جهل، عامل هراس از مرگ!

جهل، عامل هراس از مرگ!

در ادامۀ بحث (جلسۀ 51، 29 صفر 1444) به تبیین موضوع جهل، عامل هراس از مرگ می‌پردازیم.

به بیان علل ترس از مرگ از دیدگاه ابن‌سینا رسیدیم. گفتیم که ایشان ترس از مرگ را بیماری دانسته و درمان آن را بطلان این ترس می‌داند. او علل ترس از مرگ را در هفت مورد بررسی کرده است که عبارت‌اند از:

1- جهل نسبت به حقیقت مرگ.

2- جهل نسبت به غایت مرگ.

3- اندیشۀ متلاشی شدن و از بین رفتن بعد از مرگ.

4- احساس دردی که از مرگ به او می‌رسد و مقایسۀ درد مرگ با دردهایی که در دنیا می‌کشد.

5- ترس از عقوبت و کیفر.

6- جهل نسبت به پیشامدهای بعد از مرگ.

7- ترس جدایی از اموال و فرزندان و موقعیت‌های دنیا.

انسان اگر بداند که جوهری است باقی که فساد ندارد و مرگ تنها فساد این جسم مادی است، دیگر از مرگ نمی‌ترسد.

وقتی انسان از منازل آخرت اطلاع ندارد و نمی‌داند بعد از مرگ در چه عالمی باقی شده، زندگی ابدی دارد و فکر می‌کند هرچه در طول عمرش زحمت کشیده و آن را جمع کرده از او می‌گیرند و احیاناً به کسانی می‌دهند که دلِ خوشی از آن‌ها ندارد، و او را به جایی می‌برند که هیچ گونه دسترسی به این‌ها ندارد، از مرگ می‌ترسد.

انسان‌ها اکثراً از آن چیزی که ترسیدنی است نمی‌ترسند، ولی از آنچه نباید بترسند، می‌ترسند. آنچه انسان در دنیا به دست‌ می‌آورد، ماندنی نیست و این مطلب را همه بارها دیده‌اند و می‌دانند، اما باز هم غفلت کرده به داشته‌های فاسد شدنی و ناپایدارِ حیات دنیوی دل می‌بندند و این امر باعث ترس از مرگ می‌شود.

آن دشمنی که ترسیدنی است، جهل انسان است که متأسفانه اکثراً از آن نمی‌ترسیم! اگر از نادانی‌هایمان می‌ترسیدیم، راه چاره‌ای برایش پیدا می‌کردیم. اگر از اینکه پایمان پیچ بخورد بترسیم، حتماً مراقبت می‌کنیم و طوری حرکت می‌کنیم که این اتفاق نیفتد. اما آیا به همین اندازه در حرف‌زدن مراقب هستیم که چقدر این حرف مطابق با واقع هست؟ آیا در دیدنمان مراقب هستیم که چه چیزی را وارد قلبمان می‌کنیم و چه تأثیری را بر جانمان می‌گیریم؟

خوب است ترس‌هایمان را فهرست کنیم و ببینیم چند درصد آن‌ها عینیت خارجی دارند و واقعیات و عینیات زندگی انسانی ما هستند و چند درصد زاییدۀ توهماتمان. بسیاری از بیماری‌های جسمی ما هم امروز حاصل همین ترس‌هایی است که واقعیت ندارند و فقط توهم است.

انبیای الهی و پیامبر اسلام(صلی‌الله‌علیه‌وآله) ترساننده هستند: "إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِيرٌ"[1]. اما ایشان انسان را از چه چیزی می‌ترسانند؟ از خدا می‌ترسانند؛ خدایی که هرچه از او دیده می‌شود نشانۀ رحمت اوست؟ خیر. انبیا انسان را از توهمات خودش می‌ترسانند، از آنچه عینیت و واقعیت ندارد و او متوهمانه آن را واقعیت می‌پندارد، هست می‌بیند و اصالت می‌دهد!

از آنجا که بدن خود را اصالت می‌دهیم، از اینکه صدمه ببیند و بیمار شود، می‌ترسیم! خانه‌ و لوازمش را اصالت می‌دهیم، بنابراین از دزدیده شدنش می‌ترسیم و...، و این ترس‌ها، اصالت ما را که "أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ"[2] است، از ما می‌گیرد.

