لذّت، لازمۀ محبت و محبت، لازمۀ تقرّب

لذّت، لازمۀ محبت و محبت، لازمۀ تقرّب

در ادامۀ بحث (جلسۀ 20، 22 محرّم 1444) به تبیین موضوع لذت، لازمۀ محبت و محبت، لازمۀ تقرب می‌پردازیم.

با تبیین سورۀ مریم و رموز حروف مقطعۀ "کهیعص"، متوجه انسان‌هایی شدیم که با شناخت حضوری و عینی فاعل در وجودشان، توانستند استعداد ذاتی‌ یا همان اسماء را ظهور دهند و پایه‌های توحید را بنا کنند. به ذکر و یادآوری کتاب زکریا، مریم، موسی، ابراهیم و ادریس و... پرداختیم تا در روح تاریخ، جایگاه خودمان را بیابیم. رابطۀ فاعل، استعداد ذاتی و استعداد قابلی را پیدا کردیم و به بحث فطرت رسیدیم و عوالم چهارگانۀ خود را در فطرت بازشناسی کردیم؛ عوالم مُلک (حس) و ملکوت (خیال) و جبروت (عقل) و لاهوت (عشق)[1].

فهمیدیم اگر فطرت عقل بر فطرت حس و خیال حاکم شود، ابواب عالم عشق (لاهوت) و حضور حق در جلوۀ انسان کامل و ولایت باز شده و قلب وارد عالم عصمت در مقام فنای ذاتی می‌شود. در این حال دنیا و آخرتش حسنه است و در زندگی روزمرۀ پر از تضاد و تزاحم، با سیر معرفتی به لقاء حق‌تعالی می‌رسد. از فرمایشات مرحوم شاه‌آبادی، علم و عشق را از تجلیات فطرت دانستیم و به تبیین علم اجمالی و تفصیلی حق‌تعالی پرداختیم و فطرت علم را بیان کردیم. رسیدیم به فطرت عشق و آثار آن.

می‌خواهیم بدانیم ادراک وجودی علم اجمالی و تفصیلی حق‌تعالی، چه تأثیری در روند مصادیق زندگی (انتخاب مسیر) و عشق[2] ما خواهد داشت؟ فهمیدیم علم اجمالی خدا به ذات خویش است و علم تفصیلی او به ظهورات و جلواتش؛ همانند ادراک علم اجمالی ما به وجود و بودمان و علم تفصیلی‌مان به مراتب حس و خیال و عقلمان. و همانگونه که هیچ‌کدام از مراتب ما از ما غایب نیست، خداوند هم آنی از ظهوراتش غایب و غافل نیست؛ زیرا علم او ذاتی است. درک حضور چنین خدایی که هر لحظه با ماست، ما را بی‌نیاز از غیر کرده و احساس تنهایی و وحشت نمی‌کنیم. همچنین خود را مستقل ندیده و وابسته و دلبسته و عبد او می‌شویم تا خواست، مشیت و ارادۀ او در تمام عوالممان حاکم شود و اسماء الهی‌اش ظهور یابند و با عالم لاهوت یکی شویم.

دانستیم در قرآن کلمۀ «عشق» نیامده و تعبیر "أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ"[3] به معنای شدت محبت آمده است؛ البته در روایاتی نظیر توصیف کربلا به قتلگاه عشّاق، از تعبیر عشق استفاده شده است. همچنین در قرآن واژه‌هایی از ریشۀ «وُدّ، هیام[4]، محبت و اراده» که از لوازم عشقند آمده است که در زبان فارسی به دو معنای «خواستن (اراده) و دوست داشتن» می‌باشد[5]. آثار عشق نیز با واژه‌های شیفتگی، دلدادگی و شیدایی و... بیان می‌شود که هر کدام، مراتب محبت را در عوالم چهارگانۀ انسان نشان می‌دهند.

