای را هم ندارد. این را هم می‌داند که اینجا جای ادب نیست و اگر به بهانۀ ادب، نیازش را مخفی کند، بعد پشیمان می‌شود که چرا این فیض را از دست داده است! حتی چه‌بسا دچار نفاق گردد و دیگر صداقت با خود را نیز از دست بدهد. پس با هر سختی و فشاری هست، نیازش را ابراز می‌کند و خسته هم نمی‌شود؛ وگرنه وجودش تشنه می‌ماند و ناامید می‌گردد.

"وَ يَا مَنْ لَايَجْبَهُ بِالرَّدِّ أَهْلَ الدَّالَّةِ عَلَيْهِ، وَ يَا مَنْ يَجْتَبِي صَغِيرَ مَا يُتْحَفُ بِهِ، وَ يَشْكُرُ يَسِيرَ مَا يُعْمَلُ لَهُ، وَ يَا مَنْ يَشْكُرُ عَلَى الْقَلِيلِ وَ يُجَازِي بِالْجَلِيلِ."

ای کسی که بر پیشانیِ توقع‌داران، دست رد نمی‌زند؛ هدیۀ کوچکی را که به او پیشکش شود، برمی‌گزیند، عمل کوچکی را که برای او باشد، سپاس می‌گزارد و برای کم، تشکر می‌کند و پاداش باشکوه می‌دهد.

خدا کمترین‌ها را می‌پذیرد، اما به این شرط که برای او باشد، نه برای دیگری. درواقع آنچه برای خدا باشد، اصلاً کوچک نیست[1]؛ چون خدا کوچک نیست. اگر طاعت او را کم بشماریم، او و امر او را کم شمرده‌ایم؛ و همین موجب می‌شود آنجا که شرایط سخت شد، شل شویم و در طاعتش کم بگذاریم.

اینجاست که حضرت علی(علیه‌السلام) عرضه می‌دارد:

"إِلَهِي كَفَى بِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفَى بِي فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِي رَبّاً."[2]

در عزّت من همین بس که بندۀ تو باشم و فخرم همین که تو پروردگارم باشی.

اما از کجا بفهمیم کارمان برای خداست؟ از اینکه می‌دانیم اگر امر او نبود، این کار را انجام نمی‌دادیم و کیفیتش نیز طبق حکم خداست، نه برای دلایل دیگر یا ریا و خودنمایی؛ خالصانه است و طمع پاداش هم نداریم. خدا چنین عملی را بزرگ می‌شمارد؛ حتی اگر اندک باشد و هنوز خالص و کامل نشده و کلی پیرایه داشته باشد.

از کجا بفهمیم او کمِ ما را پذیرفته و پاداش زیاد داده است؟ از آنجا که می‌بینیم ما را در عالم خود نگه می‌دارد، کمک و دستگیری‌اش را ادامه می‌دهد و همان اندک را آن‌قدر رشد می‌دهد تا به رتبۀ بالاتر برسیم و عملمان کامل‌تر شود.

برعکس وقتی ما عمل را از آن جهت که کار ماست و زحمت کشیده‌ایم، بزرگ ببینیم، درواقع عملمان برای خدا نبوده و کار کوچکی بوده که تشکر و جزای خاصی ندارد.

"وَ يَا مَنْ يَدْنُو إِلَى مَنْ دَنَا مِنْهُ، وَ يَا مَنْ يَدْعُو إِلَى نَفْسِهِ مَنْ أَدْبَرَ عَنْهُ."

ای کسی که نزدیک است به آن‌که به او نزدیک شود و به سوی خود می‌خواند کسی را که به او پشت کرده است.

بارها دیده‌ایم وقتی به او متوسّل می‌شویم و با درک عجز و نیاز به سویش می‌رویم، وجودمان را وسعت می‌دهد؛ و این یعنی به ما نزدیک شده و جوابمان را داده است. اما بدون توسّل و ادراک فقر، نزدیکی هم حاصل نمی‌شود.

البته خدا چنان عظمتی دارد که حتی کسانی را هم که به او پشت کنند و بخواهند از او دور شوند، به سوی خود دعوت می‌کند؛ با اینکه هیچ نیازی ندارد. دیگر ببینید با آن‌که خودش بخواهد نزدیک شود، چه می‌کند.

