يار در كنار و ما مهجوريم!

                       يار در كنار و ما مهجوريم!

در ادامۀ بحث (جلسۀ 10، 11 محرم 1444) به تبیین موضوع یار در کنار و ما مهجوریم! می‌پردازیم.

در تبیین سورۀ مریم، به جایگاه اسم در استعداد ذاتی و قابلی رسیدیم. دانستیم ذات غیبی و نادیدنیِ حق، اسماء خود را در تمام هستی جاری کرده و در مسیر ظهور اسماء، به مشاهده درآمده است. او تمام اسمائش را در نهاد انسان‌ها گذاشته و می‌گذارد و به آن‌ها قابلیت داده اسماء را به ظهور برسانند. اما راه ظهور اسماء، پذیرفتن ربوبیت الهی و دل سپردن به مربّی انسانیت یعنی انسان کامل است تا با جمال و جلال یا همان تشویق و تنبیهش جان‌ها را تربیت کند. 

نکتۀ مهم در این بحث، نحوۀ حضور آن ذات غیبی در تمام ظهورات است؛ چنان‌که حضرت علی(علیه‌السلام) می‌فرماید:

"لَمْ يَحْلُلْ فِي الْأَشْيَاءِ فَيُقَالَ هُوَ فِيهَا كَائِنٌ، وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ هُوَ مِنْهَا بَائِن."[1]

او نه در اشیاء حلول کرده تا گفته شود داخل آن‌هاست و نه از آن‌ها دور شده که گفته شود جداست.

مثل رابطۀ برگ و ریشه، که برگ متصل به ریشه است و پیوسته از آن تغذیه می‌کند؛ طوری که اگر قطع شود، می‌میرد و آثار حیاتی هم که از ریشه می‌گرفته، کم‌کم از بین می‌رود. ریشه در برگ هست؛ اما برگ هرگز ریشه نمی‌شود. برگ اگر نباشد، چیزی از ریشه کم نمی‌شود؛ ولی اگر ریشه نباشد، برگ اصلاً وجود ندارد.

آن حضرت در جای دیگر می‌فرماید:

"تَوْحِيدُهُ، تَمْيِيزُهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ حُكْمُ التَّمْيِيزِ، بَيْنُونَةُ صِفَةٍ لَا بَيْنُونَةُ عُزْلَةٍ."[2]

توحید حق، این است که او را از خَلقش تمییز دهیم و این تمییز، مباینت صفات است، نه مباینت جدایی.

یعنی او با بندگانش است و جدا نیست؛ اما مثل آن‌ها نیست و صفاتش فرق دارد. مثل ریشه و برگ که ریشه، خودش هست و نیازی به برگ ندارد؛ اما برگ، هستی و قوامش به ریشه است و چیزی از خود ندارد.

امام خمینی(قدّس‌سرّه) دربارۀ جریان ذات و حضور اسماء در هستی می‌نویسد:

«عالم، پرده‌اى است كه تار و پود آن، ظهور اسماء است و پشت پرده، چيزى جز صاحب اسم نيست‏. تجليات آيات، ما را از ذی‌الآيه غافل کرده و "نعوذ باللّه مِن أن يكون الشفعاء الخصماء"[3]! يار در كنار و ما مهجوريم. دعا كنيم اين پرده از روى دل برداشته شده، از وجه گذشته و ذی‌الوجه را ببينيم: "هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ"[4]، "اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ"[5]. اين نورِ تجلى است كه تابيد و به جلواتى جلوه كرد كه ما آسمان و زمين و زمان را ديديم و بر حقايق سماوات تابيد كه سماء به نور وجود منوّر شد، وگرنه نه سمائى، نه أرضى، نه جسمى و نه جانى است... . سماء از خود نور ندارد و أرض از خود نور ندارد؛ نور اسماء است كه تابيده و كثرت، در نمايش ظهور اسماء است، وگرنه همه از يک منبع است... . وقتى ما در اين عالم طبيعت، چشم طبيعى گشوده و طبيعت كثرت‌نما را با چشم كثرت‌بينِ طبيعى ملاحظه می‌كنيم، در كفر و شرک ذاتى غوطه‌ور و از توحيد ذاتى بى‏خبريم؛ همچنين گرفتار شرک فعلى و به توحيد فعلى كافر می‌شويم و باز در كفر صفت و وصف، واقع و به توحيد صفت، ملحديم. اين است كه "من و تو و آن" می‌گوييم؛ من عالمم، من قادرم، او قدير است، او قادر است، اين قادر است، اين قدير است، آن عالم است، آن قدير است، من كردم، او كرد، اين كرد و آن كرد! بلى، اگر انسان با اين چشم كثرت‌بينِ طبيعت از روزنۀ طبيعى، عالم كثرت‌نماى طبيعت را تماشا كند، مشرک شده و غير حق، كثير را می‌بیند. ولى اگر اين چشم را بسته، چشم ديگرى گشوده، از اين طبيعت پرواز کرده و نور بصرِ نفس را رو به عالم بالا گرداند، عالم برزخ و عالم مثال را می‌بيند و هنگامى كه موجودات اين عالم را زير پا گذاشت، يک‌باره چشم بصيرتِ نفس باز می‌شود و اگر بخواهد، می‌تواند به عالم شريف و لطيف پرواز کند و در آن عالم، موجودات لطيف را بالعيان نه به تعقل ببيند.»[6]

