نهیلیسم (پوچ گرایی)

نهیلیسم (پوچ گرایی)

در ادامۀ بحث (جلسۀ 52، 30 صفر 1444) به تبیین موضوع نهیلیسم (پوچ‌گرایی) می‌پردازیم.

در موضوع ولایت که در تداوم فطرت و اقامۀ وجه به دین حنیف مطرح شد، به مبحث حیات ارذل (دانی) و ثمن أَوْکَس و بذل مهجه[1] از زیارت اربعین رسیدیم و با شناخت حیات معقول و دانی، با نوع بودن و هدف و وسیله بودن خودمان در بحث ولایت آشنا شدیم تا با این معرفت زمینۀ ظهور ولایت را علاوه بر هویت خودمان، در هویت جهان هستی آماده کنیم.

دانستیم انسان در نحوۀ حیاتش با موجودات دیگر اشتراک و عدم اشتراک دارد. در اسلام، حیات معقول نحوه‌ای از زنده‌بودن است که انسان با موجودات دیگر در این حیات اشتراکی ندارد. اما در جنبۀ اشتراکش که برای صیانت از ذات است، در بُعد طبیعی و ترکیبی (مادی) و حیوانی، فانی است و منقضی می‌شود و ابدیت و تاریخ ندارد. تنها ارزش و قانون حکم‌فرما در این جنبۀ مادی نیز جلب سود و دفع ضرر شخصی و جزئی است. اوج کمال آن نیز کمال حیوانی است که هیچ ارزشی برای غیر خود قائل نشده و در مکتب اومانیسم و انسان‌مداری جلوه‌گر شده است. در این حال آدمی، جانوری است در کالبد انسانی، که هوش و عقل و قدرتش فوق تمام جانوران است و برای حفظ حیات خود در جهت جلب منفعت و دفع ضرر شخصی خودش می‌کوشد.

در حالی‌که در بحث استعداد ذاتی و فطرت فهمیدیم اساسی‌ترین بُعد بود و حیات انسان جستجو در هدف اعلای زندگی و اقامۀ وجه به دین حنیف است. حیاتی که مستند به دلیل و عقل معاد است، نه عقل جانوری و معاش. حیات انسانی و معقول که بستگی به ایمان دارد؛ یعنی همان حیات اهل ایمان که با اجابت دعوت خدا و پیامبر به ایشان می‌رسد؛ "یا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا استَجيبوا لِلَّهِ وَلِلرَّسولِ إِذا دَعاكُم لِما يُحييكُم..."[2].

علامه محمدتقی جعفری(رحمة‌الله‌علیه) در کتاب علم و دین در حیات معقول، معتقد است امتیازاتی که انسان‌ها در مطلوب ذاتی (هدف) به‌دست می‌آورند با مطلوب غیر ذاتی (وسیله) متفاوت است. ایشان دو نظر اساسی را در خصوص هنر برای هنر یا هنر برای انسان؟ سیاست و قضاوت برای سیاست و قضاوت یا سیاست و قضاوت برای انسان؟ مدیریت برای مدیریت یا مدیریت برای انسان؟ و... مطرح می‌کنند.

در نظر اول؛ اهمیت امتیازات به اندازه‌ای است که اصالت و مطلوبیت در خود آن‌هاست، گرچه انسان‌ها از این امتیازات در زندگی برخوردارند. آنچنان‌که بسیاری از سیاستمداران، سیاست را به عنوان حرفه‌ای که مطلوب ذاتی است، می‌نگرند، نه به عنوان وسیله‌ای برای سعادت و اصلاح همۀ ابعاد مثبت انسانی.

در نظر دوم، در قلمرو بشری هیچ امتیازی از هویت واقعی و ارزش منطقی خود برخوردار نمی‌شود، مگر این که در راه حیات منطقی انسان‌ها به فعالیت بیفتد. علمی که به سود انسان‌ها و تأمین ابعاد حیات آنان به کار برده نشود، هستی و نیستی‌اش یکسان و حتی چه بسا هستی‌اش پرضررتر است.

امروز هنر برای هنر است، نه هنر برای انسان؛ هنر یعنی وجود و تبیین وجود و وظیفه‌اش اصلاح و ظهور حیات انسانی است، در حالی‌که هنر تزیینی برای عالم ناسوت در نظر گرفته شده. یا مدیریت رباتیک در غرب که غایتش نظم ظاهری است، مدیریت برای انسان نیست. مدیریت برای انسان هدف والایی دارد و تنها خداست که انسان را مدیریت می‌کند. انسان معصوم نیز عصمتش به دلیل پیوند داشتن با وجود است و بریده از حق نمی‌تواند خود و دیگران را مدیریت کند. پس هویت این علوم، هویت ابزاری است که در راه حیات معقول انسان‌ها باید به کار رود وگرنه آسیب‌زا و مضر است.

