اختیار در ظهور استعداد ذاتی

اختیار در ظهور استعداد ذاتی

در ادامۀ بحث (جلسۀ 13، 15 محرم 1444) به تبیین موضوع اختیار در ظهور استعداد ذاتی می‌پردازیم.

سیر ابراهیمی و چگونگی عبور از جلوات مستقل قابل (قالب) با نظر به استعداد ذاتی (اسماء و فطرت) بیان شد و فهمیدیم این مسیر، همان توجه به حقیقت فاعلی است. حال می‌خواهیم از بیانات مرحوم شاه آبادی(رحمة‌الله‌علیه) اصل بحثِ استعداد ذاتی و قابلی را بیان کنیم.

دانستیم قابلی که در سیر وجودی‌اش همواره خود را در مقابل فاعل به لحاظ استعداد ذاتی ببیند، یعنی هرگز خود را مستقل از جلوات اسمائی خدا نبیند، حق‌تعالی با اسم واحد ربّش بر او ظهور و جلوه می‌کند.

حال سؤال اینجاست که این ظهور برای همگان در دنیا اتفاق می‌افتد؟ و اگر برای همه اتفاق می‌افتد پس چرا امروز در دنیا خبری از بهشت و آرامش نیست؟! آیا خدا تبعیض و فرق گذاشته و فقط به عده‌ای خاص استعداد ذاتی داده و به بقیه نداده است؟! در حالی‌که این از عدل خدا به‌دور است و خدا این‌گونه نیست. پس این ظهور برای همگان اتفاق می‌افتد؛ چه در دنیا و چه در برزخ و قیامت، زیرا اسماء حق‌تعالی به همگان داده شده و تعطیل‌بردار نیست. اما چگونه؟

حق‌تعالی که عین کمال، جمال، علم، قدرت، زیبایی و غنای محض است، علی‌الاتصال با اسمائش (استعداد ذاتی یا فطرت)، از قابل ظهور می‌کند. یعنی قابلیت ظهور اسماء الهی به عنوان استعداد ذاتی یا فطرت به همۀ انسان‌ها داده شده؛ اما آن‌ها برای ظهور این قابلیت و استعداد، مجبور نیستند[1] و به اختیار خودشان با توهم می‌توانند جلوی ظهور اسماء الهی پرده و حجاب بگذارند.

در حقیقت خداوند به همۀ انسان‌ها استعداد ذاتی (اسماء و فطرت) را داده و هیچ فرقی بین آن‌ها نگذاشته است. این انسان‌ها هستند که به اختیار خودشان می‌توانند همچون انبیاء و اولیاء، اسمائشان (استعداد ذاتی) را با نظر به وجود (فاعل)، از قالبشان (قابلیت) ظهور دهند، که در این صورت لذت کمال و فاعلیت حق را می‌چشند و به قرب خدا و سعادت می‌رسند؛ یا می‌توانند مشغول دنیای فانی شوند و در مسیر ظهور استعداد ذاتی از قالبشان حرکت نکنند. خب این چه اشکالی دارد؟!

از آنجایی که استعداد ذاتی، فطرت و اسماء الهی تعطیل‌بردار نیستند و بالاخره باید از قابل ظهور پیدا کنند، اگر در دنیا نشد، خود را در آخرت به قابل نشان می‌دهند. اما آنجا دیگر خبری از لذت و کمال نیست و در حسرت و عذاب، اسماء را می‌چشد؛ چون قابلیتش غلیظ شده و این به دلیل نگاه غلطی است که در دنیا داشته؛ اینکه به جای نظر به فاعل، استعداد ذاتی و اسماء، نگاهش به دنیا و مظاهر آن در خوشی و ناخوشی، دلم می‌خواهد و نمی‌خواهد و حب و بغض دانی بوده است. البته دنیا هم از جلوات خداوند است؛ اما جلوۀ نازل و فانی و اسم‌الاسم است.

وضع این قابل، مانند پیرزنی است که در 50 سالگی بخواهد وارد نهضت سواد‌آموزی شود و درس بخواند. او خواندن و نوشتن را یاد می‌گیرد اما با چه سختی و مشقتی؟! یعنی استعدادِ خواندن و نوشتنش تعطیل نشده، اما با حسرت به کودکی نگاه می‌کند که سراسر هوش و توانایی و قدرت است و با لذت، درس می‌خواند. لذت کجا و حسرت کجا؟!

