استقلال‌بینی؛ ریشۀ معاصی

استقلال‌بینی؛ ریشۀ معاصی

در ادامۀ بحث (جلسۀ 33، 7 صفر 1444) به تبیین موضوع استقلال‌بینی؛ ریشۀ معاصی می‌پردازیم.

پیش از این گفتیم در دیدگاه وحدت شخصیه، جعلی در کار نیست؛ بلکه یک حقیقت واحد است که در شئون مختلف و مراتب ظهور کرده است. با این نظر، جعل به تعین وجود تعلق می‌گیرد و نه خود وجود. بنابراین وجود، مجعول نیست؛ چون عین ظهورات است.

طبق نظر ملاصدرا هم آنچه در وجود، محقق است، ذات حضرت حق است و ماسوی، شئونات حق هستند. در این صورت برای مجعولیت، هیچ مصداقی نمی‌ماند. پس وجود حقیقی، خداست که فوق جعل است و نمی‌تواند متعلق به جعل باشد. با این توضیح، تجلیات حق، متعلق جعل بسیط قرار می‌گیرند؛ از احدیت و واحدیت و اسماء گرفته تا مرحلۀ فعل الهی. پس ظهورات، ربط محض به حق هستند که وجود ربطی و عین‌الفقری دارند.

برای درک بهتر وجود عین‌الربطی، خورشید و شعاع‌هایش مثال خوبی است؛ تمام مراتب شعاع نور، چیزی جز عین ربط بودن به خورشد نیستند و رابطی میان خورشید و شعاعش در میان نیست؛ هرچند مراتب نور همواره هست.

با این دیدگاه اصل جعل منتفی می‌شود؛ به این صورت که یک جاعل و یک مجعول نداریم و درحقیقت جز یک طرف وجود ندارد و طرف بعدی در کار نیست؛ یعنی ظهور و عین‌الربطِ همان یک وجود است.

حال که تمام جلوات حق، جدای از حق نیستند، این همه معصیت و خودخواهی و جریانات خلاف ذات الهی که اتفاق می‌افتد از کجاست؟ اگر این‌ها همه ظهور اسماء خدا هستند پس چرا باید انسان‌ها برای انجام این امور، عِقاب شوند؟ در پاسخ باید گفت تمام معاصی زمانی رخ می‌دهد که انسان متوهمانه به خود، مستقل از ذات الهی نگاه کند و این ریشۀ تمام مخالفت‌ها و گناهان است.

درواقع اسماء جلالی مثل "ضالّ" به معنای گمراه‌کننده از ظهورات حق نیستند؛ بلکه تبع وجودند و به ربوبیت خدا برمی‌گردند و نه به ذاتی که ظهور کرده است. ربوبیت هم به مخلوقات ربط دارد؛ یعنی اسماء ربوبی به لحاظ مخلوق هستند. یعنی اگر مخلوقی نبود اسم قادر خدا بود؛ ولی قدرتش در ربوبیت ظهوری نداشت. یا مثلاً اسم عالم بود؛ ولی علمش در فعل ظهوری نداشت.

البته اسم رب خود از اسماء ذاتی و شأن الهی است و آمده تا ما انسان‌ها دچار توهم استقلال‌بینی نشویم. چون اقتضای توهم استقلال در ما هست؛ اگرچه علت این توهم در ما نیست. اسم رب کمک می‌کند که با ندیدن استقلال در خود، به همان مبدأیی که از آن آمدیم برگردیم. البته ظهورات الهی چون از خدا آمده‌اند به هر حال به خدا برمی‌گردند و گریزی از این برگشت ندارند. مثل خورشیدی که طلوع می‌کند؛ ولی در هنگام غروب تمام اشعه‌های نورش ناگزیر به خورشید برمی‌گردند و نمی‌توانند در جایی که به آن تابیده‌اند بمانند. انسان هم اگر گمان کند که مستقل از خداست زمانی که به خدا برمی‌گردد خود را عین ظلمت می‌یابد.