باید بدانیم مفهوم «محبت»، همانند وجود بماهو ذات قابل تعریف و اشاره نیست و فقط یافتنی و درک‌کردنی است[6]. پس برای شناخت عشق و محبت چاره‌ای جز رجوع به تجربیات شخصی خود در عوالم چهارگانۀ فطری‌مان نداریم تا با علم حضوری، نه حصولی، عشق را در وجودمان ادراک کنیم و بیابیم عشق و محبت فطری را در کدام‌یک از عوالم‌مان محصور کرده‌ایم و متوقف شده‌ایم؟

عشق و ابتهاجِ بالذات، حق‌تعالی است و اولین تجلی خداوند نیز از عشق ذات به ذات است؛ همان "کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن اُعرف فخلقتُ الخلق لکَی اُعرف"[7]. به تبع آن به ظهوراتش هم عشق دارد، چون نشانۀ ذات او هستند. پس هر حبّی، ریشه در حبّ ذات به ذات دارد و حبّ خدا به ذات خودش باعث حبّ او به مخلوقاتش شده است[8]. چنانکه ما هم چون عشق به ذات خود داریم، عاشق مراتب خود نیز هستیم و حتی از نازل‌ترین رتبه‌مان مراقبت می‌کنیم. البته در تمام محبت‌ها به جز محبت حق به ظهوراتش، بین محبّ و محبوب دوگانگی وجود دارد و محبّ با برداشتن فاصله‌ها، به قرب محبوب می‌رسد. زیرا حبّ ذات در ما عین ذات ما نیست و ما واجب بالغیریم و در ذاتمان استقلال نداریم؛ اما حق‌تعالی واجب بالذات و ذاتش عین عشق است[9]، همانطور که علم اجمالی و تفصیلی ذاتی اوست[10].

این عشق و ابتهاج ذات به ذات با حرکت حبیّ سریان و جریان یافت و اسماء‌الهی یا همان فطرت و استعداد ذاتی ظهور پیدا کردند؛ فطرتی که تجلیاتش علم و عشق در چهار عالم مُلک و ملکوت و جبروت و لاهوت است. این عوالم نوعِ بودن «من» هستند و در سیر صعود، تعیّن و تشخّص نفس ما یا همان زندگی ابدی‌مان بر اساس عالمی ‌است که فطرت عشقمان در آن عالم شکل گرفته است[11] و می‌تواند جماد و نبات و حیوان یا بشر و انسان شود.

گفتیم برای یافتن محبت چاره‌ای جز بررسی تجربیات و ادراکات شخصی‌مان در چهار عالم فطری‌مان نداریم. وقتی مصادیق محبت را در این عوالم بررسی می‌کنیم، می‌یابیم ریشۀ تمام محبت‌هایمان در حس، خیال و عقل و عشق، فقط و فقط لذتی است که در آن عالم از خصوصیات و پدیده‌هایش می‌بریم؛ حتی در ظهور ذات به ذات نیز حرکت حبیّ نقش دارد که از ابتهاج ذات به ذات است. پس ریشۀ تمام محبت‌ها و برانگیزانندۀ آن در تمام عوالم لذت است.

لذت، حالتی نفسانی و روانی است و زمانی ایجاد می‌شود که چیزی ملایم و سازگار با طبع یا خیال و عقلمان باشد. برای مثال در عالم حس و ماده، وقتی با قوای ظاهری و باطنی‌مان از دیدن یا شنیدن یا خوردن چیزی لذت می‌بریم، نسبت به آن علاقه و محبت پیدا می‌کنیم و دوستش داریم و آن چیز محبوبمان می‌شود یا در نقطۀ مقابلش وقتی لذت نمی‌بریم احساس انزجار و تنفر و عداوت می‌کنیم.

در عالم خیال نیز وقتی از تصور زیبایی گل یا چهره و قدوقامت کسی لذت می‌بریم، ساعت‌ها دربارۀ موضوع لذت‌بخشمان خیال‌پردازی می‌کنیم، چون به آن علاقه‌مند شده‌ایم و محبوب جانمان شده است. یا در ملکوت جانمان هنگامی که صفات و اسماء الهی را در فردی می‌بینیم لذت می‌بریم و عاشق آن فرد می‌شویم. در عالم عقل نیز لذت عقلی‌مان یافتن و ادراک معارف الهی و در عالم عشق نیز تنها لذتمان لقاء حق‌تعالی و هم‌نشینی با انسان کامل است.

