قلب، جایگاه شناخت

قلب، جایگاه شناخت

در ادامۀ بحث (جلسۀ 36، 10 صفر 1444) به تبیین موضوع قلب، جایگاه شناخت می‌پردازیم.

وجه انسان را در مراتب حس و عقل شناختیم. اکنون می‌خواهیم قلب را به‌عنوان یکی دیگر از مراتب وجه معرفی کنیم.

قلب، جایگاه شکل‌گیری علاقه، گرایش و بینش است. در وجه قلب، انسان به موقعیت خود پی می‌برد که کیست، چه چیز را دوست دارد، می‌خواهد به چه کسی نزدیک شود و از چه چیزی لذت می‌برد. درواقع انسان آنچه را در مسیر حس و عقل درک کرده است، در قلب می‌یابد.

قلب، جایگاه معرفت نفس است و انسان اگر در مراتب قبل، خود را به شکل غایب و با دانسته‌های ذهنی و لفظی می‌شناخت، در این رتبه خود را به نحو حاضر در درون شناسایی می‌کند. یعنی از بینش به گرایش و از فهمیدن به دریافتن می‌رسد و می‌بیند که هرچه را فهمیده است، می‌خواهد. اما اینجا اگر گرایش‌هایش معطوف به قوای حسی و ظاهری باشد، از کمالات معنوی غافل می‌شود؛ نمی‌تواند از ظاهر عبور کند و اسیر آن می‌ماند.

مراحل سیر عقل را بارها گفته‌ایم. کودک پس از عقل هیولانی که فقط استعداد عقلانیت است، به عقل بالملکه می‌رسد. در این رتبه هنوز حبّ و بغض در او ظهور ندارد و بیشتر در عالم حس است. سؤالاتش اغلب در مورد چیزهایی است که می‌بیند و می‌شنود. اگر هم چیزی بخواهد، صرفاً براساس احساسات است و هنوز خود را پیدا نکرده است.

همین کودک وقتی بزرگ‌تر می‌شود، به عقل فعال می‌رسد و سود و زیان خود را در مسائل جزئی تشخیص می‌دهد. از سود، خوشش می‌آید و در پی جذب آن است؛ زیان را هم دوست ندارد و می‌خواهد آن را دفع کند. به این ترتیب اولین رگه‌های حبّ و بغض در او شکل می‌گیرد و کم‌کم به میادین بزرگ‌تر کشیده می‌شود.

اینجا آستانۀ ورود به عالم قلب است. کسی که به عالم قلب وارد می‌شود، دیگر سؤالاتش از جنس پرسش‌های عقلی و برهانی و برای دانستن نیست؛ او سؤال می‌پرسد تا در خلال پاسخ‌ها خود را پیدا کند. بعد هم طبق این خودیابی، امیال و گرایش‌هایش را می‌شناسد و تمام قوای خود را برای رسیدن به خواست قلبش به کار می‌گیرد.

این خطرناک‌ترین مرحله برای انسان و بسیار حساس و سرنوشت‌ساز است؛ زیرا براساس اینکه خود را چگونه یافته و شناخته باشد و قلبش چه بخواهد، تمام وجودش به سمت آن کشیده می‌شود و این می‌تواند نقطۀ عطفی برای سقوط یا عروج او باشد. برای همین قرآن از یک طرف، امراض گوناگون را به قلب نسبت می‌دهد و از طرف دیگر، صفات کمالی برای قلب را برمی‌شمرد؛ یعنی قلب، مستعدّ هردو این مراحل است.

توجه قلب به هرچه باشد، در همان راستا تعین می‌گیرد. اگر به امور حسی علاقه‌مند باشد، در عالم حس محدود می‌شود و از رفتن به عوالم برتر و کسب کمال بازمی‌ماند. اگر هم امور معنوی را بخواهد، غرق در عالم معنا می‌شود و فراز و نشیب دنیا او را بالا و پایین نمی‌کند. پس خیلی مهم است که چه چیز را دوست بداریم و مرکز توجهمان بگیریم.

