گلواژۀ عشق

 

ای مقامت برتر از کرسی و عرش، ارض و سما

مظهر عشقی و هم جلوۀ ذات احد بی‌همتا
 

عین تو اوّل گلواژۀ عشق، تابش نور هستی

ز سراپردۀ غیب، سر زده با سرمستی
 

تا منورّ کند از نور تو حق، هردو جهان

دهد اسماء جمالش به ظهور تو نشان
 

و تویی جان جهان، هستیِ هست از تو عیان

نور تو در یَم ذات احدی بود نهان
 

تو همان وجه هوالباق به عنداللّهی

برسد کس برِ حق، گر به تو گردد فانی
 

شین عشق، شهد شهود تو به میدان بلا

نشود مُدرَک عقل، جایگه تو به ولا
 

عاجز از درک مقامت، مَلک و جنّ و بشر

پای عقل، لنگ و عمی جایگه قلب و بصر
 

نتوان یافت جدا شاهد و مشهود، آنجا

شور و شوق، محو، فقط جلوۀ معبود، آنجا
 

شین عشق، رقص‌کنان کرده شهیدت بر یار

و بهای تو و خون دل تو گشته نگار
 

وه چه بازار و خریدار و فروشندۀ جان

چه وفایی و چه صدقی شده از عشق، عیان
 

قاف عشق، آخر پیمان الست است به زمین

که به خونش کند امضا، حسین(ع) آن به یقین
 

قاتل و مقتل و مقتول و قتیل‌العبرات

شمر شیطان‌صفت و سینۀ امّ‌الحسنات
 

قلب قاسی و دل پاک رحیم و رحمان

شمر عاصی و سر و جسمِ حبیب یزدان
 

قاف و تقلیب سر و خنجر جورِ ز قفا

به سرِ نیزه درآمد همه آیات خدا
 

قلب من خشک شد و آه برآمد ز درون

بس کن این قصه، شده جوهر من رنگ خون!

 سرکار خانم فاطمه میرزایی (لطفی‌آذر)
25 صفر 1438- 5 آذر 1395



نظرات کاربران

//