شناخت هدف و وسیله

شناخت هدف و وسیله

در ادامۀ بحث (جلسۀ 50، 28 صفر 1444) به تبیین موضوع شناخت هدف و وسیله می‌پردازیم.

امام حسین‌(علیه‌السلام) وجود و حیات خود را وسیله‌ای برای رسیدن به هدف والای خلقت می‌دانست. از این رو بی هیچ تردیدی عقیده داشت که «اگر دین جدم جز به خون من دوام نمی‌یابد، پس ای شمشیرها مرا دریابید!»[1] یاران ایشان هم با اقتدا به مولای خود، خود را وسیله‌ای در راه تحقق اهداف امام می‌دانستند و با عشق خود را به میدان رساندند و چنان شیفتۀ شهادت بودند که برای ترغیب دشمن به مبارزه، زره از تن درمی‌آوردند.

اگر انسان حقیقتاً به هدف معرفت داشته باشد، به آن عشق می‌ورزد. اگر عشق را در قلۀ خود که توحید است بچشد و قدر و ارزشش را دریابد، هر وسیله‌ای را فدای این هدف می‌کند. نمونۀ بی‌نظیر فدا شدن وسایل عالی در مقابل هدف اعلا، نینوا و کامل‌ترین آن قربانگاه امام است که کیفیت و حتی کمیت قربانی در بالاترین سطح است. یعنی نه تنها با از دست دادن هر کدام از خویشان و یاران، درد روحی فراوانی کشید؛ بلکه ضربه‌هایی که بر پیکر او وارد شد هم از شماره خارج بود.

امام می‌دانست که شهادت او انسانیت را زنده نگه می‌دارد. پس حیات معقول خود را برای رسیدن به حیات طیبه قربانی کرد. شکی نیست که حیات امام، حیات برین است. اما اگر همین حیات برین را هدف می‌دید، هرگز پا به قربانگاه نمی‌گذاشت. ما که از حیات معقول و برین فاصله داریم، نه تنها خود را در راه هدف قربانی نمی‌کنیم؛ حتی حاضریم برای حفظ حیات مادی خود همه چیز را قربانی کنیم!

اگر امام ذره‌ای در هدف خود تردید داشت، شب عاشورا به یاران خود نمی‌فرمود که «از تاریکی شب استفاده کنید و بروید!» چون می‌دانست در راه هدف قطعاً قربانی خواهد شد و می‌خواست یارانش خودشان انتخاب کنند که می‌خواهند فدای هدف شوند یا حیات خود را ادامه دهند.

هنگامى که امام حسین‌(علیه‌السلام) از مکه رهسپار عراق بود خطبه‌ای با این مضمون ایراد فرمود:

"اَلْحَمْدُلِلّهِ ما شاءَ اللّهُ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ وَ صَلَّى اللّهُ عَلى رَسُولِهِ، خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلادَةِ عَلى جیدِ الْفَتاةِ، وَ ما أَوْلَهَنی إِلى أَسْلافی اِشْتِیاقُ یَعْقُوبَ إِلى یُوسُفَ، وَ خُیِّرَلِی مَصْرَعٌ اَنَا لاقیهِ. کَأَنِّی بِاَوْصالی تَقْطَعُها عَسْلانُ الْفَلَواتِ بَیْنَ النَّواویسِ وَ کَرْبَلاءَ فَیَمْلاَنَّ مِنِّی اَکْراشاً جَوْفاً وَ اَجْرِبَةً سَغْباً، لا مَحیصَ عَنْ یَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ، رِضَى اللّهِ رِضانا اَهْلَ الْبَیْتِ، نَصْبِرُ عَلى بَلائِهِ وَ یُوَفّینا اَجْرَ الصّابِرینَ... مَنْ کانَ باذِلا فینا مُهْجَتَهُ، وَ مُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنا فَاِنَّنِی راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شاءَ اللّهُ تَعالى"[2]

حمد و سپاس از آنِ خداست، آنچه او بخواهد همان شود و هیچ توان و قوّتى جز به او نیست، و درود خداوند بر فرستاده‌اش. قلاّدۀ مرگ بر گردن آدمیزاد، همانند گردنبندى است بر گردن دختران جوان. اشتیاق من به دیدار گذشتگانم همانند اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف است! براى من شهادتگاهى برگزیده شده که به یقین به آن خواهم رسید و گویا مى‌بینم گرگان درندۀ بیابان بین نواویس و کربلا، بند بند تنم را پاره پاره کرده و گویى از من شکم‌هاى تهى و مشک‌هاى خالى خود را پر مى‌کنند. از آن روز که قلم تقدیر الهى بر آن رقم خورده است، گریزى نیست! خشنودى خداوند خشنودى ما اهل بیت است. ما در برابر بلا و آزمایش الهى شکیباییم و او پاداش عظیم صابران را به ما خواهد داد... هر کس آماده است خون خود را در راه ما نثار کند و خود را آماده لقاى خداوند سازد، با ما رهسپار شود، چرا که من به خواست خداوند، فردا صبح حرکت خواهم کرد.