با این حال انسان می‌تواند در توهم، خود را عالِم ببیند؛ هرچند خدا را دارای علم می‌داند و گمان می‌کند خدا علمش را به او داده است. درحالی‌که خدا به انسان علم نداده است؛ بلکه علم خدا از انسان ظهور می‌کند. چنانکه در پیری هم وقتی انسان دچار آلزایمر می‌شود می‌فهمد که علم، ذاتی او نبوده است؛ یا وقتی نابینا شود می‌فهمد که از ابتدا هم در ذات خود بینا نبوده است و تمام این توانایی‌ها از آنِ خدا بوده است.

بنابر مَسلک امام راحل(قدس‌سره) هستی دارای ظهور و بطون است؛ "هو الظاهرُ و الباطن". بطون، حق است و ظهور خلق است؛ خلقی که از حق جدا نیست. اما نمی‌تواند تمام شئون حق را به خود نسبت دهد. وگرنه فقط خودش را فریب داده است. آنچه که هست بطون است و ظهورش. ظهورات عین ربط به بطون هستند و بطون، عین اتصال به ظهور است.

پس لب‌اللباب بحث جعل این شد که نفس هر موجودی در بودنش عین ربط به خداست؛ عین ربط به بطونی که ظهور کرده و می‌کند. در عین این ربط از خود هیچ ندارد و تمام کمالات بطون را در رتبۀ خودش دارد. مگر می‌شود خورشید عین نور و حرارت باشد و شعاعش نور و حرارت نداشته باشد؟! بنابراین اصلاً هیچ موجودی بی‌خدا وجود ندارد و تنها چیزی که وجود دارد خداست.

با این نگاه، هیچ بن‌بستی در هیچ عالمی از نظام وجود نداریم. بن‌بست زمانی است که ما صمدیت و پر بودن هستی از خدا را نبینیم. این زندگی پر از بن‌بست را که ما داریم هیچگاه خدا برایمان نخواسته و نمی‌خواهد. این ما هستیم که زندگی را اینگونه برای خودمان ساخته‌ایم. چگونه؟ با ذهنمان. با این حساب، اولین مجاهده‌ای که ما باید بکنیم این است که از وادی ذهن خارج شویم و با قلبمان زندگی کنیم.

هرچند امروزه و از زمان رنسانس و ظهور تفکر دکارت، ذهن‌گرایی به عنوان یک فرهنگ و سیستم موفق و پیشرفته در دنیا جای دارد و انواع علوم پدید آمده‌اند. ذهنیات هرچند انسان را در عالم ناسوت و جزئی موفق می‌کنند؛ ولی حضور خدا در جوامع را کم‌رنگ می‌کنند. خلاقیتی که ذهن با خود دارد ناسوت و طبیعت را به استخدام انسان درمی‌آورد؛ اما وجود ربطی انسان به خدا را در پس پرده می‌برد و قلب را می‌میراند. در مکتب ذهن‌گرایی، انسان به جای خدا می‌نشیند و مصیبت اینجاست که روشنفکران دینی هم تمام این علوم ذهنی را باعث پیشرفت و سعادت انسان فرض می‌کنند!

امروزه دانش‌آموزی که خلاقیت ذهنی داشته باشد و در درس خواندن موفق باشد بسیار مورد تشویق قرار می‌گیرد؛ ولی دانش‌آموزی که در علوم ظاهری پیشرفتی ندارد و درعوض خوش‌خلق، متعهد و اهل کسب معرفت است به عنوان یک فرد منزوی نگریسته می‌شود. کمااینکه در میان جوامع هم غرب را از این جهت که در علوم ذهنی و صنعتی حرکت کرده است پیشرفته می‌خوانند.

تمام بحث اینجاست که مشغول ذهنیات نشوید. هر چه چون و چرای ذهنی بیشتر باشد و ذهن خلاق‌تر، قلب کمتر متوجه معارف توحیدی می‌شود و می‌خواهد خدا را هم در همین ناسوت جستجو کند. مصیبت غیبت امام زمان(روحی‌له‌الفداء) هم در همین ذهن‌گرایی ماست. درمقابل اگر قلبمان را باز کنیم هیچ کمبود و خلأیی نخواهیم داشت؛ اگرچه تمام موانع در مقابلمان قد علم کنند.

