علم اجمالی و تفصیلی خدا

علم اجمالی و تفصیلی خدا

در ادامۀ بحث (جلسۀ 19، 21 محرّم 1444) به تبیین موضوع علم اجمالی و تفصیلی خدا می‌پردازیم.

پیش از این به فطرت در تجلی عالم حس، خیال، عقل و عشق به طور خلاصه اشاره کردیم. گفتیم فطرت، همان صورت نوعیۀ انسان، اسماء، استعداد ذاتی و در یک کلام «منِ» ماست. تمام این مفاهیم را گفتیم تا به اینجا برسیم که فطرت، شناسنامۀ حقیقی ماست و نشان می‌دهد که کیستیم و دارایی‌ها، نیازها و زمینۀ رفع نیازمان در چیست.

وقتی خود را در عالم حس می‌نگریم اعضا و قوای ظاهری خود را می‌یابیم. اگر توجه خود را به جنبۀ ظاهر این حواس معطوف کنیم تنها جمادی هستیم که شعورمان نسبت به عوالم دیگرمان بسیار نازل است و اگر در همین عالم بمانیم به عنوان یک جماد و به تعبیر قرآن "کَالحِجارَة" محشور می‌شویم. یعنی شعورمان در حد جماد است و توان ادراک زیبایی‌های عالم قیامت و ابعاد بالاتر را نخواهیم داشت. اگر در بهشت هم باشیم نمی‌فهمیم که در بهشتیم. پس اگر می‌بینیم که ارزش وجودی خود را در دو چشم زیبا و بینی خوش‌فرم و پوست سفید و مانند آن خلاصه کرده‌ایم باید بدانیم که تمام عمرمان را برای جمادی هدر داده‌ایم!

اگر هم فقط به رشد و نمو ظاهر، صرف نظر از عوالم دیگرمان توجه کنیم هر چند شعورمان از جماد بالاتر است، اما به هر حال نباتی بیش نخواهیم بود و حشرمان هم در همین حد خواهد بود. از محشور شدن هم گریزی نیست؛ چون عدم در ما راه ندارد.

دومین عالم ما، عالم ملکوت است؛ همان عالم خیال که برای خود قوایی دارد. خیال و تصورات، عالمی است که ما در ذهن برای خود می‌سازیم؛ درحالی‌که در خارج از ما عینیت و مابه‌ازای خارجی ندارد. اما ما از این عالمِ خودساخته تأثیر می‌گیریم و بر اساس آن خوشحال یا ناراحت می‌شویم، بر اثر آن اشک می‌ریزیم و می‌خندیم، می‌جنگیم و دوست می‌داریم. با اینکه طرف مقابل در این عالم تصورات ما نیست و این ما هستیم که با این تصورات و خیالات، برای خود تشخص می‌سازیم. در این عالم ما در حد حیوان هستیم؛ حیوان اهلی یا وحشی در درجات مختلف.

سومین عالم ما جبروت یا همان عالم عقل است. در این رتبه، از حیوان بودن در عالم خیال به عقل می‌رسیم؛ افقی که ما را از حیوان و نبات و جماد جدا می‌کند و باعث می‌شود که هرگز در خیال و خور و خواب و شهوت توقف نکنیم و به تمام این‌ها جهت عقلانی بدهیم.

کارگزاران عالم عقل، ملائکه هستند که دو ویژگی آن‌ها در این آیۀ شریفه این‌گونه بیان شده است: "لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ"[1]؛ از آنچه خدا به آنان دستور داده سرپيچى نمی‌كنند و آنچه را كه مأمورند انجام می‌دهند.

بنابراین کسی که با عالم عقل سیر می‌کند اهل معصیت نیست و هر چه خدا امر می‌کند انجام می‌دهد. در این عالم، تصورات خیالی، مطابق واقع هستند، در رتبۀ نباتی تعادل مزاج برقرار است و رتبۀ جمادی نیز صاحب شعور و تسبیح‌گوی خداست. چنین فردی در انتخاب‌ها مشکلی نخواهد داشت و شرایط محیطی و عوامل مانند آن تأثیری در روند حرکتش نخواهند داشت و فرشتگان نمی‌گذارند که تعادل عوالم جمادی و نباتی و خیالی‌اش به هم بخورد.