"وَ يَا مَنْ لَايُغَيِّرُ النِّعْمَةَ وَ لَايُبَادِرُ بِالنَّقِمَةِ، وَ يَا مَنْ يُثْمِرُ الْحَسَنَةَ حَتَّى يُنْمِيَهَا، وَ يَتَجَاوَزُ عَنِ السَّيِّئَةِ حَتَّى يُعَفِّيَهَا."

ای کسی که نقمت را تغییر نمی‌دهد و در نقمت، شتاب نمی‌ورزد؛ نیکی را به ثمر می‌رساند تا رشد کند و از بدی می‌گذرد تا محو شود.

خداوند نعمت وجود را به همگان داده و این نعمت را هیچ‌گاه از هیچ‌کس نمی‌گیرد؛ حتی اگر بندگان، مرتکب گناه شوند. آنجا که به نظر می‌رسد نعمت تغییر کرده یا سلب شده، درواقع به دلیل ناسپاسی بنده، طریق مصرف آن عوض شده است. وگرنه کسی که وجود خود را به دست خدا بسپارد، خدا مربّی او می‌شود و حسناتش را مدیریت می‌کند، تا وقتی که همچون یک بذر ارزشمند به بار بنشیند و مُثمر ثمر شود؛ آفات و سیّئاتش را نیز پاک می‌کند.

"انْصَرَفَتِ الْآمَالُ دُونَ مَدَى كَرَمِكَ بِالْحَاجَاتِ، وَ امْتَلَأَتْ بِفَيْضِ جُودِكَ أَوْعِيَةُ الطَّلِبَاتِ، وَ تَفَسَّخَتْ دُونَ بُلُوغِ نَعْتِكَ الصِّفَاتُ."

آرزوها پیش از آنکه به نهایتِ کَرمت برسند، برآورده می‌شوند و ظرف طلب‌ها به فیض جودت پر می‌گردند؛ و صفات پیش از آنکه به کُنه وصفت بار یابند، از هم گسیخته می‌شوند.

"فَلَكَ الْعُلُوُّ الْأَعْلَى فَوْقَ كُلِّ عَالٍ، وَ الْجَلَالُ الْأَمْجَدُ فَوْقَ كُلِّ جَلَالٍ؛ كُلُّ جَلِيلٍ عِنْدَكَ صَغِيرٌ، وَ كُلُّ شَرِيفٍ فِي جَنْبِ شَرَفِكَ حَقِيرٌ."

پس برتریِ تو فوق هر عالی است و جلال و شکوهت فوق هر جلال؛ هر صاحب‌جلالی نزد تو کوچک است و هر باشرافتی نزد شرف تو حقیر.

این بیان بزرگیِ خدا، نشانِ آن است که اگر او با ما چنین رفتار کرده، یعنی ما را ناامید نساخته، طلبمان را عطا نموده، کمِمان را پذیرفته، پاداش بسیار داده، از کاستی‌هایمان گذشته، در مجازات بدی‌مان شتاب نکرده و...، نه برای این بوده که ما بزرگ هستیم و کار بزرگی کرده‌ایم؛ بلکه همه از بزرگیِ اوست و او در شأن خود با ما برخورد کرده است.

کلیدش چیست؟ اینکه کار، برای او باشد؛ هرچند کوچک و هرچند ناقص و آلوده به خطا.

"خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَى غَيْرِكَ، وَ خَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلَّا لَكَ، وَ ضَاعَ الْمُلِمُّونَ إِلَّا بِكَ، وَ أَجْدَبَ الْمُنْتَجِعُونَ إِلَّا مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَكَ."

هرکس بر غیر تو وارد شد، ناامید گشت و هرکس جز به تو رو آورد، زیان کرد؛ هرکس غیر تو را خواست، به تباهی رسید و هرکس جز فضل تو جویید، دست خالی ماند.

چرا؟ چون هرچه هست، از اوست و ما در هر میدانی با او روبه‌روییم؛ پس اگر او را نبینیم، ناامید می‌شویم، چون کسی غیر از او نیست. اما اگر بدانیم خدا را می‌خواهیم و گرچه هنوز به این بلوغ نرسیده‌ایم و استحقاق نداریم که به عالمش وارد شویم، راه دیگری هم نداریم و نمی‌توانیم از این آستان برگردیم - چون هرچه خوبی هست، همین جاست- می‌مانیم و در طلبمان پای می‌فشریم؛ از همه، دل می‌کَنیم و حتی از عمل خود، قطع امید می‌کنیم.

