شناخت خدا به عین و ذاتش، نه به صفاتش

شناخت خدا به عین و ذاتش، نه به صفاتش

 

در ادامۀ بحث (جلسۀ 27، 29 محرّم 1444) به تبیین موضوع شناخت خدا به عین و ذاتش، نه به صفاتش می‌پردازیم.

گفتیم آسیه نقش میانجی در پرورش موسی(علی‌نبینا‌‌وآله‌و‌علیه‌السلام) داشت و این مسئله نقش حیاتی و مسئولیت اصلی زن را در به رشد و کمال رساندن مرد نشان می‌دهد که از دامن زن نه تنها مرد، بلکه انسان به معراج می‌رود. این نقش از هبوط آدم، با همراهی حوّا در توبه و استغفار آغاز شده و با گذشت هاجر در قربانی کردن اسماعیل، ایمان مادر و خواهر موسی، پاکدامنی مریم در ولادت عیسی و نقش مادر و دایۀ رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌) و حضرت خدیجه(سلام‌الله‌علیها) ادامه یافته و در جلوۀ نورانی حضرت زهرا‌(سلام‌الله‌علیها) متبلور شده و امروز نیز نقش ما همین است.

مهمترین نقش و مقام زن منشوریت اوست و با اینکه هرگز به مقام نبوت و امامت نمی‌رسد، می‌تواند مقام ولایت را داشته باشد و آن را نشر دهد. چنانکه آسیه در رابطه با حضرت موسی نشان داد زن در عین منفعل بودن، می‌تواند فاعل شود و در منشوریت به اوج خود برسد. او در مقام منشور بودن، موسی را از مصر (جزئیات) جدا کرد تا در کوه طور به وادی عقل و در جایگاه ملاقات با خدا و مندک شدن به وادی عشق برسد.

اما ما چگونه می‌توانیم برای اهداف اماممان منشور باشیم؟ باید ابتدا جایگاه وجودی خود را به عنوان انسان و بعد به عنوان زن بیابیم تا بتوانیم ولایت امام را نشر دهیم. یعنی با اینکه در وجود و فطرت میان زن و مرد تفاوتی نیست، اما در عالم ناسوتِ پر از تضاد و تزاحم، راه و روش و شرایط عروج زن از ناسوت به ملکوت و جبروت و لاهوت با مرد فرق می‌کند. وقتی این تفاوت را بپذیریم، می‌فهمیم قوانین و مسائل شرعی و حقوقی زن و مرد در ناسوت نیز با هم متفاوتند[1]، همانطور که ظاهرشان با هم فرق می‌کند؛ پس اسیر فمینیسم نمی‌شویم.

زن در تکوین و تشریع منشور است. منشوریت او در تکوین، باردار‌شدن و نشر نطفه است. نطفه، حقیقتی ملفوف و پوشیده شده است که اگر در رحم زن قرار نگیرد، نشر پیدا نکرده و اعضای باطنی و خیالی جنین شکل نمی‌گیرد. منشور بودن زن در تشریع نیز یعنی؛ احکام کلی دین و آنچه که رسالت و ولایت در کلیت می‌آورند را در جزءجزء زندگی شخصی و اجتماعی خود پیاده کرده و از بطنش بیرون بکشد و نشر دهد تا شانه‌شانه شوند. یعنی همانطور که برای مادر شدن باید نطفۀ ملفوف را نشر دهیم، برای رسیدن به عشق در عالم لاهوت نیز باید دین کامل را نشر دهیم و زمینۀ گسترشش را فراهم کنیم.

زن در حقیقتش از بالا و پایین ناسوت منفعل نمی‌شود و اشک برای مشکلات عالم ماده نمی‌ریزد، بلکه اشکش از جهل و غفلت مردمان است تا وجودشان آمادۀ پذیرش حق شود. نشر زن یعنی همین؛ یعنی فطرت عالم عقل را در خودش باز کرده و نشر دهد تا به تحقق و تخلق اسم اعظم و اسماء دیگر برسد و سپس آن‌ها را در جامعه ظهور ‌دهد. امروز نقش ما زنان آخرالزمانی این است که در مقابل نشر کاذب خوشی و ناخوشی، حزن و شادی و محبت و بغض صادق را نشر دهیم و لازمه‌اش آسیه‌گونه شدن در وجودمان است.