نمونه‌های چنین انسان‌هایی را پیش از این از آیات سورۀ مریم شناختیم. در طی تاریخ هم کم نداشتیم اولیاء الهی را که وارد عالم عقل شده بودند و از جمله زنان عاقله‌ای مانند حضرت زینب و سکینه(سلام‌الله‌علیهما) و نیز کسانی چون فضه، خدمتکار حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیهما). هرچند سیستم حاکمیت غرب و دنیای مجاز اجازه نداده که ما چنین خوبانی را درست بشناسیم تا فطرتمان به آن‌ها متمایل شود و با شناخت خودمان، قدرت عقل را در جانمان بیابیم. چنین عالمی برای بسیاری از ما ناآشناست و فعلاً از شنیدن درباره‌اش لذت می‌بریم و آرزوی ادراکش را داریم. همین هم نشان می‌دهد که حداقل فطرتمان کاملاً محجوب نشده و خمیرمایه‌اش را داریم.

عالم چهارمی که داریم عالم عشق است که عالم ولایت و محبت است؛ عالمی که در آن همنشین حضرات معصومین و انسان‌های کامل خواهیم بود؛ "وَ شِیعَتُكَ عَلی مَنابِرَ مِنْ نُورٍ، مُبْیَضَّهً وجُوهُهُمْ حَوْلِی فِی الْجَنَّهِ وَ هُمْ جِیرانِی"[2].

بینش و تمام گرایش ما در این رتبه در دست امام جانمان است و مقام ولایت، نواقص و خرابی‌های قبل از رسیدن به چنین رتبه‌ای را هم برطرف می‌کند؛ "وَ ما خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلايَتِكُمْ طيبا لِخَلْقِنَا وَ طَهارَةً لأِنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنا وَ كفّارَةً لِذُنُوبِنا"[3].

این چهار عالم با ما هستند و ما در هر کدام بایستیم همانیم. اگر طلب پلۀ بالاتر را داریم باید تلاش کنیم؛ چرا که بهشت را به بها می‌دهند و نه به بهانه.

آیت‌الله شاه‌آبادی(رحمه‌الله) در ادامۀ تبیین فطرت، چنین می‌فرماید: «مراد از فطرت الهی علم و عشق است. چه ذات مقدسش صرف کمال است و خود عالم است به ذات خود و علم قبل‌الایجاد می‌باشد و به عین همین علم به ذات، عالم است بماسوی من الازل الی الابد و لذا آن را از جهت وحدت، علم اجمالی و به جهت نهایت انکشاف که علم به معلول از ناحیۀ علم به علت است موصوفش کنند به کشف تفصیلی .»[4]

فطرت را شناختیم و دانستیم در چهار عالم خود مفطور به فطرت هستیم که از دو تجلی فطرت تحت عنوان علم و سپس عشق ظهور کرده‌اند. یعنی قبل از اینکه اسمی از اسماء الهی همچون قادر، رحیم، کریم و ... در ما ظهور کند علم و عشق در وجودمان کار می‌کنند.

علم الهی دوگونه است: اجمالی و تفصیلی. برای فهم این دو مثالی از خودمان می‌زنیم. ما به انسان بودن خود اشراف داریم و خود را به عنوان یک من واحد می‌شناسیم. این علم به خود، علم اجمالی نام دارد. در عین حال تمام مراتبمان را از اعضا و قوا و خیال و ... می‌شناسیم که به آن علم تفصیلی می‌گویند. درواقع خود، واحد است و مراتب، تفصیلِ آن واحد است. هر دوی این علم بدون یادگیری با ما هست و درکِ بودن، درکِ مراتب را به دنبال دارد.

به همین وِزان، خداوند هم یک علم به وجودش دارد که علم اجمالی است و به تفصیل هم به مراتب ظهوراتش از اسماء و افلاک و آسمان و زمین و انسان و حیوان و نبات و جماد، اِشراف و علم دارد که علم تفصیلی خدا نام دارد. درواقع همانگونه که هیچ‌کدام از مراتب ما از ما غایب نیست، خداوند هم آنی از مخلوقاتش غایب نیست.

خدای ما دور از ما نیست؛ چون ما تفصیل آن خدا هستیم و او نمی‌تواند از ما غافل باشد. او به خودش و ما که کامل‌ترین مرتبه‌اش هستیم علم دارد. چنانکه ما به مراتب خود اِشراف داریم. البته ما می‌توانیم با نگاه به مرتبۀ حس، علم خود به سایر مراتبمان را فراموش کنیم؛ چون علم اجمالی و تفصیلی ما ذاتی نیست؛ بلکه علی‌الاتصال اعطا می‌شود؛ اما علم خدا ذاتی اوست و هیچ‌گاه از خود و مراتب ظهوراتش غافل نمی‌شود. درک حضور چنین خدایی که هر لحظه با ماست باعث می‌شود که هیچ‌گاه احساس تنهایی و وحشت و نیاز به غیر نداشته باشیم.