از زمان رحلت رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) خصوصاً، انسان هدف خود را گم کرده است و مرگ و خدا و...، ترسیدنی شدند. اگر یک‌درصد از ترس‌هایمان، ترس از «جهل»مان بود، امروز یک جاهل پیدا نمی‌شد! ترس واقعی این است که از جهل خود بترسیم در اینکه جواب سؤالات "مَن رَبُّک" و "مَن نَبیُّک" را نمی‌دانیم. جواب دادن به این سؤالات درواقع همان به تعین رساندن و نشان دادنِ آن چیزی است که در عالم ذر شهود کردیم. و این یعنی مظهریت ربّ و انکشاف آنچه در درون داریم!

این حدیث را می‌شنویم که امام‌صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید: "فَإِنَّ دَرَجَاتِ اَلْجَنَّةِ عَلَى عَدَدِ آيَاتِ اَلْقُرْآنِ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ اَلْقِيَامَةِ يُقَالُ لِقَارِئِ اَلْقُرْآنِ اِقْرَأْ وَ اِرْقَ فَكُلَّمَا قَرَأَ آيَةً يَرْقَى دَرَجَةً"[3]. ولی نمی‌ترسیم از اینکه چرا با قرآن انس نگرفتیم و حرکت نکردیم! و حتی برای یاد گرفتن زبان عربی که زبان قرآن است آن طور که شایسته است قدمی برنداشتیم! زبان عربی زبان فطرت است و امام‌ زمان(عجل‌الله‌فرجه) هم که تشریف بیاورد، عربی خطبه می‌خواند. با این همه چرا خود را موظف نمی‌دانیم که آن را بیاموزیم؟

جهل و نادانی، بزرگ‌ترین دشمن انسان است و ترس از این دشمن است که دانشمندان را وادار به کسب علم و تحمل سختی‌های این مسیر می‌کند. ایشان در این راه، لذات جسمانی را رها کرده، تن‌پروری را کنار گذاشته، و در رسیدن به معرفت، رنج عظیم را می‌پذیرند.

جهل، مادر همۀ بیماری‌های نفس است، نه بدن. اقتضای بدن جسمانی بیماری است و جایی برای ترسیدن ندارد، ولی اقتضای نفس، بیماری نیست و باید از بیماری نفس ترسید. زیرا انسان با بیماری جهل، هلاک و شقی می‌شود، از حیات انسانی‌اش می‌میرد.

اهل علم خود را از بیماری جهل رهاندند و صفای علم را چشیدند پس دنیا نزدشان قدر و منزلتی ندارد که بخواهند به خاطر آن بترسند. از دنیا باید فقط به اندازۀ نیاز و تا جایی که علقه‌اش در قلب نفوذ نکند، استفاده کرد.

خواهش‌های دنیا پایان ندارد که با رسیدن به درجات بالاترِ آن تمام شود. و همین حرص و سیری‌ناپذیری است که باید از آن‌ها ترسید.

وقتی این اموال را روی هم می‌گذاریم باید بترسیم، نه اینکه آن‌قدر اضافه کنیم که وقتی می‌خواهیم برویم، بترسیم این‌ها که در قلب ما رفته‌اند را چطور اینجا بگذاریم!

آیا تا به حال از کثرتی که در زندگی‌هایمان وارد کردیم، ترسیده‌ایم؟ باید در حد ضرورت از دنیا استفاده کرد و بقیۀ آن را در جریان گذاشت که دیگران از آن استفاده نمایند.

اگر عاقل باشیم و خوب بیندیشیم، می‌فهمیم که حرص و سیری‌ناپذیری و کثرت در دنیاست که ترس دارد؛ ولی ما نمی‌ترسیم چون موافق با موهومات و هوس‌هایی است که برای خود ساختیم.

وسیله، آن چیزی است که برای رسیدن به هدف باید از آن استفاده کرد، پس لیاقت این را ندارد که ما به آن دل ببندیم. هدف هیچ گاه از یاد نمی‌رود، این خودمان هستیم که با محدود کردن خود روی هدف، حجاب می‌گذاریم.

