رضا و تسلیم بر مقدرات الهی

رضا و تسلیم بر مقدرات الهی

در ادامۀ بحث (جلسۀ 25، 27 محرّم 1444) به تبیین موضوع رضا و تسلیم بر مقدرات الهی می‌پردازیم.

فرق محبت تکوینی و تشریعی را بیان کردیم و دانستیم تجلی استعداد ذاتی تحت‌عنوان فطرت، نفس، قلب و...، برای انسان‌ها، از «قرب تکوینی» وجود حق‌تعالی تجلی می‌کند و برای احدی در این زمینه، کمالی نیست. لطف، عنایت و موهبت حق‌تعالی است که یکسان برای همه افاضه شده است. ولی در «قرب تشریعی»، خداوند هیچ جعلی قرار نداده و صفحۀ وجودِ قربِ قابلی را در مقابل تجلی ذاتی خودش کاملاً سفید قرار داده و اختیار داده تا هرکس يا متناسب با فطرتش حرکت کند و روزبه‌روز اسمای الهی در او ظهور کند و به التذاذ ظهور حق‌تعالی در تجلی اسمائش برسد يا نه این صفحۀ سفید را پُر از گردوغبارهای قابلیت، توهم و استقلال‌طلبی نماید و رو به سیاهی رود و شخصیت انسانی‌اش را شخصیتی ظلمانی، شقی و آمادۀ ورود به جهنم نماید. پس نه در شخصیت کمالی در جنبۀ سعادت و نه در شخصیت کمالی در جنبۀ شقاوت، از جانب فاعل، جعلی انجام نشده. خودمان نوع شخصیتمان را ترسیم می‌کنیم.

دانستیم لقای الهی تنها با قرب تشریعی يعنی عمل صالح و شریک قائل نشدن برای خداوند ممکن است. " ...فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا"[1] پس آنجا که ما امام را پایین می‌آوريم تا کمکمان کند در حقیقت خودمان را با او شریک قرار می‌دهيم، اما وقتی مسیری را می‌رويم که آن‌ها بتوانند از موقعیت امامتشان که ایصال به مطلوب است، با ما روبرو شوند؛ آن وقت است که ما را می‌برند و می‌رسانند. کجا؟ در شفای مریض يا در استجابت دعا يا حل کردن مشکل اقتصادی‌ و...؟ خیر، این‌ها ایصال به مطلوب نیست، زیرا دنیا اصلاً مطلوب ما انسان‌ها نیست. مطلوب ما ذات الهی یا استعداد ذاتی‌مان یا فطرتمان یا آنچه که خدا برایمان خواسته، می‌باشد؛ همان "إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً"[2] . جانشین یعنی منِ خدا هر کاری بخواهم انجام دهم، از طریق شما انجام می‌دهم. مثل شاهی، که وزیر می‌گیرد. آيا وزیر می‌تواند خودسر کاری انجام دهد؟ یا شاه ارادۀ خودش را از طریق وزیر ظهور می‌دهد؟

در شرح مناجات محبین[3] امام سجاد(علیه‌السلام) به بیان آثار محبت رسیدیم و يکی از آن‌ها را «راضی شدن به قضای الهی» معرفی کردیم[4] و گفتیم چگونه در جریان قضای الهی بین ناراحتی‌های ناشی از ظهور عواطف، قبض‌ها و بالاوپایین‌شدن‌ها، تفاوت قائل شویم و چگونه آن‌ها را با هم جمع کنیم و «تسلیم قضای الهی» باشیم.

تسلیم به این معناست که ما در عالم اسفل که ادنی مرتبه و پر از تزاحم، تخاصم و تضاد است، بتوانم براساس فطرت با این قضاها دست و پنجه نرم کنيم و سهم فطرت، کمال و خلیفه‌بودنمان را بگیريم. سهمی که خداوند در میادین مختلفِ زندگی، با جلال يا جمالش ظهور می‌دهد تا خلیفه‌اش برای امری متعالی‌تر آماده شود. مسلماً چنین بندۀ راضی و تسلیمی در هیچ‌یک از ظهورات جلالی و جمالی، چون و چرا و ای‌کاش و... ندارد.

