ابعاد حیات طیبه

ابعاد حیات طیبه

در ادامۀ بحث «سلوک فطری تا لقاء‌الله» (جلسۀ 56، 6 جمادی‌الاول 1444) به تبیین موضوع «ابعاد حیات طیبه» می‌پردازیم.

ریشۀ حیات طیبه را توحید یا وحدت شخصیه معرفی کردیم. دانستیم وحدت شخصیه حقیقتی است که همه‌چیز با اوست. فاعل مطلق، علت فاعلی و علت غائی است و خود را در کثرات ظهور داده است. او ثابت است درحالی‌که ظهوراتش مراتب دارند و در تغییر و تحول‌اند. مثل منِ ما که ثابت است، درحالی‌که هیکل ما چاق و لاغر یا قدمان بلند و بلندتر، خیالمان بالا و پایین و... می‌شود. وحدت شخصیه پیدا کردن و دیدن آن حقیقت واحد در کثرات و تغییرات است؛ زیرا او هرگز از کثراتش جدا نیست و در تغییر و تحولات آن‌ها با اسمائش حضور دارد و نشان می‌دهد که در هر مرتبه چگونه باید حرکت کرد.

کسی که در تغییر و تحولات مراتب ناسوت، این حقیقت واحد را نیابد، ولو ظاهراً موحد و معتقد به خدا باشد، دچار شرک پنهان یا خفی است! چراکه وقتی در فرازوفرودهای فتنه‌ قرار می‌گیرد، وحدت برایش پنهان و غایب می‌شود و کاربرد ندارد. لذا خودش با ذهن و فکر خود، در قضایای بیرونی، سیاست، فرهنگ و... دنبال راهکار می‌گردد! آن‌هم راه‌های توهمی بریده از وجود! درنتيجه دچار سردرگمی می‌شود. مثل فردی که در اتاق تاریکی قرارگرفته و چون چشم‌هایش را بسته، سوسوی نوری که به او مسیر عبور را نشان می‌دهد، نمی‌بیند و در تاریکی به هر طرف می‌رود.

برای تبیین این گم‌گشتگی، وارد بحث سکولار شدیم و از دیدگاه علامه محمدتقی جعفری(رحمة‌الله‌علیه) سکولار را مخالفت با شرعیات و روح دنیاداری معرفی کردیم و گفتیم چون سکولار، نوعی مقابله با دین است به تعریف دین و ارکان آن در نگاه وحدت شخصیه يا حیات طیبه می‌پردازیم.

 از نظر علامه دین دارای سه رکن اصلی است:

  • رکن اولِ دین، اعتقاد به وجود خدای یگانه و سلطۀ او بر تمام هستی يا همان وحدت شخصیه است.
  • رکن دوم عبارت است از قوانین و روابط عملی حرکت در زندگی به‌سوی هدف اعلای حیات که شامل تمام احکام، اخلاق، وظایف و حقوق انسان در عرصه‌های مختلف اجتماعی، سیاسی و... است.
  • رکن سوم موضوعاتی است که شامل همۀ واقعیات و پدیده‌های برپادارندۀ زندگی است.

از نظر ایشان وحدت شخصیه يا توحید ولایی، عین حیات طیبه است. حیات طیبه یعنی داشتن توحید ولایی، آن هم در دنیایی که پُر از اختلافات و تشتتت است. در دنیایی که دائم قوانین و اندیشه‌ها در آن تغییر می‌کنند و نوعی عدم تعادل‌ حاکم است.

تشتت و عدم تعادل‌ها در این زمان چنان زیاد است که حتی در بُعد فردی، اجتماعی، قانون‌گذاری و علمی بر آفاق هم اثر گذاشته است. نه هوا و فصول سر جایش است و نه آب و غذا که: "ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ "[1]

حقیقت این است که همۀ مراتب، اعم از مراتب وجودی ما يعنی اندیشه، جسم، خیال، اعضا و تمام مراتب آفاق همگی شئ هستند نه لاشی؛ یعنی جلوات خدا هستند. اما سؤال مهم این است که  چطور می‌توان در این جلوات متشتت، حیات طیبه را يافت و آن را با توحید عجین کرد؟

دنیا محل تغییر و تحول است و اگر ما فقط دنیا را اصل قرار دهیم، با هر تغییر و تحولش، به هم می‌ریزیم؛ اما وقتی‌  بدانیم ناسوت بااینکه پایین‌ترین جلوۀ ظهورات خداست، اما جامع‌ترین آن‌هاست؛ زیرا درعین‌حال که کثراتش زیاد است، ولی تمام مراتب وحدت را در خودش دارد. برای همین هم اگر ما بخواهیم به خدای اعلا برسیم، باید از مسیر اسفل بگذریم. چراکه آن اعلا در جای خودش هیچ ظهوری ندارد، اندکاک و اندماج تام است؛ اما وقتی آن اندکاک لبریز می‌شود با تمام ظهوراتش تا مرتبۀ اسفل پایین می‌آید. پس باید همۀ آن وحدت را در اسفل پیدا کنیم. " لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ "[2]

