قدرت-هدف

قدرت هدف

در ادامۀ بحث (جلسۀ 37، 11 صفر 1444) به تبیین موضوع قدرت هدف می‌پردازیم.

در سیر کهیعص، با قافلۀ کربلا همراه شدیم تا بتوانیم در زمانۀ یزیدی حاکم بر دنیا، حسینی حرکت کنیم. درصددیم تا در این حرکت، نحوۀ مبارزه با سیستم یزیدی فرهنگ مدرنیتۀ غرب را بشناسیم و آرام‌آرام از زیر چتر این روحیه خارج شویم و سبک زندگی حسینی را که جز عقیده و جهاد نیست[1]، بشناسیم و در آن حرکت کنیم.

براین‌اساس عقیده را تحت عنوان فاعل، علت فاعلی و علت قابلی بررسی کردیم و به‌عنوان انسانِ جامع مراتب، عوالم وجودی خود را شناختیم. دانستیم ظهور حق مساوی است با ظهور کمالات و ظهور تمام کمالات همان دین است و کمال دین در جلوۀ ولایت آشکار شده است.

پس از وجودشناسی، در کنش سیر کردیم تا بفهمیم که این عقاید را کجا بیابیم و چگونه پیاده کنیم؟ برای یافتن جایگاه کُنش، از هدف سخن گفتیم و دانستیم که هدفِ انسانیت، آن است که وجهۀ دل را به‌سوی «ولایت یا انسان کامل» برگردانیم[2]. اکنون بیشتر دربارۀ این هدف توضیح می‌دهیم:

‌باغبانی را در نظر بگیرید که نمی‌داند بذری که می‌کارد، بذر کدام گیاه است؛ آیا به نظر شما او می‌تواند درست از گیاه مراقبت کند؟! ممکن است یک روز به بذر آب دهد و یک روز که سرش شلوغ است این کار را نکند. علف‌های هرز دوروبر گیاه را وجین نکند؛ چراکه نمی‌داند چه بذری را کاشته و چگونه باید از آن مراقبت کند. ولی اگر قرار باشد این باغبان مثلاً برنج بکارد و یک سال بعد آن را برداشت کند و با فروشش مایحتاج خود و خانواده‌اش را برطرف کند؛ حاضر است تا زانو در آب برود، نیش زالوها و درد مفاصل را تحمل کند تا به هدفش برسد. چنین فردی چون هدفی واضح و شفاف دارد، از مشکلات شکایت ندارد یا با اولین نیش زالو کار را کنار نمی‌گذارد و زمین‌وزمان را مقصر تلقی نمی‌کند، بلکه فقط و فقط چشمش به ثمره‌ای است که در نظرش است.

 آن که هدف دارد، خودش و توانایی‌هایش را می‌شناسد و توانمندی‌هایش را در راه رسیدن به هدفش خرج می‌کند. چنین فردی هرگز تسلیم موانع درونی و بیرونی نمی‌شود؛ چون قدرتی برتر را در وجود خود دارد و می‌داند هرقدر شرایط بیرونی سخت باشد، با انگیزه و عشقی که از هدف می‌گیرد، از پس تمام مشکلات برخواهد آمد.

هدف ما در هستی، یافتن ولایت در درون و زمینه‌سازی برای ظهور او در بیرون است، اما برای رسیدن به این هدف والا،  باید ولایت را خوب بشناسیم و بدانیم هدف انسان‌های کامل از زندگی در دنیا چه بوده تا پا جای پای ایشان بگذاریم  و یک دله و با یک هدف، زمینه ظهور امام را فراهم کنیم.

 نمی‌شود هدف زندگی ما ولایت باشد و در روزمرگی‌های خود بمانیم. پس بیایید از همین ابتدای حرکت با قافلۀ حسینی، سنگ‌هایمان را وا‌بکنیم و هدف واقعی‌مان را مشخص کنیم. ممکن است ابتدای راه بترسیم؛ اما مسلماً این ترس از مشکلات و موانع بیرونی نیست. ترس از خود و گم‌کردن هدف است.

زمانی که باغبان می‌ترسد، مثلاً می‌ترسد نکند پایش بشکند و ‌نتواند به دانه برسد؛ چه چیز آرامش می‌کند و این افکار منفی را از او دور می‌سازد؟ چشمش را به چه چیز باید بدوزد تا سریع انرژی بگیرد و به‌جای افکار منفی، بلند ‌شود و کارش را انجام دهد؟ به آن ثمره و درختی که هدفش است.

