صدّیق کیست؟

صدق

در ادامۀ بحث (جلسۀ 6، 7 محرم 1444) به تبیین موضوع "صدق" می‌پردازیم.

در دایرۀ "إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ"[1] دو نوع شناخت داریم: وجودشناسی و معرفت‌شناسی. وجودشناسی به سیر نزول مربوط می‌شود؛ اینکه وجود چیست؟ چطور ظهور کرده؟ چه مراتبی دارد؟ در هر رتبه چه خصوصیاتی گرفته؟ و...؛ در کل به ما می‌گوید هم خودمان و هم سایر موجودات، از کجا و چگونه آمده‌ایم. اما معرفت‌شناسی، شناختِ سیر صعود است؛ یعنی اینکه بدانیم چطور حرکت کنیم و هرچه را به ما داده شده، در چه راهی به کار گیریم.

به عنوان مثال، وجودشناسی در عالم ماده، این است که درک کنیم جسم چطور شکل گرفته، رشد کرده و به دنیا آمده؛ اما معرفت‌شناسی برای مرحله‌ای است که نوزاد، متولد می‌شود و تعین بشری پیدا می‌کند. در ابتدا آگاهی اندکی دارد؛ مثلاً تشنگی و گرسنگی را احساس می‌کند، اما نمی‌داند چه شده و چه باید بکند، فقط گریه می‌کند.

هرچه بزرگ‌تر می‌شود، دامنۀ آگاهی‌هایش افزایش می‌یابد و بدنش را بهتر می‌شناسد. دست و پایش را پیدا می‌کند و از تکان دادن آن‌ها لذت می‌برد. می‌فهمد دندان دارد و با آن باید غذا بجود. متوجه مو و ناخنش می‌شود، می‌تواند بگوید چه غذایی را دوست دارد یا ندارد و... . به همین ترتیب تمام قوا و استعدادهای جسمش را به‌تدریج به ظهور می‌رساند.

پس از این هم خوب و بد را درک می‌کند و روش‌ها را یاد می‌گیرد؛ می‌فهمد چه بخورد و چه نخورد، از چشم و گوشش چطور استفاده کند، چه ببیند و چه بشنود، چه بگوید و در کل از آنچه در اختیارش قرار گرفته است، چطور استفاده کند.

نگاه درست در وجودشناسی، ما را به این بصیرت می‌رساند که هرچه در درون یا بیرون به ما داده شده، از آن جهت که وجود دارد و ظهور حقّ است، نعمت است و عین کمال و زیبایی. معرفت‌شناسی درست، این است که تمام داده‌ها را بشناسیم و از آن‌ها در مسیر سعادت یعنی مسیری که خدا خواسته، بهره بگیریم؛ نه اینکه آن‌ها را برای خود نگه داریم.

در سیر نزول، هیچ نقص و شرّ و زشتی نیست؛ اما در سیر صعود، ممکن است شرّ و نقص پیش آید، چون اختیار انسان در آن دخیل است. کسی که وجودشناسی صحیح نداشته باشد، یا اینکه وجود را بشناسد، اما به دلیل هوای نفس یا تحت تأثیر تربیت، محیط، اطرافیان و سایر عوامل درونی یا بیرونی، درست حرکت نکند، نعمتش به نقمت تبدیل می‌شود.

برعکس، کسی که هم مسیر وجودشناسی را به درستی طی کند و هم در معرفت‌شناسی، قوای وجودش را به فعلیت درآورد، در دنیا و آخرت به حسنه می‌رسد؛ اسماء خدا از او ظهور می‌کند و او از لذت ابدی بهره‌مند می‌شود. اما فرصت این شناخت و حرکت فقط دنیاست و کسی که از دنیا برود، دیگر مسیر شقاوت یا سعادتش تغییر نمی‌کند.

امام حسین(علیه‌السلام) مصداق بارز کسی است که هردو مسیر وجودشناسی و معرفت‌شناسی را به درستی طی کرد. او تمام نعمت‌هایی را که خدا داده بود، به کربلا آورد و با شکرگزاری، تقدیم صاحب نعمت کرد. اسم و رسم، اموال، همسر و فرزند، خواهر، برادر و برادرزاده؛ همه، نعمت‌هایی بودند که وجودشان عین خیر بود و او آن‌ها را در راه خدا داد.

چه برادران و فرزندانش که به میدان رفتند و به شهادت رسیدند، چه علی‌اصغر شش‌ماهه‌اش که آماج تیر سه‌شعبه شد، چه خودش که در قتلگاه به اوج لقاء رسید و چه خواهران و زنانش که بار اسارت را به دوش کشیدند[2]؛ همه در آن مسیری رفتند که به اقتضای وجودشناسی و معرفت‌شناسیِ درست باید می‌رفتند.