اینجاست که خدا امیدمان می‌شود و در به رویمان می‌گشاید. البته نه برای اینکه توشۀ درخوری به درگاهش برده‌ایم؛ که هرچه از خیرات و اعمال خود نزد او ببریم، همه به توفیق خودش بوده است. درواقع او با فضلش با ما برخورد می‌کند؛ آن هم چون بر درِ خودش رفته‌ایم، نه جای دیگر. از هرکس دیگر هم بهره‌ای بخواهیم و بگیریم، باز فضل اوست و او داده؛ اما اگر این را در نظر نگیریم و فضل را از او نبینیم، آن را ضایع کرده‌ایم، گویی اصلاً نگرفته‌ایم.

"بَابُكَ مَفْتُوحٌ لِلرَّاغِبِينَ، وَ جُودُكَ مُبَاحٌ لِلسَّائِلِينَ، وَ إِغَاثَتُكَ قَرِيبَةٌ مِنَ الْمُسْتَغِيثِينَ؛ لَايَخِيبُ مِنْكَ الْآمِلُونَ، وَ لَايَيْأَسُ مِنْ عَطَائِكَ الْمُتَعَرِّضُونَ، وَ لايَشْقَى بِنَقِمَتِكَ الْمُسْتَغْفِرُونَ."

درگاه تو به روی مشتاقان، باز است و جودت برای درخواست‌کنندگان، جاری و دادرسی‌ات به دادخواهان، نزدیک. آرزومندان از تو بی‌بهره نمی‌مانند، روآورندگان از عطایت مأیوس نمی‌شوند و استغفارکنندگان با نقمتت شقی نمی‌گردند.

این یعنی هرکس بخواهد و بلد باشد یاری بطلبد، خدا کمکش می‌کند. البته درِ خدا به روی همگان باز است؛ اما آن‌که رغبت ندارد، اصلاً سراغ این در نمی‌رود تا برایش باز باشد؛ او خدا را نمی‌خواسته و درِ دیگری را می‌زده است. کسی هم که ناامید می‌شود، اصلاً آرزومند نبوده و طلبی نداشته است؛ پس بهره‌ای هم نمی‌برد.

اما نقمت چیست؟ خدا به بندگان، نعمت می‌دهد؛ ولی آنجا که کسی از نعمت درست استفاده نکند و مرتکب خطا شود، باید نتیجۀ کارش را ببیند. این نتیجه، همان نقمت است که اگر بنده در مقابل آن متذکر شود و به درگاه خدا استغفار کند، از راه خطا برمی‌گردد و اهل شقاوت نمی‌شود. اما اگر استغفار نکند، با نقمت به شقاوت می‌رسد.

"رِزْقُكَ مَبْسُوطٌ لِمَنْ عَصَاكَ، وَ حِلْمُكَ مُعْتَرِضٌ لِمَنْ نَاوَاكَ؛ عَادَتُكَ الْإِحْسَانُ إِلَى الْمُسِيئِينَ، وَ سُنَّتُكَ الْإِبْقَاءُ عَلَى الْمُعْتَدِينَ، حَتَّى لَقَدْ غَرَّتْهُمْ أَنَاتُكَ عَنِ الرُّجُوعِ، وَ صَدَّهُمْ إِمْهَالُكَ عَنِ النُّزُوعِ؛ وَ إِنَّمَا تَأَنَّيْتَ بِهِمْ لِيَفِيئُوا إِلَى أَمْرِكَ، وَ أَمْهَلْتَهُمْ ثِقَةً بِدَوَامِ مُلْكِكَ. فَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ السَّعَادَةِ خَتَمْتَ لَهُ بِهَا، وَ مَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الشَّقَاوَةِ خَذَلْتَهُ لَهَا."

روزیِ تو برای گنهکاران گسترده و حلمت دشمنان را دربرمی‌گیرد. روش همیشگی تو، نیکی به بدکاران است و سنّتت شفقت بر متجاوزان؛ تا جایی که مدارایت آنان را از بازگشت غافل می‌کند و مهلتت از کندن از گناه بازشان می‌دارد. حال آنکه تو با آن‌ها مدارا کرده‌ای، تنها برای اینکه به امرت برگردند و مهلتشان داده‌ای، چون به دوام سلطنتت اطمینان داری. پس هرکه اهل سعادت باشد، عاقبتش را سعادت قرار می‌دهی و اهل شقاوت را به خواریِ شقاوت می‌رسانی.