ذهن‌گرایی که منجر به پیشرفت علوم و فنون شده، حداقل به لحاظ مادی هم زیانش برای بشر بیشتر از سودش بوده است. مثلاً عوارضی که از صدای وسایل برقی بر اعصاب انسان‌ها وارد می‌شود، مرگ و میرهای دسته‌جمعی که بر اثر سقوط هواپیماها اتفاق می‌افتد، استرس‌هایی که استفاده از این وسایل بر اعصاب انسان تحمیل می‌کنند و... .

اینجاست که می‌یابیم وظیفۀ اصلی زنان جامعۀ ما تلاش در زمینۀ آموزش و ترویج علوم انسانی و زنده کردن قلوب خود و همسر و فرزندان و به دنبال آن کل افراد جامعه است.

حال که فهمیدیم عین ربط به حق هستیم و تمام کمالات را داریم باید ببینیم در قبال این کمالات چه وظیفه‌ای داریم. ما مطابق با هر رتبه‌ای از کمالات وظیفه‌ای متناسب با آن در ظهور اسماء الهی داریم. اما مستقل دیدن خود نه تنها ریشۀ تمام معاصی است؛ بلکه ریشۀ فرقان نداشتن و وظیفه‌نشناسی ما هم هست.

تمام مسئولیت سرنوشت خودمان، جامعه و جهان بر دوش تک‌تک ماست. اگر این حقیقت را در عمق جانمان درک کنیم درگیر جزئیات و ظواهر نمی‌شویم و هیچ خوف و حزنی در قبال ناخوشی‌های دنیا و هیچ فرح و خوشحالی هم در قبال خوشی‌های دنیایی به سراغمان نمی‌آید. فقط به دنبال این هستیم که مانع ظهور اسماء الهی نشویم. تا زمانی هم که با استقلال‌بینی در وجودمان مانع ظهور اسماء الهی می‌شویم از ظهور امام زمان که اسم اعظم الهی است خبری نخواهد بود. چون ظهور امام، ظهور یک قد و قامت نیست؛ بلکه ظهور هدف الهی و اسماء اوست. پس گمان نکنیم با استقلال‌بینی و ماندن در عقل و فکر و توان خودمان برای ظهور اماممان کاری می‌کنیم!

خداوند از گردش ابر و باد و مه و خورشید و فلک چهار عنصر بسیط را خلق کرد و با ترکیب آن‌ها خلقت انسان صورت گرفت؛ با این هدف که به دنبال این خلق، جعلی صورت بگیرد. این جعل همان خلیفةاللهی انسان و ظهور اسماء الهی است که خدا از روی فضلش برای انسان قرار داد. اگر خداوند تمام اسمائش را به این خلق افاضه نمی‌کرد چیزی جز عدم نبود. مثل اینکه گل اگر از ریشه بریده شود چیزی برایش نمی‌ماند.

انسان در عالم ذر خدا را دید و پذیرفت؛ یعنی به طور مستقیم با فقر خودش و غنای الهی روبرو شد. پس هستی ما مساوی «ادراکِ» نیستی ماست. ما هم در مخلوق بودن و هم در مجعول بودن عین فقریم. اصلاً حقیقت دین همین است که خدا خواسته به ظهور برسد و ما در این میان همه‌کاره و هیچ‌کاره‌ایم. خدا با روح و اسمائش پیوسته در ما جاری است. این ذهن ماست که مدام پرسشگر و حسابگر است و فکر می‌کند بدون درک اتصالش به خدا همه‌کاره است. چاره این است که ذهن تعطیل شود و قلب باز شود. نباید بخواهیم در میادین امتحان دانایی‌هایمان جلو بیاید؛ بلکه باید قلبمان را جلو بیاوریم که خود فرقان دارد. زیرا خدایی که "كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ"[1] است آن به آن در ما کار می‌کند. مراقب باشیم با خودبینی، مانع ظهورش نشویم.

 

 


[1] - سورۀ الرحمن، آیۀ29: او هر زمان در شأن و کاری است.

 



نظرات کاربران

//