
عالم کون و فساد
در ادامۀ بحث «شیطانشناسی» (جلسۀ 100، 9 رمضان 1441) به تبیین موضوع «عالم کون و فساد» میپردازیم.
ملاصدرا میفرماید: «و بدان که مستعیذ (پناهبرنده)، نفس جزئی انسان است که از شروری به خدا پناه میبرد که به او در عالم ماده، به دلیل نزدیکی به اشیاء جسمانی عارض میشود.»[1]
همۀ شرور، آفات و اختلافات به جسم برمیگردد. منظور از جسم هم بدن مادی نیست. جسم نازلترین مرتبه، یعنی ماده است که جز استعداد محض نیست؛ اما قابلیت پذیرش اسماء و صفات الهی را دارد.
افلاک تعین دارد اما نه به صورت عین خارجی. عناصر هر یک به اقتضای قابلیت خود صفاتی را ظهور میدهند؛ اما نمیتوانند حقیقت جامع را نشان دهند. برای اینکه همۀ اسماء و صفات، به عین خارجی درآیند، باید عناصر ترکیب شوند. آن وقت است که برای پذیرش روح الهی و تعلیم اسماء قابل میشود. این موجود قابل، انسان است.
ماده و جسم حالا مستعد حرکت به سمت مطلوب است تا به تشخص اسماء الهی در جامعیت برسد و تمام مراحل از عقل تا افلاک را در خود دارد. برای اینکه بتواند جامعیت را در وحدت شخصی ظهور دهد، باید وارد عالم کون و فساد شود. صور الهی باید جسم را بشکنند تا ظهور یابند. چون جسم فقط قالب است که صورت در آن ساخته میشود. وقتی صورت پخت و نُضج پیدا کرد، قالب را کنار می گذارد؛ همانطور که بدن مادی از بدو پیدایش در حال پاره کردن و از خود بیرون آمدن است تا به مراحل بالاتر برسد: نطفه به علقه، مضغه، جنین و نوزاد تبدیل میشود تا بتواند چشم و گوش و سایر اعضا و جوارح را فعال کند و سمع و بصر و سایر قوا را در عالم ماده ظهور دهد.
انسان در تمام مراتب نزول، حجابهایی را پذیرا شد. حجاب عقل لطیف و فقط حجاب وجوب و امکان است. اما حجاب مادی بسیار غلیظ است و نفس باید تلاش زیادی کند تا از پس این حجاب، اسماء را ظهور دهد. مثل سنگتراشی که با زحمت فراوان سنگ سخت را تراش میدهد تا به شکل دلخواه خود درآورد. هر چه سنگ، بیشتر تراش داده شود باارزشتر میشود. مثل یک مجسمه که آنقدر تراش خورده، سوراخ شده و صیقل دیده که به اثر هنری ارزشمندی تبدیل شده است و مردم برای دیدن آن مدتها صف میکشند. اما همین سنگ اگر سنگفرش باشد آن ارزش را ندارد و مردم پا رویش میگذارند و عبور میکنند.
ما هم برای اینکه صورت اصلی خود را تعین دهیم باید "جسم" خود را مدام بتراشیم و صیقل بخشیم. همانطور که انسان کامل در طول حیات، یک آن از تراش دادن سنگ جسم فارغ نشد و بیشتر از همه بلا کشید.
چون ما وارد دنیا شدیم، جسم ما انواع عوارض را پذیرا شد. اعضا و جوارح، قوا، گرایشها، امیال، حب و بغضها و به صورت کلی تمام مطلوبات عالم جزئی، عوارض است. نفس باید تلاش کند تا از عوارض عبور کند و به مطلوب خود برسد.
نفس برای فعلیت یافتن، باید با این عوارض راه بیاید. نه میتواند به کلی آنها را کنار بگذارد و نه باید تمام انرژی را به پایشان بریزد. نه میتواند چشم را کور کند و گوش را ببندد و نه اینکه راهشان را کاملاً باز بگذارد. عوارض، مسیر تکوینی کون و فساد برای تعین نفس است و باید با آنها مدارا کند تا تعدیل شوند. وگرنه نفس یا در دام کون میافتد و ادعای خدایی میکند یا در وادی فساد، اصلاً تشخص نمیگیرد.