در همین راستا، سورۀ مبارکۀ مریم را مطالعه می‌کردیم. دانستیم بیان جریان زندگی خوبان در قرآن و امر به یادآوری آن‌ها، به این منظور است که مخاطب این آیات بداند این‌ها مراتب نفس انسانی است، نه شخص خاص؛ پس رتبۀ آنان را در وجود خود بیابد و مثل آنان حرکت کند. یعنی این‌ها داستان تاریخی نیست؛ روح حاکم بر این تاریخ را باید شناخت.

به عنوان مثال، "اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ..."[3] یعنی همۀ انسان‌ها می‌توانند مثل حضرت مریم تأثیرگذار باشند؛ منتها به این شرط که شهامت داشته باشند خلاف جریان آب حرکت کنند. مریم، عیسایی را به جهان هدیه داد که در روز ظهور برمی‌گردد و مسیحیان با حضور او به حضرت مهدی(عجّل‌الله‌فرجه) ایمان می‌آورند.

ما چه کار مؤثری می‌توانیم برای دنیا انجام دهیم؟ در زمانه‌ای که حرف از معنا طرفدار ندارد، آیا قدرت داریم معارف حقیقی را در وجودمان پیاده کنیم؟ شرطش استقامت در برابر امواج سختی است؛ اینکه اگرچه دچار خطا شویم، محکم در مسیر درست بمانیم و بدانیم به منبع بی‌کران قدرت، وصلیم.

پس از جریان حضرت زکریا و حضرت مریم، به آیات 41 تا 50 این سوره می‌رسیم:

"وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَبِيّاً. إِذْ قالَ لِأَبيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لايَسْمَعُ وَ لايُبْصِرُ وَ لايُغْني‏ عَنْكَ شَيْئاً. يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَني‏ مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْني‏ أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيّاً. يا أَبَتِ لاتَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّاً. يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيّاً. قالَ أَراغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتي‏ يا إِبْراهيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْني‏ مَلِيّاً. قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بي‏ حَفِيّاً. وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسى‏ أَلاَّ أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيّاً. فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِيّاً. وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيّاً."

و ابراهیم را در کتاب یاد کن؛ که همانا او پیامبری صدّیق بود. هنگامی که به پدرش گفت: «ای پدرم، چرا چیزی را می‌پرستی که نه می‌شنود، نه می‌بیند و نه نیازی را از تو برطرف می‌کند؟ پدرم، من چیزی می‌دانم که تو نمی‌دانی؛ پس به حرفم گوش کن تا به راه راست، هدایتت کنم. شیطان را بندگی نکن که او از فرمان خدا سر می‌پیچد. می‌ترسم عذابی از خدا به تو رسد و تو در ولایت شیطان باشی.» [پدرش] گفت: «آیا از معبودهای من رویگردانی؟ ای ابراهیم، اگر دست برنداری، هرآینه تو را می‌رانم تا مدت‌ها از من دور شوی!» [ابراهیم] گفت: «سلام بر تو؛ برایت استغفار خواهم کرد[4] که همانا پروردگارم با من مهربان است. و از شما و آنچه جز خدا می‌خوانید، کناره می‌گیرم و خدا را می‌خوانم، باشد که به دعای او شقی نباشم.» پس هنگامی که از آن‌ها و آنچه غیر خدا می‌پرستیدند، دوری گزید، اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم و هریک را نبی قرار دادیم؛ به آن‌ها از رحمتمان بخشیدیم و برایشان زبان صدق قرار دادیم.

خداوند در این آیات، صفت «صدّیق» را برای حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) آورده و سپس توضیح داده که او چطور شایستۀ این صفت شد. او نیز مانند حضرت مریم، از فرهنگ بت‌پرستی مردمش دور شد و علیه شیوۀ مشرکانۀ آنان ایستاد. در این راه حتی از خانواده‌اش فاصله گرفت و از طرد شدن نترسید. درنتیجه به غیب وصل شد و به صدق رسید.

چنان‌که گفتیم، این مقام مخصوص حضرت ابراهیم نیست؛ بلکه صدق در وجود همۀ ما هست، فقط باید آن را به یاد آوریم. البته تمام کمالات و زیبایی‌ها در ما هست؛ اما آن‌قدر غرق زندگی مادی شده‌ایم و نگاهمان به پایین است، که حتی نگاهی به بالا و آسمان وجودمان نمی‌اندازیم و از داشته‌هایمان غافلیم. قرآن از ما می‌خواهد به خود آییم و ببینیم در وجودمان چه داریم؛ بعد منصفانه از خود بپرسیم که در ریز و درشت باورها، رفتار و کردارمان چقدر صادقیم.