آیا اگر تصویر امام و نحوۀ زندگی او در درون ما باشد، می‌توانیم در روحیهٔ خود بمانیم؟ ترس خوب است؛ اما ترسی که ما را وادار ‌کند که دائم نظرمان به ثمرۀ انسانیتمان باشد. ثمرهٔ ما لقای امام، رسیدن به او، مظهر ایشان شدن، به‌دست‌آوردن رضای امام و تسلیم ایشان بودن است. پس بیاییم و فاصلۀ خود را با این هدف کم کنیم. چگونه؟ فقط امام و آنچه او می‌پسندد را ببینیم. هدفمان یاری امام و ظهورش در وجودمان باشد که اگر چنین شد، کم‌کم همه چیزمان رنگ این هدف را می‌گیرد. در شادی‌ها و غم‌ها دنبال نحوۀ شادی و غم امام می‌گردیم و در همۀ ابعاد زندگی رنگ رخسارۀ وجودمان را به رنگ امام نزدیک می‌کنیم.

یادمان باشد زندگی آزمونی است که هدف ما در آن محقق شده است: " اَلْحُجَّةُ قَبْلَ اَلْخَلْقِ وَ مَعَ اَلْخَلْقِ وَ بَعْدَ اَلْخَلْقِ"[3] هدف هست. ولایت در وجود ما حیّ است، فقط لازم است به او نظر کنیم و ببینیمش. کسی که هدف را نمی‌شناسد و به آن نظر ندارد، خودش را هم نمی‌شناسد و  نظر به خود ندارد و دائم در رکود است و همۀ ناکامی‌ها و پسرفت‌هایش را به گردن دیگران و شرایط بیرونی می‌اندازد و از آدم و عالم گله دارد. چنین فردی از تمام اتفاقات بیرونی منفعل شده و تحت‌تأثیر بازی‌های بیرون دائم بالا و پایین می‌شود. اما برعکس آن‌کس که آگاهی‌اش به هستی درست باشد هیچ مانعی او را از رسیدن به هدفش بازنمی‌دارد.

هدف هستی این است که ما خود را در آینۀ انسان کامل ببینیم. اما آیا همۀ انسان‌ها به‌محض اینکه تصمیم می‌گیرند چنین هدفی داشته باشند به آن می‌رسند؟ چرا عده‌ای باوجود نماز و روزه و اعتقاد به ولایت، فرسنگ‌ها با ظهور امام از وجودشان فاصله دارند؟ چون دین و ولایت را مفهومی گرفته‌اند و آن را نچشیده‌اند! این نکته همان تفاوت اسلام و ایمان است. اسلام فهمیدن و باور کردن و بر اساس این فهم و باور، یک سلسلۀ اعمال عادتی را انجام‌دادن است؛ اما ایمان ولایت است، رسیدن است، دائم و مرتب، ‌رفتن و حرکت کردن است، ایمان چشیدنی و رسیدنی است از جنس شهود است؛ شهودی که سبب محاذات فرد با امام می‌شود. درواقع هر کس به میزانی که این هدف انسانیت را می‌چشد، به همان اندازه هم می‌رسد و به همان نسبت در محاذات امام قرار می‌گیرد.

حال برای اینکه قلبمان را آمادۀ انکشاف و یافتن ثمرۀ هستی، یعنی انسان کامل کنیم و وجهۀ دلمان را به‌سوی دین حنیف برگردانیم، از کلام معصوم(علیه‌السلام) تبرکی می‌جوییم و هدف انسانیت را در لابه‌لای روایات بررسی می‌کنیم.  

امام باقر(علیه‌السلام) می‌فرمایند:

"إِنَّمَا یعْرِفُ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یعْبُدُهُ مَنْ عَرَفَ اَللَّهَ وَ عَرَفَ إِمَامَهُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَیتِ وَ مَنْ لاَ یعْرِفِ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لاَ یعْرِفِ اَلْإِمَامَ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَیتِ فَإِنَّمَا یعْرِفُ وَ یعْبُدُ غَیرَ اَللَّهِ هَكَذَا وَ اَللَّهِ ضَلاَلاً"[4].