البته صحبت ما در اینجا لذت‌های حرام و شبهه نیست و لذت مباح را در مراتب فطرت و عوالم وجودمان بررسی می‌کنیم، اما به این دلیل که لذت مباح هم در حد جماد و نبات یا خیال و عقل محدود و راهزن است و انسان را از لقاء حق محروم می‌کند باید تحت حاکمیت عالم لاهوتمان باشد.

لذت و محبت لازم و ملزوم هم هستند؛ یعنی «من» به عنوان انسان از هر چیز در هر عالمی لذت ببرم، به آن علاقه‌مند شده و محبت پیدا می‌کنم و در خصوصیاتش با آن چیز یکی می‌شوم؛ یعنی واجد آن می‌شوم و این همان معنای وجدان و یکی شدن است.

حالا از کجا بفهمیم لذت، محبت می‌آورد؟ از آنجا که لذت در لذت بودنش باقی نمی‌ماند و تکرار می‌شود. وقتی از صدا یا چهرۀ زیبایی لذت می‌بریم، دوست داریم دوباره آن صدا را بشنویم یا به آن چهره نگاه کنیم یا غذای لذت‌بخشمان را دوباره بخوریم، و وقتی این لذت را تکرار می‌کنیم علاقه و محبتمان به آن چیز زیاد می‌شود. پس دیگر فقط به عنوان لذت در وجودمان نیست، بلکه به آن علاقه‌مند شده‌ایم و نفس ما تشخّص و تعیّن آن محبوب را گرفته و قلب ما عین همان شده است. در این حال از بودن و داشتن و تصورش خوشحال می‌شویم و در نبودش مضطرب و افسرده‌ایم. یعنی در یک ایستگاه متوقف شده‌ایم و درگیر هستیم.

مثلاً کسی که از لباس یا ظرفی لذت می‌برد و آن را دوست دارد؛ چون با آن‌ها یکی شده، وقتی لباس پاره شود یا ظرف بشکند، با آن‌ها پاره و شکسته می‌شود و حالش خراب است؛ یا انسانی که از شنیدن کلام لهو و موسیقی لذت می‌برد گرچه حرام نباشد[12]، بعد از مدتی دیگر از قرآن و معارف لذت نمی‌برد، چون قلبش به کلام لهو علاقه پیدا کرده و انسان همان چیزی است که دوستش دارد و با آن محشور و یکی می‌شود[13]؛ چه در جمادی و نباتی و چه در رتبۀ حیوانی و خیالی و چه در مرتبۀ عقلانی.

از آنجا که مقصد ما لقاء حق‌تعالی و عشق در لاهوت است، در هر مرتبه از عوالم فطرتمان گیر کنیم به مراتب بالای وجودمان نمی‌رسیم و "کالحجاره" و جماد در عالم حس و "کالانعام" و حیوان در عالم خیال می‌شویم. حال آنکه فطرت عشق، ما را به افق نامحدود دعوت می‌کند و ما در این عوالم محدود نمی‌توانیم راضی و قانع شویم؛ و به ناچار از لذت مباح پا را فراتر گذاشته و در لذت حرام می‌ا‌فتیم.

پس لازمۀ لذت، محبت است و لازمۀ محبت، قرب و نزدیکی به محبوب؛ یعنی محبت منشأ ارتباط و قرب و یکی‌شدن است. در وادی محبت، محب با محبوب یکی می‌شود و خصوصیات و صفات محبوب را می‌گیرد؛ یعنی وقتی چیزی را دوست داریم، بخواهیم و نخواهیم طبق فطرتمان سعی می‌کنیم فاصلۀ خودمان را با آن کم کنیم و در درون با آن یکی ‌شویم که این همان فناست. با اینکه محبوب در بیرون سر جای خودش است و بین محبوب و محب دوگانگی است؛ اما در درون یکی شده‌اند و این همان تقرب یافتن به محبوب و فناست.