در آخرت نیز عده‌ای حسرت می‌خورند که چرا نتوانسته‌اند لذت ظهور اسماء را در دنیا ببرند و جهنمی شده‌اند. آن‌ها خدا را با ظهور ربوبیتش در جلوۀ منتقم ملاقات می‌کنند. پس خدا عده‌ای را بهشتی و گروهی را جهنمی نیافریده است؟!

پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌) در روایتی هشداردهنده می‌فرمایند: "کَمَا تَعِیشُونَ تَمُوتُونَ وَ کَمَا تَمُوتُونَ تُبْعَثُونَ وَ کَمَا تُبْعَثُونَ تُحْشَرُونَ"[2]؛ «همانگونه که زندگی می‌کنید، می‌میرید و همانطور که می‌میرید، مبعوث می‌شوید و همانگونه که مبعوث می‌شوید، محشور خواهید شد.» بنابراین آخرت، امتداد دنیا و بدایت ظهور جهنم و بهشت است که قابل، فاعل را در جلوۀ اسم ربّ، در ظهور منتقم یا رحمان می‌بیند.

گروهی که در دنیا نظر و نگاه به فاعل را اختیار کرده‌اند و همه چیزشان "للّه" برای خداست، اسماء حق‌تعالی با اسم ربّ واحدش، از قالبشان ظهور می‌کند و متخلق به اسماء شده، به سعادت و بهشت می‌رسند.

اما عده‌ای که استعدادهای خود را به هدر داده‌اند و در مقام ظهور اسماء کافر شده‌اند، مصداق آیۀ 20 سورۀ احقاف‌اند که می‌فرماید: "وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا وَاسْتَمْتَعْتُمْ بِهَا..."؛ «و روزی که کافران را بر آتش عرضه کنند، به آنان گویند: نعمت‌های پاکیزه و طیبات خود را در زندگی دنیایتان مصرف و خرج کردید و از آن برخوردار شدید!»

آری؛ این جهنمیان کسانی‌اند که در مقام فعل و ظهور اسماء، تابع هوای نفس شدند و کفر ورزیدند[3] و طیباتی را که خدا به عنوان استعداد ذاتی به آن‌ها داده بود، یعنی همان اسماء و فطرت را در زندگی دنیا بُردند و خرج کردند و هدر دادند.

واژۀ «دنیا» به دو معناست: یکی از ریشۀ «دُنو» به معنای نزدیکی و یکی از «دَنی» به معنای پَستی. هردو معنا نیز کاربرد دارد؛ دنیا به بُعد جسمی و قالب و قابلیت، نزدیک است و از طرفی پَست، فانی، ازبین‌رفتنی و دارای تغییر و تحول است. طیبات را در حیات دنیا هدر دادن نیز یعنی استعدادهای ذاتی و اسماء را در جایی که خدا خواسته، ظهور ندادن و مطابق هوای نفس عمل کردن؛ چه در گناه و چه در مباح محدود.

برای مثال، اسم بصیر به لحاظ نفس، طیبات است که از چشم ظهور می‌کند. وقتی هر آنچه دلمان می‌خواهد و خدا نمی‌خواهد را می‌بینیم، این دیدن در تمتع دنیا به هدر رفته و خاصیت و لذت اسم بصیر را در گناه یا مباحِ محدود خرج کرده‌ایم. درحالی‌که لذت اسم بصیر در دیدن قرآن و معارف، چهرۀ عالم و مادر، جلوات زیبای طبیعت در سبزه و درخت و آسمان و دریا و... است؛ نه در دیدن گناه، در و دیوار، کاشی، مغازه، لباس، فیلم، فوتبال و... .

در عالم خیال نیز که عالم ملکوت است، باید با فرشتگان و انوار الهی ارتباط برقرار کرد و همانند حضرت مریم(سلام‌الله‌علیها) تأثیر گرفت. اما چند درصد از مردم در خیال با ملائکه مشغول‌اند و چند درصد اسیر عالم حس هستند؟! در عالم عقل نیز که «انسانم آرزوست!» پس چه کنیم؟!

بدانیم ازآنجاکه قوا و خیال ما به خودی خود حریص‌اند و اگر به چیز صادقی مشغول نشوند، انسان را مشغول دنیای کاذب و مَجاز می‌کنند، باید خود را مشغول حقیقت و معارف توحیدی کنیم.

