سیر موسوی با اخلاص

سیر موسوی با اخلاص

در ادامۀ بحث (جلسۀ 7، 8 محرّم 1444) به تبیین موضوع "سیر موسوی با اخلاص" می‌پردازیم.

با آیات سورۀ مریم، جریان حضرت زکریا و حضرت مریم(علیهم‌السلام) را مرور کردیم و سیر درونی آن دو بزرگوار را در ظهور قابلیت‌های وجودی‌شان بازخوانی نمودیم. در آیات مربوط به حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) نیز به معیار صدق در پیاده کردن باورها و صبر در این مسیر اشاره کردیم.

دانستیم این آیات در صدد بیان وقایع تاریخی برای ما نیستند؛ بلکه از روح تاریخ می‌گویند. یعنی خصوصیات این اولیاء الهی، مختص شخص آن‌ها نیست؛ بلکه درواقع قابلیت‌هایی است که در همۀ ما وجود دارد، منتها تنها در صورتی به ظهور می‌رسد که ما نیز مانند آن‌ها سیر درونی داشته باشیم و در این سیر با صدق و صبر پیش رویم.

یادمان باشد؛ شاید اوایل راه که قلبمان تازه نور معارف را گرفته و شوق حرکت دارد، فعل و ظاهرمان آن‌قدر مهم نباشد و حتی با خطا و گناه هم در این میدان، راهمان دهند و با آغوش باز بپذیرند. اما وقتی قلبمان بیدارتر شد و این مسیر را پذیرفتیم، دیگر چنین نیست و اگر صبر و صدق نداشته باشیم و دوباره در خطا و گناه بیفتیم، جبرانش سخت می‌شود.

مثل فرق اسلام و ایمان. ما با گفتن شهادتین و عمل به احکام فقه، مسلمان به حساب می‌آییم. اما شیعه کسی است که نور ولایت در قلبش تابیده و پیوسته می‌تابد. چنین کسی نمی‌تواند به احکام و عبادات بسنده کند؛ بلکه باید مراقب نفسش باشد. زیرا آنچه بالا می‌رود، فعل ظاهری نیست؛ نفسی است که آن فعل را انجام داده است.

کسی هم که مراقب نفسش باشد، امکان ندارد در فعل و ظاهر، سست شود و عقب‌گرد کند؛ بلکه هر روز محکم‌تر و مقاوم‌تر می‌گردد. بنابراین پیوسته در عروج است و یک عمر در حد فعل و ظاهر، محدود نمی‌ماند.

البته صبری که اینجا لازم است، صبر فقط برای خدا و اتصال به حقیقت امام است. غیر از این باشد، صبر نیست؛ تحمل سختی برای مراتب گوناگون نفس است. صبر آنجاست که برای ظهور اماممان صبر کنیم، نه برای کمال و ظهور خوبی‌های خود. حتی نه برای اینکه امام، ما را ببیند و از تلاش‌ها و کمالاتی که به دست آورده‌ایم، باخبر شود؛ یا اینکه بفهمد برای مکتبش چه کرده‌ایم تا ما را دوست باشد و از ما راضی باشد.  

صبر یعنی هرچه می‌کنیم، برای اماممان باشد؛ تازه شرم هم داشته باشیم و بگریزیم از اینکه کار خود را بر او عرضه کنیم و او ببیند که برایش کاری کرده‌ایم. اگر موفق به این صبر شدیم، می‌توانیم از وسوسه‌ها و موانع نفس عبور کنیم و نه‌تنها به عقب برنمی‌گردیم، در یک حد هم نمانیم و مدام پیش برویم.

در ادامۀ بحث، به آیات 51 و 52 سورۀ مریم می‌رسیم؛ آنجا که می‌فرماید:

"وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى‏ إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولاً نَبِيّاً. وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيّاً."

و یاد کن در کتاب، موسی را؛ همانا او خالص‌شده بود و رسول و نبی بود. او را از جانب کوه طور ندا کردیم و با نجوا نزدیکش نمودیم.

این آیات در عین حال که دربارۀ شخص حضرت موسی سخن می‌گوید، خصوصیات نفس ما را در رتبۀ موسوی بیان می‌کند که قابلیت ظهورشان را داریم؛ اما به این شرط که در مسیر موسی برویم و سیر موسوی داشته باشیم.

البته رسالت، ویژگی خاص انبیاء است که از سوی خدا به آن‌ها داده شده و شامل حال ما نمی‌شود. اما اخلاص و رتبه‌ای از نبوت، به ما هم مربوط است.

«مخلِص» را زیاد شنیده‌ایم. مخلِص، کسی است که به ظاهر شرع، مقیّد باشد و بدون ریا و طمع در درگاه حق، بندگی کند؛ بی آنکه از مردم یا حتی خدا، توقع تشکر و پاداش دنیوی یا اخروی داشته باشد.

