بر محور محبت خدا

بر محور محبت خدا

در ادامۀ بحث (جلسۀ 22، 24 محرّم 1444) به تبیین موضوع بر محور محبت خدا می‌پردازیم.

درمورد استعداد ذاتی، به فطرت عشق رسیدیم و ریشۀ محبت را لذت، و نتیجۀ آن را قرب معرفی کردیم. دانستیم عالی‌ترین رتبۀ محبت، حبّ ذات به ذات است که در آن رتبه بین محبّ و محبوب، دوگانگی وجود ندارد. خدا عاشق خود و درنتیجه عاشق جلواتش است. انسانی هم که با محبت خدا به قربش برسد، پیوسته نور او را در زندگی‌اش می‌تاباند.

محبت و قرب خدا شعار نیست؛ آثار دارد. واضح‌ترین تابلو برای دیدن این آثار هم قیام امام حسین(علیه‌السلام) و یاران و اهل‌بیت اوست که پس از قرن‌ها نه فقط در امت شیعه و حتی مسلمانان، بلکه در تمام جهان کار می‌کند و به عنوان گرایش به باطن هستی، دل‌های آماده را راهیِ حرکت از ظاهر به باطن می‌سازد.

خلاصه آنکه خدا همۀ هستی ازجمله تمام انسان‌ها را دوست دارد و به آن‌ها نزدیک است؛ اما این محبت و نزدیکی برای آن‌ها کمال و مایۀ لذت و ابتهاج نیست. کمال و لذت انسان، آنجاست که با حرکت در ظاهر و باطن، قابلیت خود را ظهور دهد و خودش با محبت حق، به او نزدیک شود.

حال آیا انسانی که به قرب حق رسید، دیگر هیچ‌کس و هیچ‌چیز را دوست ندارد؟ نه، بلکه او خدا را دوست دارد و این محبت، پایۀ تمام محبت‌هایش می‌شود؛ همچون صفحه‌ای که قطعات پازلِ دوست داشتن‌هایش را بر آن می‌چیند.

اما چگونه به اینجا برسیم؟

آغاز حرکت ما به سوی محبت وجودی این است که برای هیچ کمالی استقلال قائل نشویم و همۀ کمالات و زیبایی‌ها را از خدا و به سوی خدا ببینیم. درنتیجه هر کمالی در هر شخص یا شیئی دیدیم و از آن لذت بردیم، در او توقف نمی‌کنیم و اسیرش نمی‌شویم؛ بلکه محبتمان به خدا قوی‌تر می‌شود، چون می‌بینیم این کمال هم از اوست.

اصلاً محبت ذاتی ما فقط به حق تعلق می‌گیرد که ذاتش عین صفاتش است؛ و جز او هرچیز و هرکس را دوست داشته باشیم، به خاطر صفاتش است که اگر آن صفات را نداشته باشد، دیگر دوستش نداریم. پس سعی کنیم تمام محبت‌ها را تحت تسلط و اشراق محبت حق قرار دهیم و ببینیم که هر جلوۀ کمالی از دست برود، جلوۀ دیگری هست.

در قرآن‌کریم آمده است: "إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ"[1]؛ خدا مبدأ و منشأ تمام کمالات است و هر کمالی از دست برود، باز کمال الهی قطع نمی‌شود. پس اگر کمالی را و شخص یا شیئی را که به خاطر آن کمال دوست داریم، از دست دادیم، به جای اعتراض و ناامیدی، تسلیم شویم، صبر کنیم و حکمت خدا را بپذیریم.

وقتی خدا همه جا هست و عین کمال است، چه فرق می‌کند که یک جلوۀ کمالش را بگیرد و جلوۀ دیگرش را بدهد؟ چرا با هر ازدست‌دادن، کم می‌آوریم و احساس خلأ و کمبود می‌کنیم؟ چرا می‌پنداریم خدا باب ظهور کمالش را بر ما بسته است؟ چرا فکر می‌کنیم همه چیز تمام شده و دنبال گمشده می‌گردیم؟

کربلاییان، آن‌همه از دست دادند. خیلی از آن‌ها مردان جنگی هم نبودند که بگوییم فقط تیر و شمشیر می‌دیدند. در بینشان رقیه‌های سه‌ساله هم کم نبود. اما هیچ‌کدام کم نیاوردند و دچار خلأهای روانی نشدند؛ بلکه در همان شرایط به چنان قربی رسیدند که هنوز آثارشان جاری است و به‌ویژه در محرّم‌ها بسیاری را هدایت می‌کنند.

ولی ما چه؟ شرایط گوناگون برایمان فرق می‌کند! مکان‌ها، زمان‌ها، شکست‌ها و پیروزی‌ها، داشتن‌ها و نداشتن‌ها و... ما را تغییر می‌دهد و بعضی از این شرایط را آن‌قدر دوست داریم که اگر از دستمان برود، درونمان به هم می‌ریزد. حال آنکه خدا قانون کلی این محبت‌ها را چنین صادر کرده است: "لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ..."[2]؛ یعنی همۀ شرایط برایمان یکسان باشد و هیچ‌کدام در محبتمان به خدا و اطاعتمان از او خلل وارد نکند.