وجه دیگر آسیه تأثیر در ادامۀ حیات حضرت موسی است. شاید بگوییم چرا آسیه با فرعون ازدواج کرده؟ از آنجا که سنن الهی بسیار حکیمانه است و با عقل جزئی قابل فهم نیست؛ وقتی قرار است در جنبۀ فجور، فرعونی ظهور کند که هزاران کودک را در شکم مادرانشان بکشد، خداوند آسیه‌ای را طبق معلومش خلق می‌کند که بتواند موسی را در تداوم حیات و رشدش یاری دهد. و این‌‌ها همان "اولیاء‌الله تحت قبائی"[2] هستند که خداوند گاهی در بدترین شرایط نگه می‌دارد و آشکارشان نمی‌کند تا در موقعیت حساس ظهور کنند. این همان گزینش حق است تا آسیه مسئولیتش را انجام دهد؛ در حقیقت او به دنیا آمده بود تا در مقابل فرعونیت بایستد و جان پیامبر اولوالعزم را از مرگ نجات دهد و او را چنان پرورش دهد که به جلوات کاذب مصر و فرعونیت پشت‌پا زند و برای ظهور صدق الهی قیام کند.

از دیگر برجستگی‌های پررنگ زندگی آسیه، شادی‌ و خندۀ او در لحظۀ شهادتش است که مصداق آیۀ "إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ"[3] شده و در مقابل شکنجه و چهار میخ فرعون و انداختن سنگ بر سینه‌اش، قهقهۀ مستانه سر می‌دهد. زیرا اولیاء‌الله عروس خداوندند[4] که در حجلۀ خاص خود نگه می‌دارد تا سر بزنگاه‌ها ظهور کنند.

یکی از عارفان ولایی شیراز، شاهراه عشق را مقتل شهدا و انبیاء می‌داند و معتقد است، وقتی سالک به عشق شهید شد با ملائکه و انبیاء و حضرات در جبروت و لاهوت با مرکب عشق حرکت می‌کند؛ زیرا کسی‌که در جاذبۀ اطاعت خدا و رسول قرار بگیرد، معیّت و عینیت می‌یابد با کسانی که خداوند به ‌آن‌ها نعمت داده است و اینان چهار دسته‌اند: انبیاء، صدیقان، شهدا و صالحین که بهترین رفیقانند[5].

البته آنچه ما به عنوان نعمت می‌شناسیم با نعمتی که خدا معرفی می‌کند زمین تا آسمان متفاوت است. بر اساس نعمت متوهمانۀ ما کدام نبی به جز حضرت سلیمان در ناز و نعمت بود؟ پس چرا انبیاء نعمت داده‌شدگان هستند؟! یا کدام‌یک از شهیدان جز با رها کردن و پشت‌پا زدن به ناز و نعمت دنیا و خواسته‌های خودشان به مقام شهادت رسیدند؟! پس این نعمت، حقیقت دیگری است که اتمامش با ولایت است[6].

کسی که به وادی عشق وارد شود، وارد میدان بلا شده، که «عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها». اما چرا خداوند اول نعمت شیرین و لذیذ را به حواس ظاهری و باطنی و خیال ما می‌دهد و سپس با بلا و مصیبت‌ها آن‌ را از ما می‌گیرد؟ مگر نه این است که این‌ها ابزار رسیدن هستند؟ آری، اما اگر در این نعمت‌ها بمانیم به افق وجودی و کمال لایق خود نمی‌رسیم و خدا به عشقش ما را از مراتب دانی با بلا جدا می‌کند تا به اصل عشق و لذت و محبت برسیم.

عشق در مکتب شیعه، در کربلا تجلی پیدا می‌کند؛ چنانکه هر چه حسین‌بن علی(علیه‌السلام) به قتلگاه نزدیک‌تر می‌شد، چهره‌اش بشاش‌تر و گونه‌هایش سرخ‌تر شده و خواهرش زینب(سلام‌الله‌علیها) ندای "ما رأیت الا جمیلا" سر می‌دهد و عشق‌بازی با معشوق را به رخ جهانیان می‌کشند. نمونۀ این مقام قرب و عشق عالی را خداوند در قرآن دربارۀ آسیه می‌فرماید که زیر شکنجۀ فرعون و با افتادن سنگ بر سینه‌اش، شادی ‌و نشاطش افزون شده و با ابتهاج ‌مقام عندیت را ط‌لب می‌کند و از خداوند خواستار دور شدن از فرعونیت و ظلم به نفس است.[7]

همّت بالای آسیه در خواستن مقام عنداللّهی، نشان می‌دهد او از اولیاء خاص الهی است و بهشتی را طلب می‌کند که خدا در آن است. او به بهشت وعده داده شدۀ خدا قانع نیست که این بهشتِ عوام برای اولیاء‌الله زندان است. ایشان فقط قرب الله را طلب می‌کنند و همان بهشتی را می‌خواهند که رسول اکرم(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌) می‌فرمایند: «خداوند فرموده: براى بندگان نيک خود چيزهايى فراهم آورده‌ام كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه به ذهن بشرى خطور كرده است»[8].