اما آیۀ فوق، حضرت موسی را «مخلَص» معرفی کرده، نه مخلِص. مخلَص یعنی کسی که تمام عبادات را انجام داده و به تمام خوبی‌ها متخلق شده، اما از خودبینی رهاست و نه در ماده، نه معنا، نه دنیا و نه آخرت، جز حق نمی‌بیند. این همان مقامی است که در میدان کربلا و حرکت کربلاییان در اوج خود به ظهور رسید.

این‌‌ها شعار نیست. فکر نکنیم راحت است! اگر می‌خواهیم اخلاص خود را بسنجیم، ببینیم آنجا که چیزی به ما داده یا از ما گرفته می‌شود، منفعل می‌شویم و حالمان تغییر می‌کند یا نه. حتی اگر در مقابل بندگی خود از خدا کمال بخواهیم و توقع داشته باشیم او ما را کامل کند، خودبینی داریم و مخلَص نیستیم؛ اگرچه به خیال خود، مخلِص باشیم.

ما در هر زیبایی یا هر ترک زشتی که خود را ببینیم، مانده‌ایم و محدود شده‌ایم. اگر می‌خواهیم مخلَص شویم، چاره‌ای نداریم جز اینکه به هیچ حدی قانع نشویم و تا می‌توانیم، قابلیت خود را بالا ببریم و ظهور دهیم. این هم ممکن نیست، مگر اینکه دریابیم کامل فقط یکی است و ما فقط مسئولیم موانع را کنار بزنیم تا کمالات او ظهور کند.

آیا هیچ فکر کرده‌ایم چرا با اینکه امام هست و حضور دارد، ظهور نمی‌کند؟ از بس ما ظهور داریم! تا وقتی ما ظهور داشته باشیم، خبر از ظهور او نیست؛ حتی اگر در زیبایی‌ها و کمالات ظهور داشته باشیم، آن هم برای اینکه کامل شویم و خوبی کنیم تا امام بیاید! وقتی نگاهمان این باشد، بعد از عمری تلاش برای بندگی و خرسندی از اینکه توانسته‌ایم برای اماممان کاری کنیم، معترض می‌شویم که: «دیگر چه باید بکنم که نکرده‌ام؟ پس چرا امام نمی‌آید؟»

اما این اصلاً چهرۀ زیبایی در مقابل امام نیست و صرف‌نظر از تعریف و تمجیدهای دیگران اگر صادقانه با خود بینیدیشیم، می‌بینیم واقعاً هیچ دارایی باارزشی در خود نداریم که به امام عرضه کنیم؛ برعکس آن‌قدر خوبی‌ها و تلاش‌های خود را به رخ او کشیده‌ایم که چه‌بسا اصلاً نخواهد ما را ببیند! اگر مخلَص بودیم، اصلاً خود را در مقابل اماممان نمی‌دیدیم و می‌فهمیدیم با تمام سعی‌هایی که کرده‌ایم و کمالاتی که به دست آورده‌ایم، در مقابل او زیر صفریم.

ویژگی بعدی حضرت موسی، نبوت است. نبی کسی است که از اسرار غیب، خبر می‌آورد؛ ازجمله خبر می‌دهد که چگونه بنده، متصل به غیب است و چرا نباید خود را ببیند. این پیام‌آوری از غیب هم بطن رسالت است و بدون ولایت، ممکن نیست. حضرت موسی با اخلاصش به این درجه رسید. هریک از ما نیز اگر بتوانیم نفس خود را عروج دهیم، می‌توانیم این اسرار را در رتبۀ خود درک کنیم.

پس از این بود که خدا حضرت موسی را از وادی طور، پیش‌تر برد و به خود نزدیک‌تر کرد؛ یعنی از مقام قلب به مقام سرّ رساند. برای همین اگر در طور، او را بلند ندا می‌کرد، اینجا دیگر نیاز به ندا نبود و با او نجوا می‌نمود.

موسی خیلی تشنۀ این مقام بود؛ برای همین از خدا خواسته بود او را به کسی از اهل ولایت رهنمون شود تا از او علم لدنّی بیاموزد. خدا هم خضر را در مسیر او قرار داد. اما موسی نتوانست در حرکت با او صبر کند و ناگزیر از او جدا شد.

پیش از آن، خود را واسطۀ خدا می‌دید و می‌پنداشت برای خدا کلی کار کرده؛ خدا هم با واسطۀ درخت با او سخن می‌گفت. اما آنجا فهمید و دید که هیچ‌کاره است. خدا هم او را کلیم یعنی هم‌صحبت خود قرار داد و دیگر بی‌واسطه در سرّش با او صحبت کرد.

پس رمز سیر موسوی، اخلاص در رتبۀ مخلَصین - نه مخلِصین- بود و او اگرچه صبر و ادب در مقابل خضر را نداشت، توانست با اخلاص و خود ندیدن، قابلیت‌های وجودی‌اش را ظهور دهد و کلیم خدا شود.

با این امید که ما نیز با شناخت این اولیاء الهی و یافتن جایگاه آنان در مراتب نفس خود، بتوانیم سیر درونی کنیم و چنان در منزل بندگی مقیم شویم که تا ابدیت، در سعادت و رهایی بمانیم.

 



نظرات کاربران

//