امام می‌فرماید که برای من قتلگاهی اختیار شده است و از فعل مجهول "خُیِّرَ" استفاده می‌کند. منظور این نیست که امام مجبور بود در این مسیر گام بردارد. چون خداوند انسان را مجبور به داشتن نوع خاصی از حیات نمی‌کند. برای جماد، نبات و حیوان، خداوند حیات را انتخاب می‌کند؛ چون آن‌ها نمی‌توانند جور دیگری باشند. اما انسان فقط یک رتبه از حیات را ندارد و می‌تواند هر نوع حیاتی را انتخاب کند.

از آن جهت که انسان تمام اسمای الهی را دارد، خداوند برای همۀ انسان‌ها حیات ابدی را انتخاب کرده است. اما کسی را مجبور نمی‌کند در این راه قدم بردارد. اقتضای کمال الهی این است که به هر تقاضایی متناسب با آن پاسخ دهد. پس اگر انسانی حیات حیوانی را انتخاب کند شرایط رسیدن به آن در بیرون برایش مهیا می‌شود. همان‌طور که اگر حیات نباتی، بشری و انسانی را انتخاب کند، شرایط تحققش موجود است.

امام می‌فرماید که «رضایت من در رضایت خداست.» یعنی همان‌ را انتخاب می‌کنم که خدا انتخاب کرده است. من تمام مراتب حیات را دارم. حیات دنیوی وسیله‌ای است که با آن می‌توانم به زندگی نباتی، حیوانی، بهشت یا لقای الهی برسم. اما من این وسیله را قربانی هدف برتر می‌کنم؛ حتی اگر طعمۀ درندگان بیابان شوم. این سرنوشت من است. البته نه سرنوشتی که به آن مجبور باشم. این سرنوشت هم جبر است و هم تفویض.

امام هم وسیله را به خوبی می‌شناخت و هم هدف را. به همین دلیل بی‌تردید در راه کربلا گام نهاد. آن هم در شرایطی که سپاه اجنه و فرشتگان آمادۀ یاری ایشان بودند. اگر می‌خواست در مکه قیام کند، عبدالله‌بن‌زبیر حاضر به یاری‌اش بود و در مدینه می‌توانست از حمایت بزرگانی چون محمدبن‌حنفیه استفاده کند و اگر می‌خواست عراق را ترک کند، می‌توانست به کشورهای همسایه پناه ببرد و... اما او راه دیگری را برگزید. در حالی که می‌دانست یاران اندکی دارد و همین یاران اندک هم معلوم نیست تا کجا با او می‌مانند.

آیا ما در زندگی روزمرۀ خود می‌توانیم این‌گونه بدون تردید قدم برداریم و هدف را از وسیله تشخیص دهیم؟

شناخت مرگ

مسئلۀ اصلی در فهم هدف و وسیله، شناخت مرگ یعنی شناخت مبدأ و معاد است. انسان در چند سال اول زندگی خود برداشت صحیحی از مرگ ندارد. چون خاستگاه او عالم ماده است و زندگی کودک فقط زندگی طبیعی است. کم کم با بالا رفتن سن و شنیدن مرگ دیگران، تصوری ابهام‌آمیز از مرگ پیدا می‌کند:

برخی از مردم به علت غوطه‌ور شدن در ابعاد زندگی طبیعی محض، به همان وضع ذهنی دوران کودکی ادامه می‌دهند و هیچ اندیشه‌ای را درباره مرگ و زندگی به خود راه نمی‌دهند. یعنی آنقدر درگیر زندگی نباتی و حیوانی هستند که نمی‌توانند چیزی را خارج از چارچوب طبیعت ببینند. این گروه با انواع تلقینات، خود را از به یاد آوردن مرگ و اندیشه دربارۀ عالم پس از آن غافل می‌سازند! گویی که مرگ فقط مال دیگران است.

گاهی بی‌اعتنایی به مرگ، به دلیل شدت غوطه‌ور شدن انسان در زندگی طبیعی محض نیست؛ ولی به جهت شیرینی زندگی و لذایذ آن، پدیدۀ مرگ از دیدگاه انسان ناپدید می‌شود، گویی یقین به مرگ ندارد. دسته‌ای از مردم یقین به مرگ دارند؛ ولی به سبب تردید و ابهامی که دربارۀ عالم پس از مرگ دارند، نمی‌توانند زندگی خود را طوری تنظیم کنند که مرگ، روشنایی نتیجه‌بخشی در زندگی آنان بیندازد. این افراد، در زندگی ابهام‌آمیز با یکدیگر مشترکند و مرگ برای آن‌ها غم‌انگیز و نگران‌کننده است.