البته انسان به‌هرحال در مرحلۀ قلب، خودبین و خود‌خواه می‌شود! اما باید به این گرایش، جهت دهد تا او را به مسیر درست هدایت کند. اگر کسی خود را در عالم حقیقی و شخصیت اصیلش ببیند، درواقع خدا را یافته و همه چیز را برای او می‌خواهد. این خودبینی و خودخواهی نه‌تنها بد نیست. بلکه خوب و پسندیده است؛ چون نمی‌گذارد او گرفتار امور فانی و دانی نشود. اما اگر جسم و بُعد دنیایی خود را ببیند و بخواهد، مذموم است و توهّم استقلال‌بینی می‌آورد.

انسانی که نتواند خود را درست بشناسد، بزرگ هم شود، در عالم کودکی می‌ماند! حبّ و بغض در او شکل می‌گیرد؛ اما هنوز درگیر عالم حس است و براساس همین حواس، دوست یا دشمن می‌دارد. مثل یک کودک، می‌پندارد که تمام نیازهایش با اسباب و علل بیرونی رفع می‌شود. درنتیجه به آن‌ها دل می‌بندد و برایشان قدرت و استقلال قائل می‌‌شود. حال آنکه اگر از کودکی درآمده و به عالم قلب وارد شده بود، می‌دید که اسباب و علل، مستقل نیستند و بدون ارادۀ سبب‌ساز نمی‌توانند هیچ نیازی را برآورده کنند.

این همان خطر اشتغال به کمالات ظاهری، عقل معاش و حساب سود و زیان دنیوی است که انسان را از پرورش بُعد معنوی خود غافل می‌کند. البته نوعی نگاه غلط در فرهنگ تربیتی برخی از ما هست که می‌گوییم: «جوان باید جوانی کند!» و طبیعی می‌دانیم که جوان هنوز در عالم حس و خامیِ کودکی اسیر باشد و هرچه می‌خواهد، بکند! درحالی‌که جوان، مستعدترین زمینه را برای عروج دارد و باید ساختار شخصیت حقیقی خود را در همین دوران، پایه‌گذاری کند.

کسی که تمام توجه و علاقه‌اش را معطوف به امور مادی کند، تعین و خودشناسی‌اش هم بر این اساس شکل می‌گیرد و فکر می‌کند فقط همین بدن مادی است. پس در تمام انتخاب‌های زندگی فقط سود و زیان مادی را در نظر می‌گیرد. در انتخاب همسر، انتخاب رشته و شغل، برقراری ارتباط با سایرین و به طور کلی در زندگی فردی و اجتماعی فقط اهداف مادی دارد؛ به جنبۀ معنوی و تأثیر ابدی انتخاب خود توجه نمی‌کند و از ساختن شخصیت کمالی‌اش غافل است.

مثلاً هدفش از قبولی در دانشگاه، رسیدن به موقعیت اجتماعی و موفقیت مالی است. معیارهای ازدواجش طبق رسوم و عُرف است، نه ارزش‌های وجودی. وقتی هم می‌خواهد بچه‌دار شود، به فکر ابدیت و اهداف معنوی نیست و تأثیر این نگاهش در تربیت و پرورش نسل بعد آشکار می‌شود که فقط به فکر دنیای فرزندانش است، نه ایمان و آخرتشان. حتی از دین‌داری هم هدفی جز رسیدن به بهشت و دوری از جهنم برایش متصوّر نیست و کاری به عروج نفس ندارد.

این سبک زندگی اشتباه و این دغدغه‌های محدود، از بینش مادی شکل می‌گیرد که نتیجۀ معرفت نداشتن است. کسی که انگیزه‌های ابدی ندارد و فقط اهداف دنیوی را در نظر می‌گیرد، از نظر معنوی رو به رشد نیست، قلبش آرامش ندارد و توجه نمی‌کند که انتخاب‌های او ساختار ابدی‌اش را چگونه شکل می‌دهند.

اما کسی که شخصیت حقیقی خود را بشناسد، همۀ انتخاب‌هایش را حول سود و زیان ابدی‌اش تنظیم می‌کند. البته نه اینکه باب نعمت‌های دنیوی را بر خود ببندد؛ بلکه با نگاه اخروی از نعمات مادی استفاده می‌نماید، بدون اینکه دل‌بستۀ داشتن‌ها و غصه‌دار از نداشتن‌ها باشد. در معرض مشکلات و تضادها هم قرار می‌گیرد. اما چنان غرق در عالم درون خویش است که توجهی به کم و زیاد دنیا ندارد؛ این مشکلات را طبیعی می‌داند و تسلیم موانع نمی‌شود.