اصلاً حلم خدا یعنی در مجازات آن‌ها شتاب نمی‌کند و بردبار است؛ بلکه اسماء خود نظیر توّاب، عفوّ و غفور را برای همین شرایط قرار داده تا اگر کسانی غلط حرکت کردند، فرصت برگشت داشته باشند. او حتی به این خطاکاران هم روی خوش نشان می‌دهد و احسانشان می‌کند تا به خود آیند و عذری برای تداوم گناه نداشته باشند.

او تا جایی که راه داشته باشد، پای کسانی که از حدود تجاوز کرده‌اند، می‌ماند؛ اما اگر به جای توبه، به فیض خدا مغرور شدند و پای گناه خود ماندند، دیگر امیدی به برگشتشان نیست. خدا همچنان هست و فیضش جاری است؛ اما آنان دیگر بهره‌ای در جهت سعادتشان نمی‌برند.

"كُلُّهُمْ صَائِرُونَ إِلَى حُكْمِكَ، وَ أَمُورُهُمْ آئِلَةٌ إِلَى أَمْرِكَ؛ لَمْ يَهِنْ عَلَى طُولِ مُدَّتِهِمْ سُلْطَانُكَ، وَ لَمْ يَدْحَضْ لِتَرْكِ مُعَاجَلَتِهِمْ بُرْهَانُكَ؛ حُجَّتُكَ قَائِمَةٌ لَاتُدْحَضُ، وَ سُلْطَانُكَ ثَابِتٌ لَايَزُولُ."

همگی به سوی حکم تو در حرکت‌اند و امورشان به امر تو بازمی‌گردد. با طولانی شدن مهلت آن‌ها، سلطنت تو سست نمی‌شود و اینکه [در عذابشان عجله نمی‌کنی]، برهانت را باطل نمی‌کند. حجت تو برپاست و باطل نمی‌شود و سلطنتت ثابت است و از بین نمی‌رود.

همگان در حرکت جوهری و کمالی نفسشان، به سوی خدا می‌روند و به او می‌رسند. وجود همواره حاکم است و از هیچ‌کس و در هیچ شرایطی، جا خالی نمی‌کند؛ "لاَيُمْكِنُ الْفِرَارُ مِنْ حُكُومَتِكَ". هم سعید و هم شقی درنهایت خدا را می‌بینند؛ اینجا محدود و در قالب بودند، اما آنجا از قالب رها می‌شوند و خدا را در جلوۀ کل اسمائش می‌بینند.

این یعنی آثار وجود از هیچ‌کس سلب نمی‌شود و حتی اشقیا نیز علم، درک، سمیعیت و بصیریت و... را دارند؛ که اگر نداشتند، درد عذاب را نمی‌چشند. اما آن‌ها می‌یابند که خود را کر و کور و... کرده‌اند و نمی‌توانند از این اسماء استفاده کنند. مثلاً در اوج کوری می‌دانند بینا هستند و می‌خواهند ببینند، اما نمی‌توانند!

آن‌وقت می‌فهمند این‌همه دارایی و توانایی که در دنیا داشته‌اند، مال آن‌ها نبوده؛ بلکه مال حق بوده و چون این را نپذیرفته‌اند و دل به حق نداده‌اند، دیگر نمی‌توانند از آن‌ها بهره ببرند. پس در اوج کمال و درک بالا، شقاوت را می‌چشند.

سعادتمند هم آنجا می‌یابد قدرت و سمع و بصری که دارد، در حدّ خودش نیست. پس می‌فهمد این‌ها همه از وجود است و در التذاذ وجود غرق می‌شود.

بنابراین هرچه خدا به بندگان مهلت دهد و هرچه در مقابلشان صبر و حلم پیشه کند، چیزی از قدرت و سلطه‌اش کم نمی‌شود. هستی همواره در یدِ قدرت اوست و احدی از این دایره، بیرون نمی‌رود. چنان‌که دیده‌ایم هرچه از خود خسته و بیزار شویم و بخواهیم دیگر نباشیم، امکانش نیست؛ چون او به ما وجود داده و هرگز آن را پس نمی‌گیرد.