آسیه در مقابل فرعونی که همواره به او تلقین کرده که «من ربّ اعلی» هستم، ربّ خودش را صدا می‌زند و نجات از منش و فکر فرعونیت را می‌خواهد. همچنین او یکی از زنان برجستۀ تاریخ و جزء 4 زن به کمال رسیده است که در حدیث نبوی آمده است: «از مردان عده کثیری به کاملیت می‌رسند و از زنان 4 تن به کامل‌بودن می‌رسند: آسیه، مریم، خدیجه و فاطمه(‌سلام‌الله‌علیهم)»[9]. بنابراین آسیه از اولیاء الهی‌ست که در مقابل موج عظیم کفر و جاذبه‌های دنیا ایستاد و با نگاه توحیدی‌اش به افق انسانیت و اوج عرفان بار یافت. او بانوی آسمانی است که با مقام ولایتش زمینه‌ساز نمو و عروج حضرت موسی شده است.

ویژگی‌های عشق را در زندگی آسیه بیان کردیم و شاخصه‌های نوع سوم محبت (ظاهر و باطن) را که امام صادق(علیه‌السلام) در حدیث سدیر برشمردند به عینیت در آسیه به نظاره نشستیم. حال می‌خواهیم به تبیین اصل و لب‌اللباب این شاخصه‌ها بپردازیم.

امام صادق(علیه‌السلام) در ادامۀ حدیث، سبیل توحید را اینچنین معرفی می‌کنند: "إنّ معرفة عين الشاهد قبل صفته و معرفة صفة الغائب قبل عينه‏"[10]؛ همانا راه توحید؛ شناخت وجود حاضر و شاهد (استعداد ذاتی، فطرت و الله) قبل از صفتش و شناخت صفت غائب پیش از خودش است.

طبق فرمایش علامه طباطبایی(رحمةالله)، ما خدا را با شناخت ادراکی می‌شناسیم نه با شناخت توصیفی؛ یعنی خودمان را نیز از طریق خدا می‌شناسیم که ما اثری از خدا هستیم، آن هم نه اثری که تصور ذهنی باشد بلکه در عین خارجی آن را می‌یابیم تا معرفت شاهد قبل از صفتش حاصل شود. اما چگونه در عین خارجی وجودمان بیابیم که ما اثر خدا هستیم؟ در پاسخ باید گفت: همانند رابطۀ اثر هنری و هنرمند که اثر در مقابل هنرمند اعتباری ندارد، وقتی خودمان را عین نیاز به حق می‌یابیم و فقر وجودی‌مان را در میادین شکسته‌شدن اراده‌مان درک می‌کنیم، عین فقر و وابسته‌بودن خود را در مقابل غنای حق یافته و این همان معرفت شاهد قبل از صفتش هست.

بخش دوم در این باره سخن می‌گوید که معرفت و شناخت صفت غائب پیش از عین صورت می‌پذیرد؛ و این یعنی خویشتن ما برای اوست. عجز ما می‌شود صفت غائب، و این را زمانی می‌یابیم که ببینم همه چیز اوست. البته هم من هستم و هم او؛ اما من معرفت صفت غائب قبل از عین او هستم و او معرفت شاهد قبل از صفتش. زمانی که به این درک برسیم که خویشتن ما برای اوست، خواهیم یافت که این اعضا و جوارح هم برای ما نیستند که با آن‌ها هر کاری که دلمان خواست انجام دهیم!

به عبارتی، وقتی عین خارجی کسی نزد ما حاضر باشد برایمان شناخته شده است و می‌توانیم او را از دیگر چیزها تمییز دهیم. مثلاً وقتی فردی در مقابل ما می‌نشیند، او را نزد خود می‌یابیم و می‌توانیم از دیگر افراد تمییز دهیم. یعنی فرد را از عینش شناخته‌ایم و دیگر نیازی نیست او را از اوصافش بشناسیم. زمانی هم که خدا را در وحدت بشناسیم، او را از جلواتش تمییز می‌دهیم؛ چون جلوات خدا صفات اویند و ما دیگر نیازی نداریم که او را از صفاتش بشناسیم، بلکه برعکس؛ صفاتش را به او خواهیم شناخت. همانطور که گل را به ریشه می‌شناسیم و نیازی نیست که گل را ببینیم تا به ریشه پی ببریم.