تنها كسى می‌تواند خداى عزوجل را بشناسد و پرستش كند كه هم خدا را بشناسد و هم امام از خاندان ما را و كسى كه خداى عزوجل را نشناسد و امامِ از خاندان ما را نشناسد؛ غیر خدا را شناخته و عبادت كرده، این‌چنین افرادی، به خدا که گمراه‌اند.

بنا بر تفسیر شرح کافی ملاصدرا، در تفسیر این حدیث، فقط کسی می‌تواند خدا را درست عبادت کند که خدا و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را بشناسد، چون عبادت و عبودیت فرع بر معرفت است. معرفت؛ یعنی خدا و رسولش را تصدیق کنیم و ایتمام به امامت داشته باشد. در ایتمام، تمام قلب و هویت مأموم به قلب امام وصل می‌شود و در ریزودرشت زندگی از امامش اقتباس می‌کند. برای چنین قلبی، حقیقت امام منکشف می‌شود و در آیینه وجودش، چیزی جز رخسارۀ امام نمی‌بیند و هدفش تنها و تنها امتثال امر امام می‌شود.  

امام صادق(علیه‌السلام) در حدیثی دیگر می‌فرماید:

 "أَبَى اَللَّهُ أَنْ یجْرِی اَلْأَشْیاءَ إِلاَّ بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَیءٍ سَبَباً وَ جَعَلَ لِكُلِّ سَبَبٍ شَرْحاً وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَرْحٍ عِلْماً وَ جَعَلَ لِكُلِّ عِلْمٍ بَاباً نَاطِقاً عَرَفَهُ مَنْ عَرَفَهُ وَ جَهِلَهُ مَنْ جَهِلَهُ ذَاكَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ نَحْنُ"[5]

خدا خوددارى و امتناع فرموده كه كارها را بدون اسباب فراهم آورد، پس براى هر چیزى سبب و وسیله‌اى قرار داد و براى هر سبب، شرح و گشایشى مقرر داشت و براى هر شرحى، نشانه‌اى [دانشى] گذاشت و براى هر نشانه، درى گویا نهاد، عارف حقیقى كسى است كه این در را شناخت و نادان حقیقى كسى است كه به این در نادان گشت، این در رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله وسلم) است و ما.

در حدیث فوق دو نکته قابل‌ذکر است:

اول اینکه نحوۀ خدایی خدا به این است که خود را به جریان ‌اندازد یعنی ظهور کند. او خدایی نیست که خلق کند و مخلوقش جدا و مستقل از او باشد. وجود یک حقیقت است که جاری شده و فرق او با ظهوراتش این است که او در ذات خود مستقل است و تمام ظهورات آویزان و متصل به او. مثل خورشید و شعاع‌هایش. ما یک خورشید نداریم که طلوع کند و شعاع‌هایش چیزی جدای از خودش باشند. بلکه خورشید همان شعاع‌هایش است و شعاع‌ها همان خورشید است با این فرق که این شعاع‌ها استقلال ندارند.

دوم اینکه خداوند بودها و ظهوراتش را با اسبابی جاری می‌کند و برای هر چیز سببی جعل کرده است و برای هر سبب، شرحی قرار داده است و برای هر شرح علمی و برای هر علم بابی. پس هر کس این باب را نشناسد، خدا و اسبابش را نشناخته است. آن سبب رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و ائمه اطهار(علیهم‌السلام) هستند.

ساختار خدایی خدا این نیست که بدون جریان باشد؛ خداوند یک جریان و یک ظهور بیشتر ندارد که همان ولایت است و این جریان است که به جعل رسیده است. درواقع عرش، کرسی، عناصر اجسام، اولیا، انبیا و همه چیز در دل ولایت است و ولایت در دل همه چیز. یعنی یک حقیقت که جاری شده است.

ولایت هدف اصلی خلقت است و همه چیز از ولایت آمده و به‌سوی او بازمی‌گردد. برگ و شاخه و گل، همه از ریشه آمده‌اند و بقایشان هم به ریشه و خاکی است که در آن قرار گرفته‌اند. اگر از ریشه جدا شوند يا ریشه از خاک بیرون آید، دیگر زنده نخواهند بود. دانه اگر در خاک قرار نگیرد، هرگز ریشه نمی‌دهد و رشد نمی‌کند.

 خاکِ دانۀ وجود ما، همان ولایت است. وقتی در این خاک قرار گرفتیم، تمام استعدادهای انسانی‌مان به ظهور می‌رسد. اما اگر از این خاک بیرون بیاییم، مانند دانه‌ای می‌شویم که در روی زمینی کاشی‌شده قرار گرفته و نمی‌تواند ریشه بدواند و رشد کند.