ما شیعه‌ایم و استعدادمان رسیدن به اسم اعظم الهی یا همان وجود منبسط و مشیت حق‌تعالی است؛ همان که منشأ ظهور فعل و اسماء الهی یا همان استعداد ذاتی است. پس باید در تمام مسائل ریز و درشت زندگی نگاهمان فقط به فاعل باشد، نه به نظر و سلیقه و خواست خود، همسر، فرزند، محیط، معاشر و...؛ و اوامر تکوینی و تشریعی حق را که در فطرت و شریعت برای ما قرار داده، اطاعت کنیم تا در رتبۀ خودمان از جلوات فانی دنیا عبور نماییم و با یافتن اتصالمان به حق، "للّه" بخوریم و بخوابیم و زندگی کنیم؛ که در این صورت هرگز خسته نمی‌شویم.

از دنیا که بگذریم، در قیامت نیز قابل با دو جلوۀ فنا و بقا روبه‌رو می‌شود: در مقام فنا می‌یابد که هیچ است و جز وجود، چیزی نیست[4]. پس از این فنا هم به جلوۀ اسم باقی می‌رسد؛ یا بقا در اسم منتقم و یا بقا در رحمت حق‌تعالی. این ابدیت است که نهایتی ندارد.

البته عدۀ قلیلی سیر قیامتی را در همین دنیا رفته‌اند و همانند حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) ندای"لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ" سر داده‌اند. آن‌ها چنان فانی در حق شده‌اند که همین جا از خود، چیزی نمی‌یابند و به قدرت استعداد ذاتی، از همۀ موانع عبور کرده، خود را فقط در اتصال به حق مشاهده می‌کنند.

آنان که اینجا به رتبه‌ای از فنا رسیده باشند، در ابدیت به همان اندازه، باقی به جمال الهی می‌شوند. اما تا درک فنای کامل باید از مراتب جلال هم عبور کنند. برعکس، کسانی که عمرشان را به عصیان و لهو و لعب و بطلان[5] گذرانده‌اند، باقی به اسم جلال الهی می‌شوند.

ابلیس نیز در ظهور قابلیتش به اسم منتقم خدا خواهد رسید؛ زیرا به جای دیدن فاعلی که علی‌الاتصال در حالِ وجود دادن به اوست، خود را به عنوان قابل، مستقل دید و خود را میان خدا و استعداد ذاتی‌اش قرار داد!

ریشۀ تمام گناهان، خودبینی و ریشۀ تمام عبودیت‌ها، خود ندیدن است. کسی که خودبین نباشد، محال است رذیله و معصیتی داشته باشد. مشکل ابلیس هم خودبینی او بود که او را از دیدن خدا و افاضۀ همواره‌اش به او بازداشت و با تخریب قابلیتش، مانع ظهور استعداد ذاتی او شد؛ درحالی‌که اگر نگاهش به خدا بود، این اتفاق نمی‌افتاد.

پس خدا ابلیس را به عنوان وجود آفریده بود، نه شیطانِ مطرودِ مرجوم؛ چراکه خداوند به هر موجود فقط وجود را داده و خود موجود است که انتخاب می‌کند قابلیت خود را در مسیری که برایش تعیین شده، رشد دهد یا ندهد!

برای فهم بهتر، مثالی می‌زنیم. خداوند به بذر گل، وجود داده و این بذر در قابلیتش می‌خواهد سبز شود و ریشه و ساقه بدهد. او برای رسیدن به این خواسته باید در مسیری که خدا برای رشد قابلیتش قرار داده، قدم بگذارد؛ اما اگر در این مسیر قرار نگیرد، به کمالش نمی‌رسد. پس برای اینکه قابلیتِ گُل شدن بذر باید با استعداد ذاتی او هماهنگ شود، باید زیر خاک رود و از ناگواری‌ها فرار نکند؛ تا درنهایت همان گلی شود که استعدادش ایجاب می‌کند. وگرنه چنانچه روی خاک بماند و شکوفا نشود، نمی‌تواند گِله‌ای از خدا داشته باشد که چرا استعداد ذاتی‌اش ظهور نکرده است!

پس علت خوشبختی و بدبختی هر فرد یا قوم، تنها خودشان هستند؛ زیرا خدا وجود را به همه داده و همه وجود را بدون نقص و کاستی از حق گرفته‌اند، اما مختارند که استعدادشان را هدر دهند یا براساس فطرت و شریعت، در مسیر ظهور آن حرکت کنند.