...ازنظر علامه عقاید و قوانین عملیِ حیات طیبه چهار نوع ارتباط را در حیات انسانی اصلاح می‌کند؛ ارتباط انسان با خویشتن، ارتباط انسان با خدا، ارتباط انسان با جهان هستی و ارتباط انسان با همنوع. البته این اصلاح امری بیرونی نیست، بلکه به این معناست که وقتی انسان در مسیر این اصلاح قرار می‌گیرد، هرچه برایش پیش آمد، سازنده است؛ زیرا می‌فهمد در هر موقعیت، تحت کدام اسم از اسمای الهی قرار گیرد و کدام اسم را ظهور دهد تا بتواند ضمن انجام‌ وظیفۀ خود، به آرامش نیز برسد.

بر این اساس علم، جهان‌بینی، سیاست، اقتصاد، حقوق، اخلاق، فرهنگ، صنعت یا تکنولوژی و همۀ آنچه به نحوی در تنظیم و اصلاح امور مزبور تأثیر داشته باشد، جزئی از دین است.

علامه در ادامه، سخنان دو نفر از متخصصان را به‌عنوان نمونه در این زمینه بیان می‌کند:

  1. ژان ژاک روسو می‌گوید: «مذهب مقدّس (مسیحیت) همواره از هیئت حاکمه جدا مانده است و رابطۀ آن با دولت اجباری نبوده است. حضرت محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نظریات صحیحی داشت و دستگاه سیاسی خود را خوب مرتب نمود تا زمانی که طرز حکومت او در میان خلفای وی باقی بود، حکومت دینی و دنیوی بود. حکومت دینی و دنیوی، شرعی و عرفی یکی بود و مملکت هم اداره می‌شد، ولی همین‌که اعراب ثروتمند شدند، سست گشتند و طوایف دیگر بر آن‌ها چیره شدند آن‌وقت اختلاف بین دو قدرت دوباره شروع شد.»[3]

او درجای دیگر می‌گوید: «قوانین یهود که هنوز باقی است و شریعت فرزند اسماعیل که از ده قرن پیش بر تمام دنیا حکم‌فرماست، هنوز هم از عظمت مردان بزرگی که آن را تدوین نموده‌اند، حکایت می‌کند. فلاسفهٔ خودپسند و متدینان متعصب و لجوج ارزش این مردان را به‌جا نیاورده‌اند.»[4]

  1. روبرت هوگوت جاکسون دادستان دیوان کشور ممالک متّحدۀ آمریکا نیز می‌گوید: «... به نظر یک نفر آمریکایی، اساسی‌ترین اختلافات در میان قانون و مذهب قرار دارد. در غرب حتی در آن کشورهایی که عقیده محکم به تفکیک مذهب از سیاست ندارند [یعنی سکولار نیستند] سیستم قانونی را یک موضوع دنیوی می‌دانند که در آن مقتضیات، وقت، رُل بزرگی را بازی می‌کند. البته نفوذی‌های مذهبی در تشکیل قوانین خیلی قوی و مؤثر بوده‌اند. تعلیمات مسیح و قوانین کلیسایی هرکدام کمکی به ما کرده‌اند. در ازمنهٔ پیش غیرمعمول و غیرعادی نبوده که سیاستمداران بانفوذ و قُضّات و قانون‌گذار را از میان مشایخ کلیسا انتخاب کنند، ولی با وصف همهٔ این‌ها، قانون به‌صورت یک امر دنیوی باقی مانده است. مجالس متعدّد برای وضع قانون و دادگاه‌ها برای اجرای آن به وجود آمده‌اند و این‌ها تأسیسات این جهانی به شمار می‌آیند که با دولت سروکار دارند و مسئول آن می‌باشند، نه با کلیسا و مذهب. ازاین‌رو، قانون ما در آمریکا، تکالیف مذهبی را معیّن نمی‌کند، بلکه در حقیقت هشیارانه آن‌ها را حذف می‌کند. قانون در آمریکا فقط یک تماس محدودی با اجرای وظایف اخلاقی دارد. در حقیقت یک شخص آمریکایی در همان حال که ممکن است یک فرد مطیع قانون باشد، ممکن است یک فرد پست و فاسدی هم از حیث اخلاق بوده باشد.»[5]

عبارات آقای جاکسون تا اینجا بهترین مفسّر نظریه سکولاریسم در قانون و سیاست می‌باشد، همان نظریه‌ای که امروزه در آمریکا و در کشورهای غربی در جریان است.