ما از ولایت آمدیم و بدون اتصال به ولایت، لحظه‌ای در کمالمان باقی نخواهیم ماند. این، در حالی است که متأسفانه اکثر ما دین را فقط در نمازخواندن، روزه گرفتن و دوست داشتن امام خلاصه کردیم، ولایت را به‌‌عنوان خاکِ وجودمان نشناختیم! درنتیجه به‌راحتی دانۀ وجودمان را در هر زمینی قرار دادیم و بااین‌حال خواهان رسیدن به کمال انسانی هم شدیم! اما آیا واقعاً چنین امری ممکن است؟

پس ولایت ظهور جریان وجود است، با جریان خلقت خداوند، اسماء خدا جاری می‌شود. خدا اول خلق می‌کند و سپس جعل. جعل خدا هم چنان‌که گفتیم یا بسیط است یا ترکیبی. جعل بسیط همان افاضۀ وجود و ایجاد خود شئ است که خصوصیتش هم در آن هست. اما آنجا که اول خلق صورت می‌گیرد و بعد خاصیت شی به او عطا می‌شود، جعل ترکیبی یا تألیفی است. مثلاً خداوند اول آسمان را خلق کرده و سپس خاصیت روشنی و تاریکی را به او داده، اما ولایت جعل بسیط است؛ چون خدا یک امام خلق نکرد تا بعد او را ولی کند، بلکه خلقت امام مساوی است با ولی بودنش.

محمدبن‌مسلم گوید: شنیدم امام باقر(علیه‌السلام) می‌فرمود:

"كُلُّ مَنْ دَانَ اَللَّهَ بِعِبَادَةٍ یجْهِدُ فِیهَا نَفْسَهُ وَ لاَ إِمَامَ لَهُ مِنَ اَللَّهِ فَسَعْیهُ غَیرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَیرٌ وَ اَللَّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِهِ وَ مَثَلُهُ كَمَثَلِ شَاةٍ ضَلَّتْ عَنْ رَاعِیهَا وَ قَطِیعِهَا فَهَجَمَتْ ذَاهِبَةً وَ جَائِیةً یوْمَهَا فَلَمَّا جَنَّهَا اَللَّیلُ بَصُرَتْ بِقَطِیعٍ مَعَ غَیرِ رَاعِیهَا فَحَنَّتْ إِلَیهَا وَ اِغْتَرَّتْ بِهَا فَبَاتَتْ مَعَهَا فِی رَبْضَتِهَا فَلَمَّا أَنْ سَاقَ اَلرَّاعِی قَطِیعَهُ أَنْكَرَتْ رَاعِیهَا وَ قَطِیعَهَا فَهَجَمَتْ مُتَحَیرَةً تَطْلُبُ رَاعِیهَا وَ قَطِیعَهَا فَبَصُرَتْ بِغَنَمٍ مَعَ رَاعِیهَا فَحَنَّتْ إِلَیهَا وَ اِغْتَرَّتْ بِهَا فَصَاحَ بِهَا اَلرَّاعِی اِلْحَقِی بِرَاعِیكِ وَ قَطِیعِكِ فَإِنَّكِ تَائِهَةٌ مُتَحَیرَةٌ عَنْ رَاعِیكِ وَ قَطِیعِكِ فَهَجَمَتْ ذَعِرَةً مُتَحَیرَةً نَادَّةً لاَ رَاعِی لَهَا یرْشِدُهَا إِلَى مَرْعَاهَا أَوْ یرُدُّهَا فَبَینَا هِی كَذَلِكَ إِذَا اِغْتَنَمَ اَلذِّئْبُ ضَیعَتَهَا فَأَكَلَهَا وَ كَذَلِكَ وَ اَللَّهِ یا مُحَمَّدُ مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ لاَ إِمَامَ لَهُ مِنَ اَللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ ظَاهِراً عَادِلاً أَصْبَحَ ضَالاًّ تَائِهاً وَ إِنْ مَاتَ عَلَى هَذِهِ اَلْحَالِ مَاتَ مِیتَةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ اِعْلَمْ یا مُحَمَّدُ إِنَّ أَئِمَّةَ اَلْجَوْرِ وَ أَتْبَاعَهُمْ لَمَعْزُولُونَ عَنْ دِینِ اَللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا فَأَعْمَالُهُمُ اَلَّتِی یعْمَلُونَهَا كَرَمادٍ اِشْتَدَّتْ بِهِ اَلرِّیحُ فِی یوْمٍ عاصِفٍ لا یقْدِرُونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَی ءٍ ذلِكَ هُوَ اَلضَّلالُ اَلْبَعِیدُ"[6]