ما می‌ترسیم اگر شرایطی که در آن هستیم، تغییر کند و چیزی را که اکنون داریم، از دست بدهیم، اوضاعمان بد شود. اما غافلیم از اینکه خدا با تمام کمالاتش در تمام هستی حضور دارد و ما در هر شرایطی قرار گیریم، اگر دنبال کمال باشیم، می‌توانیم او را پیدا کنیم. برعکس اگر چشممان دنبال همان جلوۀ کمال باشد، وقتی از دست رفت، دچار خلأ می‌شویم؛ و چون در فطرتمان عاشقیم، در پی تخدیر می‌رویم تا حتی شده با جلوات کاذب کمال، خود را آرام کنیم.

تمدن غرب هم که این ویژگی انسان را شناخته، می‌کوشد با حربه‌های گوناگونِ تهاجم فرهنگی، محبت حقیقی را از ما بگیرد و وقتی دچار خلأ شدیم، تا می‌تواند، جلوات مصنوعی و کاذبش را که ساختۀ دست بشرند، بر سرمان بریزد. در راستای همین هدف است که در تمام طبیعت، دست برده و همه چیز را از حالت بکر و طبیعیِ خود درآورده است!

اما امروز که جلوات طبیعی را از ما گرفته‌اند و مصنوعات، دور و برمان را پر کرده‌اند که هیچ اثر وجودی ندارند، چه کنیم؟ فطرت عشقمان را چگونه پاسخ گوییم؟ در قرآن آمده:"...وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّاً لِلَّهِ..."[3]؛ هرچه ایمان بیشتر باشد، محبت به خدا شدیدتر است و هرچه محبت به او شدیدتر باشد، ایمان بالاتر است. پس باید در اشتداد ایمان بکوشیم.

در سیر نزول، رابطۀ محبتی بین خدا با تمام بندگان، یکسان است و او همه را در هر رتبه‌ای باشند، دوست دارد. اما در سیر صعود چنین نیست. از کفّار و مشرکان که بگذریم، حتی محبت خدا به تمام مؤمنان هم یکی نیست؛ چون محبت آن‌ها به خدا یکی نیست.

برخی هستند که خدا را اصل گرفته‌اند؛ اما هم محبت خدا در دلشان است، هم جلوات او را دوست دارند. مثل کسی که هم مؤلف را دوست داشته باشد، هم کتابی را که او نوشته است؛ درنتیجه اگر کتاب را از دست بدهد، ناراحت می‌شود و حتی دنبال این می‌رود که مصنوعیِ آن کتاب را بخواند تا مؤلف فکر نکند از او جدا نشده است! اینجاست که دچار عُجب و ریا و رذایل گوناگون می‌شود تا خود را نزدیک به مؤلف (خدا) حس کند و نشان دهد.

اما عده‌ای از مؤمنان که حبّشان شدیدتر است، اصلاً خدا و جلوات را جدا نمی‌بینند؛ بلکه خدا را دوست دارند و به جلوات هم صرفاً به خاطر انتساب به او، محبت می‌ورزند. مثل اینکه ما وقتی کسی را دوست داریم، صدا و نگاه و لباس و همه چیزش را هم با او دوست داشته باشیم و جدا از او نبینیم. نه اینکه اگر مثلاً صدایش تغییر کرد یا لباسش پاره شد، فکر کنیم او را از دست داده‌ایم و ناامید شویم! وقتی خودش هست، هر لباسی هم پاره شود، لباس دیگری می‌پوشد.

در این دسته، شدیدترین محبت به خدا، محبت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است که آنان را به اوج قرب رسانده؛ تا جایی که محبت آن‌ها تجلی محبت خدا و راه رسیدن به او شده است. به این معنا که اگر خدا را دوست داریم، باید آنان را به عنوان ظهورات تامّ خدا دوست داشته باشیم.

در قرآن‌کریم خطاب به پیامبراکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) آمده است: "...قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى..."[4]؛ اجر رسالت، مودّت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است. پس قدر شریعتِ اتمّ و اکملی که پیامبر خاتم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) آورده، تنها با مودّت آن‌ها شناخته می‌شود و بدون مودّت، عمل به شریعت بی‌فایده است. یعنی عبادات ظاهری بدون تعلق باطنی و پیدا کردن عشق درونی به خدا که همان محبت به مظاهر تامّ اوست، معنا پیدا نمی‌کند.

چنان‌که ارزش کتاب قرآن، به تبَع مؤلفش یعنی حضرت حق و اتصال به او در جلوۀ آیینه‌های کاملش است. وقتی مؤلف را نشناسیم، هرچه کتاب را بخوانیم، با ذهن خود و طبق فکر و تربیت و فرهنگ خود می‌فهمیم و عمل می‌کنیم. درنتیجه هرچه هم عبادت داشته باشیم، سر جای خود نمی‌نشیند و به اعتدال وجودی و آرامش حقیقی نمی‌رسیم.