خلاصه آنکه پشت پردۀ هستی، خداست و تار و پود این پرده، همه از اسماء است. ما نیز به عنوان جزئی از هستی، پُریم از اسماء الهی؛ اما تا این اسماء را ظهور ندهیم، بهره‌ای از آن‌ها نمی‌بریم. برای ظهور اسماء هم باید خود را به دست مربّی حقیقی یعنی انسان کامل بسپریم و به جمال و جلال یا همان تشویق و تنبیهش تن دهیم تا تربیت شویم.

اما متأسفانه خیلی از انسان‌ها به‌ویژه در دنیای امروز، مصداق کمال و استعدادهای انسانی خود را اشتباه می‌گیرند. به عنوان مثال با دیدن فیلم‌های ابرقهرمانی، آرزو می‌کنند که ای‌کاش آن‌ها نیز توانایی‌های خارق‌العاده داشتند؛ مثلاً پرواز می‌کردند یا قدرت بسیار زیاد داشتند یا می‌توانستند از اتفاقاتی که برای افراد مختلف می‌افتد، باخبر شوند! اما غافل‌اند که هیچ‌یک از این‌ها کمال انسان نیست.

انسان اگر قرار بود پرواز کند، پرنده آفریده می‌شد یا اگر قدرت زیاد لازم داشت، فیل می‌شد یا یک فرشته می‌شد تا علم غیب داشته باشد. اما این‌ها همه، کمال حیوانی یا مَلکی است و هیچ‌کدام از ابعاد ماده، فراتر نمی‌رود. حال آنکه انسان، فوق تمام این‌هاست و کمالش بسیار بالاتر از کاری است که از عهدۀ یک حیوان یا حتی فرشته برمی‌آید!

برخی هم هستند که این امور مادی را کمال نمی‌دانند. در عوض، وقتی شرح حال بزرگان و عرفا را می‌خوانند، کرامات آن‌ها مثل طی‌الأرض یا راه رفتن روی آب را کمال می‌بینند و آرزو می‌کنند خودشان به آن کرامات برسند. اما نمی‌دانند این‌ها هم برای انسان، ارزش نیست و ارزش واقعی انسان، در عبور از عالم ماده است، نه ماندن در طبیعت و ماده.

قابلیتی که خدا به انسان داده، پرواز در آسمان دنیا و طی مسیرهای زمینی نیست؛ بلکه پرواز در عالم قلب، طی عوالم وجودی و شهود حقایق هستی است. این‌ها قابلیت‌هایی است که با هیچ‌یک از کمالات مادی یا معنوی قابل مقایسه نیست و تنها با مربّی‌گری انسان کامل به دست می‌آید.

پس شخصیت‌های ساختگی فیلم‌ها نه‌تنها ابرقهرمان نیستند، بلکه اصلاً کمال انسانی ندارند! انسان قهرمان، کسی است که در هر شرایطی اسماء خدا را ظهور دهد و با هیچ فشاری پا پس نکشد. چنان‌که الگوی عینی این حرکت قهرمانانه را در کربلای امام حسین(علیه‌السلام) می‌بینیم. آن حضرت در عین اینکه می‌دانست کشته می‌شود و اوج خطر را به چشم می‌دید، وظیفۀ انسانی خود را که هدایت دیگران بود، در اوج عزت و محبت انجام داد.