از نگاه ابن‌سینا مرگ بر دو نوع است؛ مرگ ارادی و مرگ طبیعی. همین طور حیات هم دو نوع است؛ حیات ارادی و حیات طبیعی. مرگ ارادی را میراندن شهوات و ترک توجه به آن‌ها می‌داند و منظور از حیات ارادی را آن چیزی می‌داند که انسان برای حفظ آن (از طریق خوردن، آشامیدن و توجه به تمایلات شهوانی) سعی و کوشش می‌نماید. منظور از حیات طبیعی بقای نفس جاویدان از طریق کسب علم و دوری از جهل است[4]. او برای تأیید سخن خود به قول افلاطون استناد می‌کند که مرگ؛ تمامیت و کمال انسان است؛ چرا که انسان «حی ناطق میرا» است و کسی که فصل ممیزه‌اش ناطق و میرا بودن است، اگر از مرگ بترسد در واقع از تمامیت ذاتش می‌ترسد و تنها دلیل ترس او در واقع جهل او نسبت به حقیقت ذاتش است، بنابراین علاج او برطرف کردن این جهل است.[5]

تنها موجودی که مرگ دارد انسان است: "كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ"[6]. موجودات دیگر مرگ ندارند، انقضا دارند، و اقتضایشان فساد است. اقتضای بدن انسان هم فساد است، اما نفس او فساد ندارد، پس ترس از مرگ جایی ندارد.

آنچه در ادعیه آمده است، ترس از مرگ نیست، بلکه ترس از مرگی است که آگاهانه نیست. ماهیت مرگ، حیات و کمال است و ترس ندارد. مرگ کمال انسان و ورود به عالم استکمال و ارتقای وجودی است. مردم از چیزی می‌ترسند که باید طالب آن باشند: "وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ"[7]؛ سوگند به خدا، انس و علاقۀ فرزند ابیطالب به مرگ، از علاقۀ طفل به پستان مادر بيشتر است.

ما اغلب با مرگ انس نداریم و آن را نمی‌شناسیم، برای همین به جای اینکه تمنای مرگ را داشته باشیم، از آن می‌ترسیم: "فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ"[8].

مرگِ انسان وارد شدن در عوالم بالاتر است. و بهترین و سریع‌ترین وسیلۀ رسیدن به قرب الهی برای کسی که این آگاهی را پیدا کرده، مرگ است. حضرت علی(علیه‌السلام) نه در جنگ خندق که رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند: "ضَربَةُ عَلِی یَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عِبادَةِ الثّقلین" و نه در جای دیگر نفرمود "فزتُ" و فقط هنگامی که شمشیر ابن‌ملجم بر فرق مبارکش نشست، فرمود: "فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة".

چه کسی بیچاره‌تر از آن است که عامل حیات خود را، عامل نابودی می‌داند و مسبب تمامیت خود را مسبب نقص خود می‌داند؟ موجود ناقصی که از تمام شدن خود هراس دارد، فوق‌العاده نادان است. پس اگر می‌خواهیم از گروه نادانان خارج شویم باید بدانیم بر هر انسانی واجب است؛ از نقص خود هراس داشته باشد و تمامیت خودش را بخواهد و دنبال اسبابی باشد که او را منزلت دهد. باید تمام بندهایی که مانع رشد و تعالی او شده، او را زمین‌گیر می‌کند، بگشاید. و نگذارد این بندها او را از پرواز در آسمان ملکوت که فوق‌العاده زیبا و بهجت‌زاست، باز دارد.

متأسفانه ما از نقصان ابدی خود هراس نداریم و از نقصان دنیای خود هراس داریم! و هرچه در بعد حیوانی خود از دست می‌دهیم، احساس خلأ می‌کنیم و تلاش می‌کنیم دوباره جای آن را پر کنیم! درحالی‌که این از دست دادن‌ها به نفس انسان نقصی وارد نمی‌کند. حتی به جسم هم نقص وارد نمی‌کند، اگر انسان در توهم خودش نقص را به جسمش وارد نسازد.