راضی شدن به قضای الهی و تسلیم او بودن، تنها با «تلاش و تهذیب نفس» حاصل می‌شود. تهذیب نفس، رعایت اصول اخلاقی يا انجام فقه، نماز‌ و روزه‌گرفتن نیست، بلکه برداشتن نگاهی است که به قابلیتمان داریم. کنار زدن نگاه استقلال‌طلبانه. درواقع در تهذیب نفس و ارتقاء با ارزش‌های الهی، باید به مرحله‌ای برسیم که به «قَدَر الهی» مطمئن باشیم. همان که در زیارت امین الله می‌خوانیم " اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ رَاضِيَةً بِقَضَائِكَ"؛ يعنی هر اتفاقی برایمان رخ داد، چه جلالی و چه جمالی، با این تقدير نجنگيم، بلکه سهم سازندگی‌مان را برداریم. درواقع وقتی ما به قدر مطمئن شدیم، رضایت به قضا هم به همراهش می‌آید، چون سهممان را گرفته‌ایم.

آن کس که راضی به قضای الهی و مطمئن به قدر خداوند است، می‌داند خدا در صحنه‌های مختلف زندگی در جمال و جلالش ظهور می‌کند؛ پس نه در جلال شِکوه می‌کند و نه در جمال و موفقیت، خود را می‌بیند و به خود متکی می‌شود.  می‌فهمد دلیل این موفقیت آن است که اسم الهی از او ظهور کند، لذا هرگز خود را در دستگاه الهی ‌کاره‌ای نمی‌داند.

طبیعتاً خدا هم از چنین بنده‌ای راضی می‌شود که: "َيا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً "[5]

يادمان باشد هرآنچه که اتفاق می‌افتد، مطابق با تدبیر الهی است. اصلاً جز قَدَر چیزی در ناسوت نیست؛ پس با تدبیر خودمان در این قدرها دست و پا نزنيم. مگر نمی‌گوییم او خداست و خالق است، پس قدرها وصل به اوست "وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ "[6]یعنی یک واحد است با شعاع‌های گوناگون و تمام این شعاع‌ها، قدر است. اصلاً وقتی هستی دوار است، غیر از قدر چیزی باقی نمی‌ماند. درست مثل دایره‌ای که ترسیم می‌کنیم، همۀ زوایای آن از نقطۀ مرکزی هستند. اگر این نقطه را قضا بگیرید و زوایا را قدر، آیا می‌توانید در آن دایره حرکت کنید و بگویید که من از کجا بفهمم قدر است؟ يا از کجا بفهمم این زوایا به قضای الهی وصل است؟

پس راضی به ربوبیت الهی باشیم. این ربوبیت از دو حالت خارج نیست؛ یا جلال است یا جمال. هزار شکل ندارد، هرچند ممکن است هزاران مصداق داشته باشد؛ ولی تمام مصادیق آن از این دو حالت خارج نیست. مصادیق جلال آن در ظلم‌ها، شکست‌ها، مریضی‌ها، پریشانی‌ها، مرگ‌ومیرها، ورشکستی‌ها و... است و مصداق جمالی آن در پیروزی‌ها، موفقیت‌ها، سلامتی‌ها، خوشی‌ها و غیره. همۀ این‌ها در قدرهاست و ما در هرکدام از این قدرها، وظیفه‌ای داريم که کاملاً مشخص است، جایی از ما صبر می‌خواهند و جایی جهاد و...؛ فقط کافی است این وظایف را پیدا کنیم و به آن عمل کنیم.