در آخرالزّمان، دنیا با تمام ظلمت، به ما هجوم آورده و فکر و خیال و فعل ما آماج حملات شیطان شده است. امروز بیش از هر زمان دیگری نیاز است ابراهیم وجود خود را بیدار کنیم و به جنگ با بت‌پرستی مدرن برویم. ما ظاهراً بت نمی‌پرستیم؛ اما باید ببینیم دنیا و اسباب و عللی که به آن‌ها دل بسته‌ایم و وابسته‌شان شده‌ایم، تأثیری از خود ندارند و نمی‌توانند نیازهای ما را رفع کنند. پس برای این‌ها استقلال قائل نشویم و مؤثر حقیقی را ببینیم که خداست.

صدّیق، کسی است که با جانش دریافته باشد هیچ‌چیز و هیچ‌کس جز خدا تأثیر وجودی ندارد؛ در عمل هم واقعاً فقط به غیب متکی باشد، نه به ماده. البته شاید لازم باشد از وسیله‌های مادی نیز استفاده کند؛ اما چشم دلش فقط به خدا باشد و بداند که تا او نخواهد، هیچ وسیله‌ای نمی‌تواند تأثیر خود را داشته باشد. مثل گلی که ریشه در خاک دارد و تنها به این شرط زنده است که به ریشه متصل باشد و ریشه‌اش آبیاری شود؛ اما با غفلت از ریشه، رو به پژمردگی می‌رود.

خیلی از ما در ارتباط با اسباب مادی، ریشه را نمی‌بینیم و فقط به گل، دل‌خوشیم؛ تمام وقت و انرژی خود را هم صرف گل می‌کنیم و چشم امیدمان به گل است! درحالی‌که گل، تنها نشانه‌ای است که ما را به سمت ریشه هدایت می‌کند و ریشه است که به گل، رنگ و بو و زیبایی می‌بخشد.

ارتباط ما با غیب، بسیار کم‌رنگ است. به همین دلیل، فرهنگ بیگانه این‌قدر در ما تأثیر می‌گذارد، سود و زیان دنیوی باورهایمان را بالا و پایین می‌کند و موفقیت را در به دست آوردن خوشی‌های دنیا می‌دانیم. همچنین اهمیت بسیاری از مسائل دنیوی، از احکام دینی برایمان بیشتر است. اگر ساعت‌ها فیلم ببینیم، سرحالیم؛ ولی هنگام خواندن دو رکعت نماز، احساس سستی می‌کنیم. یک رمان بلند را بی‌وقفه می‌خوانیم؛ اما حالی برای خواندن یک صفحه قرآن نداریم.

تأثیر دیگر قطع نظر از غیب، این است که نگاه و نظر مردم برایمان بسیار مهم می‌شود، تا جایی که اگر تأیید دیگران را نگیریم، احساس می‌کنیم یک جای کار می‌لنگد. گاهی هرطور شده، می‌خواهیم دیگران را راضی کنیم، حتی با گناه و رفتاری که می‌دانیم غلط است؛ اما اطاعت خدا برایمان سخت است.

این‌ها همه ازآن‌روست که ما به اموری میل و گرایش داریم که فی‌نفسه مؤثر نیستند و از مؤثر اصلی غافلیم. دنبال چیزهایی می‌دویم که حتی در زندگی فانی دوروزه، پاسخگوی نیازهای ما نیستند؛ چه رسد به نیازهای ابدی در حیات باقی! این عشق‌های محدود به درد ما نمی‌خورد، چون با وجود بی‌نهایتمان سازگار نیست؛ چه عشق به آدم‌های دیگر باشد، چه عشق به پول، خانه، ماشین و وسایل زندگی و چه عشق به اعتباریات توهمی مثل اسم و رسم و مقام.

