سیر ابراهیمی

سیر ابراهیمی

 

در ادامۀ بحث «سلوک فطری تا لقاء‌الله» (جلسۀ 12، 14 محرّم 1444) به تبیین موضوع «سیر ابراهیمی» می‌پردازیم.

در بحث استعداد قابلی و استعداد ذاتی، به اینجا رسیدیم که نفس انسان همچون آیینه‌ای است که خدا برای ظهور خود خواسته و اسمائش را در آن منعکس کرده و می‌کند. ذات حق‌تعالی فاعل هستی و ریشۀ تمام این جریان است؛ نفس انسان، استعداد قابلی است و اسمائی که خدا خواسته در نفس به ظهور رسد، استعداد ذاتی است.

اما دیدیم کمال توحید، رسیدن به این معرفت است که استعداد قابلی، آیینه‌ای جدا نیست که حق بسازد و بعد در مقابلش بایستد و تصویر خود را در آن ببیند؛ بلکه همان تصویری است که پیوسته و بی‌وقفه از حق، در هر رتبه‌ای ظهور می‌کند و دیده می‌شود.

یعنی اگرچه استعداد قابلی هست، اما چیزی جدا از استعداد ذاتی نیست که خود را مسئول ظهور اسماء ببیند؛ بلکه اگر خود را قابل نبیند، چیزی جز تصویر ذات که همان اسماء است، از او ظهور پیدا نمی‌کند. بی آنکه بخواهد خودش برنامه و نقشه‌ای برای این ظهور بریزد، خدا برای او مسیر باز می‌کند و او تنها به مسیری که خدا خواسته، تن می‌دهد.

این همان مقام اخلاص است که اوج و کمال آن، خاص چهارده معصوم(علیهم‌السلام) بوده و احدی جز آن‌ها به این درجه از معرفت نمی‌رسد. آن انسان‌های کامل، کسانی هستند که هرچند خدا به آن‌ها قابلیت و بلکه بالاترین قابلیت ممکن را داده، هرگز خود را قابل نمی‌بینند و صرفاً به استعداد ذاتی، بلکه به فاعل نظر دارند که پیوسته به آن‌ها افاضه می‌کند.

سایر انسان‌ها هرکدام در رتبۀ خود و به قدر سیری که در معرفت و عمل کرده‌اند، مراتب شرک جلی و خفی را کنار می‌زنند و مظهر اسماء حق می‌شوند. اما توحیدی که پاک از هرگونه شرک باشد، توحید معصومین(علیهم‌السلام) است که در همه حال دیده‌اند آنچه هست، فقط فاعل است.

امام خمینی(قدّس‌سرّه) در این‌باره می‌فرماید: «آن را كه خبر شد و از كثرات گذشت، ديگر از همه چيز غافل است، إلّا هو؛ به غير محبوب، توجه ندارد و اگر به غير توجه كند، گرچه آن غير، آيت محبوب باشد، گناه است. اين است كه تا آدم(علی‌نبیّناوآله‌وعلیه‌السلام) به اسماء نگاه كرد - با اینکه حق، اين بود كه فقط جمال محبوب را ببيند و لاغير- به صِرف قطع توجه از ذی‌الآيه و توجه به آيه و عالم اسماء، نداى محبوب بلند شد و در عالم، اعلان نمود كه: عاشق، خطا كرد؛ "وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى"[1]. عاشق را رسوا نمود كه: چرا توجه خود را از محبوب، منصرف كردى؟ و اين، خطيئۀ آدم شد.

اين است كه چون از محبوب هجران كرد، به هجران تمام مبتلا شد و به عالم طبيعت كه منتهامرتبۀ جلوۀ محبوب است، افكنده شد. البته اين قطع توجه از حبيب، به واسطۀ علاقه به محبوب بود كه به اسم چون اسم محبوب است، توجه كرده بود؛ ولی باز خطيئه بود. چنان‌که حضرت محمد(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) با اینکه به فرمان محبوب در این عالم آمد تا كودكان بی‌تربيت را تربيت کند و اين نزول براى اطاعت محبوب بود، در عين حال، روزى هفتاد مرتبه استغفار می‌کرد.»[2]

این درجه از شرک خفی که امام به آن اشاره می‌کند، آن است که انسان به جای حق، به جلوۀ حق مشغول شود. فرض کنید پای صحبت معلّم عالِمی نشسته‌ایم. او سخن می‌گوید و به ما درس می‌دهد؛ در عین حال، چشم و ابرو و لباس و قد و بالایش نیز در معرض دید ماست. ولی ما اگر به او نگاه می‌کنیم، برای این است که از علمش بهره بگیریم.