آنچه ما شرور مینامیم در واقع عوارض است و آنجا پدید میآید که نفس میخواهد کون را ظهور دهد؛ اما جسم اسمای الهی را از خودش میبیند و فکر میکند اوست که صاحب و مالک است. اینجا نفس باید تعادل ایجاد کند تا جسم به دام توهم نیفتد. این توهم سرچشمۀ شرور و آفات است. ماهیت در ذات خود اصلاً نیست و هر چه دارد از خداست. نباید بگذاریم لباس «بود» به تن کند.
نفس جزئی ناگزیر است با عوارض سر و کار داشته باشد. اما از جنس عوارض نیست و در عین قرب، از او دور است. مثل مجنون و شترش. با اینکه همسفر بودند اما مجنون به دنبال لیلی بود و شتر به دنبال معشوق خودش و اینها با هم نسبتی نداشتند. به همین دلیل مجنون شتر را رها کرد تا پی عشقش برود.
ما هم باید بگذاریم جسم ما از دنیا به طور متعادل استفاده کند. پس مشکل کجاست؟! آنجا که ما اعراضی که مربوط به دنیاست به قلب خود میبریم و ناپایدار فانی را جایگزین باقی میکنیم. چشم فکر میکند خودش میبیند؛ گوش فکر میکند خودش میشنود و این توهم، نفس را زندانی میکند و جلوی ظهورش را میگیرد.
تمام اتفاقات دنیا قدر است. اگر در مقدرات تسلیم تکوین و تشریع باشیم، هم عبادات و هم طبیعت و مقتضیات زندگی مادی مثل خوردن، نوشیدن، خوابیدن و... وسیلۀ تراش دادن سنگ وجودمان میشوند تا آن حقیقت شکل بگیرد. پس در هر چه پیش میآید، باید تسلیم شریعت باشیم. شریعت میگوید: «اگر ثروت داری بخشنده باش و اگر نداری صبر کن. اگر شرایط ازدواج را نداری عفیف باش و اگر داری به حلال ازدواج کن. وقتی میخواهی غذا بخوری مراقب باش که حلال باشد و شبههناک نباشد. در بیماری وظیفهات را انجام بده و به فکر معالجه باش. دعا هم بکن؛ اما ناشکری نکن.» شریعت آمده تا طبیعت متصل و منفصل ما را تعادل بخشد.
قضا از خداوند و قدر از ماست. اگر با شریعت پیش رفتیم قدرهای ما به قضای الهی متصل میشود؛ منهای اعتباری و وهمی کنار میرود و فقط یک «من» میماند که مستعیذ است و در آغوش خداست.
اما یک من شدن یعنی چه؟
یعنی در حالت غضب همان باشیم که در آرامش هستیم. در بیماری و سلامت، از دست دادن و به دست آوردن، خوشی و ناخوشی و رنج و راحتی حالات ما یکسان باشد. تا زمانی که حال ما در اقبال و ادبار دنیا با هم فرق دارد، موحد نیستیم. بلکه در نفس جزئی اسیریم. نگذاریم «من» واحد در پدیدههای مختلف تکثر پیدا کند. کثرات برای این است که وحدت را در ما ظهور دهد نه اینکه قلبمان را ناآرام کند.
یک من بودن به این معنا نیست که در ادبار دنیا بنشینیم و دست روی دست بگذاریم. باید وظیفۀ خود را انجام دهیم. در بیماری باید به فکر درمان باشیم. در فقر موظف هستیم تلاش کنیم چون خداوند دریوزگی را دوست ندارد. اما کسی که موحد است در تمام اتفاقات، قلب آرامی دارد. زندگی مادی او تحت تأثیر اتفاقات قرار میگیرد؛ اما قلبش از آن اتفاقات منفعل نمیشود. نفس ما هزار «من» است و هزار گره دارد. مثل پای واریسی که در آن رگها به هم گره خورده و سنگین و دردناک شدهاند، هر کدام از اعراض، گرهای به نفس ما انداختهاند.
