صبر، نقطۀ تعالی

صبر، نقطۀ تعالی

در ادامۀ بحث (جلسۀ 5، 6 محرّم 1444) به تبیین موضوع" صبر، نقطۀ تعالی "می‌پردازیم.

از بیانات جلسات گذشته دانستیم که همۀ انسان‌ها در اتصال به نفس کلیه، تمامی مراتب ذکر شده در سورۀ مریم را به لحاظ فاعلیتِ فاعل، دارا هستند؛ ولی اینکه آیا همۀ آن‌ها می‌توانند این فاعلیت را در مقام قابلیت به ظهور برسانند یا نه، جای بحث دارد و این، همان نکته‌ای است که در عمق پیام عاشورا نهفته است؛ يعنی سیر نفس در مسیر اتصال به نفس قدسیه و بالا‌بردن قابلیتی که فاعل علی‌الاتصال به آن افاضه می‌کند.

در بررسی آیات سورۀ مریم، وارد شخصیت حقیقی و حقوقی، ظاهری و باطنی حضرت مریم(سلام‌الله‌علیها) شدیم و سیر حرکت ایشان را در تمثل روح الهی و تأثیرپذیری حضرتش از این روح بررسی کردیم و دانستیم علت این قابلیت و تحقق معجزۀ الهی در تولد عیسی(سلام‌الله‌علیه)، «صبر» حضرت بود.

در مسیر عروج نفس صبر در سه زمینه لازم است؛ صبر در مصیبت، صبر در معصیت و صبر در طاعت. صبر صفتِ نفس است؛ نه صفت روح يا جسد. زیرا روح متصل به خزینۀ الهی است و فعلیت صبر را دارد و جسد هم نه تکلیفی دارد، نه شعوری که بخواهد در این حیطه قرار گیرد و حیات و آثارش به حیات نفس وابسته است. پس فقط نفس است که قابلیت رسیدن به این فعلیت را دارد. نفس همان «منِ» انسان است که هر کار، حرکت و احساسی را به او نسبت می‌دهیم.

نفس در حرکت آن‌به‌آن است؛ حرکتی از نوع حرکت جوهری. نفس قدرتِ این حرکت را هم از نور عقل و هم از تکالیف مادی مثل غذاخوردن، و تکالیف معنوی مثل عبادات و واجبات می‌گیرد. نفس در حرکتش عوالم بی‌شماری را داراست که پیوسته از سوی عقل به او افاضه می‌شود؛ اما ورود به این عوالم و درک و ظهور آن‌ها، قابلیت می‌خواهد.

مثل اینکه استفاده از دستگاه تغذیه که با خوردن يا نوشیدن از راه دهان، آغاز می‌شود و با جویدن و قورت‌‌دادن از طریق مری و انتقال به معده و روده، مواد مورد نیاز، به تمام بدن می‌رسد. بدیهی است برای اینکه بدن انسان مواد مورد نیاز خود را از غذا تأمین نماید، مسیر تغذیه مشخص است و مثلاً نمی‌توان با ریختن غذا بر سر، از آن غذا بهره برد.

مثال دیگر اینکه انسان استعداد عالم شدن را دارد، و علم یکی از عوالم نفس انسان است و خداوند پیوسته اسمِ عالمش را بر ما افاضه می‌کند؛ اما برای وارد شدن به عالَمِ علم نمی‌توان نشست و حرکتی نکرد، بلکه باید برای به ظهور رسیدن عالِم، تلاش کرد. و کارهایی متناسب با آن عالَم انجام ‌داد.