چهره و هیکل هم جلوۀ اوست. اما اگر ما جذب چشم و ابرویش شویم، چقدر می‌توانیم درسش را بفهمیم؟ دیگر فکر کنید اگر حواسمان به لباس یا عینکش باشد، چقدر نیازمان در آگاهی برطرف می‌شود؟

او که فقط این‌ها نیست. اگر چشم و ابرو و لباسش را ببینیم، نمی‌توانیم حقیقتش را ببینیم و به همان اندازه از اوصاف، اندیشه و طریق زندگی‌اش دور می‌شویم. این همان دیدن آیه و فراموش کردن ذی‌الآیه است.

اینجا خلاف و گناه نکرده‌ایم؛ اما چیزی هم از جهلمان کم نشده و بعد از جلسه که ناگزیر از چشم و روسری و... جدا شدیم، بهره‌ای از آگاهی در قلب و فکرمان نداریم که با خود ببریم. دیگر نه آیه را داریم، نه با حقیقت ذی‌الآیه مرتبط شده‌ایم. پس چه سود؟!

بی‌دلیل نیست اگر این‌همه در مذمّت دنیامداری گفته‌اند و دنیا را لهو و لعب و متاع اندک خوانده‌اند. جاذبه‌های دنیا با اینکه جلوات حق هستند، ارزش نظر کردن ندارند. باید دید و گذشت و نظر را به آن کسی معطوف کرد که این‌ها همه از اوست؛ چون نیاز و تشنگیِ وجود انسان، به اوست.

خطای آدم، همین بود؛ منتها او نه به دنیا و مظاهر دانی، بلکه به اسماء الهی نظر کرد و پنداشت با درخت منهیه به جاودانگی می‌رسد. برای همین از بهشت رانده شد و خدا به او فرمود: "اهْبِطُوا"[3]. یعنی: اگر جلوات را می‌خواهی، حرفی نیست؛ روی حقیقتی که به آن نیاز داشتی، پرده می‌اندازم و دیگر باید مرا از ورای حجاب‌ها ببینی! عالم کثرت، پر است از جلوات من؛ برو و جلوات را تماشا کن. اما دیگر دیدن من، زحمت دارد.

مثل آنجا که حواس شاگردان به چهره و لباس معلم پرت شود و او بگوید: حال که چنین می‌خواهید، من ساکت می‌شوم و درس نمی‌دهم؛ شما هم هرچه می‌خواهید، ببینید! یا مثل کسی که بسیار تشنه است و او را لب دریا انداخته‌اند تا هرچه می‌خواهد، بنوشد؛ اما او محو زیبایی‌های ساحل و صدف و امواج شود و یادش برود که آب می‌خواسته است. بعد راه دریا را بر او ببندند و او غرق بازی و سرگرمی شود و همچنان تشنه بماند!

خلاصه، آدم آمد و جلوه‌ها را دید؛ اما سیراب و آرام نشد. سیصد سال گریست و واقعاً جا داشت این‌گونه بگرید. تا آنکه بالأخره توبه‌اش پذیرفته شد. خدا به او اذن برگشت داد. اما این بار باید تلاش می‌کرد تا پردۀ این هجران را کنار بزند و از عالمِ پر از تضاد و تزاحم ناسوت به بهشت قرب حق برگردد.

تمام انبیاء الهی، رتبه‌ای از این خطا یا همان ترک اولی را داشته‌اند. جز پیامبراکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) که به هیچ جلوه‌ای حتی اسماء الهی نظر نکرد و جز حق ندید. برای همین تنها او بود که لیاقت خاتم بودن را داشت و می‌توانست تمام هستی را تحت پوشش قرار دهد. او آمد تا رسالت انبیاء سلف را تکمیل و دین خدا را برای همیشه جهانی کند.

