من عرف نفسه (فصل دوم)

 من شوم آمرُ فرماندهُ هَم فرمانروا 
توشوی مطیعُ فرمانبرمن، اندر قوی 

≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
من به اذنِ امرِ عقل فرمان برم
او بخواهد من به تو فرمان دهم

≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
گر بخواهي كه شناسي اين جهان
هست نام او الست و عالم پیمانمان 

≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
بر تو گشت نيك و بدت آنجا عيان
گوش دار اكنون و رازش را بدان

≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
من همان نفس تواَم مولودِ عقل 
عقل هم کاملترین مخلوقِ حق 

≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
این تویی چون سایه‌ای وناقصی 
ليك بهرِ هر كمالي، قابلي

≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
قابلي از سايه‌گي گردي فنا
عين من با من رَوي سوي بقا

≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
ليك ذات من زِ ذات تو جداست
منظر چشمِ دلُ جانم خداست

≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
ذات توباشد دو وجهی قابلی بردوجهت 
وجه حقّی، ناظرُ منظرخودت 

≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
چيست اين خود؟ آنچه آيد مر تورا
از زمين و آسمان‌ها، جلوه‌ها

≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
جلوه‌ها از بهر پروَرديدنت
بال و پرهايت سوي پرّيدنت

≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
ازعناصرهای بس ترکیب بند 
روزي تو آيد  از پست و بلند

≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
از براي تك تك اعضاي تو
حصّه‌ی مخصوص از افضال هو

≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
اطيَب و اخبَث شدند از هم جدا
تا نباشد رنج و زحمت مر ترا

≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
مغتذي‌ها با غذاها متحّد
گردد اعضا و قوايت معتدل

≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
تا شوي مظهر مرا در عاقلي
خوش دهد بذر كمالت حاصلي

≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
میشوی آزاد زثقل انفعال 
انفعال از حرص جمعِ مُلك و مال

≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
قانعي از خورد و خوراك و مَنال
سالكي در سِلک يارانِ وصال

≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
هرچه دادت حق ز مُلك اين زمان
واگذاري و بيايي لا مكان

≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
زوج و زوجه بچّه وبنت وبنین 
جملگي داني امانت‌ها و دِين

≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
حق هريك را كني تك تك ادا
این امانت‌ها سپاری برخدا

                                               ادامه دارد...



نظرات کاربران

//