یکی دیگر از جلوه‌های سلطنت ثابت الهی، این است که قوانین دنیا و فنا و تضاد آن نیز همیشگی است و کسی نمی‌تواند دنیا را ابدی کند. اگر این را درک کنیم، زندگی برایمان راحت‌تر می‌شود و در هر شرایطی حضور خدا را می‌بینیم. درنتیجه عقیده‌مان محکم‌تر، آرامشمان عمیق‌تر، اخلاقمان کریمانه‌تر و کردارمان نورانی‌تر می‌شود.

"فَالْوَيْلُ الدَّائِمُ لِمَنْ جَنَحَ عَنْكَ، وَ الْخَيْبَةُ الْخَاذِلَةُ لِمَنْ خَابَ مِنْكَ، وَ الشَّقَاءُ الْأَشْقَى لِمَنِ اغْتَرَّ بِكَ. مَا أَكْثَرَ تَصَرُّفَهُ فِي عَذَابِكَ، وَ مَا أَطْوَلَ تَرَدُّدَهُ فِي عِقَابِكَ، وَ مَا أَبْعَدَ غَايَتَهُ مِنَ الْفَرَجِ، وَ مَا أَقْنَطَهُ مِنْ سُهُولَةِ الْمَخْرَجِ؛ عَدْلاً مِنْ قَضَائِكَ لَاتَجُورُ فِيهِ، وَ إِنْصَافاً مِنْ حُكْمِكَ لَاتَحِيفُ عَلَيْهِ."

پس عذاب همیشگی بر کسی که از تو برگردد و خواری و نداری برای کسی که از تو ناامید شود و بدترین بدبختی ازآنِ کسی که به تو مغرور گردد. چه عذاب‌ها خواهد کشید، چه طولانی در عقاب تو خواهد ماند، از فرج و گشایش چه دور خواهد شد و امیدی به رهاییِ آسان از این وضع نخواهد داشت. این‌ها همه براساس قضای عادلانۀ توست که ظلمی در آن نیست و حکم منصفانه‌ات است که ستم بر کسی نمی‌ورزد.

با این‌همه که از فضل و رحمت خدا گفتیم، واقعاً وای بر کسی که حضور خدا را نبیند و فکر کند خودش کاره‌ای است و خودش می‌تواند گره‌های مادی و معنوی را باز کند. چنین کسی مدام دست و پا می‌زند، نقشه می‌کشد، در قلب و فعلش برنامه می‌چیند و تمام وقت و انرژی‌اش را صرف می‌کند تا هرچیزی را سر جای خود بگذارد؛ غافل از اینکه اگر او سر جای خود بنشیند، می‌بیند که همه چیز سر جایش هست.

این خودبینی، آغاز همۀ مشکلات است و نه‌تنها دردی از بنده دوا نمی‌کند، بلکه او وقتی دید کارش درست نمی‌شود، تقصیر را گردن خدا می‌اندازد و تازه طلب‌کار هم می‌شود. پس در گردابی از عذاب می‌افتد که اشتباه پشت اشتباه و سردرگمی در پی سردرگمی، او را دربرمی‌گیرد. جای هیچ‌چیز را پیدا نمی‌کند و با تداوم سرگردانی، گره‌هایش کورتر، دستانش ناتوان‌تر، فاصله‌هایش بیشتر، عذابش طولانی‌تر و رها شدنش سخت‌تر می‌شود.

این عینیت زندگی افرادی است که با نگاه توحیدی زندگی نمی‌کنند. همین که در یک گره، خدا را ندیدند و خواستند خودشان آن را باز کنند، ده‌ها گره دیگر به کارشان می‌افتد و چه‌بسا به شک و ناامیدی یا حتی شرک و کفر دچار شوند. اما این، عین عدل و انصاف و نتیجۀ انتخاب و کار خودشان است و ذره‌ای به آنان ظلم نشده است.