انسان قابلیت‌هایی دارد که یکی از محوری‌ترین آن‌ها «صبر» است. صبر در تمام عوالم انسان کارآیی دارد. مثلاً برای خوردن غذا صبر بر پختن، جویدن، بلعیدن و... لازم است. و به‌همین‌ترتیب اگر نفس در طاعت، معصیت و مصیبت، صبر نداشته باشد، به فعلیت مقتضی خودش نمی‌رسد. مثل اینکه اگر کسی آرزو داشته باشد معصیت را ترک کند تا وقتی که برای تحقق این آرزو کار متناسب با آن را انجام ندهد و در این راه صبر نداشته باشد، نمی‌تواند به عالَم ترک معصیت راه پیدا کند.

درواقع خداوند برای رشد نفس مقتضیاتی قرار داده که در فرهنگ دینی به آن «جلال و جمال» می‌گویند و صبر یعنی پایداری در این جمال‌ها و جلال‌ها. هرچه صبر می‌کنیم نفس ما قوی‌تر، آگاه‌تر، متکامل‌تر، به خود متکی‌تر و زیباتر خواهد شد. به‌خصوص اگر صبرمان را فقط به عالم ماده اختصاص ندهیم، بلکه در ابعاد برتر وجودمان وارد شویم که نکتۀ اصلی سخن ما در اینجاست.

نمونه‌اش هم حضرت مریم(سلام‌الله‌علیها) که از لحظۀ تمثل روح الهی بر خود و حتی پیش از آن صبر کرد، صبر کرد تا در تولد عیسی(سلام‌الله‌علیه) نتیجه گرفت. اما باز هم جمال و جلال‌ها برایش تمام نشد. تهمت‌ها شنید، رانده شد و تا به صلیب کشیده‌شدن عیسی(سلام‌الله‌علیه)، تمام سختی‌ها را تحمل کرد، تاآنجاکه همراه با پسرش قابلیت شرکت در حکومت آخرالزمان را پیدا کرد.

پس صبر از اقتضائات نفس در مسیر کمال است. چه این صبر در ارزش‌های الهی باشد و چه در شقاوت! يعنی حتی حرکت در مسیر گناه و شقاوت هم بدون سختی نیست و صبر می‌خواهد. صبر اصل مهم در روند حرکت انسان است و مهم‌ترین کاری که در صبر لازم است «موت اختیاری» است. يعنی آماده شدن برای مردن از اهل و فرهنگ و سیستم و تبعاتی که این سیستم برای انسان می‌آورد. «موت» یعنی جدا شدن از مأنوسات؛ از آنچه که انسان در عالم ماده به آن انس گرفته، از آرزوهایی که دارد حتی حلال آن. که اگر از آن بگذرد، در عالم معنا طیب و طاهر و نامحدودش را به او بازمی‌گردانند.

فاعل حیّ، هرلحظه تمام اسمای الهی را بر ما افاضه می‌کند و نقص و بخلی ندارد. این ما هستیم که باید با معرفت، قابلیت استفاده از این غذای آماده را در خودمان مهیا کنیم. درواقع نفس جزئیۀ ما با صبر و اتصال به نفس قدسیه، قابلیت می‌یابد تا هرچه اراده کند به‌دست ‌آورد و مسلماً آن کس که به نفس قدسیه وصل است، هرگز چیزی که خلاف استکمالش باشد، نمی‌خواهد و این، معنای «ولایت تکوینی» است. يعنی فرد، با ارادۀ الهی زندگی کند و حقیقت اسمای الهی از او ظهور نماید که این مهم، جز به «حرکت»، «تلاش» و «صبر» ممکن نیست.

«موت» یعنی کشتن نفس مادی. سرکوب امیال، هوس‌ها، حرام‌ها و محدودها. دل‌نبستن به چیزی که می‌دانیم حلال ولی محدود است و از دست می‌رود. موت یعنی دانستن و معرفت به ناپایداری دنیا. درست همان کاری که حضرت مریم(سلام‌الله‌علیها) کرد. وقتی او از تعلقاتش عبور کرد، تجرد از دنیا يافت و دل به مسیحای جان داد، حامل عقل شد و در تولد مسیح، جان، وارد عالم عقل گشت.