اما اگر مؤلف را بشناسیم، در هر کلام کتاب، صدا و نگاه و فکر او برایمان زنده می‌شود و دیگر برداشت خودمان نمی‌تواند دخالت کند. پس با توجه به شناختی که از مؤلف داریم، دنبال این می‌گردیم که منظور او از این کلمات چه بوده است.

کتاب قرآن، تألیف وحی و ظهور ولایت الهی است که حقیقت آن در چهارده انسان کامل(علیهم‌السلام) خلاصه شده است. این کتاب همواره در سیرۀ قولی و فعلی و فکری آن بزرگواران، زنده و جاری بوده و هست. پس اگر آن را با شناخت مؤلفش بخوانیم، اوست که در فکر و قلب و نگاهمان ظهور پیدا می‌کند و می‌فهمیم چه می‌خواسته به ما بگوید.

***

اکنون که فطرت را بهتر شناختیم و حقیقت عشق را در خود یافتیم، به حدیثی که جلسات قبل بیان کردیم، برمی‌گردیم.

در آن حدیث، امام صادق(علیهم‌السلام) محبّان خود را به سه دسته تقسیم کرده بودند: عده‌ای که در ظاهر، محبت دارند و در باطن نه؛ عده‌ای که محبتشان باطنی است، اما نمود ظاهری ندارد؛ و عده‌ای که هم در ظاهر، هم در باطن، محبت دارند. حضرت دربارۀ دستۀ سوم می‌فرمایند:

«آن‌ها گروه برترند که تأویل کتاب، فصل‌الخطاب و سبب‌ساز را می‌شناسند. انواع فقر و بلا سریع‌تر از اسبان دونده بر سرشان می‌ریزد و مدام سختی و گرفتاری به آن‌ها می‌رسد؛ برخی زخم‌خورده و برخی کشته‌شده در شهرهای دور پراکنده می‌شوند. اما خدا به واسطۀ آن‌ها بیمار، شفا می‌دهد و ندار را غنی می‌کند؛ شما به آنان یاری می‌شوید و روزی می‌خورید، باران هم به واسطۀ آن‌ها بر شما می‌بارد. تعدادشان کم است، اما جایگاهشان نزد خدا والاست.»[5]

این دسته کسانی هستند که هم ولایت دارند و هم اهل شریعت‌اند. آیات نازل‌شدۀ قرآن را تلاوت می‌کنند؛ اما آن را با برداشت خود نمی‌فهمند، بلکه به ریشه و اولش برمی‌گردند تا منظور مؤلف را از آن درک کنند، یعنی به تأویل آیات می‌رسند و هدف خلقت خود و رابطۀ خود با خدا را از باطن آیات کشف می‌کنند.

این همان حلقۀ گمشده در جامعۀ مسلمانان بوده و هست که در طول تاریخ، سبب غربت و شهادت ائمه(علیهم‌السلام) و نهایتاً غیبت آخرین امام(عجّل‌الله‌فرجه) شده است؛ همین که به ظاهرِ شریعت معتقدند و عمل می‌کنند، اما به حقیقت آن که ولایت است، یا اصلاً باور ندارند و پای‌بند نیستند یا معتقدند، اما نمی‌شناسند و یقین ندارند.

 

 

 


[1]- سورۀ حجر، آیۀ 21 : هیچ‌چیزی نیست، مگر اینکه خزائنش نزد ماست و آن را جز به اندازۀ معلوم نازل نمی‌کنیم.

[2]- سورۀ حدید، آیۀ 23 : تا بر آنچه از دستتان رفت، افسوس نخورید و با آنچه به دستتان رسید، سرخوش نشوید.

[3]- سورۀ بقره، آیۀ 165 : و مؤمنان، حبّشان به خدا شدیدتر است.

[4]- سورۀ شوری، آیۀ 23 : بگو: بر آن [رسالتم] اجری از شما نمی‌خواهم، مگر مودّت ذی‌القربی.

[5]- بحارالأنوار، ج65، ص275 : "هُمُ النَّمَطُ الْأَعْلَى؛ شَرِبُوا مِنَ الْعَذْبِ الْفُرَاتِ وَ عَلِمُوا تَأْوِيلَ الْكِتَابِ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ وَ سَبَبَ الْأَسْبَابِ. فَهُمُ النَّمَطُ الْأَعْلَى؛ الْفَقْرُ وَ الْفَاقَةُ وَ أَنْوَاعُ الْبَلَاءِ أَسْرَعُ إِلَيْهِمْ مِنْ رَكْضِ الْخَيْلِ، مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا وَ فُتِنُوا، فَمِنْ بَيْنِ مَجْرُوحٍ وَ مَذْبُوحٍ مُتَفَرِّقِينَ فِي كُلِّ بِلَادٍ قَاصِيَةٍ. بِهِمْ يَشْفِي اللَّهُ السَّقِيمَ وَ يُغْنِي الْعَدِيمَ وَ بِهِمْ تُنْصَرُونَ وَ بِهِمْ تُمْطَرُونَ وَ بِهِمْ تُرْزَقُونَ؛ وَ هُمُ الْأَقَلُّونَ عَدَداً، الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً وَ خَطَراً."

 



نظرات کاربران

//