خداوند بهترین و کامل‌ترین مرتبۀ وجود را به انسان داده و او را در "أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ"[6] خلق کرده و تمام امکانات هستی را در اختیارش نهاده است؛ زیرا وجود او قابلیت ظهور تمام مراتب هستی را داراست. او می‌تواند نازل‌تر از جماد و نبات و حیوان یا برتر از فرشتگان و افلاک شود و این، استعداد ذاتی اوست. قابلیتش نیز متعادل‌ترین قابلیت‌هاست و خداوند هیچ موجودی را از نظر قابلیت، متعادل‌تر از او نیافریده است: "الَّذِى خَلَقَكَ فَسَوَّیكَ فَعَدَلَكَ. فىِ أَىّ‏ صُورَةٍ مَّا شَاءَ رَكَّبَكَ"[7]؛ یعنی بهترین قالب‌ها با کامل‌ترین استعداد ذاتی. اما این انسان، تنها در زمین می‌تواند استعداد ذاتی‌اش را ظهور دهد.

دنیا، میقات لقاء الهی است و انسان در دنیا برای لقاء خداوند إحرام می‌بندد. برای حجّ خانۀ خدا، چند میقات در مکّه وجود دارد که فرد تا در آن‌ها مُحرم نشود، نمی‌تواند پا به مسجدالحرام بگذارد و با إحرام بستن، برخی امور که در زندگی معمولی حلال است، بر او حرام می‌شود. به همین ترتیب در میقات دنیا نیز بدن، إحرام می‌بندد و برای لقاء حق‌تعالی مُحرم می‌شود؛ به همین خاطر است که خدا خیلی از کارها را بر انسان حرام می‌کند و اگر او إحرامش را درست ببندد، می‌تواند از همین دنیای اسفل به قرب الهی برسد[8].

بر این اساس حتی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌) که از نظر استعداد ذاتی در اعلی‌مرتبۀ وجود قرار دارد و انسان کامل است، باید به زمین بیاید تا در مسیر فعل و مشیت الهی صبر و سکوت و جهاد کند و اسماء الهی را در اوج مرتبه‌شان به ظهور رساند و به اوج کمال برسد؛ اینجاست که خداوند علناً به او می‌فرماید: "مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ لِتَشْقَى"[9].

سایر انسان‌ها نیز برای خواسته‌های محدود دنیا آفریده نشده‌اند؛ برای همین به هرچه می‌رسند، باز آرامش ندارند. این عدم آرامش نشان می‌دهد که هدف از حیات انسان، زندگی دنیا و خوشی‌های آن نبوده؛ بلکه استعداد او بسیار فراتر است و باید به حق برسد. انسان، عاشق بهترین‌هاست و این ازآن‌روست که در وجودش بهترین‌ها نهاده شده است. پس برای ظهور این استعداد عالی باید در دنیا بیاید و طبق خواست خدا زندگی کند تا از کمال لایقش بازنماند.

 


[1]- در اجبار هیچ کمال و لذتی نیست و با جبر، قابل نمی‌تواند لذت فاعلیت حق را دریابد.

[2]- عوالی اللئالی، ج4، ص72.

[3]- علاوه بر کفر اعتقادی، عده‌ای در عمل نکردن به احکام فقهی، اخلاقی و عرفانی کفر دارند.

[4]- همانند جلوۀ نور شمع در مقابل خورشید که از عظمت نور خورشید، وجودی برای خودش قائل نیست.

[5]- بطلان یعنی بی‌هدف زندگی‌کردن و فلسفۀ حیات و آمدن و رفتن را نفهمیدن.

[6]- سورۀ تین، آیۀ 4 : نیکوترین قوام وجودی.

[7]- سورۀ انفطار، آیات 7 و 8 : همان كس كه تو را آفريد و اندامت را درست كرد و اعتدال بخشید. و به هر صورتى كه خواست، تو را تركيب كرد.

[8]- وقتی احرام با بدن ماست؛ پس باید در همین بدن، ریزه‌کاری‌ها و مصادیق را بیابیم. یعنی معارفی که در عقیده، باطن و درون ماست باید در جزئیات و ریز و درشت تضادهای زندگی مادی پیاده شوند.

[9]- سورۀ طه، آیات 1 و 2 : قرآن را بر تو نازل نكرديم تا به رنج افتى.

 



نظرات کاربران

//