انسان، جسمانیة‌الحدوث و روحانیة‌البقاست. یعنی تا زمانی که نفس او به ابزار بدن جهت ظهور و فعلیتش نیاز دارد، با این بدن همگام است. اما وقتی رو به تجرد تکوینی رفت، کم‌کم نیازش به بدن کم می‌شود؛ تا جایی که با مرگ کاملاً از بدن دست می‌کشد. به همین دلیل در پیری، جاذبه‌ها و لذت‌ها مثل قبل در او تأثیر ندارد.

کسی که این سیر وجودش را شناخته، در پیری آرامش دارد و با عشق از دنیا می‌رود. چون از ابتدا روی دنیا سرمایه‌گذاری نکرده و می‌دانسته اینجا آخر جهان نیست. وقتی هم نهایت بهره‌اش از زمین، قبری بیش نیست، چرا به خاطر این دنیا حرص بخورد؟ او نمی‌گذارد قلبش به دام احساسات بیفتد و تمرکزش را روی مسائلی می‌گذارد که بهرۀ ابدی دارد؛ چون حواسش به تلنگرهای خدا هست و یادش نمی‌رود که از کجا و برای چه آمده است.

اما کسی که در طول عمر خود فقط به لذت‌های مادی دلخوش بوده، در پیری گرفتار حسرت می‌شود و ناتوانی جسم و قوا برایش مایۀ عذاب است. مثلاً دیگر نمی‌تواند در اجتماع با مدرک و مقامش عرض اندام کند و محتاج کسانی می‌شود که تا دیروز بر آن‌ها مسلط بود. اگر دستاورد معنوی هم نداشته باشد، احساس شکست می‌کند، افسرده و بی‌حوصله می‌شود و این احساس بد را در قالب بدخلقی، رذایل، توقع بیش از حد از اطرافیان نشان می‌دهد. چنین کسی نه به مطلوب حقیقی خود دست یافته و نه چیزهایی که فکر می‌کرده محبوبش هستند، برایش مانده‌اند. پس خود را دست‌خالی می‌بیند و می‌ترسد؛ چون وقتی بمیرد، چیزی ندارد.

آری؛ ما در عالم محدود ماده زندگی می‌کنیم. اما جمال محبوب آن‌قدر زیباست که در این عالم نمی‌گنجد. همۀ آنچه در دنیا با آن سر و کار داریم، تنها جلواتی از آن حقیقت‌اند که باید ما را به او نزدیک کنند. اگر در دنیا قلبمان را پیدا کنیم و او را در قلب ببینیم، به او ایمان می‌آوریم و این ایمان، نه باور و عقیدۀ ذهنی، بلکه باور و گرایش قلبی است. اما اگر تمام محبت خود را به پای دنیا بریزیم، حقیقتاً مؤمن نیستیم؛ حتی اگر خدا را باور داشته باشیم و نمازمان ترک نشود! چون زیر چتر دنیا نماز می‌خوانیم؛ مثل کسانی که امام حسین(علیه‌السلام) را رها کردند و زیر چتر یزید، حج به جا آوردند.

اگر به عالم قلب برسیم، ولایت، قلبمان را تسخیر می‌کند و چون ولیّ مطلق عین عصمت است، ما را جز در مسیر عصمت و تعالی نمی‌برد؛ اگرچه در زندگی مادی دچار مشکلاتی شویم. وقتی هم قلب در حصن ولایت مقیم شد، تمام همّ و همّتمان به معنا معطوف می‌شود؛ درنتیجه امور دانی را به پای آن باقی ازلی می‌ریزیم و تمام انرژی، ثروت، زیبایی، علم و سلامت خود را در راه او خرج می‌کنیم. همان‌طور که در سیرۀ حضرات معصومین(علیهم‌السلام) می‌بینیم.

وقتی حبّ و بغض قلب از حیطۀ عقل معاش فراتر رفت، دیگر به اجبار خانواده، عرف جامعه و مسلمان بودن پدر و مادر نیست که نماز می‌خوانیم، حجاب می‌کنیم و...؛ بلکه دین الهی به جانمان می‌نشیند، بندگی و عمل به وظیفه، ملکه‌مان می‌شود و با عشق، به احکام خدا پایبند و ملتزم می‌شویم. اولین تجلی این التزام هم ظهور نفس لوّامه و وجدان است؛ یعنی وقتی خطا کنیم، خودمان می‌فهمیم و در درونمان نیروی بازدارنده در مقابل گناه ایجاد می‌شود.

