قصۀ عشق

نی ز نایم ناله‌ای را ساز كرد

قصّۀ تازه ز عشق آغاز كرد


از حسین(ع) گفت آنكه جان احمدست

هر دل عاشق به حق را مقصدست


ساز كرد از زینب آن نور دو عین

آنكه بر عشق برادر گشته زین


حق نوشته در دلش مشق حسین(ع)

از ازل شد رونق عشق حسین(ع)


در زمین نینوا یار حسین(ع)

در اسیری رونق كار حسین(ع)


گر نبودی عاشقی مطلق به رب

كی رساندی حق مطلب را به لب؟!


حق مطلب از شهادت كی أدا؟!

می‌شد ار زینب نبُد در كربلا


با اسارت حق مطلب كرد ادا

در به در،­ گر شد اسیر و مبتلا


چون حسینش عزم میدانگاه كرد

در پی او زینبش با آه كرد


گفت بر زینب(س) كه خواهی شد اسیر

خود نشو در رفتن من پای‌گیر


حق تو را خواهد اسیر از بهر آن

كه نماید خلق خود را امتحان


پس بر اجرای قضا بی‌باك شو

در اسیری چون یلی چالاك شو


حق می‌بالد به تو از این بلا                     

زین سبب آورده‌ات در كربلا


تو شوی منزل به منزل امتحان

تا نماند عذر بر پیر و جوان


خطبۀ حق از تو و از آن گلو      

حجتی بر دوستان و هم عدو


زینبا سرّ اسیری شما

باشدش از جمله آیات خدا


چون روی منزل به منزل كو به كو

می‌نمایی خلق را اوصاف هو                 


گر شوی بر ناقۀ عریان سوار

خود كنی حقِّ خدا را آشكار


تا شود بر خلق، جمله این عیان

كنز مخفی نهفته در نهان


می‌برد در شام و کوفه در به در            

تا به تو حق را شناسد سر به سر


حق به خون من نمی‌شد آشكار

گر نبودی ناقۀ عریان سوار


هم اثر از بهر خون من نبود

گر اسیری بهر تو از حق نبود


تا نگردی تو اسیر دخت علی(ع)

كی شود نور ولایت منجلی


چون كه هستی بادۀ ناب احد

جان تو شد بر اسیری مستعد


حالیا جانا ز راهم دور شو

از برای امر حق مامور شو


بر اسیری زینبم آماده شو

با جدائی مست از این باده شو


نی ز نایش ناله‌ها سر می‌دهد

از جدایی سازها او می‌زند


داستان دوری او از حُسَین

گشته همچون فرقت روح از بدن


الغرض آن شاه، با تیغ و سلاح

پا نهاد اندر ركاب ذوالجناح

 

عزم میدان كرد بعد از آن حسین(ع)

زینبش نالید بر آن نور عین

 

گفت برادر، ساقی بحر وصال

بعد از این گو در كجا بینم جمال

 

گفت در ظاهر به روی نیزه‌ها

لیك در باطن بیا در ماسوی

 

زینبا خارج ز وقت و از زمان

یابِیمْ جانان من در لامكان

 

با دو چشم روشن زهرائیت

هم بیابی با دل سودائیت

 

مطلقم از درك و وهم و روح و جسم

برترم از عقل و عشق و رسم و اسم

 

چون كه من ثاراللهم او ثارِ من

گشته‌ام فانی و محو یار، من

 

یابِیمْ بیرون تو از ذات احد

عالم نوری اللهُ الصمد

 

از تعیّن رَستم و مطلق شدم

باقی بالله شده، من حق شدم

 

زینبم خواندی تو این آیات او

"كُلّ شی هالك إلّا وجههُ"

 

چون ز خود هالك بگشتم او شدم

مست از جام و سبوی هُو شدم

 

جمله هستِ اعتبارم چون بُرید

وجه حق از ذات من خود شد پدید

 

این بگفت و شه ندا زد ذوالجناح

پای بردار از زمین سوی إله

 

ذوالجناحا! آسمان پیمای من

خود بُراق از لا، سوی الّای من

 

گرچه پا اندر زمینت جای شد

لیك در معنی تو را صد بال شد

 

بال بگشایی و پروازی كنی

بگذری از خویش و جانبازی كنی

 

پوزه‌ات از خون من رنگین كنی

كفّۀ میزان خود سنگین كنی

 

بگذری از عالم حیوانیت

هُدهُدی گردی تو در انسانیت

 

الغرض این ذوالجناح تیزپا

چون كه مولا را بدید افتاده پا

 

او رسانید خویش را در خیمه‌ها

در درون سینه می‌زد ناله‌ها

 

گوئیا از عمق جانش می‌سرود

نالۀ واویلتا ...واویلتا

 

چون رساند او خویش را نزد زنان

جملگی بیرون شدند از خیمه‌شان

 

چون بدیدند ذوالجناحِ غرق خون

خواندند "انّا إلیه راجعون"

 

دختران و خواهران شاه دین

جمع، گرد محور اسب حزین

 

دختری می‌گفت: بابایم كجاست؟

دیگری گفتا: سرت خونین چراست؟

 

آن یكی پرسید با صد آه و شین

گو که آبی داد دشمن بر حسین(ع)؟

 

لیک پاسخ هیچ نشنیدند از او

چون كه جانش پر كشیده نزد او                                                      

 

شب یكشنبه 29 دی 1386 / 11 محرم 1429

سرکار خانم لطفی‌آذر



نظرات کاربران

//