بسیار پیش می‌آید که قدرهای الهی، مطابق با رضایت ما نیست؛ ناراحت می‌شویم، برایمان سخت می‌شود، مصلحتش را درک نمی‌کنیم، دربارۀ آن کلی تفکر می‌کنيم تا شاید به آن قضای الهی راضی شويم! اما حقیقت این است که وقتی پای «عشق» يا «فطرت لاهوتی» به میدان می‌آید، همه چیز درست و آسان می‌شود. چرا؟ چون عاشق همه را قهر و لطفی از جانب معشوق می‌بیند و برایش شیرین می‌شود، چون‌وچرا ندارد و فقط دنبال سهم عروج و قربش به محبوب می‌گردد.

 غذای جنین در شکم مادر خون است، او هرگز نمی‌پرسد چرا باید خون بخورد؟ فطرتاً می‌داند قدر الهی در رحم مادر متعلق به این است که خون بخورد، در آب شناور شود، نتواند حتی چشم‌هایش را باز کند و...، بدون هیچ اعتراضی، تسلیم است و درنتیجه کامل می‌شود و سالم به دنیا می‌آید. اما اگر اراده داشت و این مسیر را طی نمی‌کرد، از کمال خود ساقط می‌شد. حالِ ما نیز در دنیا همین است، پس چشم ببندیم و راضی شویم به آنچه محبوب می‌خواهد. او ربّ است و می‌خواهد ما را در این جلال‌ها و جمال‌ها پرورش ‌دهد و بسازد.

حضرت در ادامۀ دعای محبین می‌فرمایند: "و اعدته من هجرک و قلاک " خدایا مرا جزء کسانی قرار بده که به هجران قهرت مبتلا نشدند. "قلاک" به معنی قهر است. درواقع کشنده‌ترین موضوع برای محب، آن است که محبوب با او قهر کند. دقت کنید! حضرت نمی‌فرماید دوری‌ات را به من ندهی نه، صحبت دوری نیست. دوری و هجران، اقتضایی طبیعی است. اما سخت‌ترین کار این است که محبوب به انسان نزدیک باشد؛ ولی اعتنا نکند. یعنی بی‌مهری و ترک کردن از روی ناخشنودی؛ به این می‌گویند دوری يا هجران قهری.

فراق، هرگز هجر به شمار نمی‌آید. بسیاری از فراق‌هاست که عین وصل است، چون در آن قهر و ناخوشی نیست، دل از دل راضی است. ممکن است این عاشق و معشوق، سال‌ها همدیگر را نبیند، اما چون دلشان از هم راضی است، خداوند فیوضاتش را می‌رساند. اصلاً فراق از محبوب، لازمهٔ زندگی است؛ زیرا اگر نباشد محبّ سعی و تلاشی نمی‌کند.

اگر ما از خدا "انا لله" نمی‌آمديم، از احسن به اسفل حرکت نمی‌کرديم و دچار فراق نمی‌شدیم، هرگز حرکتی برای صیرورت و شدن نداشتیم. پس این فراق، بسیار سازنده، پیش‌برنده و کمک‌کننده است. اما فراقی که امام می‌گوید، هجر از قهر است. در این نوع هجر، محبّ از محبوب در وجود و قلبش دور می‌شود و باب فیوضات نورانی بر او بسته می‌شود. این هجر کی اتفاق می‌افتد و چه موقع محبوب از ما ناراضی است؟ وقتی می‌بیند رنگ قلب ما در تعلقاتش، در حب و بغضش، با او فرق دارد. در این نوع هجر، محبّ در حکم آدم کوری می‌شود که با محبوب است، ولی با محبوب نیست، حتی کنارش هم بنشیند، نزدیکش هم باشد، نمی‌تواند از محبوبش اثر بگیرد. مسلماً این فراق و جدایی با انجام چند فعل، دعا و ذکر کنار نمی‌رود، روحیه و قلب است که باید با محبوب یکی شود.