اینجا نه با دانسته‌های ذهنی، بلکه در باور قلبی می‌یابیم که کمال هر انسان، در کمال دینش است و کمال دین، وابسته به ولایت است. پس ورود به عالم انسانیت، تنها با پذیرش ولایت ممکن است؛ ولایت هم ظهور اسماء الهی است که در وجود انسان کامل به تعین تامّ و جامع می‌رسد. ازاین‌رو دین را فقط از مجرای اهل‌بیت(علیهم‌السلام) می‌گیریم. چنان‌که در روایات هم ولایت، جزئی جدانشدنی از معرفت و بندگی خداوند معرفی شده است.

ازجمله امام باقر(علیه‌السلام) در روایتی، معرفت خدا را چنین معرفی می‌فرماید:

"تَصْدِيقُ اَللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ تَصْدِيقُ رَسُولِهِ(صلّى‌الله‌عليه‌وآله) وَ مُوَالاَةُ عَلِيٍّ(عليه‌السلام) وَ الاِئْتِمَامُ بِهِ وَ بِأَئِمَّةِ الْهُدَی(عليهم‌السلام) وَ الْبَرَاءَةُ إِلَى اَللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ عَدُوِّهِمْ؛ هَكَذَا يُعْرَفُ اَللَّهُ عَزَّوَجَلَّ."[1]

تصديق خداى عزّوجلّ، تصديق رسول‌خدا(صلّى‌اللّه‌عليه‌وآله)، موالات حضرت على(عليه‌السلام)، پيروى از او و امامان هدایت(عليهم‌السلام) و بيزارى از دشمن آن‌ها؛ اين‌چنين خدا شناخته مى‌شود.

معرفت خدا که شرط پرستش اوست، تصدیق خدا و جایگاه نبوت و ولایت با علم شهودی در درون است. این تصدیق هم از جنس باور خشک ذهنی نیست؛ بلکه باید به قلب بنشیند و نتیجه‌اش التزام عملی به اطاعت از اولیاء و دوری جُستن از دشمنان آن‌هاست.

در این روایت برای اطاعت از معصومین(علیهم‌السلام)، تعبیر «ایتمام» آمده که معنای خاصی در خود دارد. مأموم بودن، تقلید ظاهری است؛ مثل نمازجماعت که مأمومین تابع امام‌جماعت هستند و هرچه او انجام دهد، همگام با او انجام می‌دهند. اما نسبت به امام معصوم اگر این‌گونه باشیم و فقط در افعال ظاهری از او تبعیت کنیم، کافی نیست.

آنچه وجود را در ارتباط با امام ارتقا می‌دهد، ایتمام است؛ یعنی قلب و هویت خود را به او وصل کنیم، نگاه و روحیه‌مان با او یکی شود و در تمام مراحل زندگی، با نگاه او دنیا را ببینیم و بندگی کنیم. این، عبادتی است که به قرب و آرامش می‌رساند؛ نه نمازی که گمان کنیم چون ظاهرش مثل نماز امام است، کافی است و خدا به خاطر آن باید ما را به هرچه در دنیا و آخرت می‌خواهیم، برساند! اما زندگی‌مان از روحیۀ امام دور باشد و با هر کم و زیادی به هم بریزیم.

این نشان می‌دهد نماز نتوانسته ما را از عالم ماده جدا کند و به درک وجود حقیقی‌مان برساند. پس اگرچه ظاهراً عبادت می‌کنیم و قربةًالی‌الله می‌گوییم، به هدف و مقصد عبادت دست نیافته‌ایم؛ یعنی هنوز قلبمان در عالم کثرت است و به اموال و ازواج و اولاد و سایر مواهب دنیوی تعلق دارد. وگرنه تمام قوای حسی و خیالی‌مان مطیع عقل و روح می‌شد و جز آنچه خدا و ولایت می‌خواهد، نمی‌خواستیم و نمی‌دیدیم و نمی‌کردیم.

 


[1]- الکافی، ج1، ص180.

 



نظرات کاربران

//