کسی که قدرها را مطابق شرع پیش میبرد، همیشه آرام است و در قلبش هیچ گرهای ندارد. نه حساس و زودرنج است؛ نه دلش میگیرد نه به او بر میخورد. در کون مغرور نمیشود؛ چون آن را از سوی خدا میبیند. در فساد هم خود را به در و دیوار نمیزند تا مشکلش را حل کند؛ چون میداند که فساد خاصیت دنیا و شأن نفس است. اما شأن خدا پایداری است.
عوارض همه میروند. کافیست چند صباحی با آنها مدارا کنیم. البته کسی که به سن شصت سالگی میرسد، مجبور است با اعراض مدارا کند. چون شادابی و قوای جوانی را از دست داده است؛ فرزندانش همه رفتهاند و با انواع بیماریها و ضعفها دست به گریبان است. اگر به توحید نرسیده باشد، هم خود را عذاب میدهد و هم دیگران را. با بداخلاقی، غرزدن، توقع و انتقادات بیجا همه را کلافه میکند.
طبق بیان ملاصدرا[2] نفس جزئی، همان نفس امّاره و من توهمی است؛ اما نفس ناطقه، باقی و عین ربط به ربوبیت است. تکیهاش به آنجاست و رو به کمال میرود. حتی نفس ناطقۀ کافر هم کامل میشود و ظلمت و وحشت را در اعلی مرتبه تجربه میکند. نفس ناطقۀ مؤمن هم لطیف میشود و لذتهایی را خواهد چشید که امروز از درک آن ناتوان است.[3]
غذای نفس ناطقه معقولات است. ما که ادعای توحید داریم چقدر به نفس خود معقولات میدهیم و چقدر محسوسات؟ نوع انسانها کل سال را نسبت به معقولات روزه دارند! ما این شانس را داریم که یک ماه رمضان را با معقولات افطار کنیم. چرا خوب بهره نمیبریم؟ چرا فکر میکنیم غنی هستیم و هرکسی از دین و حقایق حرف میزند میگوییم: «این را که میدانم!» ما خیلی چیزها میدانیم؛ اما یکی باید این دانستنیها را به ما بخوراند. میادین امتحان برای خوراندن معقولات است. گاهی جملهای از زبان یک بچه، ظلم ظالم یا بیادبی اطرافیان، زمینهساز چشیدن حقایق میشود. زمین و آسمان همانطور که سفره مادی ما را پر میکنند، چند صد برابرش پُر از روزی معقول هستند. اجازه دهیم که زمین و آسمان به ما از معقولات بخورانند.
فطرت ما در ذات خود از نقص گریزان است و عشق به کمال دارد. نفس ناطقه از اینکه اعراض به او بچسبند، بیزار است. همانطور که ما نمیتوانیم تحمل کنیم که ذرهای کثافت به بدنمان بچسبد. نفس ناطقه، ما را به شستن و تمیز کردن وادار میکند. حتی در مرتبۀ خیلی نازلتر اگر لباس بدترکیب بپوشیم، روسریمان کج باشد یا موهایمان را شانه نزنیم نفس به سرعت هشدار میدهد که ظاهرت باید متعادل باشد. آیا چنین نفسی میتواند نسبت به آلودگی اعراض حساس نباشد؟!
نفس میگوید که در اعراض هم متعادل باش. اما ما به نفس خود هزاران گره از اعراض زدهایم. در نماز و مناجات هم همانها را میبینیم. حتی وقتی با خود خلوت میکنیم هم در فکر اعراضیم. در عبادت حضور قلب نداریم و میگوییم فکر من مشغول است مشکل ما مشغولیت فکری نیست. مشکل از گرههای نفس است. اگر نفس خود را آزاد و رها کنیم فکرمان هم آزاد میشود.
در حدیث آمده است که حبّ دنیا سرآغاز تمام خطاها و گناهان است. [4] اما منظور از دنیا زمین و آسمان نیست. دنیا دوستی یعنی آنچه را که جسم دوست دارد به قلب وارد کردن. کسی که عرَض را خوب بشناسد و بداند چقدر ناپایدار است، آن را وارد قلبش نمیکند.