حقیقت این است که بسیاری از ما جزء این دسته‌ها هستیم! برای خود و دیگران آرزوی عمر طولانی داریم. اما آیا عمر طولانی را برای استکمال زندگی ابدی خود می‌خواهیم یا فقط از مرگ فراری هستیم؟ آیا وقتی برای فرزند خود آرزوی سلامتی و طول عمر داریم، می‌خواهیم او فرصت بیشتری برای کسب سعادت داشته باشد یا برای بهره‌برداری از زندگی مادی؟! چون او برای هستی مفید است می‌خواهیم زنده بماند یا برای اینکه ما را ترک نکند؟! اگر او با طول عمر و سلامتی‌اش ابدیت خود را تخریب کند چه؟

بسیاری از محاورات روزمرۀ ما اشتباه است. مثلاً می‌گوییم: «ان شا الله زنده باشی عروسی نوه‌ات را ببینی!» یا «حیف شد فلانی فوت کرد و عروسی پسرش را ندید!» در حالی که اصلاً به این فکر نمی‌کنیم دیدن عروسی فرزندان و نوه‌ها چه سودی به حال ابدیت انسان دارد؟! چقدر برای رفع بیماری و مشکل دعا می‌کنیم؛ در حالی که بسیاری از بیماری‌ها و مشکلات، چشم انسان را به روی ابدیت باز می‌کند. حضرت داوود از خداوند می‌خواهد: «اگر پای من به خط انحراف رسید آن را بشکن!» آیا این پا شکستن برای ما محبوب است و به خاطرش خدا را شکر می‌کنیم یا فقط گله و شکایت به درگاه او می‌بریم؟! در دعا از قول معصوم داریم که «خدایا اگر عمر من مرتع شیطان شده است، مرگم را برسان!» آیا ما می‌توانیم این دعا را برای خود و عزیزانمان داشته باشیم؟!

امام حسن مجتبی(علیه‌السلام) می‌فرماید: «برای دنیای خود چنان عمل کن که گویی برای همیشه زنده خواهی ماند و برای آخرت خود چنان عمل کن که گویی فردا خواهی مرد.»[3]

پس انسان رشدیافته در مرز طبیعت و فوق طبیعت حرکت می‌کند. هم لوازم زندگی را جدی می‌گیرد و هم از مرگ غافل نمی‌شود. اگر زنده بماند یا بمیرد مصداق این آیه است که "هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ"[4] هم مرگ و هم زندگی برای او خیر و نیکویی است.

امام حسین(علیه‌السلام) طوری برنامه‌ریزی جنگی می‌کند که گویی هفتاد و دو نفر می‌توانند بر چند هزار نفر پیروز شوند و از طرفی چنان خطبه می‌خواند که نشان می‌دهد چقدر آماده و مشتاق مرگ است. چون هم زندگی را جدی می‌گیرد و هم مرگ را. به همین دلیل مورخین دچار اختلاف شده‌اند که آیا امام می‌دانست کشته می‌شود یا نه؟! وقتی هدف مشخص باشد، وسیله و وظیفه هم مشخص می‌شود و شخص برای هدف خود طوری می‌جنگد که گویی تا ابد زنده است.

علت‌های ترس از مرگ

ابن‌سینا در نوشته‌ای با عنوان «رسالة فی دفع الغم من الموت» هفت عامل هراس از مرگ را برمی‌شمرد: «ترس از مرگ عارض نمی‌شود براى كسى مگر اينكه نداند حقيقت مرگ چيست يا نمی‌داند كه نفس او پس از مرگ به كجا مى‌رود يا گمان می‌كند كه وقتى بدن او تجزيه شد و تركيبش باطل گشت، ذات او منحل و نفس او باطل مى‌گردد: بطلان رو به نيستى و نابودى و اينكه دنيا بعد از او نخواهد ماند؛ چه او در اين دنيا موجود باشد و چه نباشد. اين گمان را كسى مى‌كند كه بقاء نفس و چگونگى معاد آن را نمی‌داند يا چنين گمان می‌كند مرگ دردى شديدتر از درد همۀ بيمارى‌ها را دارد كه چه بسا پيش از مرگ به وجود مى‌آيد و به مرگ منتهى مى‌گردد و سبب ورود مرگ می‌‌شود . يا او اعتقاد دارد كه پس از مرگ كيفرى سراغ او را خواهد گرفت يا از اين جهت است كه نميداند به چه وضعى پس از مرگ وارد می‌شود يعنى در حيرت است كه موقعيت پس از مرگ چيست يا درباره مال و اندوخته‌هايى كه از خود مى‌گذارد و مى‌رود، تاسف مى‌خورد.»[5]

عامل اول ترس از مرگ، «ناآگاهی از حقیقت مرگ» است. ما به چیزی که به آن انس گرفته‌ایم علاقه داریم و روبرو شدن با حوادث تازه‌ای که با آن انس نداریم، برایمان دلهره‌آور است. اگر به ما بلیط سفر به بهترین و خوش آب و هواترین نقطۀ زمین را بدهند، دچار اضطراب می‌شویم. چون آنجا را نمی‌شناسیم و با زبان و فرهنگ مردمش آشنا نیستیم و با شهر خود انس داریم.