"و بواته مقعد الصدق فی جوارک" اگر روحیۀ ما با محبوبمان یکی شد، آرام آرام در جوار او قرار می‌گیریم. جوار الهی مادی نیست. بلکه قلب از نظر معنوی منکشف می‌شود و فیوضات، اسرار و انوار وجودی را دریافت می‌کند. "خصصته بمعرفتک" و به معرفت خاصهٔ الهی مخصوص شده، "و اهلته لعبادتک و هیمت قلبه لارادتک" و اهل عبادت و بی‌قرار و پریشان محبوب می‌شود. "اجتبیته لمشاهدتک، و اخلیت وجهه لک" انتخاب می‌کند که محبوب دائم او را مشاهده ‌کند "اخلیت وجهه لک" دلش را فقط به وجه او خالی می‌کند. " و فرغت فؤاده لحبک، و رغبته فی ما عندک، و الهمته ذکرک، و اوزعته شکرک، و شغلته بطاعتک". فؤاد يعنی عمق وجودش را خالی و فارغ می‌کند به حب، رغبتش را از دنیا برمی‌دارد، به قدر گذران زندگی می‌کند، اما محبت و رغبتش در دل به سمت محبوب است.

نمونهٔ عینی این دعا، آسیه است، آسیه کیست؟ پرورش‌دهندۀ حضرت موسی(علیه‌السلام). خداوند در سورهٔ تحریم، آسیه را به‌عنوان الگویی معرفی می‌کند که با اینکه شرایط قابلی‌اش، شقاوت بود و در کاخ فرعون زندگی می‌کرد، اما هرگز از فطرتش دور نشد.

"وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ"[7] خدا مثال می‌زند برای کسانی که ایمان آوردند، گویا اصلاً بی‌ایمان‌ها با این‌ موضوع کاری ندارند. چراکه در این آيه سخن از شدن و صیرورت آسیه است. سخن از الگویی است که باید اهل ایمان از او اقتباس کنند. طبق این آیه، آسیه از خدا خواست تا نزد خودش برایش خانه‌ای در بهشت بنا کند و او را از فرعون و عملش و از قوم ظالم نجات دهد. قبل از اینکه دربارۀ این آیه صحبت کنیم، ابتدا ببینیم آسیه کیست؟

امام صادق(عليه‌السلام) فرمود: هنگامى كه حضرت خدیجه(سلام‌الله‌علیها) رحلت نمود، فاطمه(عليهاالسلام) كه كودكى بيش نبود، دائماً خود را به رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) نزدیک می‌کرد و در اطراف پدرش می‌گشت و مدام می‌پرسید: مادرم کجاست؟ پیامبر پاسخ نمی‌دادند. فاطمه هم به‌دنبال کسی بود که بتواند جواب سؤالش را از او بگیرد. پيامبر خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) نيز در فكر بود كه چه جوابى به او بدهد، در اين حال جبرئیل نازل شد و گفت خداوند می‌فرماید به فاطمه سلام برسان به او بگو که مادرت با آسیه همسر فرعون و مریم دختر عمران در خانه‌اى است كه در بهشت قرار دارد که ديوارهاى آن از طلا و ستون‌های آن از ياقوت سرخ است. و فاطمه مى‌گفت: خدا سلام و سلامتى است، و سلام و سلامتى از او و به سوى اوست.[8]

طبق این روایت، آسیه کسی است که در کنار حضرت خدیجه(سلام‌الله‌علیها)  زندگی می‌کند و باعث آرامش قلب حضرت زهرا(عليهاالسلام) است.

در روایت دیگر رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) می‌فرماید: سه نفر حتى در یک چشم‌به‌هم زدن به وحی الهی کافر نشدند: مؤمن آل‌یاسین، علی‌ابن‌ابیطالب(علیه‌السلام) و آسیه همسر فرعون.[9]

پيامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) اشاره به فاطمه(عليهاالسلام) فرمود: آيا راضى هستى سيدۀ زنان اين امت يا بزرگترين زنان عالم باشى؟ عرض كرد: اى پدر، مريم دختر عمران و آسيه زن فرعون چه مى‌شود؟ فرمود: مريم و آسيه بزرگترين زنان عصر خود بودند.[10]

