سرباز شش‌ماهه

نی، نوایت را ز جامش ساز كن

راز و رمز گاهواره، باز كن
 

هم به نایت از گلوی او بگو

خوردن می از سبوی "هو" بگو
 

تو بگو شش‌ماهه‌ای در گاهوار

مَركب معراج را چون شد سوار؟
 

یا چگونه روی دست باب، او

پر زده چون مرغكی بی‌تاب، او
 

گفت چون دریای عشقش كرد موج:

جملۀ یاران گرفتند اوج، اوج
 

یكّه و تنها بشد سالارِ جان

كرد عزم رفتنِ بر لامكان
 

حجت آورد او ز حق، از بهر خلق

تا نباشد حجت و عذری سبق
 

بانگ "هل مِن ناصِر"ش را ساز كرد

"ینصُرونی" بهر حق، آواز كرد
 

گفت: هست آیا کسی یاری کند؟

دین حق از پرده، بیرون آورد
 

اندرین دشت بلا، حق‌جو شود

او همه، حق گردد و حق، او شود
 

قطرۀ جانش به بحرش بسپرد

در ره جانان ز هستی بگذرد
 

مشتری، حقّ است در بازار عشق

گر ببیند در سری، سودای عشق
 

هركه در این راه، ترك جان كند

حق به بزم عشق خود، مهمان كند
 

او شود در سفرۀ حق، "یُرزَقون"

جملۀ اسماء حق را "یَعرفون"
 

او نوای موت قبل أن تَموت

داده سر از نای حقّ لایَموت
 

شیرخواری بوده او در گاهوار

وصف غربت، چون شنیده زان نگار
 

خود، تلظّی نزد مادر سر نمود

جنب و جوشی بهر آن دلبر نمود
 

با زبان بی‌زبانی می‌سرود

نغمۀ: بابا، ز من بر تو درود
 

بر امید جان‌نثاری بر امام

خویش را افكند از دامان مام
 

بند قنداقش به دستش بركشید

بند‌های بسته را در هم درید
 

با صدای شیون و واویلتا

بانگ می‌زد: ای غریب نینوا
 

شیرخوار عاشقی در گاهوار

مانده باقی بهر یاری نگار
 

اصغرم در نزد اصحاب فضول

لیك اكبر، نزد ارباب عقول
 

گرچه در صورت، پدر، شش‌ماهه‌ام

بهر یاری در رهت آماده‌ام
 

او چو همدم گشت با انفاس یار

جمله هستی داد بهر آن نگار
 

چون شنید بابا، صدای طفل خویش

راند اسب خویش در نزدش پریش
 

گفت او بر ساقی بزم الست:

ای خدا، این كودكم شد می‌پرست
 

عزم كوی دوست دارد ساقیا

هدیۀ من نزد درگاهت خدا
 

اصغرم خود كرده عزم آن دیار

بند قنداقه گشوده بهر یار
 

برگرفت از مام و عزم راه كرد

روی اصغر، سوی قربانگاه كرد
 

او به میدان بر سر دست نگار

جلوۀ آیات حق شد بهر یار
 

كوردل‌های تهی از عشق یار

تیرشان آماده بر آن شیرخوار
 

كینۀ پور علی(ع) و فاطمه(س)

بود در قلب پلید حرمله
 

چون نبُد جانش به عشق بوتراب

حلق اصغر، پاره كرد در دست باب
 

بود آن، ابلیسِ آدم‌روی و بس

عبد دنیا و هوی‌ها و هوس
 

خون حلقومش، حسین(ع) از روی دست

بر سما پاشید مولا، مستِ مست
 

گفت: یارب، كن تو این از من قبول

هم قبول از من نما، هم از بتول

 سرکار خانم لطفی‌آذر

 شب 7محرم 1429 (25 دی 1386)
 



نظرات کاربران

//