از نظر آقای جانسون «تعلیمات اسلام بیشتر وظیفه و تکلیف برای انسان تعیین می‌کند تا حقوق! یعنی تعهدات اخلاقی که فرد ملزم به اجرای آن می‌باشد، بیشتر مطمح نظر است و هیچ مقامی هم در روی زمین نمی‌تواند فرد را از انجام آن معاف بدارد و اگر از اطاعت سرپیچی نماید، حیات آینده خود را به مخاطره انداخته است.» ایشان در ادامه می‌گوید: «هرچند ممکن است نسبت به الهام مذهبی حقوق مسلمانان، مشکوک باشیم، مع‌ذلک حقوق مزبور درس‌های بسیار مهمی در اجرای قوانین به ما می‌آموزد. ... حالا موقع آن رسیده که دیگر خودمان را در دنیا تنها قومی ندانیم که عدالت را دوست می‌دارد و یا معنی عدالت را می‌فهمد؛ زیرا کشورهای اسلامی در سیستم قانونی خود، رسیدن به این مقصد را نصب‌العین خود قرار دادند و تجربیات آن‌ها درس‌های ذی‌قیمتی برای ما دربردارد.» [6]

نکتۀ مهم اینکه قسمت بسیار مهمی از فقه اسلامی را همین حقوقی تشکیل می‌دهند که به حقوق مدنی و حقوق سیاسی و غیره تقسیم می‌شود. از جمله در نهج‌البلاغه، در فرمان امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) به مالک اشتر، حقوق مردم بر حاکم و حقوق حاکم بر مردم به شکل صریح و ضمنی مطرح شده است؛ مجالی برای تردید در برخورداری اسلام از یک نظام حقوق عالی باقی نمی‌گذارد.

بررسی این سخنان نشان می‌دهد که دانشمندان غربی درعین‌حال که قانون و اخلاق دارند، ولی قانون و اخلاقشان فطری، انسانی و موحدانه نیست.

درواقع حیاتی که اسلام معرفی می‌کند، حیاتی معقول و طیبه است که انسان‌ها در آن سلیم‌النفس بار می‌آیند؛ زیرا وحدت شخصیه، يعنی خدا، اراده، مشیت، رضا، حکم، دستور و در یک‌کلام اسمای او را در عالم تغییر و تحولات دنیايی و در تغییر حالات نفسانی پیدا می‌کنند. همان یافتن خدا در ارتباط با خدا، خود، جهان هستی و همنوعان.

برای درک معنای عینی سلیم‌النفس بودن، از عکس‌العمل ادیسون در مواجه با سوختن آزمایشگاهش مثال می‌زنیم.

«نقل است در نیمه شبی از ادارۀ آتش‌نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند که آزمایشگاه پدرش در آتش می‌سوزد و کاری از دست کسی برنمی‌آید. تمام تلاش مأموران، فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمان‌ها بود. آن‌ها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل‌قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود. پسر ادیسون با خود اندیشید که احتمالاً پدرم با شنیدن این خبر سکته می‌کند و لذا از بیدار کردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید که ادیسون در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصلِ تمام عمرش را نظاره می‌کند. وقتی ادیسون پسرش را می‌بیند با صدای بلند و سرشار از شادی فریاد می‌زند: «پسر تو اینجایی؟ می‌بینی چقدر زیباست! رنگ‌آمیزی شعله‌ها را می‌بینی؟ حیرت‌آور است! من فکر می‌کنم که آن شعله‌های بنفش، به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است! وای! خدای من، خیلی زیباست! کاش مادرت هم اینجا بود و این منظرۀ زیبا را می‌دید. کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظرۀ زیبایی را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟» پسر حیران و گیج جواب می‌دهد: «پدر تمام زندگی‌ات در آتش می‌سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله‌ها صحبت می‌کنی؟ چطور می‌توانی؟ من تمام بدنم می‌لرزد و تو خونسرد نشسته‌ای؟»

پدر می‌گوید: «پسرم از دست من و تو که کاری برنمی‌آید. مأمورین هم که تمام تلاششان را می‌کنند. در این لحظه، بهترین کار لذت بردن از منظره‌هاست که دیگر تکرار نخواهد شد! آزمایشگاه را فردا بازسازی یا نوسازی می‌کنیم. اکنون به شعله‌های زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت!»

نمونۀ عینی فرد سلیم‌النفس، همان امامی است که وقتی دشمن در میدان جنگ بر صورتش آب‌دهان می‌اندازد، خشم خود را فرومی‌خورد و از سینۀ دشمن بلند می‌شود تا مبادا شمشیرش، متأثر از حالت نفسانی‌اش بر سینۀ دشمن فرو رود.