طبق روایات و قرآن آسیه الگوست، چه الگویی؟ خدا چه چیزی را می‌خواهد در آسیه به ما نشان بدهد؟ اینکه خداوند جاعل قابلیت نیست. آسیه با استعداد قابلی‌اش در مسیر رشد حرکت کرد. يعنی هیچ عذری به درگاه خداوند اعم از شرایط، موقعیت، جلال‌ها، جمال‌ها، سختی‌ها، مصیبت و... برای نزدیک نشدن به فطرت وجود ندارد و انسان خودش مسئول کفر و ایمانش است و حتی درجات کفر و ایمان و اینکه در چه زمینه‌ای حرکت کند، به خودش بستگی دارد.

پدر و همسر آسیه، از فرمانروایان مصر نژادش از بنی‌اسرائیل بود و آسیه یکی از بزرگ‌زادگان مصر بود که در رفاه کامل و در محیط پر از تکبر فرعونی زندگی می‌کرد، اما به‌رغم آنکه در خانۀ فرعون زندگی می‌کرد، شأنش استکبار، بزرگ‌بینی و بزرگ‌خواهی نبود و به خدای یگانه ایمان داشت، اما ایمان خود را پنهان می‌کرد. این بود که خداوند با وجود آسیه، خانۀ فرعون را به مأمنی امن برای حضرت موسی(علیه‌السلام) تبدیل کرد. آسیه با فهمیدن مقدرات الهی، حضرت موسی(علیه‌السلام) را در دامن امن خود پرورش داد و در این مسیر مهنت‌های بی‌شماری را تحمل کرد و درنهایت به شهادت رسید و به همسایگی حق نائل شد.

در جلسۀ بعد دربارۀ عمق این موضوع و این انتخاب بیشتر توضیح خواهیم داد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


[1] . سورۀ کهف، آيۀ 110؛ پس هر کس به لقای (رحمت) پروردگارش امیدوار است باید نیکوکار شود و هرگز در پرستش خدایش احدی را با او شریک نگرداند.

[2] . سورۀ کهف، آيۀ 30.

[3] . صحیفۀ سجادیه، مناجات 9.

[4] . صحیفۀ سجادیه، مناجات 9. "إِلٰهِى فَاجْعَلْنا مِمَّنِ اصْطَفَيْتَهُ لِقُرْبِكَ وَوِلايَتِكَ، وَأَخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَمَحَبَّتِكَ، وَشَوَّقْتَهُ إِلَىٰ لِقائِكَ، وَرَضَّيْتَهُ بِقَضَائِكَ، وَمَنَحْتَهُ بِالنَّظَرِ إِلَىٰ وَجْهِكَ" خدایا، ما را از کسانی قرار ده که برای قرب ولایتت برگزیدی و برای دوستی و محبتت خالص نمودی و برای دیدارت مشتاق کردی و به قضایت راضی ساختی و نعمت نگاه به جمالت را به او ارزانی کردی.

[5] . سورۀ فجر، آيات 27 و 28.

[6] . سورۀ حجر، آیۀ 21؛ و هيچ چيز نيست مگر آن كه گنجينه‌هاى آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه‌اى معين فرو نمى‌فرستيم. 

[7] . سورۀ تحریم، آيۀ 11.  باز خدا برای مؤمنان (آسیه) زن فرعون را مَثَل آورد، هنگامی که (از شوهر کافرش بیزاری جست و) عرض کرد: بار الها (من از قصر فرعونی و عزت دنیوی او گذشتم) تو خانه‌ای برای من نزد خود در بهشت بنا کن و مرا از شرّ فرعون (کافر) و کردارش و از قوم ستمکار نجات بخش.

[8] . زندگانى حضرت زهرا(عليهاالسلام)، روحانى، ص: 222.

[9] . خصال/ترجمه فهرى، ج 1، ص: 192.

[10] . الطرائف/ترجمه داود الهامى، ص: 380.

 



نظرات کاربران

//