ایشان در ادامه می‌فرماید: «اسلام همۀ تلاش‌ها و تکاپوهای بشری را در به دست آوردن «حیات معقول»، صحیح و درست می‌داند. این حیات، یک نمود فیزیکی محض و مشخص نیست، بلکه دارای جهات و ابعاد متنوعی است که از نظر اهمیت و تقدم و تأخر، با هم متفاوتند. نخستین و با اهمیت‌ترین ابعاد مادی حیات معقول، تنظیم مسائل اقتصادی در دانش اقتصاد است... . نوع دیگری از علوم، علوم انسانی است که جهت آن در اسلام، بهبود اخلاقی و روانی انسان‌ها و شناخت نهادهای متنوع و استعدادهای گوناگون انسانی است، نه فقط شناخت نمودها و رفتارهای انسانی.

برای امکان‌پذیر ساختن پیشرفت تکاملی و آزادانۀ انسان در مجرای حیات معقول، اگر شناخت همه جانبۀ انسان و اصلاح نفوس انسانی، به تدریس و مطالعۀ ده‌ها مکتب مختلف روانکاوی و روانپزشکی و حقوق جوامع و ملل و علومی هم‌چون روان‌شناسی و تاریخ مردم‌شناسی و جامعه‌شناسی احتیاج داشته باشد، این کارها لزوماً باید انجام شود و بررسی همۀ مکتب‌های مربوط به انسان، هرگز نباید تنها برای آرایش ذهنی و کسب امتیازات اعتباری و صوری باشد، بلکه باید در جهت ایجاد زمینه‌هایی مناسب برای برخورداری جامعه از حیات معقول باشد. پس رشته‌های فرهنگ‌شناسی جوامع گذشته و امروز برای درک و آشنایی با قوانین و اصول اساسی سیر و تحول فرهنگ‌ها ضرورت قاطعانه‌ای دارند. نوع دیگری از علوم، علوم نظری است که در مقابل قضایای علمی محض و علوم عملی، مطرح می‌شوند[3]».

انسان ابعاد و عوالم وجودی بسیاری دارد و باید تمام عوالمش از مُلک و ملکوت گرفته تا عقل و اندیشه و عشقش در بینش و گرایش مورد توجه قرار گیرد. علوم انسانی که با روان و اخلاق انسان سر‌و‌کار دارد باید تمام هویت انسان را در نظر بگیرد و نباید فقط به نمود ظاهری انسان توجه کند، زیرا در هر بعدی به انسان تحمیل شود سایر ابعاد او را به فساد می‌کشاند و این خطری است که این علوم دارند.

البته علوم انسانی بسیار ارزشمندند زیرا انسان را در ابعاد مختلف حیوانی و نباتی و... شناسایی می‌کنند. به واسطۀ این علوم، حیوانیتِ انسان را می‌شناسیم که هیچ حیوانی در قدرت و علم به انسان نمی‌رسد. قدرتِ غضب و شهوت در انسان مافوق هر حیوانی است، طوری‌که شیر به عنوان درّنده‌ترین حیوان فقط به چند شکار حمله می‌کند و سیر می‌شود اما انسان به عنوان حیوان درّنده، بمب اتم می‌سازد و جامعه‌ای را نابود می‌کند. همچنین در بُعد شهوت سیری‌ناپذیر و دنبال هر نوع تنوعی در طبیعت است، آنچنان‌که امروز آب ‌و هوا و خاک سالمی نداریم و تمام بذرهایمان تراریخته‌اند. این انسان، استعداد و علم و قدرتش در عقل معاش فراتر از هر حیوانی است، چون تمام اسماء الهی را داراست و آن‌ها را در جهت بُعد نازل وجودش در ماده به کار می‌گیرد و مدیریت می‌کند.

اسلام از آن جهت به علوم انسانی اهمیت می‌دهد که ابعاد مختلف جمادی، نباتی، حیوانی و ملکوتی و انسانی انسان را بررسی کند و در هنر و سیاست و مدیریت وارد کند. و تحصیل این علوم برای رسیدن به حیات معقول لازم و ضروری است. اما چند درصد از انسان‌ها برای شناخت انسان در تمام ابعاد تلاش می‌کنند و در این راه زندانی و شهید و مسموم می‌شوند؟! چند درصد از شیعیان در دانشگاه‌ها علوم را در جهت شناخت انسان می‌آموزند و چند درصد برای پیشرفت فنون؟! تنها انبیاء و اولیاء الهی و پیشتازان صلح و صفای بشریت هدفشان بهبود بخشیدن به حیات معقول انسانی است.