کسی که به اشخاص یا اشیاء دل می‌بندد، با از دست دادن یا خراب و بیمار شدن آن‌ها، خودش هم می‌میرد و از دست می‌رود! اسم و رسم‌ها، پست و مقام‌ها، رد و تأییدها نیز عناوینی است که اصلاً وجود حقیقی ندارد و مدام عوض می‌شوند. یک روز انسان را در اوج می‌نشانند و روز دیگر او را زمین می‌زنند؛ یک روز رئیس می‌شود، یک روز زیردست؛ یک روز تحویلش می‌گیرند و یک روز تره هم برایش خرد نمی‌کنند. پس چگونه می‌شود به این شئون، دل بست؟

خوب بیندیشیم؛ چه چیز در ما تقاضا ایجاد می‌کند؟ تشنگی فطری یا جوّ غالب جامعه؟ چه فرهنگی ما را وادار می‌کند برای اینکه از بقیه عقب نمانیم، چیزی را بخریم یا سبک خاصی را برای زندگی برگزینیم؟ چه عاملی باعث می‌شود با اینکه حق را می‌شناسیم، طبق آن زندگی نکنیم؟ اگر دل‌خوشی‌ها، سرگرمی‌ها و آنچه دوست داریم و به آن مشغولیم، موافق با نیازهای حقیقی ما بود، به ما آرامش می‌داد و خلأهای درونی‌مان را پر می‌کرد اما آیا چنین است؟

چه بسیار چیزهایی که اگر نداشتیم و نمی‌دیدیم، فکرمان راحت‌تر، احساساتمان پاک‌تر و اندیشه‌مان سالم‌تر بود؛ ذهنمان هم این‌قدر شلوغ نبود و آزادتر بودیم. نه مثل امروز که دیگر نمی‌دانیم با این‌همه شلوغی در خیال، عواطف و قلب‌هایمان چه کنیم و نهایتاً درد می‌کشیم که این شلوغی نمی‌گذارد قلبمان برای محبوب حقیقی خالی باشد! اغلب ما به سبک زندگی غلط، وابسته شده‌ایم و تنها راه نجات این است که شجاعانه خود را از این اسارت رها کنیم.

صدّیق بودن یعنی از امکانات دنیا استفاده کنیم، اما به هیچ‌چیز دل نبندیم و دلمان فقط با غیب باشد. یعنی فقط خدا را بپرستیم و همان‌گونه که آزاد خلق شده‌ایم، آزاد زندگی کنیم و اسیر تعلقات نشویم. یعنی تحت تأثیر فرهنگ غرب قرار نگیریم و با نور معرفت ببینیم هیچ‌یک از بت‌های ساختۀ این فرهنگ، کاری از دستشان ساخته نیست. یک کلام، هم دنیا داشته باشیم، هم آخرت، منتها با محوریت آخرت؛ و هم از رنگ و بوی گل لذت ببریم، هم ریشه را فراموش نکنیم.

از این گذشته، حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) نه‌تنها از فرهنگ مشرکانۀ حاکم بر جامعه تأثیر نپذیرفت، بلکه دیگران را به عقاید خود فراخواند و سعی کرد تأثیرگذار باشد. آیا ما هم در عقاید خود به همین اندازه محکم و قوی هستیم؟ یا با سرزنش اطرافیان و بروز شبهات، به راحتی در عقاید خود سست می‌شویم و رنگ باورهایمان تغییر می‌کند؟ آیا حاضریم برای ماندن در مسیر حق، هزینه بدهیم و حتی طرد شدن از سوی نزدیک‌ترین اطرافیان را تحمل کنیم؟

یادمان باشد؛ ما فقط ماده نیستیم و وجود مجردی داریم که پر از نور و کمال و اسماء الهی است. ما ورای این نیازهای محدود، نیازهایی داریم که جز در ارتباط با عالم غیب برطرف نمی‌شود. پس عالم درون خود را بشناسیم و چه در باور و تعلق قلبی، چه در احساس و فعل، مطابق با شناخت این عالم زندگی کنیم. در این صورت می‌توانیم اهل صدق شویم.

 


[1]- سورۀ بقره، آیۀ 156: ما از خدا هستیم و به سوی او برمی‌گردیم.

[2]- زن‌ها پیام‌آور و نشردهنده‌اند و به همین دلیل جهاد بر آنان واجب نیست. زن باید از یک سو نسل مجاهدان را ادامه دهد و تربیت کند و از سوی دیگر، راه و معارف مجاهدان را گسترش دهد. ازاین‌رو اگر زنان جامعه، خودساخته و دارای بینش عمیق باشند، پیام الهی را نشر می‌دهند؛ اما اگر نفس خود را حفظ نکنند، با نشر پیام باطل، جامعه را به فساد می‌کشانند. به بیان دیگر، هم در سعادت و هم در شقاوت فرد یا جامعه، پای زنان در میان است.

[3]- سورۀ مریم، آیۀ 16.

[4]- غفران یعنی بالا بردن؛ خدا با اسم «غفور»، انسان را از ماده جدا می‌کند تا نور درون خود را بشناسد و از پستی نفس دور شود.

 



نظرات کاربران

//