البته معنای سلیم‌النفس بودن این نیست که فرد احساس درد و بیماری و ناراحتی نداشته باشد، بلکه به این معناست که فرد از شرایط سخت و ناملایم متأثر نشود و حالات متغیر عالم دنیا در او اثر نکند، بلکه اراده، خواست و مشیت حق‌تعالی در همۀ زمینه‌ها بر او حاکم باشد. مسلماً این کار برای ما، بسیار سخت است، ولی ارزشش به تحمل همین سختی‌هاست. در میدان عمل و ابتلاست که می‌فهمیم سختی عین آسانی است و تحمل سختی، به‌شرط معرفت، رشد، تعالی و لذتی بالاتر را برای ما همراه دارد. "فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا "[7] به عبارت دیگر سختی با آسانی معیت دارد و فرد را به کمال می‌رساند؛ اما به‌شرطی که این سختی و بلا، حضور آن حقیقت واحد را از ما نرباید و ما را غافل از حضور ارادۀ خدا در این بلا و سختی نکند.

در ادامه علامه یکی از ابعاد حیات طیبه را داشتن نظام تفکر می‌داند و پس از بیان انواع شناخت در مسیر حیات معقول،[8] يکی دیگر از انواع شناخت، را شناخت ناشی از هدایت الهی معرفی کرده و رابطۀ هدایت را با حیات طیبه یا وحدت شخصیه یا همان حیات بر مبنای توحید ولایی چنین بیان می‌کند: «معنای کلی هدایت عبارت است از به حرکت درآوردن انسان در مسیر هدفی که شایستهٔ اوست و تحرک در این مسیر، به دو عامل بستگی دارد: عامل یکم؛ درک، تفکر، تعقل، هوش، اراده، اختیار در گزینش بهترین راه‌ها و تنظیم عالی‌ترین هدف‌ها و وسیله‌ها و ترتیب هدف‌های نسبی در راه وصول به هدف اعلای حیات معقول است. عامل دوم؛ تلاش و فعالیت‌های عضلانی (عمل و فعل) در تنظیم رابطۀ انسان با طبیعت و همنوعان است.»

از نظر علامه فقط قرآن است که می‌تواند این دو عامل را چنان تنظیم کند که تعقل، هوش و اختیار ما را به بهترین وجه در راه اصول و حیات معقول به کار اندازد که: " ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ ۛ فِيهِ ۛ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ "[9]

قرآن معجزۀ تنظیم‌ افکار، خیال و مزاج ماست. قرآن اشخاص جویای تقوا را از امتیازات فعالیت‌های عضلانی، در مسیر حیات معقول آگاه می‌سازد و نسبت به آن فعالیت‌ها تحریکشان می‌کند؛ بنابراین قرآن در مسئلۀ شناخت، بسیار با‌اهمیت و مبنای شناخت‌های مفید و اصیل و عامل هدایت است. البته دیگر کتاب‌های آسمانی هم همین‌گونه هستند. از نظر علامه همۀ کتاب‌های آسمانی مانند تورات و انجیل که در گذشته نازل شده، برای معنا بخشیدن و معقول کردن حیات انسان نازل ‌شده‌اند و هیچ اختلافی با هم ندارند.

 

 


[1] - سورۀ روم، آيۀ 41؛ فساد و پریشانی به دلیل عملکرد بد مردم در همۀ برّ و بحر پدید آمد.

[2]- سورۀ تین آیات 4 و 5 و 6. ما انسان را در نیکوترین صورت (در مراتب وجود) آفریدیم. سپس (به کیفر کفر و گناهش) به اسفل سافلین (جهنم و پست‌ترین رتبۀ امکان) برگرداندیم. مگر آنان که ایمان آورده و نیکوکار شدند که به آن‌ها پاداش دائمی (بهشت ابد) عطا کنیم.

[3]- قرارداد اجتماعی، ژان ژاک روسو، ترجمه آقای غلامحسین زیرک زاده، ص 195.

[4]- قرارداد اجتماعی، ژان ژاک روسو، ترجمه آقای غلامحسین زیرک زاده، ص 85.

[5] - حقوق اسلام، تألیف مجید خدوری و هربرت ج. لیسبنی، مقدّمه از روبرت هوگوت جاکسون، صص الف، ب، ج.

[6] - حقوق در اسلام؛ مجید خدوری و هربرت ج. لیبسنی، مقدمه روبرت هوگوت جاکسون.

[7] - سورۀ انشراح، آیۀ 5. پس (بدان که به لطف خدا) البته با هر سختی آسانی هست.

[8] - برخی از این نوع شناخت‌ها را در مباحث ماه صفر، بررسی کردیم.

[9] - سورۀ بقره آیۀ 2. این کتاب که هیچ شک در آن نیست، راهنمای پرهیزگاران است.

 



نظرات کاربران

//