خداوند حضرت محمد(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) را فرستاد تا انسان‌ها را تربیت و هدایت کند؛ چون ممکن است غرق جلوات شوند و خود را قابل ببینند، درنتیجه در قالب بمانند و حتی اسماء را هم فراموش کنند، چه رسد به ذات خدا! با این حال به گفتۀ خودش، آن بزرگوار روزی هفتاد بار استغفار می‌کرد؛ تا همه بدانند در فضای ناسوت، چاره‌ای نیست جز اینکه با نظر نکردن به قابلیت، قابلیت خود را بالا ببرند و پیوسته فاعل را ببینند.

اما به بیان امام خمینی(قدّس‌سرّه): «برای كسانى كه از پردۀ غيب نورانى بيرون آمده و دور از محبوب افتاده‌اند، هرچند به امر محبوب باشد، زندگى با كسانى كه قشرى بوده و از معارف دورند، سخت است. زیرا چنان‌كه افهام كودكان به مطالبى كه استاد عالِم بصير با دقت عقلى به آن‌ها رسيده، نمى‏رسد، فهماندن معارف به اين بی‌خبران نيز دشوار است.»[4]

انسان‌های سطحی‌نگر که اسیر جزئیات، سود و زیان جزئی، حبّ و بغض شخصی و خوب و بدِ دنیای محدودند، به راحتی چشم از قابلیت خود نمی‌پوشند و فاعل را نمی‌بینند. برای همین، کار انسان‌های کامل، سخت می‌شود و اینجاست که می‌فهمیم حضرات چه بندگان تسلیم و مطیعی بودند که به این سختی تن دادند.

بدانیم با شرک خفی اگر عمری نماز و روزه و بندگی داشته باشیم، ذره‌ای از حجاب بین ما و محبوب و درنتیجه پردۀ غیبت برداشته نمی‌شود. اما با نور معرفتی که به قلب می‌نشیند، حتی اگر به قدر یک شعاع باشد، حجاب‌ها و پرده‌ها به اندازۀ سال‌های نوری رقیق می‌شود و لااقل برای خودمان کنار می‌رود؛ بعد هم حرکتمان در دیگران تأثیر می‌گذارد.

اکنون می‌خواهیم روند این حرکت یعنی ظهور استعداد ذاتی در استعداد قابلی را با یک مثال، بهتر ببینیم؛ مثال سیر ابراهیمی که در سورۀ انعام آمده و نشان می‌دهد چگونه آن حضرت به عنوان قابل، دنبال استعداد ذاتی خود گشت و سیر وجودی کرد تا عاقبت، فاعل را یافت.

او ابتدا قابل‌هایی همچون ماه و ستاره و خورشید را دید و آن‌ها را بزرگ پنداشت؛ اما با غروب هرکدام دریافت که هیچ‌یک نمی‌توانند فاعل و پرورندۀ استعدادی باشند. آنجا بود که از همه برائت جُست و دید در شأن او نیست که اشیاء زایل‌شدنی و زودگذر را دوست بدارد؛ "...قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلينَ" و "...إِنِّي بَري‏ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ".

درواقع حضرت ابراهیم(علی‌نبیّناوآله‌وعلیه‌السلام) خواست با این تبرّی جُستن از هرچه غیر فاعل - اگرچه آن غیر، جلوۀ فاعل باشد-، خود را تکمیل کند و قابلیتش را بالا ببرد. ابتدا از قابلیت خود چشم پوشید و به نفس و باطن خویش یا همان استعداد ذاتی نظر و توجه کرد. آن‌گاه از زاویۀ باطن یا همان وجهش به هستی نگریست و فاعلی را دید که تمام این‌ها از او پدید آمده و ظهور کرده است. خدا نیز چشم قلبش را منوّر کرد تا از همه چیز صرف‌نظر کند و غیر حق نبیند.[5]

این همان مقام قرب است که در آن، قابلیت قلب چنان رشد می‌کند که مظهر ربّ واحد می‌شود و دیگر جز او نمی‌بیند؛ از چیزی نه ناراحت و نه خوشحال می‌شود و دغدغه‌اش فقط این است که در مسیر ظهور ربّ حرکت کند.