"فَقَدْ ظَاهَرْتَ الْحُجَجَ، وَ أَبْلَيْتَ الْأَعْذَارَ، وَ قَدْ تَقَدَّمْتَ بِالْوَعِيدِ، وَ تَلَطَّفْتَ فِي التَّرْغِيبِ، وَ ضَرَبْتَ الْأَمْثَالَ، وَ أَطَلْتَ الْإِمْهَالَ، وَ أَخَّرْتَ وَ أَنْتَ مُسْتَطِيعٌ لِلمُعَاجَلَةِ، وَ تَأَنَّيْتَ وَ أَنْتَ مَلِي‏ءٌ بِالْمُبَادَرَةِ. لَمْ تَكُنْ أَنَاتُكَ عَجْزاً، وَ لَا إِمْهَالُكَ وَهْناً، وَ لَا إِمْسَاكُكَ غَفْلَةً، وَ لَا انْتِظَارُكَ مُدَارَاةً؛ بَلْ لِتَكُونَ حُجَّتُكَ أَبْلَغَ، وَ كَرَمُكَ أَكْمَلَ، وَ إِحْسَانُكَ أَوْفَى، وَ نِعْمَتُكَ أَتَمَّ، كُلُّ ذَلِكَ كَانَ وَ لَمْ تَزَلْ، وَ هُوَ كَائِنٌ وَ لَاتَزَالُ."

پس به‌تحقیق حجت‌ها را یکی‌یکی آشکار کردی و دلایل را بیان نمودی، هم ترساندی و هم به لطفت ترغیب کردی، مثال‌ها زدی و مهلت‌ها دادی؛ [عذاب را] به تأخیر انداختی، با اینکه می‌توانستی شتاب کنی و دست نگه داشتی، با اینکه قادر بودی اقدام کنی. نه صبرت از سر ناتوانی بود و نه مهلت دادنت به دلیل سستی، نه از حالشان غفلت کردی و نه منتظر شدی تا با آن‌ها مدارا کنی؛ بلکه خواستی حجتت رساتر شود و کرَمت کامل‌تر، احسانت بیشتر و نعمتت تمام‌تر گردد. تمام این‌ها همواره بوده و هست و خواهد بود (تو همیشه همین بوده‌ای و هستی).

آری؛ سلطنت او دائمی است، حتی آنجا که کاری به گناه بندگان ندارد و عذابشان نمی‌کند. صبر او برای این است که قدرت تامّ دارد و هرگز چیزی از دستش درنمی‌رود.

"حُجَّتُكَ أَجَلُّ مِنْ أَنْ تُوصَفَ بِكُلِّهَا، وَ مَجْدُكَ أَرْفَعُ مِنْ أَنْ يُحَدَّ بِكُنْهِهِ، وَ نِعْمَتُكَ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُحْصَى بِأَسْرِهَا، وَ إِحْسَانُكَ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُشْكَرَ عَلَى أَقَلِّهِ؛ وَ قَدْ قَصَّرَ بِيَ السُّكُوتُ عَنْ تَحْمِيدِكَ، وَ فَهَّهَنِيَ الْإِمْسَاكُ عَنْ تَمْجِيدِكَ، وَ قُصَارَايَ الْإِقْرَارُ بِالْحُسُورِ، لَا رَغْبَةً يَا إِلَهِي، بَلْ عَجْزاً."

حجت تو بالاتر از آن است که تمامش به وصف درآید، بزرگی تو برتر از آن است که حدّی داشته باشد، نعمتت بیشتر از آن است که به شمار آید و احسانت فراوان‌تر از آنکه کمترینِ آن را بشود شکر گزارد. سکوت، مرا از سپاس تو ناتوان کرده و خودداری، از تمجیدت بازم داشته و نهایتِ توانم این است که به درماندگی اقرار کنم، آن هم نه از رغبت، بلکه از عجز.

وقتی این‌همه فضل و رحمت خدا را شناختیم و دیدیم با چه روندی بندگانش را حرکت می‌دهد و با آن‌ها همراهی می‌کند، دیگر در هیچ شرایطی دچار دلهره و نگرانی نمی‌شویم؛ تسلیم می‌شویم و خود را به او می‌سپاریم، بدون اینکه نگران باشیم چه شد و چه نشد. زیرا او چنان برنامه‌ای برای ما چیده که جای مقاومت در برابر لطفش نیست و زبان از گرمای حضور و حمایت همه‌جانبه‌اش بند می‌آید. پس چگونه شکر کنیم؟ در مسیری که برایمان گشوده، حرکت نماییم.