هر كه دین‌داری خدا كند با عبادتی كه خود را در آن به‌زحمت افكند، ولی پیشوایی از جانب خدا برای خود نگرفته باشد، كوشش او پذیرفته نیست و او گمراه است و سرگردان؛ خدا كردار او را ناپسند دارد. حكایت او، مانند گوسفندی است كه از چوپان و گله خویش گم شود و تمام روز را با تلاش در رفت‌وآمد باشد و چون شب بر او پرده افكند، گله‌ای را كه از چوپان خودش نیست ببیند، به‌سوی آن گراید و به آن فریب خورد و در خوابگاه آن گله بخوابد. هنگامی‌که چوپان، گلۀ خود را حركت دهد، آن چوپان و گله را ناشناس بیند، باز با شتاب و سرگردانی در جستجوی چوپان و گلۀ خود برآید، گوسفندانی را با چوپانش ببیند، به‌سوی آن گراید و بدان فریفته شود، چوپان هم او را فریاد زند كه بیا و به چوپان و گلۀ خود پیوند كه تو از چوپان و گلۀ خود گم‌گشته و سرگردانی، آن گوسفند هراسان و سرگردان و تنها به این‌سووآن‌سو زند و چوپانی هم ندارد كه به چراگاهش رهبری كند یا به منزلش رساند. در همین هنگام گرگ، گم‌شدن او را مغتنم شمارد و او را بخورد. چنین است به خدا ای محمد حال كسی كه ازجملۀ این امت باشد و او را امامی آشكار و عادل از طرف خدای عزوجل نباشد، او گمشده و گمراه است و اگر بر این حال بمیرد، با كفر و نفاق مرده است. بدان ای محمد كه پیشوایان ستم و پیروانشان از دین خدا بركنارند، خود گمراه گشته و مردم را گمراه کرده‌اند، اعمالی كه بجا می‌آورند، مانند خاكستری باشد كه تند بادی در روز طوفانی به آن زند چیزی ازآنچه كسب کرده‌اند به دستشان نیاید، این است همان گمراهی دور.

طبق روایت، آن‌کس که مقام ولایت را نمی‌شناسد، ضال متحیر است و در زندگی به آرامش نمی‌رسد. هر اتفاقی، اعم از محبت، کینه، خشم، سرخوشی و... او را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد و همیشه پریشان است، نماز می‌خواند، اما راه را گم کرده و متحیر است. مَثَل او همچون گوسفندی است که چوپانش را گم‌کرده و به هر سویی می‌دود، روزش به رفت‌وآمد در آخورهای مختلف می‌گذرد. گاهی جذب افکار فلان رسانه است و گاهی در صفحات اینستاگرام غرق است. هدف دارد، اما هدف اصلی‌اش را گم کرده و دل‌خوش به روزمرگی‌ها شده، به خیمه‌های مختلف می‌رود و از آخور آن‌ها می‌خورد و دست‌آخر، تنها و متحیر بدون چوپان زمان عمرش را سپری می‌کند و در تاریکی حیرت گم می‌شود. چنین فردی طعمه‌ای است آماده برای گرگ‌های گرسنه‌ای که می‌خواهند اندیشه و قلب او را صدپاره کنند و شخصیت انسانی او را به تاراج برند. او صبح می‌کند درحالی‌که گمراه است، امام وجودش برایش آشکار نیست و در پشت پرده‌های غیبت است. چنین فردی به نفاق و کفر می‌میرد.

 


[1] . إِنَّ الْحَیاةَ عَقیدَةٌ وَجِهادٌ.

[2]. سورۀ روم، آیۀ 30. "فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً..."

[3] . الکافی، ج۱، ص177؛  امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: حجت خدا پيش از خلق بوده و با خلق هست و بعد از خلق هم باشد.

[4] . الکافی، ج۱، ص181.

[5] . الکافی، ج۱، ص183.

 

[6]. الکافي ج 1، ص 374

 



نظرات کاربران

//