از نظر بعضی از عرفا، بهشت به نُه درجه تقسیم می‌شود. و در مقابل هر بهشتی، دوزخی قرار دارد، غیر از بهشت اول و بهشت نهم که دوزخ ندارند. عمق قضیه آن است که هر حرکتی در مسیر تکامل، سختی‌هایی دارد. بهشت اول که دوزخ ندارد؛ یعنی سختی ندارد همان اراده است. انسان اراده می‌کند وارد بهشت اول می‌شود، اما همین که وارد شد سختی آغاز می‌شود. پس از آن، هر بهشتی یک دوزخی دارد. تا به بهشت نهم برسد که عقل است. آنجا نیز دوزخ تمام می‌شود که: "أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ"[1]؛ آگاه باشید که دوستان خدا هرگز هیچ ترسی (از حوادث آیندۀ عالم) و هیچ حسرت و اندوهی (از وقایع گذشتۀ جهان) در دل آن‌ها نیست.

این بهشت همان جایگاهی است که حضرت مریم(سلام‌الله‌علیها) با باور ناب توحیدی به آن راه يافت و دم مسیحا (عقل و عاقل‌شدن) از او ظهور کرد. آنگاه که تمام فرهنگ‌های نادرست را پشت سر انداخت و با دوری‌کردن از قوای نازلۀ نفسانی، به مکان نورانی و روشن شرقی (عالم قدس) يا تجرد و روح قدسی رسید. و آن‌گاه که از همۀ خویشانش به کنج تنهایی پناه برد و ما روح خود را بر او فرستادیم و او در صورت بشری زیبا بر او ظاهر شد: "قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا"[2] من از تو پناه به خدای رحمان می‌برم اگر فرد پرهیزکاری هستی.

امروز جلوات دنیا به وفور به انسان روی آورده است. تمام حیله‌های دشمن در فیلم‌ها، کنسرت‌ها، حتی ورزش‌ها، چه برای مردان و چه برای زنان، برای آن است که مانع شود تا نفس انسان در مسیر شناخت و درک قابلیت‌هایش و حرکت به سوی فعلیت يافتن در اسمای الهی قرار گیرد. چرا؟ برای اینکه انسان را اسیر و عبید خود کند که در این صورت، ظهور مهدی(عجل‌الله‌‌فرجه) به تأخیر خواهد افتاد.

مولوی در مثنوی داستان حضرت مریم(سلام‌الله‌علیها) را چنین به نظم درآورده است:

 همچو مریم، گوی پیش از فوتِ مِلک/ نقــش را کـالـعـوذ بـالـرحـمـن مـنـک

دید مریـم صـورتــی بــس جـان‌فــزا/ جـان‌فـــزایــی دلــربـایــی در خــــلا

پـیــش او بر رســت از روی زمـیـــن/ چون مــه وخورشیــد آن روح‌الامین

از زمیــن بر رست خوبـی بی‌نـقـاب/ آنچنان کز شرق روید آفتاب

 لــرزه بـــر اعـضــای مـریـــم اوفــتــــاد/ کو بــرهنه بـــود و ترسیـد از فســاد

صـورتـی که یوسُـف اَرْ دیــدی عِیـــان/ دسـت از حیـرت بُریــدی چــــو زَنـــان

هَمچو گُل پیشَـــش بِرویـیـد آن زِ گِل/ چـون خــیـالـی کـه بَـر آرَد سَـر زِ دِل

گشت بـی‌خود مَریَم و در بـی‌خودی/ گــفـت بِـجـْهَــم در پَــنــاهِ ایــــزدی[3]

زان که عادت[4] کرده بود آن پاکْ‌جَیْب/ در هَزیمَت رَخْت بُردن سویِ غَیْـب[5]

چون جهان را دید ملکی بی‌قرار/ حازمانه ساخت زان حضرت حصار

تا به گاه مرگ حصنی باشدش/ که نیابد خصم راه مقصدش[6]