آن دسته از مردم که اصول عالی الهی را در زندگی نمی‌یابند و از حیات طبیعی همچون جانوران بهره می‌برند، کامشان شیرینی حیات معقول را نمی‌چشد و از ادراک روابط انسان با خدا و جهان محرومند. ایشان به دنبال سراب آب‌نما هستند و نمی‌فهمند بر طرف‌کردن چشمه‌های سوزان درون[4] با آب حیات و نور ولایت است. بر این اساس برای تفسیر و توجیه جهان، احتیاج به نور فراوان داریم تا اصول عالی حیات را برایمان قابل رؤیت کند یا بدون معطلی بفهمیم در قهوه‌خانۀ نهیلیسم نشسته‌ایم.

پس اگر نور ولایت را در درون پیدا نکنیم، وجدان، انسانیت و نفسمان در پوچ‌گرایی به ما نیش می‌زنند و آرامش نداریم، ولو اینکه در جانماز باشیم و ظاهر شریعت را رعایت کنیم؛ چون مفطور به فطرتیم و انسانیم، و حیوان نیستیم.

نهیلیسم یعنی؛ تنوع در کثرت‌ها[5]، مرگ حقیقت و ارزش‌ها، عدم تفکر عمیق در هستی، فروپاشی ارزش‌ها و پوچ‌گرایی و رکود و ایستایی.

آنجا که در سیستم آزاد دینیِ حوزه‌های علمیه و آموزش و پرورش، تدریس سرفصل‌ها اصل و ملاک است و معلّم علوم انسانی نمی‌تواند بر اساس فطرت و نور الهیِ درونش به دانش‌آموزان درس بدهد، اسیر نهیلیسم شده است. علوم انسانی با انسان یعنی اسماء الهی سروکار دارد و در بیرون تعلیم‌دادنی نیست؛ یعنی از درون برمی‌خیزد و به درون می‌نشیند. پس حفظ الفاظ و بایگانی اطلاعات در ذهن به درد انسانیت نمی‌خورد و این نوعی نهیلیسم است.

همچنین مادرانی که ارتباط و تربیت فرزندانشان بر اساس فطرت نیست دچار نهیلیسم شده‌اند. خداباوری با عدم باور به خدا، نسنجیدن دنیا با معیارهای مذهبی و داشتن زندگی بی‌معنا نیز نوعی نهیلیسم دینی است که به زندگی ما وارد شده است.

تا قرن نوزدهم میلادی، اومانیسم، انسان‌مداری و هوامداری در اوج خود بود، از قرن نوزدهم به بعد، روح زمان ما نهیلیسم و پوچ‌گرایی شد که به گفتۀ نیچه مهمان قرن شده و البته امروز صاحبخانۀ قرن ماست.

نهیلیسم از ریشۀ «نِهیلو» به معنای پوچ و بی‌معناست. در گفتار فلاسفۀ غرب، نهیلیسم یعنی بی‌معنایی که وقتی معنا نباشد عالم واقع رنگ مجاز می‌گیرد و حتی توهم هم که فاصلۀ حقیقت و مَجاز را پُر می‌کند دیگر وجود ندارد و از هیچ واقعیت و حقیقتی در عالم خبری نیست و دنیا با قطع نظر از حقیقت هیچ ندارد. امروز دنیا فقط دنیای مجاز است؛ کتاب‌ها و رمّان‌ها، فیلم‌ها و انیمیشن‌ها و تمام فضاها مجازی شده‌اند.

توهم ریشه در عالم وهم دارد، اما واقعیت خارجی ندارد. وهم عالمی عینی است که ریشه در عالم عقل جزئی دارد و برای حیات طبیعی بشر لازم و ضروری است و بدون آن نمی‌توانیم بخوریم و بخوابیم و زندگی مادی داشته باشیم. عالم وهم همان عقل معاش و نازل شده در حیات زمینی است که سود و زیان شخصی مادی و دوست داشتن و نداشتن‌های جزئی (حب و بغض) ما را تعیین می‌کند و رشد حیوانی ما به آن وابسته است. حال اگر اصول عقل جزئی معاش را وارد عقل معاد (عالم معقول) کنیم و در ذهنمان به آن‌ها امر کلی بدهیم، وهم به توهم تبدیل شده که واقعیت خارجی ندارد. مثلاً چیزی را که در عالم ماده دوست داریم، امر کلی بدهیم که این چیز دوست‌داشتنی است و همه باید در عینیت خارجی آن را دوست داشته باشند.