قرآن زندگی دنیا را لهو و لعب میداند. مانند بارانی که زمین را به قدری سرسبز میکند که کشاورزان از دیدن محصول خود متعجب میشوند. اما همین محصول به زودی زرد و خشک میشود و میپوسد.[5]
درست مثل اعراض که ناپایدار و فانیاند. جوانی میرود؛ ناخنها ترک میخورد؛ انگشتان دیگر زیبا و کشیده نیست و پوست چروکیده میشود. آنهایی که دوستشان داریم میمیرند. فرزند عزیزتر از جانمان از خانه میرود. اموال را از دست میدهیم. وسایلی که دوستشان داریم کهنه میشوند، در آتش میسوزند و... اصلاً خاصیت اعراض همین است. از اول هم هیچ بودند.
حال که ما زمینی شده و اعراض هم با ما آمدهاند باید چه کنیم؟ خداوند میفرماید: همیشه در خط مسابقه باش! مسابقهای به سوی غفران الهی: "سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ"[6]
غفران، صعود و بالا رفتن است. خداوند ما را دعوت میکند که در مسابقۀ عمودی شرکت کنیم. ما هم مدام در مسابقه هستیم؛ اما مسابقۀ افقی برای به دست آوردن شأن و مقام، مدرک، ثروت، مسکن و... در حالی که برندگان مسابقۀ عمودی به بهشتی میروند که عرض آن به اندازۀ عرض آسمانها و زمین است که برای متقین آماده شده. این بهشت، از فضل مخصوص خداست و رسیدن به آن یک شرط دارد: هر مصیبتی که در زمین به شما رسید، اذیتتان نکند!
از خدا میپرسیم که چه لزومی دارد به ما مصیبت برسانی؟ سیل، زلزله، فقر، بیماری، از دست دادن عزیزان برای چیست؟ خداوند پاسخ میدهد: برای این است که وقتی نعمت را از تو گرفتم ناراحت نشوی![7] من مخصوصاً تو را گرفتار میکنم! چون نمیخواهم وقتی چیزی را از دست دادی تأسف بخوری. چون نعمت پایداری را از دست ندادهای. از طرف دیگر نمیخواهم وقتی نعمتی به تو میدهم خوشحال و مغرور شوی.[8]
کار من بده بستان است و میخواهم در هر دو، تو یک حال داشته باشی: آرامش و عشق! و هیچ چیز قلبت را ناآرام نکند. چون این دنیا به دردت نمیخورد! حتی خوشیاش اصیل نیست.
اما نوع ما در از دست دادنها ناامید و طلبکار هستیم و در به دست آوردنها بخیل و مغرور. چون نسبت به داشتههایمان احساس مالکیت داریم و آنها را فانی نمیبینیم و به دنیا اصالت دادهایم.
بیایید به عالم زیبا و مجرد عقل وارد شویم که در آن خبری از تزاحم و تصادم نیست و هر که به آن وارد شود همیشه آرام است؛ نه از چیزی ناراحت میشود و نه بلاها قلبش را میفشارند. بهتر از این چه میخواهیم؟!
[1] - تفسیر القرآن الکریم ج۱ ص۱۴: و اعلم إن المستعيذ هو النفس الجزئية للإنسان الجزئى من الشرور العارضة لها في هذا العالم من جهة اقترانها بهذه الأشياء الجسمانية
[2] - تفسیر القرآن الکریم ج۱ ص۱۴: و أما النفس الناطقة العاقلة للمعقولات، الراجعة إلى ذاتها، المرتبطة إلى ربّها فهي متبرئة الذات عن لحوق الشريّة بها.
[3] - سورۀ سجده، آیۀ 17: "فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ"؛ پس هيچ كس نمىداند كه به پاداش نيكوكاريشان چه نعمت و لذّتهاى بىنهايت كه روشنىبخش (دل و) ديده است در عالم غيب برايشان ذخيره شده است.
[4] - مصباح الشريعه، ترجمه مصطفوى، ص 35: "حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ"
[5] - سورۀ حدید، آیۀ 20.
[6] - سورۀ حدید، آیۀ 21.
[7] - سورۀ حدید، آیۀ 23: "لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ"
[8] - همان: "وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ"
نظرات کاربران