آری؛ خدا دیدنی است و ما می‌توانیم همواره حضور او را درک کنیم. اما چون قابلیم می‌توانیم او را نبینیم. اکنون که به معرفت و یقینمان افزوده شد باید سعی کنیم حجاب‌ها و پرده‌ها را که از جانب معاشر و محیط و ژن و تربیت و ... در مقابل دیدۀ جانمان گذاشته شده برداریم؛ همانگونه که مریم(سلام‌الله‌علیها) این کار را کرد؛ "إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِيًّا"[5]. هر اندازه این حجاب را برداریم و به این علم خدا ادراک پیدا کنیم رابطۀ محبتی و قلبی‌مان با خدا قوی‌تر می‌شود. چون همانگونه که در ابتدای بحث گفتیم دومین تجلی فطرت ما بعد از علم، عشق است.

اولین تجلی علم ذات الهی به ذاتش هم عشق ذات به ذات است و به تبع آن به مخلوقاتش هم عشق دارد. چون نشانۀ ذات او هستند. چنانکه ما هم چون عشق به خود داریم به مراتب خود نیز عشق داریم و حتی مراقب نازل‌ترین رتبه‌مان که ناخن و مویمان است هستیم.

ما به عنوان انسان، معشوق خدا بودیم و هستیم و خواهیم بود و هر چه این عشق خدا بیشتر معلومِ جانمان شود و کمال حق را بیشتر بشناسیم عشق ما هم به خدا بیشتر می‌شود؛ هم به ذات اجمالی حق و هم ذات تفصیلی که ظهورات و مخلوقات حق هستند؛ چون این دو از هم منفک نیستند. اینجاست که عاشق تمام هستی می‌شویم که آثار معشوقمان هستند و این یعنی مرید خدا بودن. مرید کسی است که معشوق را با آثارش دوست دارد.

لذا حضرات هرگز کسی را نفرین نمی‌کردند و دست از هدایت و نصیحت و خیرخواهی و دعا و دستگیری برنمی‌داشتند. مگر اینکه کسی، خود مورد لعنت خدا قرار می‌گرفت. ولی برخی از ما همین که از دست کسی ناراحت می‌شویم در دل برای او عذاب و جهنم می‌خواهیم و نفرینش می‌کنیم! وای که چقدر با فطرتمان فاصله داریم! همین باعث می‌شود از عاشق خدا شدن دور شویم و ادراکش نکنیم.

با این بحث باید همۀ محبت‌ها حتی محبت به خودمان و جوارح و اعضایمان و نیز سایر مظاهر الهی تحت شعاع محبت الهی باشد. اگر این محبت‌ها در رتبۀ مُلکی و ملکوتی و حتی عقلی ما محبوس شود و به رتبۀ لاهوتی نرسد به معشوق جانمان نمی‌رسیم. اگر به بهشت هم برویم لذت تام بهشت را نخواهیم چشید.

در قرآن کلمۀ «عشق» استفاده نشده است؛ اما تعبیر "أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ"[6] اشاره به این رتبه دارد. اما در روایات از تعبیر عشق هم استفاده شده است. از جمله در روایات داریم که بهشت به دیدار سلمان عاشق‌تر از دیدار سلمان به بهشت است. همین نشان می‌دهد که عارفان حقیقی حتی به بهشت هم دل نمی‌بندند؛ لذا بهشت به آن‌ها عاشق می‌شود؛ چون رتبه‌شان از بهشت بالاتر است و آیینه‌ای هستند که خدا را زلال و صاف و قوی نشان می‌دهند.

حضرت علی(علیه‌السلام) هم وقتی پیش از جریان کربلا وارد سرزمین نینوا شدند فرمودند: اینجا قتلگاه عشاق است که کسی بر آن‌ها پیشی نگرفته و کسی به آن‌ها ملحق نخواهد شد.[7]

 


[1] - سورۀ تحریم، آیۀ6

[2] - دعای ندبه: و شیعیان تو بر منبرهایی از نورند، درحالی‌که رویشان سپید و در بهشت، اطراف من و همسایگان من هستند.

[3] - زیارت جامعۀ کبیره: و نيز آنچه از ولايت شما به ما اختصاص داد همۀ اين‌ها را سبب پاكىِ سرشت و اخلاق ما و پاكيزگى جان‌هايمان و پاك‌سازى و رشد ما و جبرانِ گناهانمان قرار داد .

[4] - شذرات‌المعارف، معرفه180، ص127

[5] - سورۀ مریم، آیۀ16: آنگاه كه از كسان خود، در مكانى شرقى به كنارى شتافت.

[6]- سورۀ بقره، آیۀ165

[7] -نفس‌المهموم، ص110

 



نظرات کاربران

//