در این عالم فانیِ گذرا و متغیّر، اصل باقی و ثابتی به نام غیب است که همان "یبقَی وَجْهُ رَبِّک"[6] یا "ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ"[7] و "بَقِيَّتُ اللَّه"[8] است و اگر ارتباطش با عالم حس حیوانی قطع شود دیگر چیزی در عالم نیست. در سورۀ بقره، هدایت کتاب را برای متقینی بیان می‌کند که ایمان به غیب دارند و ریشه را حفظ کرده‌اند؛ "ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ". اگر این حقیقت و معنا از جامعه برود حتی توهم هم نیست و عالم مجاز است.

نهیلیسم یعنی؛ ریشه و اصل و غیب را نفی کردن و همه چیز را دور از ریشه ساختن. همانند گل مصنوعی از جنس شیشه و پلاستیک و نانو که ریشه و غیبی ندارد تا برگ‌هایش از آن ریشه تغذیه کند. یا همانند خانه‌ای که با اجزای لگو ساخته شود بدون فوندانسیون و پایه و بیرون از خاک.

بی‌معنا بودن یعنی بی‌غیب و بی‌ریشه بودن و تاریخ اصلی بود را فراموش کردن. وقتی غیب را از عالم حس و ماده حذف کنیم، عقل معاش و بعد حیوانی نیز حذف خواهند شد، زیرا وهم ریشه در حقیقت غیب عقل دارد و اینجاست که در آخرالزمان، بشر "کالانعام بَلْ هُمْ أَضَلُّ"[9] شده و حتی بعد حیوانی‌اش را از دست می‌دهد و موجود مجازی می‌شود. در این حال با مجازها واقعیت صورت می‌گیرد و همه چیز مصنوعی می‌شود، حتی هویت ما هم مصنوعی شده و دچار پوچ‌گرایی می‌شویم.

پایۀ هستی غیب است و پایداری و بقا[10]. اگر بقا را برداریم تصور می‌کنیم مصنوعی با اصل فرقی ندارد، در حالی‌که در مصنوعی ارتباط متقابل و تعاملی نیست و چون اثر و شعوری ندارد، زندگی پوچ و بی‌معنی می‌شود. همانطور که امروز پیوندی میان اعضاء خانواده نیست و هر بچه‌ای جدا از دیگران اتاق و موبایل و وسایل مخصوص دارد و این نتیجۀ ایمان نداشتن به غیب است.

امروز همه چیز شبیه‌سازی شده و حتی در نهیلیسم دینی، خدا را به مثابۀ یک فراواقعیت مجازی شبیه‌سازی کرده‌اند. تمام نسخه‌های اصل وجود به بدل تبدیل شده و مرز بین حقیقت و مجاز برداشته شده و دچار بی مرزی شده‌ایم[11]. و این در حالی‌ست که همه به هرزه‌گری در علم و اقتصاد و سیاست و... تن می‌دهند، چون به پوچی رسیده‌اند. تعامل، شور، عشق، علاقه و رنج هیچ کدام معنایی ندارند و همه چیز پوچ می‌شود. همچنین ظهور چهرۀ دروغین پدیده‌ها و از خود بیگانگی‌ها در نهیلیسم دیده می‌شود و «خود بودن» نیز مفهومی خنثی است و خودِ حیوانی هم وجود ندارد.

 

 


[1]- زیارت اربعین: "وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ ... وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنیٰ، وَ شَرَیٰ آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْکَسِ"؛ جانش را در راه تو بذل کرد... بهرۀ واقعی خود را به پست‌ترین چیز فروختند و آخرتشان را به کمترین بها به فروش گذاشتند.

[2]- سورۀ انفال، آیۀ 24.

[3]- علم و دین در حیات معقول، صص 64- 66.

[4]- تمام اعتباریات ریشه در فطرت دارند. فطرتِ کمال‌جوی انسان سبب شده او به دنبال کمال حیوانی برود؛ گرچه به جای آب و کمال انسانی، تشنگی‌اش را با سراب و کمال حیوانی رفع می‌کند.

[5]- کثرت ریشه در وحدت دارد.

[6]- سورۀ الرحمن، آیۀ 27.

[7]- سورۀ نحل، آیۀ 96.

[8]- سورۀ هود، آیۀ 86.

[9]- سورۀ اعراف، آیۀ 179.

[10]- خداوند ملک را بر صورت ملکوت و ملکوت را بر پایه جبروت آفرید؛ "إن اللّه عزّ و جل خلق مُلكه على مثال مَلكوته، و أسّس ملكوته على مثال جَبروته ...". همچنین آدم را بر صورت خودش خلق کرد؛ "خَلقَ اللهُ آدمَ عَلی صُورَتِه".

[11]- سیطرۀ کمیت رنه‌گنون بررسی شود.

 



نظرات کاربران

//