آخر‌الزمان، زمان ایستادن و توقف نیست و اگر بخواهیم مشغول عوالم دانی شویم و آهسته آهسته قدم برداریم محبوب سالیان نوری از ما دور می‌شود. امروز ما امت آخرالزمانی طبق عهدی که با مولایمان در وحدت قلوب بسته‌ایم، باید خود را بازشناسی و بازیابی کنیم. دریابیم که عهد ما از داشتن عوالم حس و خیال و عقل، این است که به آن‌ها اصالت ندهیم و اسیر لذت و عشق و قرب در این عوالم نشویم. بدانیم طهارت حس و خیال را نیز به تبع توحید و عشق باید داشته باشیم و تمام عوالم‌مان باید تحت حاکمیت جبروت و لاهوت باشد. پس باید تمام جلوات حق را "لِللّه" دوست داشته باشیم تا در هیچ عالمی توقف نکنیم و سِیر دوّار خود را تا رسیدن به عالم عشق و لاهوت ادامه دهیم.

در ارشاد ‌القلوب نقل است كه: «نوجوانى كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود به پيامبر(صلی‌الله‌عليه‌و‌آله) سلام كرد و از خوش‌حالىِ ديدن ايشان، چهره‌اش گشاده گشت و لبخند زد. حضرت به او فرمود: «اى جوان! مرا دوست دارى؟» گفت: اى پيامبر خدا! به خدا قسم، آرى! فرمود: «همچون چشمانت؟» گفت: بيشتر. فرمود: «همچون پدرت؟» گفت: بيشتر. فرمود: «همچون مادرت؟» گفت: بيشتر. فرمود: «همچون خودت؟» گفت: اى پيامبر خدا! به خدا قسم، بيشتر. فرمود: «همچون پروردگارت؟» گفت: خدا را، خدا را، خدا را، اى پيامبر خدا! كه اين مقام، نه براى توست و نه ديگرى. در حقيقت، تو را براى دوستى خدا، دوست مى دارم. در اين هنگام، پيامبر(صلی‌الله‌عليه‌و‌آله‌و‌سلم) به همراهان خود روى كرد و فرمود: اينگونه باشيد؛ خدا را به سبب احسان و نيكى‌اش به شما دوست بداريد. و مرا براى دوستى خدا، دوست بداريد»[14].

 


[1]- این عوالم در ما نیستند، بلکه خود ما این عوالیم چون واجب بالغیر هستیم.

[2]- عشق چیزی جدا از ما نیست؛ پس عشق و عاشق و معشوق یکی هستند و فطرت عشق یعنی «من».

[3]- سورۀ بقره، آیۀ 165

[4]- به معنای تشنۀ عشق.

[5]- اراده و خواستن مرتبۀ نازل دوست داشتن است.

[6]- وجود ما نیز قابل تعریف نیست، اما بدیهی‌ترین چیزی است که آن را با علم حضوری و وجودی می‌یابیم. البته این علم اجمالی بدون تفصیل و ظهورات نیست.

[7]- شرح أصول الكافي (صدرا)، ج3، ص 119.

[8]- حبّ نفس در انسان نیز ریشه در حبّ ذات دارد.

[9]- محبتی عین ذات است که صفت و مراتبش هم عین ذات باشد و فقط در حق‌تعالی اینچنین است.

[10]- بین علم اجمالی «من» به ذاتم و علم تفصیلی «من» به مراتب وجودم دوگانگی وجود دارد و این تفاوت علم ما با خداست.

[11]- همانند نطفه که در بطن مادر پرورش می‌‌یابد تا از دنیا بهره‌مند شود، تعیّن نفس در فطرت عشق با اینکه در عالم ماده است اما برای بهره‌مندی از ابدیت است.

[12]- حرام وجودی با فقهی متفاوت است. حرام وجودی، چیزی است که انسان را در عوالم دانی نگه‌دارد و از لقاء حق محروم کند.

[13]- الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص 127: "الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ".

[14]- إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج‏1، ص 161.

 



نظرات کاربران

//