از پناه حق حصاری به ندید/ یورتگه نزدیک آن دز برگزید

چون بدید آن غمزه‌های عقل‌سوز/ که ازو می‌شد جگرها تیردوز

در اینجا مولانا به ادراکات می‌پردازد و می‌گوید:

جمله ادراکات را آرام نی/ وقت میدانست وقت جام نی

آن یکی وهمی چو بازی[7] می‌پرد/ وآن دگر چون تیر معبر می‌درد

وان دگر چون کشتی با بادبان/ وآن دگر اندر تراجع هر زمان

چون شکاری می‌نمایدشان ز دور/ جمله حمله می‌فزایند آن طیور

چونک ناپیدا شود حیران شوند/ همچو جغدان سوی هر ویران شوند

منتظر چشمی به هم یک چشم باز/ تا که پیدا گردد آن صید به ناز

چون بماند دیر گویند از ملال/ صید بود آن خود عجب یا خود خیال

چون‌که قبــضی آیــدت ای راهــــرو/ آن صــلاح تُــست آتــش‌دل مــشو

زان در خرجی در آن بسط و گشاد/ خرج را دخــلـی بــبــاید ز اعـتــداد

مولانا سپس نتیجه می‌گیرد:

گر هــماره فصل تابستــان بــــدی/ سوزش خورشید در بستان شدی

منبتش را سوخــتی از بیـخ و بـن[8]/ که دگـر تـازه نـگشتـی آن کهــن[9]

گر تُرُش روی‌ست آن دی مشفق است/ صیف خندان اســت، اما محــــرق است

چون که قبض آیــد تو در وی بسـط بین/ تــازه باش و چیــن میــفکـن بر جبـــین

کودکان خندان و دانایان تُرُش/ غـم جــگر را باشــد و شادی ز شُــش

چشم کودک همچو خر در آخرست/ چشم عاقل در حساب آخرست

او در آخر چرب می‌بیند علف/ وین ز قصاب آخرش بیند تلف

آن علف تلخست کین قصاب داد/ بهر لحم ما ترازویی نهاد

رو ز حکمت خور علف کان را خدا/ بی غرض دادست از محض عطا

فهم نان کردی نه حکمت ای رهی/ زانچ حق گفتت کلوا من رزقه

رزق حق حکمت بود در مرتبت/ کان گلوگیرت نباشد عاقبت

این دهـــان بستــــی دهـــانی بــاز شد/ کـــو خــــوردنـــدۀ لقــمـه‌هــای راز شـد

گــــــر ز شــیـــر، دیـــو تــــن را وابُـــــری/ در فــــطـام او بــــسی نعمـــت خــوری[10]

مولانا در ادامه، با بیان اوصاف فرشتۀ وحی و آنچه بر مریم(سلام‌الله‌علیها) ممثل شده بود، داستان را به پایان می‌برد و سیر رسیدن به عقل را در صبر بر مصیبت، معصیت و اطاعت بیان می‌کند.

 

 


[1]- سورۀ یونس، آیۀ 62.

[2]- سورۀ مریم، آیۀ 18.

[3]- سریعاً وجود و قلب خودش را متوجه حق‌تعالی کرد.

[4]- عادت حضور در محضر حق را داشت و تمام زندگی‌اش با خدا بود.

[5]- او عادت کرده بود در هر مصیبت و معصیت و اتفاقی به غیب نظر کند.

[6]- وقت مرگ هرچه انسان در دنیا به آن توجه داشته باشد، برایش نمایان می‌شود.

[7]- باز پرنده‌ای است و در اینجا نماد دنیاست.

[8]- نبات‌ها را از بیخ و بن می‌سوزاند.

[9]- منظور این است که قبض و بسط دنیا را رها کن.

[10]- مثنوی معنوی، دفتر سوم.

 



نظرات کاربران

//