به همین دلیل باید از امکانات مادی استفاده کنیم؛ ولی مهر آن را به قلب خود راه ندهیم و با آن انس نگیریم. چون انس به فانی‌ها ما را از زندگی ابدی باز می‌دارد.

کسی که از مرگ می‌ترسد چون نمی‌داند مرگ چیست، اگر مرگ را بشناسد، دیگر ترسی ندارد. مرگ وقتی اتفاق می‌افتد که نفس، اعضا و جوارح را رها می‌کند. مثل ما که تمام روز برای حضور در اجتماع لباس‌‌های رسمی می‌پوشیم؛ اما شب آن‌ها را درمی‌آوریم. چون بدن ما می‌خواهد راحت باشد. بدن برای نفس ما مانند لباسی است که در عمر چند روزۀ دنیا پوشیده‌ایم.

 همان‌طور که درآوردن لباس رسمی به بدن آرامش و راحتی می‌دهد، رها کردن اعضا و جوارح هم نفس را راحت و آزاد می‌کند. رهایی از قالب تن برای همه چه مؤمن باشند و چه کافر زیباست. چون از ثقل و سنگینی رها می‌شود. وقتی نفس، بدن را ترک می‌کند، نیست نمی‌شود. بلکه فقط تعلقات مادی را رها می‌کند و به حیات ابدی خود ادامه می‌دهد؛ مثل میوه‌ای که پس از رسیدن از شاخه جدا می‌شود.

پس بدن، وسیله‌ای برای تعین نفس است. مثل لباس برای بدن. «من» همان موجود عاقل و خلیفة‌الله است. عقل ظهور حق است و برای اینکه خود را نشان دهد، نفس شد و نفس برای تعین خود بدن را شکل داد. یعنی بدن ابزار نفس و نفس ابزار عقل و عقل ابزار «من» است. هدف، رسیدن به حیات ابدی است و عقل، نفس و بدن وسیله برای این هدف هستند.

اگر ما نسبت به خود و مراتب وجودی خود ناآگاه باشیم، نسبت به مرگ هم ناآگاه خواهیم بود و این عامل وحشت از مرگ می‌شود. برعکس؛ هر چه خود شناسی و معرفت نفس بیشتر شود، عالم نفس و عالم مرگ را هم بهتر می‌شناسیم؛ با موجوداتش آشنا می‌شویم و دیگر از آن نمی‌ترسیم.

کسی که خود را بشناسد می‌داند حقیقت مرگ هر لحظه زنده شدن است و وسیله را در راه هدف فانی کردن. او همۀ وسیله‌ها را برای آن موجود عاقل فدا می‌کند. نه اینکه همۀ سرمایۀ خود را به پای اموال، اولاد، ازواج و سایر مظاهر زندگی مادی بریزد و خودش را فراموش کند.

ابزار هم به لحاظ هدف ارزش دارد؛ اما آنچه ما ارزشمند می‌دانیم حتی ابزار هم نیست! ثروت، علم، مدرک، شغل، شئونات اجتماعی و... هیچ‌اند و حتی وسیله هم نیستند. اما ما با داشتنشان عشق می‌کنیم! آن‌قدر در پوچی‌ها خود را مبتذل کرد‌ه‌ایم که تمام حب و بغض‌های ما بیهوده است.

 


[1]- بخشی از قصیده‌ای منسوب به شیخ محسن ابوالحب حویزی: "إنْ کانَ دینُ مُحَمَّدٍ لَمْ یَسْتَقِمْ إلاّ بِقَتْلی یا سُیُوفُ خُذِینی"

[2]- بحارالانوار، ج 46، ص 366 و 367.

[3]- بحار الأنوار، ج 44، ص 139: "اِعمَل لِدُنياكَ كَأَنَّكَ تَعيشُ أبَدا ، وَاعمَل لاِآخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَموتُ غَداً"

[4]- سورۀ توبه، آیۀ 52: آیا شما جز یکی از دو نیکویی (شهادت یا پیروزی) چیزی می‌توانید برای ما انتظار داشته باشید؟!

[5]- ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، محمدتقی جعفری، جلد 23، ص 139.

 



نظرات کاربران

//