در این حال فردی که با مشاهدۀ عین خارجی به تشخیص و تمییز رسیده، دیگر نیازی به واسطه قرار دادن نمی‌بیند؛ و می‌تواند به سراغ شناخت اوصاف خداوند برود. شناخت صفات، شناخت عین را برای فرد کامل‌تر می‌کند که به آن تخلق اسمائی می‌گوییم. در این حالت تمام صفات الهی در انسان متجلی شده و او خود را تحت عنوان عین غائب به صفات خداوند می‌شناسد. اینجاست که انسان می‌فهمد کاری جز انجام وظیفه ندارد. همه چیز در هستی انجام شده و او نباید بی‌خود، بالا و پایین بپرد؛ بلکه تنها باید ارادۀ خداوند را ظهور دهد.

اگر رابطۀ دستمان را با «من» خودمان بررسی کنیم، می‌یابیم شناخت دست (صفت) بعد از شناخت من (عین) آمده و این «عین» است که اراده می‌کند که دست باز و بسته شود! پس دست، تنها باید طبق ارادۀ من، وظیفه‌اش را انجام دهد. رابطۀ «منِ» ما با خدا نیز اینچنین است؛ یعنی در پیشامدهای لحظه به لحظۀ زندگی، اعضاء ظاهری و باطنی و خیال و عقلمان باید ارادۀ او را ظهور دهند. به بیانی دیگر؛ وقتی عین شاهد را در تمام عوالم‌مان شناختیم، دیگر وظیفه برایمان سخت و آسان نمی‌شود؛ بلکه همان می‌شود که باید بشود و نتیجه‌اش انسان را به رضا و تسلیم می‌رساند. همچنین در این میادین، آگاهی‌های ما کامل می‌شود؛ یعنی شناخت ما به عین، با مشاهده و درک حضوری حاصل می‌شود و بعد از این درک حضوری‌ست که می‌توان با ذکر صفات، به شناخت کامل‌تری دست یافت.

اما اگر کسی از دید ما غائب باشد و فقط وصفش را شنیده باشیم، شناخت ما نسبت به او فقط یک شناخت مفهومی خواهد بود که می‌تواند بر کثیرین صدق کند! یعنی اگر گل را بدون ریشه بشناسیم، این شناخت موجب تمییز نشده و باعث به اشتباه افتادنمان در تشخیص می‌گردد. در این حال صفات غائب را می‌توان در دیگران هم یافت. اینجاست که بت‌پرست و خودپرست شده و خدای عینی، از نظرمان غائب می‌شود و با صفاتی زندگی می‌کنیم که از عین بریده است. گرچه ما به جز صفات خداوند غیری در هستی نداریم و تمام اغیار، اسماء و جلوات اویند، اما جلوات او کثیرند‌ و ما را از وحدت دور می‌کنند و در هر کدام می‌توانیم خدایی را ببینیم و صفات او را به مخلوقاتش نسبت دهیم، اینگونه می‌شود "ارباب متفرقون"[11]. اما اگر ابتدا عین را به شهود بنشینیم دیگر غیری در هستی نمی‌بینیم و همه چیز وحدت است.

از اینجا آشکار می‌شود که یکتاشناسی خدای سبحان که همان توحید و یگانه دانستن اوست آنچنان که باید و شاید قسمت همه نشده؛ یکتاشناسی‌ای که عینش را بشناسیم و با شناخت صفات تکمیلش کنیم. در این حال همه چیز را قائم به ذات او می‌دانیم و تنها ربوبیت او را می‌پذیریم. پس راه حقیقی شناخت خدا این است که خدا را به خدا بشناسیم نه به صفاتش؛ و اگر خدا را به واسطۀ غیر او بشناسیم (غیری که در عین حال جدای از او نیست) به شناخت کاملی دست نیافته و به مسیر کمال نمی‌رویم.

زیباترین تجلی شناخت خدا به ذات و عینش[12]، در ادعیۀ معصومین به خصوص دعای صباح و عرفه آمده است:

حضرت علی(علیه‌السلام) در دعای صباح می‌فرمایند: "يَا مَنْ دَلَّ عَلَىٰ ذَاتِهِ بِذَاتِهِ، وَتَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِهِ، وَجَلَّ عَنْ مُلائَمَةِ كَيْفِيَّاتِهِ، يَا مَنْ قَرُبَ مِنْ خَطَراتِ الظُّنُونِ، وَبَعُدَ عَنْ لَحَظَاتِ الْعُيُونِ، وَعَلِمَ بِمَا كَانَ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ"؛ ای کسی‌که با ذاتت خود را نشان دادی نه با صفات و جلواتت و منزه از آنی که با مخلوقاتت شناخته شوی. تو کیفیتی نداری و عین اراده هستی و نزدیک‌تر از آنی که بتوان تو را در ذهن شناخت و با چشم دید، من تو را می‌یابم با شناخت خودت.