وقتی از امور متوهمانه‌ که به آن اصالت داده‌ایم، احساس خلأ می‌کنیم و در حب و بغض‌ها قلبمان دگرگون می‌شود، باید بفهمیم که به چه میزان زمین‌گیر شده‌ایم.

دلیل دیگری که باعث می‌شود انسان از مرگ بترسد، این است که درد مرگ را با دردهایی که در دنیا بر جسم وارد می‌شود مقایسه می‌کند و می‌پندارد در هنگام مرگ دردی بزرگ‌تر از این دردها به جسم او می‌رسد. ابن‌سینا این دلیل را هم باطل می‌داند و می‌گوید: ‌امـا کسی که گمان می‌کند مرگ دارای درد و رنـج عظیمی است، یک گمان غلطی دارد؛ چرا که درد و رنج به سبب ادراک صورت می‌گیرد و ادراک تنها برای حی و زنده واقع می‌شود و حی، پذیرندۀ تأثیر نفس است؛ ولی جسمی که در آن دیگر تأثیر نفس وجود ندارد، درد و رنج را حس نمی‌کند. بنابراین مرگ که عبارتست از مفارقت نفس از بدن، دردی ندارد؛ چون بدن تنها به سبب نفس و حصول اثر نفس در آن است که درد و رنج را حس می‌کند؛ در ایـن هنگام بدن جسمی مـی‌گردد، بدون تأثیر نفس، پس حس و دردی ندارد. [9]

اما آن دردی که هنگام مرگ از صد ضربۀ شمشیر بدتر است، همان دردِ جهل است.

دلیل دیگری که باعث می‌شود انسان از مرگ بترسد، نگرانی از مجازات و کیفر گناهان است. ابن‌سینا می‌گوید: اما کسی که از مرگ می‌ترسد به جهت عقاب، این ترس از مرگ نیست، بلکه ترس از عقاب است و عقاب و کیفر نیز تنها بر چیزی است که همراه انسان بعد از مرگ باقی می‌ماند. چنین شخصی از گناهان خود ترسان است نه از مرگ، و کسی که از عقوبت گناهان خود می‌ترسد باید از این گناهان دوری کند و از اعمالی که رذائل نفس محسوب می‌شود، اجتناب نماید.[10]

اندوه جدایی از مال و فرزند و لذات دنیوی یکی دیگر از دلایل ترس از مرگ است. اما کسی که از مرگ ترس ندارد و تنها به دلیل آنچه پس از مرگ از خود باقی می‌گذارد، از قبیل فرزند و مال، اندوهگین می‌شود و بر دور شدن از لذات دنیا و شهوات آن بر خود تأسف می‌خورد، باید بداند اندوه به خاطر چیزی که وقوع آن اجتناب‌ناپذیر است، فایده‌ای ندارد. طبیعت انسان موجودی کائن است و هر کائنی به ناچار فاسد می‌شود. و مرگ براساس حکمت و عدل خداوند است. پس ترس از مرگ درواقع ترس از عدل و حکمت خداوند است. [11]

به طور کلی ریشۀ همۀ دلایل ترس از مرگ به جهل برمی‌گردد، پس اصل مشکل ما این است که از جهل که باید بترسیم، نمی‌ترسیم. ولی از چیزهایی می‌ترسیم که ترسناک نیستند.

 

 


[1]- سورۀ فاطر، آیۀ 23.

[2]- سورۀ رعد، آیۀ 28.

[3]- وسائل الشیعة، ج۶، ص۱۸۹.

[4]- به نظر می‌رسد معنی حیات طبیعی و حیات ارادی در اینجا می‌تواند عکس آن چیزی باشد که ابن‌سینا توضیح داده است.

[5]- رسائل ابن سينا(يك جلدى)، النص، ص342.

[6]- سورۀ عنکبوت، آیۀ 57.

[7]- نهج‌البلاغه، خطبۀ 5.

[8]- سورۀ جمعه، آیۀ 6.

[9]- رسائل ابن سينا(يك جلدى)، النص، صص344-345.

[10]- رسائل ابن سينا(يك جلدى)، النص، ص346.

[11]- رسائل ابن سينا (یک جلدى)، النص، ص343.

 



نظرات کاربران

//