سیدالشهدا(علیه‌السلام) جامع اسماء الهی را به ظهور رسانده بود. ازجمله مظهر اسم «حبیب» بود و همۀ مخلوقات خدا را دوست داشت؛ چون می‌دید که استعداد ذاتی‌شان از اوست. برای همین، خیر آن‌ها را می‌خواست و با هرکس متناسب با خودش طوری رفتار می‌کرد که بتوانند قابلیت خود را در مسیر حق، ظهور دهند.

مثلاً زهیر کسی بود که در باطن، امام را دوست داشت؛ اما در ظاهر هنوز به او نپیوسته بود. البته همواره همگام با کاروان امام و به موازات او پیش می‌رفت و قدم در راه مخالف نمی‌گذاشت؛ اما با امام هم همراه نمی‌شد. تا اینکه امام به خیمۀ او رفت و او را دعوت به یاری کرد؛ تا به خود آید و دیگر ندای قلبش را نادیده نگیرد. او هم عاشقانه پذیرفت، همه چیزش را رها کرد و با امام برای یاری او همراه شد.  

شخص دیگری بود به نام عبیدالله‌بن‌حرّجعفی ‌که او نیز نمی‌خواست با امام، دشمنی کند؛ اما حاضر به یاری او هم نمی‌شد. امام به دیدار او نیز رفت و دعوتش کرد. اما او نپذیرفت و پیشنهاد داد که به جای خودش، اسب و سلاح جنگی برای امام بفرستد! نفهمید امام آمده او را یاری کند و او با رد دعوت امام، خود را محروم کرده؛ وگرنه امام، نیازی ندارد.

امام حسین(علیه‌السلام) حتی می‌دید که شمر هم به عنوان یک انسان، استعداد ذاتی دارد. ازاین‌رو در گودی قتلگاه هم به او محبت ورزید و خواست هدایتش کند تا از شاهراه جهنم برگردد! اما او که دیگر قابلیت خود را از دست داده بود، نخواست هدایت شود.

امروز هم همین است و امام زمان(عجّل‌الله‌فرجه) خیرخواه همۀ ماست. منتها امام حسین(علیه‌السلام) در ظاهر، مسیر را برای انسان‌ها باز می‌کرد و کار حضرت حجت(عجّل‌الله‌فرجه) با انسان‌ها، در باطن است. پس هرکس بخواهد استعداد انسانی خود را بشناسد و آن را ظهور دهد، مورد محبت و هدایت خاص امام قرار می‌گیرد.

امروز دشمن انسانیت فقط شمرهایی نیستند که قصد کشتن جسم انسان‌ها را کرده باشند؛ بلکه دشمن اصلی، فضای مجازی است که اندیشه و باورها و احساسات مردم را هدف قرار داده است. جنگ نظامی برای حفظ جان مردم و مرزهای جغرافیایی، سخت است و ایثار و ازجان‌گذشتگی می‌خواهد؛ اما جنگ امروز برای حفظ مرزهای فکری، بسیار سخت‌تر است و جهاد تبیین لازم دارد. این هم رسالتی است که انجام آن تنها با معرفت و مجاهده ممکن می‌شود.

امروز ما در جبهه‌ای هستیم که شمشیر تیز و بُرندۀ آن، آگاهی است. تنها با سلاح آگاهی است که می‌توان در مقابل شبهات گوناگونی که در جامعه پخش می‌شود، ایستاد و از افکار و عقاید مردم و جوانان، دفاع کرد. سربازان این جبهه حتی اگر اندک باشند، می‌توانند با سلاح آگاهی، بر دشمنان حق غلبه کنند و زمینۀ ظهور را فراهم سازند؛ إن‌شاءالله.

 


[1]- نهج‌البلاغه، خطبۀ 65.

[2]- الإحتجاج على أهل اللجاج، ج1، ص201.

[3]- پناه می‌بریم به خدا از اینکه کسانی که قرار است شافعان ما باشند، دشمنان شوند.

[4]- سورۀ حدید، آیۀ 3 : او اول و آخر و ظاهر و باطن است.

[5]- سورۀ نور، آیۀ 35 : خدا نور آسمان‌ها و زمین است.

[6]- تقريرات فلسفه، ج1، صص80-81.

 



نظرات کاربران

//