امام حسین(علیه‌السلام) نیز در دعای عرفه می‌فرمایند: "كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فى وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَيْكَ اَيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ. مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ، وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ، عَمِيَتْ عَيْنٌ لاَ تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً"؛ چگونه آثار (برگ و ساقه و...) می‌تواند دلیلی بر وجود تو (ریشه) باشد، در حالی‌که عین فقر و نیاز به توست. آیا براى غیر تو ظهورى هست که براى تو نیست، تا وسیلۀ ظهور تو باشد؟ تو کی غائب بودی که نیازی به دلیل باشد تا تو را از آثارت بشناسم؟! (این شناخت عین شاهد قبل از صفت است). تو کی دور بودی که من با قدرت خودم و آثار و جلواتت به تو نزدیک شوم. کور باد چشمی که تو را نمی‌بیند، با آنكه هميشه مراقب و همنشين او هستى و در زيان باد بنده‏اى كه نصيبى از عشق و محبت ندارد.

ایشان در ادامه می‌فرماید: "إِلَهِي أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الْآثَارِ فَأَرْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الْأَنْوَارِ وَ هِدَايَةِ الاِسْتِبْصَارِ، حَتَّى أَرْجِعَ إِلَيْكَ مِنْهَا كَمَا دَخَلْتُ إِلَيْكَ مِنْهَا مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْهَا، وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاِعْتِمَادِ عَلَيْهَا إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ"؛ الهی! مرا به رجوع در آثارت امر کردی، پس مرا با پوششى از انوار و هدایتى بصیرت‌جو به سوى خود بازگردان تا از آن‌ها به سویت بازگردم، همانطور که از آن‌ها به بارگاهت بار یافتم، در حالی‌که سرّم را از نظر به آن‌ها مصون کردی و همّتم را از اعتماد بر آن‌ها بالا بردی، همانا تو بر هر چیز توانایى.

در حقیقت امام می‌فرمایند: چگونه این آثار می‌تواند دلیلی برای تو باشد، در حالی‌که تمام هستی‌شان عین فقر در مقابل توست. خدایا، امر کردی تو را از آثارت بشناسم، اما من نمی‌خواهم با آثار تو را بشناسم، چون در آثار گیر می‌کنم. پس مرا برگردان به بصیرت و لباس نورانی‌ای که تنم کرده‌ای؛ یعنی همان فطرت و وجود، تا بتوانم از این آثار به تو رجوع کنم. می‌خواهم تو را همان‌طور که از سوی تو آمده‌ام بشناسم نه اینکه بعد از شناخت خودم، تو را بشناسم.

بنابراین عظمت معرفت شهودی این است که ما عین شاهد را قبل از صفتش بیابیم و بعد هم صفت غائب را قبل از عینش ادراک کنیم و دریابیم که همیشه نیازمند وجودیم و او را علی‌الاتصال مراقب خود ببینیم؛ مراقبتش هم این است که طبق ارادۀ او حرکت کنیم.

 

 


[1]- تفاوت در ارث و حجاب داشتن و ... .

[2]- روضة المتقين فی شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة)، ج 9، ص 285.

[3]- سورۀ یونس، آیۀ 62.

[4]- روح‌البیان، ج 4، ص 60 : "اولياء الله تعالى عرائس ولا يرى العرائس الا من كان محرما لهم"

[5]- سورۀ نساء، آیۀ 69: "وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ ۚ وَحَسُنَ أُولَٰئِكَ رَفِيقًا"

[6]- رجوع شود به مباحث ولایت اتمام نعمت.

[7]- "إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ"

[8]- الجواهر السنية فی الأحاديث القدسية، ص 704: "ما لا عَينٌ رَأتْ و لا اُذُنٌ سَمِعتْ، و لا خَطَرَ على قَلبِ بَشرٍ".

[9]- تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 377: "كمل من الرجال كثير و لم يكمل من النساء الا اربع: آسية بنت مزاحم امرأة فرعون، و مريم بنت عمران، و خديجة بنت خويلد، و فاطمة بنت محمد صلى‌الله‌عليه‌و‌آله‏"

[10]- تحف العقول، متن، ص 327.

[11]- سورۀ یوسف، آیۀ 39.

[12]- مجذوب سالک از خدا به خدا و جلوات او شناخت می‌یابد، اما سالک مجذوب با شناخت جلوات و برهان نظم و ... به شناخت خدا می‌رسد که راهی پر خطر است.

 



نظرات کاربران

//