"فَهَا أَنَا ذَا أَؤُمُّكَ بِالْوِفَادَةِ، وَ أَسْأَلُكَ حُسْنَ الرِّفَادَةِ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اسْمَعْ نَجْوَايَ، وَ اسْتَجِبْ دُعَائِي، وَ لَاتَخْتِمْ يَوْمِي بِخَيْبَتِي، وَ لَاتَجْبَهْنِي بِالرَّدِّ فِي مَسْأَلَتِي، وَ أَكْرِمْ مِنْ عِنْدِكَ مُنْصَرَفِي، وَ إِلَيْكَ مُنْقَلَبِي، إِنَّكَ غَيْرُ ضَائِقٍ بِمَا تُرِيدُ، وَ لَا عَاجِزٍ عَمَّا تُسْأَلُ، وَ أَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ."

اینک منم که به درگاهت وارد شده‌ام و از تو پذیرایی نیکو می‌خواهم. پس بر محمد و آلش درود فرست و نجوای مرا بشنو، دعایم را اجابت کن، امروزم را به ناامیدی ختم نکن، دست رد به خواسته‌ام نزن و مرا در رفتن از درگاهت و بازگشت به سویت، گرامی دار؛ که همانا تو نه در آنچه اراده کنی، به تنگنا می‌افتی و نه در آنچه بخواهی، عاجز می‌شوی، بلکه بر همه چیز توانایی و حول و قوّه‌ای جز به خدای برتر بزرگ نیست.

با این خدای همه‌چیزتمام، راستی دچار حیرت می‌شویم و نمی‌توانیم توقع دیگری از او داشته باشیم؛ که حتی وقتی ما چیزی نمی‌خواهیم، او نیازمان را می‌بیند و می‌دهد. اصلاً او به ما برمی‌گردد که ما موفق به توبه می‌شویم و طلبمان را به درگاهش می‌بریم. اگر از خود دست برداریم، می‌بینیم همه چیز سر جایش است و او از هیچ‌چیز کم نگذاشته و نمی‌گذارد. اگر نمی‌بینیم، برای این است که در خود گم شده‌ایم و او را گم کرده‌ایم. هرچند در این گم‌گشتگی نیز همین که دست و پا می‌زنیم، نشان می‌دهد که او هست و سلطنتش حاکم است؛ وگرنه هرچه می‌خواستیم، فراهم می‌کردیم و نیازی به دست و پا زدن نبود. آری؛ او خدای عالم است و "لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ".

چه پایان شیرینی است برای مناجات با معبود. این دعا مَرکبی است که باید سهم‌های خود را از این عیدی روز فطر بگیریم تا جایگاه خود را نسبت به وجود و نیازهایمان بشناسیم و در تمام امور به تعادل برسیم. اما اگر باز بخواهیم خود را به کری و کوری بزنیم و در زندگی دنیا غرق شویم، راه برایمان باز است و می‌توانیم تا تهش برویم.

این دعا از ادعیۀ جامعی است که همۀ مراتب را در خود دارد؛ هم رحمت و فضل مطلق خدا و هم قید و شرطش را، هم رغبت و اشتیاق و هم انصراف، هم سؤال و درخواست و هم رضا و تسلیم. اصلاً همین که اذعان می‌کنیم سلطنت خدا دائمی است، یعنی نه فقط در مسجد و سجّاده و نه فقط در رجب و رمضان، بلکه همیشه و همه جا در پی اوییم و حتی وقتی سراغ کار دنیایمان می‌رویم، باز او را می‌خواهیم.

و چه نسخۀ به‌جا و لازمی است برای ورود به ماه شوّال؛ اینکه ببینیم او هست و همه چیز سر جایش است؛ از ما هم خواسته همواره بهترین انتخاب را داشته باشیم. یعنی نقش ما در این عالم و آنچه برای ابدیتمان می‌ماند، در علم و قدرت و سایر دارایی‌ها و توانایی‌هایمان نیست که همه از اوست؛ بلکه در این است که آن‌ها را کجا و چگونه مصرف می‌کنیم.

با این امید که با رفع موانع درونی و بیرونی، هرچه زودتر ظهور و رجعت اتفاق بیفتد و هستی به جایی برسد که باید؛ إن‌شاءالله.

 


[1]- چنان‌که هیچ گناهی کوچک نیست؛ چون مخالفت خدای بزرگ است.

[2]- بحارالأنوار، ج74، ص402.

 



نظرات کاربران

//