رسیدن به این مقام، کار راحتی نیست؛ اما همه می‌توانند در رتبۀ خود سیر کنند و به اینجا برسند، چون همه، هم قابل‌اند و هم استعداد ذاتی دارند که عین وصل به فاعل است. پس ما کجاییم؟ چه چیز مشغولمان کرده است؟ جلوات خدا که با بودن و سیرشان فریاد می‌زنند: «مشغول ما نشوید!» خورشید با غروبش، گل با پژمردگی‌اش، مال و مقام دنیا با از دست رفتنشان، بدن با ضعف و بیماری‌اش و... . پس مشکل ما جلوات نیستند؛ مشکل، مستقل دیدن قابل است.

مشکل ما تن دادن به «دلم می‌خواهد»ها، افکار و تشخیص‌های «خودم»، تأثیراتی که از ژن و محیط و اطرافیان گرفته‌ایم، عادات، آداب و رسوم، شأن و شئون و سایر اعتباریاتی است که به آن‌ها اصالت داده‌ایم و با آن‌ها زندگی می‌کنیم، یعنی به کم و زیادشان نگران و آرام می‌شویم!

اما بدانیم؛ ما امروز هم ظهور ربّ واحد را نبینیم، در آخرت بخواهیم یا نخواهیم، برایمان اتفاق می‌افتد؛ زیرا وقتی مستعدّ رتبه‌ای از وجود باشیم، محال است به آن نرسیم. ما استعداد ذاتی داریم که عین ظهور از فاعل است و بالأخره یک روز این استعدادمان را خواهیم دید؛ اما اگر امروز فقر قابلیت را درک نکنیم، فردا در عین درک فاعل، خود را غرق پوچی می‌یابیم؛ چون می‌بینیم قابلیتی که به آن اصالت داده بودیم و آن را اصل می‌پنداشتیم، چیزی از خود نداشته است.

البته قرار نیست استعداد قابلی را دور بیندازیم. حتی بدن هم جزئی از قابلیت ماست و با آن کار داریم؛ باید مراقبش باشیم و نیازهایش را برطرف کنیم. اما بدانیم اعتبار است و اگر به طور مستقل به آن اهمیت دهیم، هم اصل قابلیتمان یعنی نفس را از یاد می‌بریم و هم فاعل یعنی خدا را فراموش می‌کنیم. حال آنکه در آخر با مرگ، از بدن جدا می‌شویم و تنها نفس، آن هم در ارتباط با ذات حق و سیری که در ظهور او کرده است، باقی می‌ماند.

مثل اینکه اصل گل، ریشه است و با وجود ریشه، حتی اگر شاخ و برگ خشک شوند، گل زنده است. اما گلدان صرفاً ظرف موقّتی است که حتی جنسش با گل، یکی نیست و اصلاً ربطی به آن ندارد. حال اگر کسی به جای گل فقط به فکر گلدان باشد و به آن آب و آفتاب دهد، چه می‌شود؟

دیگر تصور کنید اگر به گلدان دل ببندد و تمام همّ و غمش رنگ و لعاب گلدان باشد و دلش بلرزد که مبادا کسی به آن دست بزند، چه خواهد شد! اینجاست که دیگر اسیر توهّمات خود شده است؛ یعنی هوی‌پرستی و تبعیت از هرچه «دلم می‌خواهد»! پس چه کنیم؟ جاری شویم؛ حقیقت را به یاد آوریم و دیده از اعتباریات و توهمات ببندیم.

 


[1]- سورۀ طه، آیۀ 121 : آدم پروردگارش را عصیان کرد، پس گمراه شد.

[2]- تقريرات فلسفه، ج1، صص83-84.

[3]- سورۀ بقره، آیۀ 36 : هبوط کنید و فرود آیید!

[4]- تقريرات فلسفه، ج1، ص86.

[5]- اشاره به آیات 75 تا 79 سورۀ انعام.

 



نظرات کاربران

//